حجاب به مثابه پرچم
علیرضا دوستداربه نظر من برآیند نگاه حکومت جمهوری اسلامی به حجاب بیش از هرچیز نگاهی نمادین است: حجاب به مثابه پرچم. از این نظر اشتراکهایی بین سیاست پوشش جمهوری اسلامی و حکومتهای لائیکی مانند فرانسه، ترکیه و حکومت رضا شاه پهلوی وجود دارد.
برای توضیح این نظر ابتدا به بحثی در انسانشناسی مذهب میپردازم.
از اواخر دهه ۱۹۶۰ تا ۱۹۸۰ میلادی دوره سیطره «انسانشناسی نمادین» (symbolic anthropology) است، چارچوبی نظری که پدیدههای فرهنگی را با نگاهی «نمادین» و با نظر به «معنا»ی آنها تفسیر میکرد. از دید انسانشناسی نمادین، آیینها و مناسک را باید «تفسیر» کرد تا معنای مستتر در آنها آشکار شود. منظور در اینجا معنای کلمات اداشده در آئین نیست، بلکه کلیت آئین مدنظر است (ژستها، حرکات، واژهها، لباسها و ادوات، و غیره). معنای آئینها بهصورت جمعی ساخته میشود، هرچند چه بسا از دید کنشگران خودِ آئین پنهان باشد. کلیفورد گیرتز، از متنفذترین نظریهپردازان انسانشناسی نمادین، اعتقاد داشت که فرهنگ را باید به شکل «متن»ی دید که مانند متون ادبی قابل تفسیر است، اما برخلاف متون نوشتاری، «متنِ فرهنگ» نویسنده واحدی ندارد و حاصل تعامل درازمدت جمعی است.
به عنوان مثال، یک انسانشناس پیرو این چارچوب نظری ممکن است بگوید که طواف مسلمانان به دور کعبه بیانگر تسبیح و گردش کل هستی بر مدار وجود یکتای خداست. پوشیدن لباس احرام قدمگذاردن حاجی از عرصه ناقدسی روزمره به عرصه قدسی است که نمادی از زدودن پیرایههای دنیوی از روح مُحرِم است. در مناسک حج، مسلمانان تلاش میکنند تنش و اصطکاک میان وحدت در خلقت و اختلاف در زندگی اجتماعی دنیوی (نژاد و طبقه و جنسیت، و غیره) را به شکل نمادین به نفع وحدت حلوفصل کنند، هرچند با بازگشت به زندگی روزمره همان اختلافها باقی باشد.
در دهه ۱۹۹۰ نقدهای کوبندهای بر انسانشناسی نمادین وارد شد. یکی از آنها این بود که ما نمیتوانیم امر واحدی را به عنوان «آئین» یا «منسک» تعریف کنیم (خصوصا نشان داده شد که تمایز میان «آئین» و «کنش عملی» که بنیاد نظریههای آئین بود، قابل توجیه نیست). مهمتر، اصلا دلیلی ندارد که نگاه ما به آنچه آئین مینامیم «نمادین» باشد. دینداران با کنش خود قرار نیست «معنایی» به کسی برسانند، بلکه رفتارهای دینی در بسیاری از موارد (که افرادی مثل گیرتز، ویکتور ترنر، و دیگران مورد تفسیر نمادین قرار میدادند) هدف متفاوتی دارد: ایجاد تحول در جسم و روح دیندار تا از این راه او را به خدا نزدیک کند یا کمک کند که به فضایلی دست پیدا کند.
مثلا، فرد نمازگزار به کسی پیامی مخابره نمیکند. او با نمازخواندن قصد دارد اطاعت امر خدا کند و روح خود را پالایش دهد تا از اینراه پرهیزکارتر شود و توانایی دوری از گناهان را در خود ایجاد کند. ارزش هیچکدام از این رفتارها را نباید به «معنا» تقلیل داد، چون اینجا چیزی برای تفسیر وجود ندارد و صرفا تحلیلگر است که دغدغه معنا دارد.
باید دقت کرد که منظور نقادان انسانشناسی نمادین به هیچ وجه تقلیل بعد جمعی کنشهای مذهبی نبود. هدف کنش مذهبی در فرد خلاصه نمیشود: افرادی که در نماز جماعت شرکت میکنند کنش خود را امری جمعی میدانند و از این راه به ساخت جامعهای مؤمنانه کمک میکنند. حتی نماز فرادی همواره در ارتباط با افراد دیگر صورت میگیرد (مثلا: نمازگزار نماز را از پدر و مادر و خاله و عمو و امام مسجد میآموزد و به فرزندان خود نیز میآموزد و این روابط تعلیمی، بعد اجتماعی مهمی به نماز فرادی میبخشد). موضوع این است که از نظر این نقادان کنش جمعی را نباید به شکل نمادین تفسیر کرد، بلکه باید پرسید غایت آن چیست و چگونه در بستر سنت دینی تلاش میکند به آن غایت برسد. این غایت قابل فروکاستن به «معنا» نیست چون در وهله اول تربیت بدن و ذهن و عواطف افراد و گروهها را مدنظر دارد.
این دو نگاه (تفسیر نمادین، و تعبیری که میتوان «خودسازانه» نامید) را میتوان در رابطه با حجاب نیز مشاهده کرد. از یک طرف، نگاهی هست که حجاب را حکم الهی میداند و میگوید اطاعت از این حکم موجب تربیت جسم و روح است، و به تبع آن جامعه را در جهت ترویج فضایلی مثل عفت و حیا تنظیم میکند. از طرف دیگر، نگاهی میگوید که حجاب نماد و پرچم است. یعنی زنان محجبه با پوشیدن حجاب به خود و دیگران پیامی مخابره میکنند که نیازمند تفسیر است. معنای حجاب در این نگاه بسته به بسترش میتواند متفاوت باشد. در جایی معنی حجاب «تفکیک سپهر مردانه از عرصه زنانه است». در جایی «نفی سکولاریسم». در جای دیگر «سیطره اسلام انقلابی».
تقابل این دو نقطهنظر را میتوان در بحث بر سر ممنوعیت حجاب در فرانسه مشاهده کرد. حکومت فرانسه میگفت که «نماد»های مذهبی متعلق به سپهر خصوصی است و نباید در عرصه عمومی (مدارس دولتی، ادارات، و غیره) حاضر شود. از این جهت بین آویز صلیب مسیحی و کیپای یهودی و حجاب اسلامی تفاوتی نیست. اما بعضی مسلمانان فرانسوی (و همچنین انسانشناسان حامی آنها) استدلال میکردند که حجاب «نماد» چیزی نیست. لباسی است که برای اطاعت از امر خدا میپوشند.
گاهی برای توضیح این تمایز از دانشجویانم میپرسم که اگر ببینید دوست گیاهخوار شما در حیاط دانشگاه نشسته و سالاد میخورد آیا مجازید سالادخوردن او را به عنوان «نماد» تفسیر کنید؟ اگر جریانی راه بیفتد و هر روز دهها دانشجو در سلف دانشگاه فقط سالاد سفارش دهند چه؟ در چه صورت میتوان تعبیر انسانشناختی را فراتر از تببین دلایل اخلاقی و مذهبی اینکنشها (اینکه این افراد خود را ملتزم به امتناع از گوشتخواری کردهاند) برد و به جستجوی پیام و معنای رفتار آنها رفت؟ (از نظر من تنها در صورتی میتوان چنین کرد که افراد یا گروهها خود کنش خود را نمادین بدانند: یعنی قصد اعلام مفهومی داشته باشند).
به نظرم میرسد که نگاه رسمی حکومت «امروزی» ایران بیشتر شبیه تفسیر لائیک فرانسوی از حجاب باشد تا برداشتی که انسانشناسان اسلام ارائه دادهاند. از این جهت، اتفاقا جمهوری اسلامی گرایشی شبیه حکومت رضا شاه و آتاتورک دارد، چون آنها هم حجاب را نماد میدیدند، اما حاوی معنایی متفاوت. از نظر رضا شاه و آتاتورک، حجاب زنان نماد عقبماندگی جامعه (و نه فقط زنان آن) است. بعض از تجددخواهان حامی سیاستهای رضاشاهی حتی حجاب سر را بهعنوان حجاب عقل تعبیر میکردند، انگار که فردی که روسری و چادر بر سر دارد از ورود افکار مترقی به سرش جلوگیری میکند. پیشرفت از نظر آنها تنها در صورتی ممکن بود که جامعه از شر چادر و روسری خلاص شود.
در اینجا بر حکومت «امروز» ایران تاکید دارم چون به نظرم اجبار حجاب در سالهای اول جمهوری اسلامی صرفا نمادین نبود، بلکه در راستای تفکری بود که میخواست جامعه را سراسر متحول کند و ذهنها و بدنها و عواطف را بازسازی نماید. بُعد نمادین حجاب در آن سالها هم قوی بود (حجاب زن به عنوان نماد عفت کل جامعه)، اما امیدی آرمانشهری پشتش بود که تصور میکرد جامعه را میتوان با تعاون انقلابی در راستای ارزشهای اسلامی متحول کرد، و اجبار حجاب یکی از اولین قدمها در این راه بود. در ایران امروز تصور میکنم که این امید آرمانشهری بسیار کمرنگ شده است و وجه نمادین حجاب غالبتر شده. یعنی هرچند حکومت همچنان با اجبار حجاب دست به تنبیه و —به زعم خودش— تربیت زنان میزند، آنچه در نهایت اهمیت دارد حفظ ظاهر حجاب است، نه تحول کلی جامعه (که روزبهروز امکانش بعیدتر میشود).
وقتی حجاب را به عنوان نماد و —در وجه سیاسی آن— نوعی پرچم ببینیم، چند نتیجه حاصل میشود. اول اینکه آنچه حجاب به معنای پرچم را امروزه واجد تعریف «حجاب» میکند خیلی با تعریف شرعی آن متفاوت است. بخشی از این تفاوت از همان اول انقلاب بوده (به عنوان مثال: الزام افراد معاف شرعی، مانند کودکان سال اول دبستان، زنان غیرمسلمان و زنان یائسه). و بخشی هم نتیجه مبارزات و نافرمانیهای زنان است که در طول سالیان حکومت را هرچه بیشتر وادار به عقبنشینی کرده، در حدی که آنچه حکومت امروز به عنوان حجاب در سطح شهرها میپذیرد با سالهای دهه ۱۳۶۰ کاملا متفاوت است. مهم این است که وقتی حجاب نماد شد، نفس وجود پارچه بر سر زنان از توصیههای شرعی و همچنین آنچه به عنوان فلسفه حجاب مطرح است اهمیت بیشتری مییابد. ضمن اینکه در گرایش نمادین به حجاب به تناقضهای جالبی برمیخوریم، مثلا اینکه مسیحیان ایران و توریستهای نامسلمان ملزم به رعایت حجاباند اما نمایش بدن زنان مسیحی یا بیدین بدون روسری در تلوزیون دولتی ایرادی ندارد.
دوم اینکه وقتی حجاب پرچم شد، اجبار به آن گاهی در جهت متضاد ترویج عفت «رسمی» عمل میکند، کما اینکه در عمل چنین نتیجهای داشته. یعنی دغدغه اصلی حکومت حفظ پرچم است، نه حفظ پاکدامنی (به تعریف نهادهای حکومتی). منظورم این نیست که حکومت اصلا چنین دغدغهای ندارد: بلکه اولویت وجه پرچمی حجاب نتیجهاش این شده که بهجای ترویج توصیههای اسلامی جامعه به سمت دیگری برود.
سوم اینکه وجه پرچمی حجاب نقش نمادین و پرچمی بزرگتری ایفا میکند که صرفا محدود به پوشش زنان نیست. مثلا در ایران حجاب نمادی از «اسلامیت» کل جامعه شده است، یا در دعواهای جناحی موفقیت یا ناکامی دولتها در اسلامیسازی را نمایش میدهد، یا کاهش اقبال به آن به عنوان نشانهای از تهاجم فرهنگی تعبیر میشود. این در حالی است که فرایضی مانند نمازخواندن و روزهگرفتن چنین نقش پرچمیای در ایران ایفا نمیکند و ما نمیبینیم که حکومت مثلا دستور دهد مغازهها زمان نماز تعطیل شوند (طوری که در مکه اطراف حرم مرسوم است). همچنین میتوان در همین راستا به ریش مردان، پرداخت خمس و زکات، یا ریشهکنی فقر فکر کرد.
چهارم، این نقش پرچمی گاهی در رابطه با اعمال پرچمی دیگر تغییر کاربری میدهد. مثلا اگر زنی بدون روسری در تظاهرات ۲۲ بهمن شرکت کند یا در مسابقات فوتبال پرچم جمهوری اسلامی را بالا ببرد، ایرادی ندارد که به نفع پرچم بزرگتر (نماد حمایت از جمهوری اسلامی) پرچم کوچکتر (حجاب) را زمین بگذارد.
در آخر این را اضافه کنم که منظور من به هیچ وجه این نیست که زنانی که در ایران روسری و چادر اختیار کردهاند به آن به دید نماد مینگرند (شاید چنین باشد یا نباشد). ضمن اینکه نمیگویم حکومت نگاه سنتی به حجاب را یک سره واگذاشته، اما نگاه نمادین میتواند توضیحدهنده اهمیت فوقالعاده و همچنین تناقضآمیز وضعیت امروزی حجاب برای حکومت باشد.