جمهوری اسلامی، میراثدار بهاییستیزی پهلوی
کمیته عمل سازمانده کارگریمقدمه:
فشارها و نفرتپراکنیهای جمهوری اسلامی علیه بهائیان را پایانی نیست. ظرف چند روز گذشته مجدداً دور جدیدی از بازداشتهای سریالی بهائیان آغاز شده که به فاصلۀ یک روز به لشکرکشی و تخریب منازل بهائیان روستای روشنکوه مازندران رسید؛ اتفاقی مشابه با تخریب و مصادرۀ منازل بهائیان روستای ایول به نفع ستاد اجرای فرمان امام در سال ۹۹. اما توفیق امروز جمهوری اسلامی در سرکوب سازمانیافته بهائیان از فردای ۵۷ و این حد از نفرت غلیظ نسبت به اقلیت بهایی ناگهانی و بدون سابقه نیست، بلکه ردّ آن را باید در رژیم گذشته گرفت. موضوع این یادداشت کوتاه همین است.
تاریخ بهائیان از فردای شکست انقلاب و تثبیت رژیم خمینی، چیزی کم از سرنوشت یهودیان در فاشیسم ندارد: اعدام، زندان، اخراج، مصادره، محرومیت از تحصیل، تخریب گورها و...
بهاییستیزیِ امروز جمهوری اسلامی اما تداوم سیاست بهاییهراسیِ دیروز است که با همدستی و پشتیبانی رژیم پهلوی و آخوندهای شیعه اجرا شده بود.
تخریب گنبد حظیرةالقدس
واقعۀ تخریب گنبد حظیرةالقدس تهران (ساختمان مرکز اداری بهائیان) در سال ۳۴ به تحریک شیخ محمدتقی فلسفی تنها یک لحظۀ نمادین از این سیاست بود.
تبریک بهبهانی، تشکر شاه
در عوض تلگرافهای تبریک و تهنیت آخوندهایی از قماش بهبهانی به شاه و بروجردی که متعاقباً پاسخ و «رضامندی خاطر شاهانه» (!) را به دنبال داشت، خود سندی از این شراکت دوگانه در ماجرای تخریب گنبد حظیرهالقدس بودند.
فلسفی و بهبهانی در زمرۀ آخوندهایی بودند که پیشتر به پاس حمایت از شاه در جریان کودتای ۲۸ مرداد، حقالزحمهای برایشان منظور شده بود. بنابراین همکاری با آنها در این حمله هم نه امری اتفاقی، که به نوعی در حکم ادای دِین و باجدهی رژیم شاه بود.
بروجردی و تحریم پپسی کولا
اما همدستی شاه و آخوند در تقابل با بهائیان محدود به این یک مورد نبود. به عنوان مثالی دیگر، سال ۳۴ بروجردی فتوای تحریم پپسی را به دلیل بهایی بودن مالک کارخانه صادر کرد و چندسال بعد به محض گلایه از تداوم تبلیغات پپسی در قم، رئیس ساواک این شهر شخصاً ضمن تذکر به نمایندگی پپسی تابلوها را از سطح شهر جمع کرد!
تصفیۀ بهائیان از ادارات
در نمونهای دیگر از همان سال، «حسین علا» نخست وزیر وقت به درخواست آیتالله بروجردی دستور محرمانۀ تصفیه و اخراج بهائیان را از ادارات دولتی به وزیر کشور ابلاغ کرد:
«...مستخدمینی که متجاهر به فسق یا متظاهر به ادیانی هستند که در قانون اساسی شناخته نشده باید از خدمات دولتی طرد شوند، به پروندههای استخدامی آن وزارتخانه و ادارات تابعه رسیدگی نموده، هر یک از مستخدمین را که در اقرار به دین بهائی مصر باشند از خدمت منفصل نمایند» (۲۴ تیر ۱۳۳۴)
بلافاصله پس از این بخشنامه موج اخراج، تصفیه و تفتیش عقاید در ادارت دولتی آغاز شد که تا آخرین روزهای حکومت شاه به درجات مختلف ادامه یافت.
تخریب گورستان بهائیان
به علاوه در دورۀ شاه مواردی از تخریب گورستان بهائیان هم وجود داشت. مثل آتش زدن قبرستان بهائیان در خیابان مسگرآباد در سال ۳۷ به فرمان آیتالله کاشانی و به دست طیّب (از اوباش جاننثار شاه در ۲۸ مرداد و بعدتر حامی خمینی در ۱۵ خرداد) و یا تخریب گلستان جاوید (گورستان بهائیان) تهران در سال ۴۲.
انجمن ضدّ بهایی حجتیه زیر سایۀ ساواک
مهمترین بخش این همکاری تاریخی اما پر و بال دادن به انجمن حجتیه بود. نهادی که بعد از کودتای مرداد ۳۲ و با هدف ویژۀ مبارزه با بهائیت به دست «شیخ محمود حلبی» بنیان گذاشته شد و فعالیتهایش مورد تأیید دولت و «ابراز رضایت شاهنشاه آریامهر» هم قرار گرفت.
انجمن حجتیه (که گاه در اسناد ساواک به نام «سازمان تبلیغات اسلامی» میآمد) در مقابله با «فرقه ضاله بهائیت» صراحتاً از ساواک طلب کمک میکرد و ساواک هم با شروطی (از جمله عدم فعالیت سیاسی) درخواستهایش را اجابت میکرد. نتیجۀ این حمایتها رشد سریع و قارچگونۀ این شبکه در سراسر ایران بود.
مثلاً در گزارشی از ساواک (سال ۵۲) رئیس وقت ساواک تهران در اینباره مینویسد:
«در ملاقاتی که طی چند جلسه با شیخ محمود حلبی سرپرست انجمن مبارزه با بهائیت به عمل آمد، مشارالیه اظهارداشته که از هجده سال قبل تاکنون انجمن تشکیل شده و هر روز در اکثر شهرستانها دارای تشکیلاتی گردیده و در تهران نیز در نقاط مختلف دارای جلسات و کنفرانس میباشد و تاکنون برای این جلسات صرفاً ارشاد جوانان در مسائل دینی بوده و کوچکترین مسأله سیاسی در جلسات مطرح نشده».
انجمن ضدبهایی حجتیه عملاً بازوی تحت امر ساواک بود، به حدی که شیخ محمود حلبی تضمین داده بود «چنانچه دستگاه مصلحت نداند که این انجمن به کار خود ادامه دهد، به فعالیتش خاتمه داده ولی مراتب را به شرَف عرض همایونی خواهد رسانید» (سند بالا و همچنین سند پایین).
همکاری حلبی با ساواک در ازای کمک و تمدید اعتبارنامۀ انجمن حجتیه از سوی این نهاد امنیتی به وضوح در اسناد به جای مانده از ساواک به چشم میخورد.
این پیوند تنگاتنگ تا جایی بود که حتی انتخاب متصدی شاخههای شهرستان انجمن هم با کسب اجازه، تأیید، نظارت و چراغ سبز ساواک صورت میگرفت
به این ترتیب انجمن حجتیه با حمایت ساواک به یک تشکیلات مذهبی منسجم و مخوف - با آزادی عمل قابلتوجه- بدل شد.
بنابراین عجیب نبود که حتی در صورت بازداشت هم کارِ آزادی اعضا بعضاً با یک تلفن راه بیفتد.
در موردی دیگر پرویز ثابتی، رئیس رکن سوم ساواک، نظر به «اوامر مطاع مبارک ملوکانه در زمینۀ عدم تشکیل مرکزی برای بهائیان» ایجاد چنین مرکزی را در «شهر مقدس مشهد» به صلاح نمیداند، ولی در عین حال فعالیت ضدبهایی حجتیه را در آن به طور مشروط مجاز میکند.
و درجای دیگری میگوید که برای تشکیل انجمنهای ضدبهاییگری ممنوعیتی در بین نیست، اما به خاطر سابقۀ نفوذ مجاهدین خلق و انحراف در جلسات، مراقبت دقیق از کیفیت انجمنها ضروری است و ضمن تماس با سازمانهای انتظامی منطقه، همچنان از ایجاد موانع غیرمعقول بر سر راه انجمن حجتیه باید جلوگیری شود.
انجمن هم متقابلاً مرزهای چاپلوسی برای شاه را جابجا میکرد. تاجایی که به قول آلرسول، عضو هیأت مدیرۀ حجتیه: «امروز جهان تشیع باید از شاهنشاه ایران سپاسگزاری کند. این سپاس، سپاسی نیست که بتوان از طرف مردم یک ملت انجام داد، بلکه همۀ ملل مسلمان باید به اینکه یک کشور اسلامی همچون ایران رهبری چنین علاقمند به مسائل مذهبی و پشتیبان اصول دین و علما دارد افتخار کند!»
در این میان دستگاه امنیتی هم از پروندهسازی غافل نبود. یکجا «فرقه بهایی» را به اسرائیل نسبت میداد و جای دیگر کشف میکرد که بهائیان میخواهند «در مواقع مناسب و مقتضی بلوایی راه بیندازند و حتى المقدور یک نفر کشته بدهند تا مظلوم قلمداد شوند» (همان «پروژه کشتهسازی» در ادبیات جمهوری اسلامی!).
دامن زدن سیستماتیک به فوبیای بهایی تا واپسین ماههای حکومت پهلوی ادامه داشت. مثلاً مدیر حفاظت در نامهای محرمانه به رئیس دفتر فرح پهلوی به حضور «تعدادی پیرو فرقه بابی و بهایی» در آن نهاد وتبدیل فرهنگسراها به «اماکن فساد» به خاطر تجمع زنان تجملپرست و اختلاط با بهائیان هشدار داد!
بعد از انقلاب حالا نوبت آخوندهای شیعه و حکومت جدیدشان بود که رأساً جنایت علیه بهائیان را هدایت کنند؛ خواه با فرمان مستقیم، خواه با تحریک نفرت مذهبیها؛ نفرتی که بدون شراکت چند دههای حکومت پهلوی هرگز زبانههایش امروز چنین قدرتمند و برافروخته نمیتوانست باشد.
۱۶ مرداد ۱۴۰۱