جذابیتهای جنسی اندیشهی چپ!
داروین صبوریسالها پیش رفیقی داشتم که ذاتا علاقهی وافری به خانمها داشت. او در این کار، بدستآورندهای ماهر و نگهدارندهای دست و پا چلفتی بود. به مدد ظاهر دخترپسندی که داشت، دورش شلوغ میشد و به واسطهی اخلاق گندش همیشه تنها میماند. تصور نکنید که مراد من از اخلاق گند، دستِ بزنداشتن، غیرتیبودن یا چیزی شبیه این صفات نکوهیده در عصر مدرن است. نه، کاملا برعکس. او یک لیبرال تمامعیار بود و این خصیصه در میدان دافبازی، یعنی شکست. یکبار پارتنرش خبر از رفتن به پارتی میدهد و او در جواب تنها مینویسد: حسابی خوش بگذرد عزیزِ من. لذت ببر و شاد باش. دختر در فردای آن روز طوماری مینویسد و خداحافظی میکند. طوماری که خلاصهاش این بود:
«من برای تو مهم نیستم. حتا نپرسیدی که مهمانها چه کسانی هستند و میان آنها پسرهای غریبه نیز حضور دارند یا نه. تو مرا دوست نداری. یک جو غیرت هم چیز بدی نیست. خدانگهدارت.»
الگوهای جنسیتی در جوامع، بیش از آنکه مدیون گفتمانهای روز باشند، ریشههای سترگ در تاریخ دارند. الگوها همواره هدایتکنندهی رفتارهای فرهنگی تا خصوصیترین سطح کنشهای فردی میشوند. امنگاه این الگوها، زبان است و نشانه. آن ضربالمثل که میگوید «وقتی به شانههای یک مرد دست میزنید، باید خاک بلند شود» در پی نشاندادن الگوی فرهنگی از مردِ راستین است. مردی که کار میکند، میجنگد و خطر را به جان میخرد. در یک تقسیم کار تاریخی و فرهنگی، نقشهای اجتماعی متولد میشوند و الگوهای نقش همواره از انسان، انسانِ استاندارد میسازند، انسانِ مطلوب. عنصر مطلوبیت در فرهنگ را جدی بگیرید؛ چرا که برسازندهی پنهان سلائق جمعی ما از امور و چیزها هستند. آنجا که روایت میشود «برای انتخاب زن، به مچ پای او دقت کنید» تلاش در تشخیص همین مطلوبیت در ذائقهی فرهنگیست. زن مطلوب در ذهن فرهنگی، زنیست که توان بالایی برای بچهدارشدن و زاییدنهای پیدرپی دارد. دشمنی با الگوی باربی نزد اذهان سنتی، ریشه در همین استاندارهای تاریخی دارد؛ باربی مادر خوبی نیست. او «زنی ریقو» در سلیقهی ذهن سنتی لقب میگیرد که عاجز از زاییدن پسرهای ترگل برای نهاد مقدس خانواده است.
ردگیری ریشههای فرهنگی در برساخت سلائق و انتظارات ما از نقشهای اجتماعی، کاری نهچندان سخت اما وقتگیر است. میتوان این دغدغه را به هدف مقالهای دیگر واگذاشت. اما اگر خانم هستید و خوانندهی این یادداشت، کافیست لیستی ذهنی در پاسخ به این پرسش برای خود ردیف کنید؛ مردِ مطلوب چه ویژگیهایی دارد؟ اجازه دهید حدس بزنم؛ «قدرت» در اشکال متفاوت آن یکی از پررنگهای این لیست ذهنیست. قدرت همان عنصری تاریخیست که نشان میدهد یک مرد توان ایجاد نهاد خانواده و پاسداری از آن را داراست. فیلمفارسی در هرچه که بد بود در نشاندادن الگوی مطلوب از مرد ایرانی دست بالا را داشت. مردی که ابرو در هم میکشد، اخم میکند، بزنبهادر است، به ناموس خود غیرت دارد و بددلی از صفات برجستهی اوست. این مرد همیشه پیروز میدان در رویارویی با پسر پولدار «بچهننه» میشد. چراکه مرام داشت. حتا اگر جیببر بود و علاف، چیزی از تیغرنج خود به فقرا میبخشید و زنان را «آبجی» خطاب میکرد.
نه تنها افعال انسانی، که اندیشهها نیز ابعاد جنسی دارند. اندیشهی چپ میتواند از کنشگران خویش چهرهی مطلوب مردانگی بسازد؛ چپها تداعیکنندهی شوهرهای بهتری هستند و جاذبههای جنسی اندیشهی چپ قادر خواهند بود خیل عظیم دانشجویان پسر را به خود جلب کنند. جلبی که ممکن است تا آخر عمر دوام بیاورد؛ خاصه اگر که زرنگ باشند و بعدها به جنبش فمینیسم نیز روی بیاورند. رسالت نجاتدهندگی، مبارزه و ناسازگاری با قدرت موجود، زیستن در خفا و خطر و پرچمداریِ اخلاقِ حمایت از تهیدستان و جاننثاری برای آنها، تداعیکنندهی مرد مطلوب فرهنگیست. این جذابیت شما را میرباید، حتا اگر خواهر پیکیبلایندرزها باشید!
غایتپنداری تاریخی از شما موجودی متعصب میسازد. این پندار که تاریخ در جایی به پایان میرسد و مقصدی والا در انتظار بشریت است، مادرِ عصبیتهای تمدنیست. باورمندان به این ایده همواره از غفلت انسانها و ابتذالشان عصبانیند. یک چپِ راستین، یک انسان عصبانیست. من هیچگاه چپی را ندیدهام که عصبانی نباشد. آنها مملو از احکام مطلق و گزارههای پیچیدهاند. این پیچیدهدیدن جهان و مطلقگرایی در حکم، ناخودآگاه فرهنگی ما از نقش« پدر» را قلقلک میدهد. ایدهای که «چریک» را ممکن میسازد در کنار تعصب و خشمی که نمودِ «والا» دارند، چقدر با جذابیتهای جنسی مردی از این فرهنگ همخوان است. بیخود نیست که «سیبیل» در هر دو ساحت معرفتی بدل به نشانه میشوند؛ نشانی از مردانگی و کمونیستبودن.
آن رفیقِ ذاتا خانمدوست و عملا ناکام در نمایش عشق، در نهایت میتواند شریکی خارج از دالهای مرسوم فرهنگی دستوپا کند. ذهنی که تعصب و نگهبانی از پیکر زنانه را دال بر دوسداشتن نداند. از طرفی رفقای مارکسیست ما نیز ممکن است در ساحت روابط شخصی، قائل به آزادیهای فردی نیز باشند، همچنان که عکس این امر نیز صادق است. در تبیین ماجراهای اجتماعی و قوانین حاکم بر زیست فرهنگی، همواره ارزش نشاندادن چراییهای رفتار بر خطر انگهای مبتنی بر برداشتِ توهینآمیزِ مخاطب میچربد. آن ذهن دخترانه که گمان دارد تعصب یعنی توجه و توجه مترادف است با دوسداشتن، در تبیین خود، از تاریخی دور و دراز سود میجوید و نباید ملامت شود. نوک پیکان نقد و ملامت همواره باید به سمت الگوهایی باشد که دچار تاخر فرهنگی شدهاند. انگار لنین بود که میگفت «من هرگز زنی را ندیدهام که مارکس را فهمیده یا کتاب گرسنه را خوانده باشد». زنی که میخواهد جهان را نجات دهد چقدر با الگوهای ما از زنِ مطلوب جور است؟!