توهم هدایت نقدینگی

توهم هدایت نقدینگی

امیرحسین خالقی


فهم نادرست درباره اقتصاد چه بر سرمان می‌آورد؟



در لطیفه‌ای نقل می‌کنند که از اهل دلی می‌پرسند اگر وسط دریا گرفتار شود و کوسه‌ای او را دنبال کند چه خواهد کرد، مرد رند پاسخ داده بود که به‌سرعت درختی پیدا می‌کند و از آن بالا می‌رود. وقتی به او گفته بودند مگر وسط دریا درخت پیدا می‌شود که بشود از آن بالا رفت، در پاسخ گفته بود: مجبورم، مجبور! در فقره سیاستمدارانی که حرف‌های به‌اصطلاح اقتصادی می‌زنند هم قضیه خیلی متفاوت نیست، اهل سیاست هم مجبورند خیلی اوقات حرف‌هایی بزنند که شاید خیلی با واقعیت‌های روی زمین سازگار نباشد، ولی به کار سیاست‌ورزی می‌آید. فهم دلیل آن‌هم البته دشوار نیست، منطق عمل در سیاست و اقتصاد یکی نیست، در یکی حرف از کارایی و ثروت است و در دیگری غلبه و قدرت و چه‌بسا این دو در بسیاری موارد همسو نباشند، اگر در اولی حرف از بلندمدت است، در دومی به‌ویژه در جاهایی مثل خاورمیانه همه‌چیز خیلی کوتاه‌مدت است و به قول معروف «وای اگر از پس امروز بود فردایی!». توماس ساول، اقتصاددان آمریکایی، زمانی به‌خوبی به این تفاوت بنیادی اشاره کرده بود: نخستین درس اقتصاد کمیابی است، یعنی در جهان روی هر چیز دست بگذاری، مقدارش آن‌قدر زیاد نیست که بتواند نیازهای تمام کسانی را که خواهان آن‌اند برآورده سازد. درس اول سیاست هم این است که نخستین درس اقتصاد را فراموش کنی!

قضیه جنبه دیگری هم دارد، سیاستمدار در تحلیل نهایی همواره باید یک «مهندس» جلوه کند؛ او باید «برنامه» مناسب داشته باشد و بتواند خود را در شکل دادن به اوضاع و اجرای «برنامه» خود توانا نشان دهد، حتی در مورد اموری نظیر مناسبات اقتصاد که هیچ فردی یا گروهی نمی‌تواند به دلخواه خود آنها را جهت دهد. او برای بقا در عرصه پرخطر سیاست باید نشان دهد که دست‌کم در شرایط مناسب و با در دسترس بودن منابع کافی می‌تواند کارستان کند و معیشت میلیون‌ها آدم‌ها را بهبود دهد، حتی اگر خود بداند که توانا به این کار نیست. او بنا به شغلش البته همکاری و رقابت در سطح خُرد و میان رقبا را به‌خوبی می‌فهمد و تصور می‌کند کافی است هوشمندی سیاسی کافی داشت تا مصالحه‌ای برقرار شود، ولی از پس فهم چگونگی تنظیم مناسبات تعداد زیادی آدم متفاوت با اهداف حتی ناسازگار در جامعه‌ای بزرگ برنمی‌آید (بهتر است در مورد برخی از آنها بگوییم خیلی به صلاحشان نیست سر دربیاورند). هیچ برنامه‌ریز و طراحی هرچقدر هم خبره از پس پیشگویی تمام رفتارهای محتمل و واکنش‌ها برنمی‌آید و همواره در برابر پیچیدگی‌های واقعیت غافلگیر می‌شود. فون‌هایک بزرگ هم می‌گفت که خوبی اقتصاد خواندن این است که به آدم‌ها نشان می‌دهد چقدر در مورد محدودیت‌هایشان در طراحی و شکل‌دهی به اوضاع کم می‌دانند! اما نباید هم از نظر دور داشت که این قبیل طرح‌ها و برنامه‌ها شاید برای تولید ثروت و بالا بردن استانداردهای زندگی چندان موثر نباشند، ولی برای گرفتن رای و حفظ قدرت و زدن رقبای سیاسی البته می‌توانند بسیار کارساز عمل کنند. سیاسیون دوست دارند اقتصاد را «اداره» کنند، «برنامه» توسعه داشته باشند، «سیاست» صنعتی تدوین کنند، با تورم «مبارزه» کنند، مافیاهای از خدا بی‌خبر و سلطان‌ها را «مجازات» کنند و نقدینگی را «هدایت» کنند، ولی در سطح کلان در اقتصاد یک جامعه، رفتارها ناشی از تصمیم‌های تعداد زیادی فرد و گروه است که حتی اگر بخواهیم هم امکان کنترل کامل آنها را نداریم.

اگر پرسیده شود چرا این مطالبه‌ها با وجود سستی آن‌قدر در میان اهل سیاست (سمت عرضه در سیاست) و شهروندان (سمت تقاضا در سیاست) اقبال دارند، می‌توان نوعی استدلال روانشناسانه طرح کرد. پیتر فاستر، روانشناس تکاملی، معتقد است که اذهان ما طی صدها هزار سالی تکامل یافته است که اجدادمان در قبایل کوچک عصر جنگل (دوره‌ای که هنوز انسان با شکار بعضی از جانورهای وحشی و جمع‌آوری بعضی از میوه‌ها و دانه‌ها و سبزی‌های وحشی زندگی می‌کرد) زندگی می‌کردند. بنابراین اذهان ما از جهات بسیاری با جهان مدرن سازگار نیست و این به‌ویژه در حوزه اقتصادی صادق است. اذهان ما با زندگی اقتصادی یک جامعه قبیله‌ای سازگارند؛ نه یک اقتصاد مبتنی بر تقسیم کار که با سازوکارهایی ناشناس و انتزاعی هماهنگ می‌شود. شهودیات اقتصادی ما میراث عصر زندگی قبیله‌ای است. از این‌رو می‌توان گفت خیلی از استدلال‌های به‌اصطلاح اقتصادی رایج تنها توجیهی برای آن حال و هوا و امیال بدوی‌اند. قبیله دور آتش جمع می‌شوند و با اعضای اندک تصمیم می‌گیرند که نیازها و اولویت‌های مشترکشان چیست، بر سر راهی برای تحقق آن توافق می‌کنند و به عملی کردن آن می‌پردازند. اما این کار در جامعه متنوع با تعداد زیادی آدم با ویژگی‌ها و پیشینه و اهداف مختلف شدنی نیست، با این حال منطق کلی حاکم بر طراحی یک برنامه پنج‌ساله خیلی تفاوت با آن آیین جمع شدن دور آتش ندارد! دنیا و واقعیت بسیار سریع‌تر از «ساختار ذهنی» ما تغییر کرده است و از این‌رو ما همچنان در سودای چیزی از گذشته‌ایم که امروز به کارمان نمی‌آید، با این حال رندان اهل سیاست در بافتن کلاهی از نمد این تمایلات قدیمی درنگ نمی‌کنند!

باری، یک نمونه جالب بحث هدایت نقدینگی است که هرچند خیلی تازه نیست، این‌روزها از زبان یکی از سیاسیون در شبکه‌های اجتماعی بحث‌برانگیز شد. انگار جان کلام این است که «پول» در کشور زیاد است، ولی جاهایی که باید نمی‌رود و باید آن را به محل «مطلوب» هدایت کرد تا خروجی اقتصاد افزایش یابد و قیمت دارایی‌ها بالاتر نرود و تورم به بار نیاید. انگار که چیزی به نام نقدینگی وسط زمین و هوا معلق است و فقط منتظر نظر مساعد است تا تولید شکوفا شود.

 در نگاه نخست با توجه به آمار بیش از دو هزار و اندی تریلیون تومان شاید برخی بپرسند اگر این‌همه «پول» در مملکت «خاک» می‌خورد، چرا آن را صرف این همه پروژه روی‌زمین‌مانده و کار اقتصادی موثر نکنیم و جوان‌ها را سر کار نبریم؟ اما اگر اندکی تعریف رایج نقدینگی در اقتصاد و ترکیب آن را در نظر داشته باشیم درمی‌یابیم که بخش عمده‌ای از این نقدینگی از جنس وام بانکی و «پول از قبل خرج‌شده» است نه اسکناس تانخورده در دست افراد که می‌توان با آن طلا یا سکه یا ملک یا بیت‌کوین خرید یا در تولید سرمایه‌گذاری کرد! پس این سیل از پیش راه افتاده است و طبیعی است که در سر راه خود ویرانی‌ها داشته باشد، هدایت نقدینگی «واقعی» یحتمل سلب مالکیت دارایی‌های افراد و استفاده از منابع به‌دست‌آمده در راه‌اندازی فلان کارخانه و پروژه «ثروت‌آفرین» و «ارزش‌افزا» است که حتی به فرض امکان اجرا، راه‌حلی بدتر از مشکل نخستین است و حاصلش اگر جنگ داخلی نباشد، قحطی و گرسنگی و مصیبت است. یادمان نرود که این به‌اصطلاح «هدایت نقدینگی» با بحث «هدایت اعتبار» البته متفاوت است و این دومی حرف بسیار جدی‌تری است.

اما اجازه دهید صریح باشیم و عاقبت اجرای آن منطق کلی مخرب را حدس بزنیم، از دل این ایده منحط «هدایت نقدینگی» چیزی جز این درنمی‌آید که دولت (سیاسیون) با وضع قانون و تبصره و... کاری کند که برخی حوزه‌های «خوب» برای سرمایه‌گذاری جذاب شوند و «نقدینگی» به سمت آنها برود که در کل به نفع مردم خواهد شد. اما بردن «سرمایه‌ها» (نه پول‌ها) به یک سمت به معنای نبردن آنها به سمت دیگر است و بسیاری اوقات در کل اوضاع تغییر چندانی نخواهد کرد، متاسفانه دولت، هر دولتی، انگیزه و دانش و توان کافی برای تصمیم‌گیری‌های اقتصادی درست در اقتصادهای پیچیده را ندارد و هر مداخله مداخله‌های بیشتری را طلب می‌کند و چنان‌که امثال دیو دونالدسون در مورد سیاست صنعتی (بخوانید همین مداخله خیرخواهانه دولت برای رشد فعالیت‌های تولیدی) نشان داده‌اند فتح‌الفتوحی رخ نخواهد داد، چاره کار البته روشن است باید اجازه دهیم بازار و کنشگران واقعی اقتصاد کار خودشان را بکنند که کار آسانی نیست، والله اعلم.


Report Page