تمام چشمهای آبی روی رفح است
مهرپویا علانفس اینکه اقشار مختلفی از ایرانیها در هر زمینهای میخواهند ادای شهروند غربی را در بیاورند - یا بدون تعارف بگوییم ادای کسانی را در بیاورند که ناخودآگاه از خودشان بالاتر و بهتر میدانند - شاید اشکالی نداشته باشد. بهعنوان یک لیبرال حتی شاید بد نباشد که این را به فال نیک بگیریم. حداقل در مقایسه با خیلی از عادات رفتاری و فکری چهل یا پنجاه سال پیش خودمان و حال حاضر خیلی از خاورمیانهایها بهتر است. اگر بخواهیم مثبت نگاه کنیم معنایش این است که یک تصوری از جامعۀ بهتر و متمدنانهتر وجود دارد و میخواهند مانند آن باشند. این اما چند تا اشکال اساسی هم دارد.
مثلاً وقتی میگویند «اغلب کشورها و اقشار فرهیخته و نهادهای بینالمللی و حقوق بشری دارند اسرائیل را محکوم میکنند» منظورشان که البته به زبانش نمیآورند این است که سفیدپوست غربی هم دارد اسرائیل را محکوم میکند تو کی باشی که خلافش را بگویی. این را چنانکه گفتم به زبان نمیآورند و حتی وانمود میکنند که وارون این فکر میکنند و همین عقیده و احساسی را که تا مغز استخوانشان رسوخ کرده است (سفید غربی از ما بهتر است) به طرف مقابلشان نسبت میدهند، ولی معنای تمام گفتارها و رفتارهایشان حاکی از همین طرز فکر است. چون در واقعیت حمایت از فلسطین را اتفاقاً فقط بخشی از همان سفیدپوستهای غربی دارند انجام میدهند؛ اعم از اینکه از نوع اینستاگرامی آن باشد یا از انواع قدری غیرنمایشیتر آن مثل امدادرسانی و کارهای مشابه. حتی تصور اینکه دولت چین یا هند اسلکهای را مشابه آنچه دولت آمریکا در غزه ساخت بسازند خندهآور است؛ یا مثلاً شما کجا دیدید دانشجوی چینی در پکن و شانگهای ادا و اطوارهای مشابه دانشجویان کلمبیا و هاروارد را در بیاورد؟ شرق آسیا که سهل است در همین کشورهای حاشیه خلیج فارس کجا دیدید این مردمی که همزبان و همدینشان هم هستند یک روز مثلاً اقتصاد دبی و ابوظبی و کویت و مسقط را مختل کنند و از دولتهایشان بخواهند فراتر از مواضع رسمی و دیپلماتیک قدری قضیه را جدیتر بگیرند؟ یک تجمع ده نفره در دبی یا کویت دیدید؟ اگر هم مواردی باشند آنقدر محدود بودهاند که بازتاب رسانهای چندانی در مقایسه با موارد غربی نداشتهاند. مسئله در شبهقاره هم بیش از اینکه به فلسطین ربط داشته باشد به دعواها و رقابتهای تاریخی میان هندوها و مسلمانان باز میگردد. اگر جز این بود آیا جمهوری اسلامی پاکستان بهعنوان نیرومندترین کشور اسلامی که تا حدی دمکراتیک هم هست نباید دستکم یک اقدام عملی واقعی در این رابطه انجام میداد؟ یا تصور کنید اگر مصر ۱۰۰ میلیون نفری همسایۀ غزه اگر یکدهم آن ارادهای که هفت اکتبر را به وجود آورد میداشت امروز اسرائیل در چه وضعیتی بود؟ شاید گفته شود حکومت دیکتاتوری در آنجا مانع بروز احساسات مردم آن کشور و تبدیل شدنشان به سیاست رسمی دولت مصر میشود؛ ولی حتی در دیکتاتوریها هم اگر دیکتاتور نخواهد توتالیتر باشد - اگر نخواهد استالین یا مائو باشد - نمیتواند مسئلهای را که مردم حساسیت بسیار زیادی در مورد آن دارند بهکلی نادیده بگیرد یا عکس آن عمل کند. در کشوری مثل مصر دیکتاتور به این علت میتواند به کارش با آرامش نسبی ادامه دهد که در خیلی از مسائل با تودۀ مردم مخالفت نمیکند. در عصر «مردم/populus» دیکتاتور غیرتوتالیتر هم پس از مدتی در یک معاملۀ تلویحی با اکثریت، در ازای ماندنش در قدرت، مانند اکثریت میشود [این موضوعی است که منتقدان دمکراسی نمیفهمند]. پس ناچاریم بپذیریم که حتی در کشوری مانند مصر هم تودۀ مردم به موضوع فلسطین آن اهمیتی را که شاید انتظارش را داشته باشیم نمیدهند. تمام شواهد نشان میدهند که در جهان واقعی عدۀ کسانی که واقعاً چشمشان روی رفح باشد بسیار اندک است و همانها هم قریب به اتفاقشان سفیدپوستان غربی یا در مواردی «سفیدشدگان» ژاپنی و کرهای هستند.
اینکه میگوییم حتی چپ ایرانی که ادای ضدیت با امپریالیسم را در میآورد هم میخواهد «سفید» بشود همین است. یعنی میخواهد دغدغۀ سفیدها را داشته باشد. تشرهای بعضاً وقیحانهشان به تودۀ مردم در ایران که چرا «بیتفاوت» هستید ناشی از این است که بهطور ناخودآگاه از این بابت که در کشوری «غیرسفید» زاده شدهاند و مردمش دغدغۀ سفیدها را ندارند ناراحتاند. از آن طرف هم وجدان سفید غربی را داریم که بابت «سفید» بودنش معذب است؛ مانند بالاشهری که رویش نمیشود با ماشین مدل بالا به محلههای پایین شهر برود و مدام ادای آدمهای خاکی و لوطیها را در میآورد که وانمود کند ماشین و ساعت گران برایم مهم نیستند. تمام آن چیزهایی که چپ در این نیم قرن گذشته دربارۀ مسئلۀ هویت بافته و به مخالفان خود نسبت داده است در واقع فرافکنی ذهنیت خودش است؛ وگرنه سرمایهداری که کاری با نژاد و رنگ ندارد. هر کس قیمت بالاتر پیشنهاد داد به او بفروش و هر کس قیمت ارزانتر خواست از او بخر. اگر هم غیر از این رفتار کنی قانون مانعت نمیشود، ولی در نهایت نژادپرست خودش را از خیلی چیزها محروم میکند. رنگ پوست دغدغۀ چپهاست. چپ غربی از سفید بودنش معذب است، چپ ایرانی از سفید نبودنش ناراحت است و هر دو این را فرافکنی میکنند. این البته فقط در مورد چپ صادق نیست. بخشی از به اصطلاح ارزشیهای «صورتی» هم نگاهشان همین است: به اسرائیل موشک شلیک میکنند، فردایش شهر پر میشود از پلاکاردهایی با عکس سایت یک خبرگزاری غربی که ببینید آنها هم میگویند اصابت کرده، یعنی سفیدپوستها ما را تأیید کردهاند و حالا توی ایرانی کی هستی که بگویی اصابت نکرده است؟! سلطنتطلبمان هم که چپ را میکوبد باز در زمینههای دیگر خودش از همین منطق پیروی میکند: ببینید نروژ و انگلیس هم شاه دارند، تو وسط خاورمیانه کی هستی که بگویی مقام مادامالعمر بیخاصیت میخواهیم چه کنیم؟! به جای این حرفها زود باش پاشو برو شاه رو بیار!
این طرز فکر چنانکه گفتم کاملاً هم بد نیست. بههرحال نشان میدهد درصد بالایی از مردم ایران میخواهند جامعهای بهتر داشته باشند و غرب را معیار گرفتهاند. بعضیها اعتراف میکنند، بعضیها بهشدت انکار میکنند. در هر صورت این قطعاً هزار برابر بهتر از میل به آدمکشی و تجاوز است. ولی یک عیب و خطر اساسی هم در میان است که بگذارید آن را با یک مثال توضیح دهم:
فرض کنید الان سال ۱۹۳۳ میلادی است. آن زمان اختلاف West با Rest بهمراتب بیشتر از الان بود. بخش بزرگی از کرۀ زمین مستقیم زیر تسلط سیاسی و نظامی اروپا بود. تصور کنید در چنین شرایطی معیار گرفتن کشور آلمان بهعنوان یک قدرت صنعتی، بهعنوان کشور موسیقیدانان و فیزیکدانان و فیلسوفان، کشور شرودینگر و هایزنبرگ و بنز و بی.ام.دبلیو و زیمنس و کشوری که مهندسانش پل ورسک را برای ما ساختند چه معنی میداشت؟ معنایش این بود که داریم از کشوری تقلید میکنیم که کمتر از ده سال بعدش کارخانۀ کشتار در مقیاس میلیونی برپا کرد! داریم از کشوری تقلید میکنیم که کمی بیشتر از ده سال قبلش به علت سیاستهای مالی دولت دچار ابرتورم شده بود و پول را با فرغون حمل میکردند. داریم از کشوری تقلید میکنیم که نفس به وجود آمدنش در ۱۸۷۱ از نظر عدۀ زیادی در آن زمان یک فاجعۀ فرهنگی در مرکز اروپا بود. خیلیها نمیدانند که بخش بزرگی از آنچه بهعنوان فرهنگ درخشان آلمانی میشناسیم در واقع دستاورد کشورهای کوچک «جنوبی» مثل باواریا، بادن، ورتنبرگ یا شهرهای آزاد مستقل فرانکفورت یا هامبورگ بود که طی تأسیس کشور آلمان کموبیش به زور درون یک امپراتوری واحد ادغام شدند. از آن زمان تا جنگ جهانی دوم آلمان تقریباً هیچگاه کشوری آزاد نبود. پس از آن هم تا امروز باز هیچگاه مطابق معیارهای آمریکایی کشوری آزاد محسوب نمیشود. آلمان را بهعنوان مثال ذکر کردم. فرانسه به علت سنت دمکراتیکی که داشت تا این اندازه که وسط اروپا کارخانۀ آدمسوزی برپا نکند بهتر عمل کرد. امروز در مجموع اروپا بدون «یارانهای» که ایالت متحد در قالب پیمان ناتو به آنها میپردازد شاید حتی به منطقهای عقبافتاده بدل شود. سازمانهای بینالمللی هم از مجموعۀ همین دولتها تشکیل شدهاند. مقصود اینکه آنچه «غرب» را جلو برد نه «سفیدی» آنها بود و نه تکتک سیاستهایی که دولتهایشان در دو قرن گذشته در پیش گرفتهاند. در واقع بخش اعظم عملکرد دولتهای غربی، حتی آمریکا، تفاوتی با طرز فکر حاکم بر دولتهایی مثل چین و روسیه ندارد. آنچه کشورها را در شاخصهای تمدنی به جلو یا عقب میبرد میزان دوری یا نزدیکی مناسبات حاکم بر آنها به اصول آزادی است؛ و بهندرت پیش میآید که این غربستیزان - و در عین حال مقلدان خجالتی سفیدپوستان غربی - گرایشی به اصول آزادی نشان دهند. در واقع تقلید از همه چیز را مجاز میدانند جز همان آزادی و دمکراسی را!