تحلیل و بررسی فیلم «Barbie»
A Clockwork Movieبرای بررسی تراژدی بهوقوعپیوسته در باربی، باید به عقب باز گردیم؛ خیلی عقبتر از اکران پرسروصدا و فروش سرسامآور و انفجار باکسآفیس. حتی قبل از آنکه خبر ساخت فیلم توسط گرتا گرویک رسماً اعلام شده باشد. گفتم گرتا گرویک. بله. این تراژدی متوجه اوست. از ادبیات کهن تا هنر امروز، تراژدی همیشه ریشه در تصمیماتی داشته که کاراکترها میگرفتند و نهایتاً با تراژدی، بهمثابه عواقب آن تصمیم، مواجه میشدند. تراژدیها را زمانی که به وقوع میپیوندند میبینم و درک میکنیم و به محض این درککردن، با نگاهی دقیقتر به گذشته، میتوانیم «آنِ» آغازین وقوع پیشزمینههای آن را شناسایی و تعلیل کنیم.
بیشک تراژدی مفتضحبار نهایی «باربی» با همین تصمیم گرتا گرویک خوشقریحه، برای پذیرش ساخت باربی رقم خورده است. بگذارید مثالی بزنم؛ زمانی که هایزنبرگ سقوط کرد و هبوط والتر وایت در ایستگاه پایانی کامل شد، همه دنبال نقطه منشأ یا «آنجا که همه چیز آغاز شد» میگشتیم. پاسخ نهایی این بود که درست همان زمانی که والت در اپیزود دوم سریال تصمیم میگیرد تا به اسکایلر درباره چرایی رابطهاش با جسی دروغ بگوید، به هایزنبرگ تبدیل میشود و لذا نقطه شروع سقوط او و تراژدی نهایی نیز در همان «تصمیم» نهفته بود. وقتی در هر تراژدی، «آنِ» منشأ و وقوع را شناسایی کنیم، دیگر تمامی توالی اتفاقات بعدی که منجر به وقوع نهایی تراژدی میشود، در حکم دومینوهای اجتنابناپذیری خواهد بود که محتوماند و ازشان راه گریزی نیست. وقتی گرویک تصمیم گرفت تا باربی را بسازد، دومینوی سقوط آغاز شد. دومینوی واپسگری و عقبگرد.
لازم بود تا این مقدمه طویل را مطرح کنم، چون قبل از باربی دارم از گرتا گرویک حرف میزنم، فیلمسازی که برایش احترام قائل بودم و در زمره خوشآتیهها میپنداشتمش و از شما چه پنهان، تنها انگیزهام برای تماشای بریزوبپاشهای صورتی باربی بود. قطعاً اگر «باربی» نام نوآ بابمباک و گرتا گرویک را یدک نمیکشید، هرگز نه میلی به تماشایش داشتم و نه تبعاً ارجی برای نوشتن. بالاخره دارم از فیلمسازی حرف میزنم که با "لیدی برد" توانسته بود داستانی ملموس و جهانشمول از دغدغهها و چالشهای دوران بلوغ را با فمینیسم گره بزند و اثری را پیش چشم بگذارد که خارج از ظرف جغرافیایی و فرهنگی، به واسطه انسانیتش توسط هر آدمی از هر مرز و بومی درک شود. از فیلمسازی حرف میزنم که با "زنان کوچک"اش نه تنها متفاوتترین - و به نظرم بهترین - اقتباس از این رمان تکرارشونده در اقتباسهای متعدد در مدیومهای گوناگون را تحویل داد، بلکه همزمان با تنیدن دغدغههای شخصی و مدرنش توانسته بود یکی از بهترین آثار فمینیستی دهه را خلق کند که در آن همه چیز سر جای خودش بود و اثر میکرد و منطق روایی داشت و حاکی از ظهور فیلمساز مستعدی بود که میتوانست به تمامی دلمشغولیهایش رنگ و بوی قصهگویی و «سینما» بدهد. بههرحال هر چقدر غنیتر باشی، توجه شکارچیها جلبت شده و صید بهتری میشوی! احتمالاً هم برای همین پرداخت درست به مضمون فمینیسم در دو اثر نامبرده و موفق او بوده که وارنر و از پس آن کمپانی «متل» را وسوسه کرده تا گرویک را بهعنوان سازنده «باربی» برگزینند.
بگذارید قبل از پرداختن به خود فیلم خیالتان را راحت کنم. کمپانی «متل» به عنوان سازنده عروسکهای باربی و کن گل کاشته است. نه فقط برای بازاریابی محشر و قابل مطالعهشان، بلکه برای انتخاب بیرحمانه گرتا گرویک برای کارگردانی و نگارش سناریوی این اثر. «باربی» بیشک بهترین تبلیغ عروسکهای باربی برای کمپانی متل و تضمینکننده فروش و سودآوری این کمپانی تا حداقل ده سال آینده است. "متل" توانست از دوبارهرویدورافتادن عروسکی که سالها در افول به سر میبرد، مطمئن شود. امروزه دیگر همه از باربی حرف میزنند و خریدوفروش عروسکهای باربی و صحبت درباره آنها و خرید محصولات پوشاک و دیگر مصنوعات متعلق به باربی، نقل محافل است و نون متل هم توی روغن.
کات؛ فلشبک به تراژدی مذکور؛ گرتا گرویک زمانی که پیشنهاد ساخت باربی را گرفته، قطعاً باید کلنجار درونی شدیدی را پشت سر گذاشته باشد. او دوراهی وسوسهانگیز و در عین حال آزاردهندهای را پیش چشمش میدیده. از یک سو ساخت باربی سکوی پرتابی قطعی برای او بود. او مشخصاً به شهرتی که ساخت باربی میتوانسته برایش به همراه بیاورد، واقف بوده است. صحبت میلیونها دلار پول است، آن هم برای دختری که سابقه کارگردانی دو فیلم سینمایی جمعوجور را در کارنامهاش داشته. پس با نگاهی پیشینی، او شانس صعود به نوک هرم صنعت هالیوود را داشته است؛ لذا از یک سو این خطر را احساس میکرده که با تندادن به ساخت باربی، خودش را و استقلال خودش را خدشهدار کند و برود زیر یوغ استودیو و کمپانی. هرچه نباشد آنها نمیخواهند برند خود را خدشهدار کنند و یقیناً به دنبال آناند تا با استفاده از ظرفیت مدیوم سینما، بازار محصولاتشان را رونق بخشند. از سویی دیگر، بخش دیگری از وجود گرویک احتمالاً باتوجیهاتی خودگولزنگ به او چنین گفته که اتفاقاً میتواند با زرنگی از بستر به وجود آمده استفاده کند؛ به این شکل که با رندی حرفها و عقاید فمینیستی و انتقادی خود را در فیلمش بگنجاند و عقاید خود را به گوش طیف وسیعتری از مخاطبین سینما برساند و حتی خود باربی را نقد کند؛ اما او فراموش کرده یا اصلا توجهی به آن نکرده که کانسپت باربی ماهیتا چنین امکانی را از او سلب کرده است. متأسفانه استراتژی نهایی گرویک برای نحوه مواجهه با چالشها و دوراهی مذکور، انتخابی است که همان مولود تراژدی نهایی ماجراست. گرتا گرویک تصمیم ناشیانه اما ناگزیری گرفت و آن این بود که همه را راضی نگه دارد. نتیجه؟ فیلمنامهای غیرمنطقی، گلدرشت، نخنما، بیانیهطور، چندپاره، شعاری، احمقانه، متناقض و در یککلام: غیرسینمایی.
چهقدر خوب میشد اگر ساخت یک اثر سینمائی خوب، آنقدر ساده میبود. اینکه میتوانستی با الهام و پارودی آثار سینمائی مطرح برای اثرت اعتبار کسب کنی. چقدر ساده بود که با پارودی اودیسه فضایی کوبریک و الهام و اشاره به ماتریکس و ادوارد دستقیچی و نشخوار دیگر ساختههای ارزنده و یا پرطرفدار سینمایی، کار درخشانی تحویل بدهی. آن زمان بود که ساخت شاهکارهای سینمایی کاری ساده و پیشپاافتاده میشد. ولی حقیقت آن است که موارد برشمردهشده در نهایت فقط خوراک وبسایتهای سرگرمی برای کشف ایستراگها و اشارات خواهند بود نه چیزی فراتر از آن. این تصمیم، سناریوی «باربی» را بهشدت سرگشته کرده است. هیچ زمانی در حین تماشای باربی نیست که متوجه شوید حرف فیلمساز دقیقاً چیست. فیلمنامه چندپاره و متناقض است و هر برداشتی که بخواهید از هر رخداد یا دیالوگی داشته باشید، یکجا به تناقض خواهید خورد؛ چرا که فیلمساز بهجای آنکه رویه و نقطهنظر واحدی داشته باشد، دائماً برای گولزنگ مخاطبین و تهیهکنندگان و خوشآمدن هر دوی آنها به طور همزمان، از شاخه یک ایدئولوژی، به شاخه ایدئولوژی دیگر میپرد. بگذارید از همان پرولوگ ابتدایی آغاز کنیم. مقصود فیلمساز از این پارودی اودیسه کوبریک چیست؟ آیا میخواهد بگوید همانطور که مونولیت بوزینهها را به خودآگاهی و بلوغ رساند، باربی هم بچهها را به رشد فکری و خروج از کلیشههای عروسکی کودک کلاسیک کرد؟ خب این که میشود بهترین و هنریترین تبلیغ ممکن برای متل و عروسکهای باربی! پس نقدت کجاست؟
اما میتوان خوانش دیگری نیز داشت؛ اینکه همانطور که در اودیسه فضایی، انسانها هم نهایتاً به خودآگاهی عمیقتری رسیدند و تبدیل به کودکستاره شدند (توجه کنید که مچکات ماندگار کوبریک از استخوان به فضاپیما که موید تصویری همین خودآگاهی و پیشرفت است، اینجا به عنوان باربی کات میخورد تا کارکرد مشابهی را فریاد بزند) اینجا هم مرحله دیگری از خودآگاهی هست که آنها را از باربی هم عبور میدهد.
اما خوانش بالا مجدداً در ادامه ما را به پارادوکس میرساند چرا که نهایتاً این خودآگاهی عمیقتر نیز با ایصال به یک باربی جدید به وقوع میپیوندد.
فیلم پر است از این تناقضات که بررسیاش خود مجالی جداگانه میطلبد.
فیلمنامه طوری به نظر میرسد که انگار بعد از آنکه گرتا گرویک سناریوی خودش را نوشته بوده، وارنر/متل یک چکلیست به او دادهاند و گفتهاند باید تمام آنها در داستان فیلم تیک بخورد، گرویک هم لاجرم مجبور شده آنها را در خلال داستانش بچپاند. مثلاً به این شکل که گفته: خب! الآن که به مقوله فمینیسم پرداختم، نکند که به زنهای حامله بر بخورد؟ پس یک باربی حامله هم اضافه بکنم!
نکند اینکه باربی را آنقدر پرفکت نشان دادم،باعث شود مخاطبین ناتوان و یا معلول پس زده شوند؟ پس یک باربی ویلچرنشین، را هم بگذار اضافهاش بکنم.
ای بابا پس باربیهای رنگینپوست چه؟ خب چیز خوبی به ذهنم رسید، یکیشان را میگذارم رئیسجمهور و یکی را هم پروتاگونیست اصلی قصه.
خب جنسیت نادوگانه چه شد پس؟ مشکلی نیست یکی هم اینجا اضافه میکنم.
نهایتا هم هرچیزی که باقی مانده را در قالب نطقی غرّا توی دهان ساشا و مادرش بگذارم.
ببینید مسئله آن است که این اضافات به همین کاریکاتورگونگی درنظرگرفته شدهاند. فیلم هیچ منطق و بستر و گره دراماتیکی برای آنها ترسیم نمیکند. گاهی با نگاه یک کارگردان مشکل داریم، آن وقت است که تنفر و مخالفتمان را فریاد میزنیم و کاری به کار فرم و قهاری یا خامدستی پرداخت سینمایی آن داستان یا محتوا هم نداریم. اما همگی قبول داریم که دنیای امروز با وجود تمامی تحولات ظاهری و باطنیاش کماکان ظلمهای متعددی را به زنان روا میدارد. اساساً این مقوله ورای توافق یا عدم توافق ماست. فکت است. واقعیت است. اما وقتی از «باربی» حرف میزنیم، از اثری حرف میزنیم که بدون پرداخت سینمایی و دراماتیک به این قصه و ظلمها، با بیانی کاریکاتورگونه و گلدرشت و کلیشهای، حرف خود را هم شهید میکند. مسئله این است که فیلمساز هیچ تلاشی نمیکند که ظلمهای وارده یا حتی نمایشی موجز اما اثرگذار از آن ظلمها را به مخاطب نشان دهد تا پیوند حسی او با داستان و در پس آن نمایش ظلم مذکور را استحکام بخشد. در واقع فیلمساز فرض میکند که همگان به ظلمهای وارده آگاهی دارند و لذا به جای نمایش دراماتیک، به هجو روی میآورد. البته که فرض او درست است. ما همگی قبول داریم ظلمهای وارده را. ولی راهکاری که پیش میبرد خندهدار است. پس نقش سینما چیست؟ نقش هنر چیست؟ پس اساساً چه چیزی وجه تمایز بین بیانیه و مقاله و مرامنامه و خطابه اعتراضی با اثر هنری را تعیین میکند؟ هر مدیوم اقتضائات خود را دارد. ممکن است دیالوگهای گلدرشت و تصنعی مادر ساشا درباره ظلم به زنان، مردسالاری سمی، و یا نکوهش عروسک باربی در معنای کلاسیکش توسط دختر او را در خارج از مدیوم سینما بخوانیم و منطقیاش بپنداریم، اما وقتی میبینیم که گرویک آنقدر ناشیانه آنها را در خلال صحنههایی بیربط چیده و با میزانسنی خندهدار آن را درون دهان کاراکترش میگذارد و بازیگر او هم آنقدر تصنعی و حالبههمزن آن را ادا میکند، تهوع و سردرد میگیریم از این حجم نابلدی و تصنع. انگار ساشا و مادرش، هر دو به صورت فرامتنی، خود گرتا گرویک هستند که در فیلم دنبال بهانه و مجالی میگردند تا حرف دلشان را بزنند و باربی را بکوبند، مردسالاری را مورد نکوهش قرار دهند و یا تمامی زنها با تمامی گرایشها و امیال را مورد تشویق و حمایت قرار دهند. اما مسئله اینجاست که خود آنها هم در طول فیلم تکلیفشان با خودشان معلوم نیست و دایم رنگ عوض میکنند؛ درست مثل خود گرویک.
در سینما باید مفاهیم را با مصادیق شناخت و شناساند. اگر میخواهی عشق بسازی، باید عاشق را خوب پرداخت و معرفی کنی. به همین ترتیب اگر بخواهی ظلم را همحسیبرانگیز و اثرگذار نمایش دهی، باید مظلوم پرداختشدهای را پیش چشم تماشاگر بگذاری. اگر جز این باشد با بیانیه و اثری خامدستانه و گلدرشت طرف میشویم. درست چیزی مثل باربی. «باربی» در عین این که ادای این را در میآورد که به ترندهای روز جامعه و خصوصاً ظلم به زنان و مقوله فمینیسم اهمیت میدهد، به هر کدام از آنها نوکی میزند و ضمن مزمزهکردن آنها، دستخورده رهایشان میکند. نتیجه این است که هیچکدام از دغدغههای فیلمساز در نمیآید و همه چیز فیک و قلابی بهنظر میرسد؛ چرا که مواجهه او با آن مفاهیم و ترندها مواجههای منفعلانه بوده است و نه فعالانه. واکنشی بوده است و نه کنشی. نتیجه این است که عملاً هیچ شخصیت درستی هم خلق نمیشود تا همدلی مخاطب را برانگیزاند. کن را نگاه کنید (که دقیقاً نمیفهمم از چه چیز رایان گاسلینگ تعریف میکردند). اصلاً او چطور به ناگاه در پرده نهایی به آنتاگونیست تبدیل میشود؟
ببینید چهقدر نمایش مردسالاری در دنیای واقعی خامدستانه و کاریکاتوری است. چقدر سطحی و گلدرشت است و غیرسینمایی.
متأسفانه «باربی» پا را فراتر میگذارد و ضد مرد هم میشود و از آن طرف بوم سقوط میکند. اگر قرار بود واکنشهای افراطی حلال مشکلات باشد، امروز دنیا گلستان بود. مردهای باربی همگی احمق، متکبر، حسود، و کودکمآب معرفی میشوند. اعضای هیئتمدیره متل که متشکل از ۱۲ مرد هستند (که به خودی خود شوخی جالبی است)، همچون کودکان پوشکبهپایی میمانند که در کالبد کتوشلوارپوشان سرمایهدار تصویر شدهاند و نهایتاً هم مردان را در جایگاهی قرار میدهد که حضورشان را بیتأثیر در اداره جامعه نشان داده و اتفاقاً آنها هم از این تصمیم خوشحال میشوند. فیلم مردان را اضافه میداند. فیلم هرگز قائل به برابری جنسیتی نیست. فیلم قائل به زنسالاری است.
گرتا گرویک خواست با باربی، باربی را نقد کند، حرفهای فمینیستی بزند و مردسالاری و نظام سرمایهداری را به چالش بکشد و درعینحال دم کمپانی متل و خود ماهیت باربی را هم داشته باشد. همین رویه او را و اثرش را زمین زد. باربی اصلاً کانسپت مناسبی برای بیان این دغدغهها نیست چرا که اساساً ماهیتش، تضادی جدی برای بیان چنین داستانی میآفریند. گرویک چه بخواهد و چه نخواهد، باربی نماد پرفکتبودن زن آمریکایی است و این نگاه بنیادیتر از آن است که بشود با چنین فیلمی تغییرش داد. نتیجه این است که فیلم گرویک که میخواست باربی را نقد کند، به بهترین و اثربخشترین تبلیغ متل و باربی تبدیل میشود. یک نگاه به سینماها و سوشالمدیا گواهی بر این مدعاست.
همانطور که ساشا از ابتدا مخالف سرسخت باربی بود و آن را فاشیست میدانست و بر این باور بود که این عروسک جنبش فمینیسم را ۵۰ سال عقب انداخته، ولی بهیکباره سر از باربیلند در آورد و در راستای تنزیه باربی اقدام کرد، گرتا گرویک هم بهیکباره خود را سر پروژه باربی دید و تلاش کرد تا بتواند با روش خودش و با راضیکردن همه، حرفش را بزند. سعی و تلاشی که دیدیم به کجا انجامید.
به هر حال سخت است که با اینهمه شلوغکاری و تبلیغات، یک حرف جدید هم برای گفتن نداشته باشی و در بیان همان حرفهای پیشترگفتهشده از دغدغههای فمینیستی هم از آثار دهههای قبلی هم فرنگها عقبتر باشی. امثال تلما و لوئیز و یا Tootsie نه تبلیغات و سروصدای باربی را داشتند و نه ادعایش را، اما ماناترند و جلوتر در بیان دغدغههایشان.
امیدوارم گرویک مرعوب این موفقیت قلابی نشود و به همان مسیر پیشینی برگردد که با دو اثر ابتدائی خود طی کرده بود. بلعیدهشدن گرتا گرویک توسط صنعت هالیوود، همان تراژدیای است که هراسش را دارم و امیدوارم با انتخابهای بعدیاش مهارش کند.
⭐️½
مثل همیشه ممنونم از دوست خوبم Director X که با حسن انتخابش از فریمها، زینتبخش نوشتههامه.