تحلیل سریال پوست شیر | اپیزود ۱ و ۲ از فصل سوم

تحلیل سریال پوست شیر | اپیزود ۱ و ۲ از فصل سوم

محمدحسین گودرزی
©ArtTalks.ir

مقدمه: تِرِند شدن «پوست شیر» اتفاقی بسیار مهم است. یک سریال، از سر کیفیت و نه حواشی عوامل تولید، تا این حد در فضای عمومی موج ایجاد کرده. ترندهای این روزها، بیش‌تر حول مسائل اجتماعی بودند. آن‌ها را که کنار بگذاریم، موسیقی و سینما و تئاتر، جز اخبار مهاجرت و اجراهای فالش‌خوان‌های پاپِ غریبی که سقوط آزاد را پرشتاب‌تر از هر دوره‌ای تجربه می‌کند، سهم دیگری نداشتند. در روزگاری که میل عمومی برای رفتن به سینما تقریبن از بین رفته و آثار نمایش خانگی هم یکی‌درمیان توی ذوق می‌زنند، رسیدن به این محبوبیت فراگیر، از مسیر روایت سالم و اجرای حرفه‌ای که هیچ‌چیز از استانداردهای سریال‌سازی آمریکایی کم ندارد، تحسین‌برانگیز است. این کیفیت وجدآور و محبوبیت کم‌سابقه، مبارک عوامل پشت و جلوی دوربین سریال باشد.


/فیلم‌نامه: عالی/

یک.

ترسیمِ آرزویی دوردست و تقلا برای رسیدن به آن. بعد، هیجان نزدیک‌شدن به لحظه‌ی تحقق آرزو. بعد، فصل موفقیت و اشک شوق. و جلوتر، درست در لحظه‌ی وصال، جایِ اشک شوق و عزا را عوض‌کردن. ناگهان، کسی یا اتفاقی بیاید آن فصل خوش‌حالی را به‌هم بزند. جشن و عزا بنشینند سر جای هم. بعد از یک دوره‌ی انتظار طولانی. این یک کهن‌الگوی روایت است، که تا ابد جواب می‌دهد. همه‌ی مخاطبان پیش و پس از ما را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد. به شرط آن‌که هر اثری بتواند این کهن‌الگو را از دریچه‌ی فردی داستانش بگذراند و شخصی‌سازی‌اش کند. کاری که بهاروند و محمودی، به پشتوانه‌ی یک اجرای درخشان، در دومین اپیزود از فصل سوم از پسش برآمدند. منظورم طراحی و اجرای سه فصل است: پیداکردن ساحل، جشنِ کوچکِ توی ماشین و بعد شلیک هولناک. این سه‌فصل، با تکیه به هفده‌اپیزود انتظار، موفق عمل می‌کنند. انرژیِ جمع‌شده در همه‌ی قسمت‌ها در اپیزود دوم از این فصل، در دو مقطع آزاد شد: اول پیداکردن ساحل و بعد ازدست‌دادنش. این‌بار قطعی‌تر و محکم‌تر. توی گمانه‌زنی‌ها دیده می‌شد که دلیل فرستادن فیلم زنده‌بودن ساحل، دوباره عزادارکردن نعیم است. اما نه به این هولناکی؛ نه زمانی که دنبال آهنگی می‌گردند که ساحل دوست داشته باشد. از ابتدا تا امروز را مرور کنیم: ساحل مُرده. ساحل زنده است. ساحل پیدا شد و چنددقیقه بعد، این‌بار واقعن مُرد. این سیری‌ست که سریال تا به‌امروز از سر گذرانده و هربار که حرفش را پس گرفته، مخاطب را بیش‌ازپیش کنار خودش داشته.


دو.

اپیزود اول، متمرکز است روی باخبرشدن نعیم از بیماری رضا و رساندن بیماری رضا به فصلی مشخص تر و قطعی‌تر از قبل. پایان اپیزود، مشکات پلاک ماشین را پیدا می‌کند، تا مجموعه‌ی اطلاعاتِ تعقیب‌کنندگان به لایه‌ی جدیدی برود. از همیشه نزدیک‌تر به سوژه. و اپیزود دوم، از پلاک به ساحل می‌رسد. روایت اپیزود اول، در برخوردهای متعدد رضا با نعیم و مژگان، کمی از ریتم می‌افتد تا همه‌ی پاس گل‌ها را جمع کرده باشد برای قسمت بعد.


سه.

رودستِ اخراج‌نشدن مشکات، طرح‌ توطئه‌ای بود که از سمت پلیس قصه به آن نیاز داشتیم، تا رفته‌رفته در ذهن مخاطب قدرتی پیدا کند، برای تقابل‌های نهایی. نمونه‌ی این نقشه‌ی گم‌راه‌کننده‌‌ی پلیس را از علی مصفایِ «حرفه‌ای» هم دیده بودیم. آن‌جا پلیس، کاراکتری را با هویتی ساختگی به قاتل سریالی نزدیک کرد و بعد از آن، جایگاهی ارتقایافته در ذهن مخاطب پیدا کرد. این‌جا هم ببینید پلیسی که علی اوسیوند آن را بازی می‌کند و یک کاراکتر گذری به‌حساب می‌آید، یک‌آن به آدم مهمی در قصه تبدیل می‌شود.


چهار.

چرا نعیم و مشکات اطمینان دارند، سارق ‌(قاتل) قرار نیست به جای حبس‌کردن ساحل برگردد و وقتی ساحل را پیدا می‌کنند، منتظر سررسیدن آدم‌ربا نیستند؟ مشکات چه‌طور به حضور لیلا در یک عملیات مسلحانه تن می‌دهد، آن‌هم وقتی که هنوز پلیس است؟ شاید فکرکردن به این‌که موقع دیدن ساحل، چه کسی می‌تواند دختر را در آغوش بگیرد، اجرا را به مهندسی معکوس برای حضور لیلا رسانده. از این دست ابهامات هم دارد سریال که آدم دلش نمی‌آید توی نتیجه‌گیری نهایی، آن‌ها را هم‌وزن با نقاط عطف اصلی قصه بداند.


/کارگردانی و فنی: عالی/

یک.

آن‌قدر نقدهای تندوتیز و البته آثار کم‌کیفیت اعتمادبه‌نفس‌مان را گرفته‌اند که اگر بگویم اجرای صحنه‌ی شلیک، می‌توانست صحنه‌ای از یک سریال نتفلیکسی باشد، ممکن است به مبالغه متهم شوم و در ردیف آن مربی معروف لیگ برتر ایران قرار بگیرم که پانزده‌سال پیش گفته بود، پانزده‌سال با مربی‌گری لیورپول فاصله دارد. دکوپاژ این صحنه‌ی ویژه را مرور کنیم: مخاطب با قاب‌های بسته که گاهی به‌سمت هم کشیده می‌شوند، توی فضای ماشین محبوس است. فیلم‌برداریِ نمونه‌‌ایِ صحنه، کم‌نظیر است در این سال‌ها. غفوری و محمودی، یک فضای تَنگ با نزدیکی کاراکترها به‌هم خلق کرده‌اند، تا جلوتر از آن برداشت کنند. در ماشین، دوبه‌دو ارتباط‌ِ دقیقِ حسی خلق می‌شود. آینه‌ی ماشین هم با کمک تدوین پر از وسواسِ صحنه، نقش واسط بین این نماها را بازی می کند. آینه، یک کار دیگر هم می‌کند: فصلِ تنفس خلق می‌کند. شوخیِ با نگاه‌های صدرا و جابه‌جاشدن آینه، بین تعقیب‌وگریزها فصل تنفس می‌آفریند، تا ضربه‌ی بعدی گیراتر و محکم‌تر عمل کند. موسیقیِ اول پخش می‌شود و فضای ماشین را عوض می‌کند. بعد پوست شیرِ باکلام. به انتخاب‌های تدوین‌گر دقت کنید که فشاردادن پلک‌های صدرا رو به آینه را برای لحظه‌ی پیداشدن ملودیِ آشنای تِرَک انتخاب می‌کند. برویم سراغ لحظه‌ی 51:40 به بعد: به‌تدریج قرار است از فضای فشرده‌ی توی ماشین فاصله بگریم. اولین نما؟ از جایی کنار لیلا، ساحل را تنها می‌بینیم که جهت نگاهش رو به بیرون از ماشین است. از همان نماهای قراردادیِ توی ماشینِ غفوری در این سریال، که کاراکتر را یک‌طرف کادر می‌برد و جهت نگاهش (یا پشتش) را در سمت دیگر قاب باز و خالی می‌گذارد. بالأخره از ماشین بیرون می‌رویم. حالا از بیرون، ساحل دیده می‌شود، با نگاهی به آسمان و انگشت‌هایی نزدیک به شیشه‌ی ماشین. تنفسِ توی ماشین شکسته شده. حالا دوربین توی خیابان است. در نمای بازترِ بعد، کل ماشین را زیر باران می‌بینیم. حالا، نقطه‌ی کانونیِ توجه، به‌کل به خیابان آمده، تا موتورسوار به ماشین نزدیک شود. کیفیت بصری اسلوموشون‌ها، کم‌نمونه است؛ با قطره‌های بارانی که جلوی تصویر ثبت شده. این صحنه، نمونه‌ای از کارگردانی فکرشده و کار فنی- هنریِ ماندگار پشت دوربین این سال‌هاست، با چند تِرَک محدود موسیقی متن که انگار قرار نیست عمرشان روی صحنه‌های مختلف این سریال تمام شود.


دو.

در اپیزود قبل، لحظه‌ی مهم دیدن پلاک ماشین از بازتاب آن، یک نکته وجود دارد: به‌نظر می‌رسد فیلمی که مشکات می‌بیند، با اسکرینی که ما از فیلم در موبایل نعیم دیدم، دو نسخه‌ی متفاوت از نظر تصحیح نور و رنگ‌اند. یک‌جور تقلب به مشکات برای جلوزدن از مخاطب و حتا نعیم. چیزی در قصه مبنی بر تلاش فنی مشکات روی کیفیت ویدیو نمی‌بینیم. ویدیو انگار وقتی به‌دست مشکات رسیده، با تغییرات کمک‌کننده‌ای همراه شده. راحت‌تر بگویم: تصویر پلاک، به ویدیو اضافه شده. آن‌هم در جایی که قوانین طبیعی زاویه‌ی انعکاس، حلول ناگهانی پلاک را تأیید نمی‌کند.


سه.

مورد اولی که در فیلم‌نامه نوشتم (به‌‌دست‌آوردن و بعد ازدست‌دادنی قطعی‌تر) یک نمونه‌ی بصری و فشرده‌ در این اپیزود دارد: شکاندن در توسط ساحل و بعد رسیدن به دری محکم‌تر. در اول را با امید می‌شکند، بعد از دیدن چیزی بهت‌زده می‌شود، که همان مانع قطعی است. به موازات این ایده‌ی بصری، آن‌طرف نعیم و مشکات و لیلا و صدرا دارند به‌تدریج به چنین واقعیتی در تقدیرشان نزدیک می‌شوند.


/بازی‌گری: عالی/

اپیزود دوم، نقطه‌ی عطفی برای گروه بازی‌گران سریال است. چه پانته‌آ بهرام که «نه...نه...بمون...» گفتنش به قوت صحنه‌ی اعدام آوا در «من مادر هستم» است، چه مهرداد صدیقیان با اکتِ فروپاشیِ بعد از شلیک و چه دیگر بازی‌گرها که این چندهفته درباره‌شان نوشتیم. پردیس احمدیه، فراتر از کلیشه‌های دختر قربانی، بغض این حبس طولانی و دیگر لوازم حذفِ کاراکترِ محبوب را با خودش به‌همراه دارد. نقش ساحل، از آن حضورهای کوتاه و مؤثر نمایش خانگی است که احمدیه به‌خوبی از پسش برآمده. حدود بیست‌سال بعد از «پلیس جوان»، حسینی، هر اپیزود، بیش از قبل در این لباس غافل‌گیرمان می‌کند.


+پوست شیر: امیدوارم پخش قطعه‌ی باکلام پوست شیر، نشان‌دهنده‌ی بلوغی تازه‌ در برخورد با چنین قطعات هویت‌مندی در ماجرای ممیزی باشد.

Report Page