تحلیلی کوتاه بر فیلم انگل

تحلیلی کوتاه بر فیلم انگل

شایان طالع ماسوله

تحلیلی کوتاه بر فیلم برنده نخل طلای کن؛ Parasite

شایان طالع ماسوله

***

انگل، اثری تحسین برانگیز با کارگردانی عالی در کنار فیلمنامه و داستانی خوب و بازی های یکدست و روان است؛ فیلمی که شاید به سختی بتوان آنرا در ژانر خاصی جای داد و نزدیک ترین ژانر به آن کمدی سیاه می باشد.

کمدی سیاهی از بونگ جو هون در نقد جامعه سرمایه داری، نشانگان، شعارها و آرمان هایش و وضعیت اجتماعی پدید آمده از آن. بونگ جو هون بدون آنکه در این فیلم در دام شعار زدگی و حرف های پر طمطراق بیوفتد به شکل کاملا ملموس و دقیقی سرمایه داری و سوژگان حاصل از آن را به تصویر کشیده و با زبانی طنز آنرا نقد می کند.

او به زیبایی این نابرابری ساختاری و همینطور تلاش خانواده‌ای فقیر برای برخوردار شدن در جهان سرمایه داری را به تصویر می کشد. فیلم درباره طردشدگان و فراموش شدگان است؛ طبقات فرودستی که نه تنها طرد شده اند بلکه فراتر از آن به صورت نهادینه و ساختاری کاملا فراموش شده اند.

سوژگان جامعه سرمایه داری، به دو گروه تقسیم می شوند:

۱- سرمایه دارانی با دغدغه ها، پزهای احمقانه و وهم نخبگی و ابرقهرمانیشان.

۲- قشر فرودست: با بدبختی ها، ناکارآمدی ها، دروغ ها، درگیری ها، کلاهبرداری ها، قتل و غیره

این دو گروه دنیاهای کاملا متفاوتی دارند، جهان این دو در حالی که کاملا از هم جداست، اما در همان حال به یکدیگر وابسته است.

طبقه برخوردار زندگی مرفهی دارد و کوچکترین اطلاعی از وضع قشر پایین دستی ندارد؛ سرمایه، عایدی و منافع او از فرودستان است.

با این حال، او حتی نمی داند کسانی در زیر زمین نمور و تاریک خانه‌اش زندگی می کنند، حتی فراتر از آن، اصلا نمی داند که خانه‌اش زیر زمین (در واقع پناهگاهی برای انفجار هسته ای است) دارد و ثروت و شوکت او بر بدبختی و فلاکت عده ای استوار گردیده است.

قشر فرودست سبک زندگی متفاوتی دارد: خرده رفتارهای تبه کارانه، دروغ گویی و توطئه چینی برای بدست آوردن موقعیت هایی جزئی و کوچک، حتی از منظر طبقه بالادستی وضع ظاهری و چهره آنان وحشتناک و بوی بدنشان زننده و مشمئز کننده است.

وقتی ساکنان بالا شهر از بارش باران لذت می برند؛ خانه پایین شهری و تمام دار و ندارش را آب می برد و کثافت از لوله فاضلاب سرویس بهداشتی‌اش بالا می زند؛ گویی این کثافت همان بالادستیست که با بارش باران به پایین آمده و بر سر و صورت پایین شهری می پاشد.

همه کارهای طبقه برخوردار را فرودستان انجام می دهند: رانندگی، آشپزی، رفت و روب کردن، حتی تعلیم و تربیت فرزندانشان؛ همگی را فرودستان انجام می دهند. وقتی بالاشهری از پلکان خانه اش بالا و پایین می رود کسی آن پایین (یعنی در زیر زمینی که او اصلا از آن خبر ندارد فردی زندگی می کند و کار هر روزه او این است) چراغ را برایش روشن و خاموش می کند؛ اما او حتی نمی داند که کسی چنین کاری را برایش انجام می دهد.

مارکس در دست نوشته ها مفهومی به نام 《از خود بیگانگی》 (Alienation) را بیان کرده است، او آن مفهوم را از هگل گرفته، منظور هگل از 《از خود بیگانگی》 در واقع ناظر به جدایی سوژه و ابژه بود: 《هگل بارها بر این نکته تاکید کرد که این رابطه جدایی آمیز سوژه و ابژه و رویارویی آنها، بر یک کشمکش عینی در جهان وجود، دلالت می کند که راه از میان برداشتن آن ها، یعنی وحدت این دو ضد، هم امری عملی و هم نظری. هگل بعدها صورت تاریخی این کشمکش را 《ازخودبیگانگی》 ذهن نامید؛ بدین معنا که جهان ابژه ها، که در اصل محصول کار و دانش انسان است، از انسان مستقل می شود و تحت حاکمیت نیروها و قوانین مهار نشده ای در می آید که انسان دیگر آن را به عنوان کار خودش باز نمی شناسد. در ضمن، اندیشه از واقعیت بیگانه می شود و حقیقت به صورت آرمان سستی در می آید که تنها در اندیشه حفظ می شود. حال آنکه جهان عملی، به آرامی خود را از نفوذ اندیشه کنار می کشد. تا زمانی که انسان در وحدت بخشیدن مجدد اجزای جداگانه جهانش توفیقی نیابد، و تا طبیعت و جامعه را تحت قلمرو خردش در نیاورد، همیشه محکوم به ناکامی است.》 (مارکوزه، ۱۳۹۲: ص ۴۱)

اما مفهومی که مارکس به کار می برد، قوامش در مناسبات اجتماعی بود، ماشینی شدن کار با تقسیم کار و تخصص و در نتیجه با یک نواختی کار رابطه تنگاتنگی دارد.

سرمایه‌داری نظام طبقاتی دوگانه‌ای را به ارمغان آورده که در آن، شماری از سرمایه‌داران مالکیت فرایند تولید، فرآورده‌های تولیدی و زمان کار کسانی را که برای آن‌ها کار می‌کنند را در دست دارند. در جامعه سرمایه‌داری، انسان‌ها به جای آنکه به گونه طبیعی برای خودشان تولید کنند، به صورت غیرطبیعی برای گروه کوچکی از سرمایه‌داران تولید می‌کنند (ریتزر، ۱۳۸۱: ص ۳۰).

بنابراین از خود بیگانگی فرایندی است که به واسطه آن اعضای طبقه کارگر خود را چیزی بیش از کالایی در مجموعه کلی اشیاء نمی‌بینند (کوهن، ۱۳۸۱: ص ۱۰۵).

بنابراین آنان تمام داشته های وجودی خویش از قبیل عزت و اعتماد به نفس، شخصیت و شأنیت اجتماعی، کرامت انسانی و ارزش های والای اخلاقی را از دست داده و صرفا به ربات های بی روحی برای تولید در سیستم تبدیل می شوند؛ تولیدی که هیچ نسبتی با خودشان ندارد و نتیجه‌‌اش از برای آنان نیست.

فیلم ساز به زیبایی دلیل میزان بالای جرایم و بزه اقشار فرودست را به ما نشان می دهد. سرمایه داری بسان فروشگاهیست که ویترین آن زیبا تزئین شده و در آن کالاهای لوکسی قرار دارد و در انتهای انبار آن موش ها بالا و پایین می شوند و البته بین این دو رابطه علت و معلولی و مستقیم وجود دارد.

آنجایی که کی وو (پسرک خانواده فقیر) بعد از جراحتی که بر سرش وارد شده بهوش می آید و بر اثر آن همیشه و به همه چیز، به ماموران پلیس، دادگاه و تمام مسائل و اتفاقات میخندد.

این خنده را از دو منظر می توان بررسی کرد.

اولی آن است که گویی تمام مناسبات خشن و جدی موجود تنها برای حفظ وضع موجود و این نابرابری ها به وجود آمده‌اند و هرگز به این مسئله فکر نمی شود که چگونه میزان جرایم و بزه اقشار پایین دستی تا بدین حد از طبقه فرادستان بالاتر است. چه بسا سیستم خودخواسته می خواهد مبانی منطقی و تبیین این موضوع را فراموش کند، پسرک با آن لبخند و خنده غیر ارادی همه آن مسائل به ظاهر جدی و مستحکم را به مضحکه می گیرد.

و اما دومی؛ در اندیشه سیاسی چامسکی، نظریه‌ای با عنوان 《رضایت ساختگی》 وجود دارد؛ اکثریت نابرخوردار توسط رسانه ها، سیستم کنترلی، بمباران تبلیغاتی رسانه و محصولات و مصرف دچار وهم رضایت و خوشبختی می شوند. آنان خودشان نیز فراموش می کنند که سیستم توزیع ناعادلانه ثروت است که این چنین بلایی بر سرشان آورده و به رضایت مصنوعی و نوعی مخموریت و خنده درمانی های سطحی و پکیج های روانشناسی خوشبختی اکتفا می کنند.

در این ساختار مبهم، رضایت افراد به مسائل فرعی گره می خورد و اگر ایرادی نیز این بین باشد، آن را در نتیجه اتفاقات شخصی، جزئی و موردی دسته بندی می کند: اگر کسی دزدی و یا زورگیری کرد و یا برای بقا و رشد در ساختار دروغ گفت و یا حتی برای بدست آوردن مواهب و موقعیت ها، رقیب خویش را از میان برداشت دلیلش نه اشکالات ساختاری بلکه ضعف تربیتی و یا فقدان ایمان است.

و البته سیستم برای کنترل این قبیل مسائل از پکیج های موفقیت، رضایت مندی و البته رسانه ها و غیره کمک می گیرد تا این وهم خوشبختی و یا به زعم چامسکی 《رضایت ساختگی》 را ایجاد کند و توده مردم را کنترل نماید.

و در آخر طعنه زیبای فیلم ساز به 《رویای سرمایه داری》 برای همه افراد جامعه در بستری از فرصت های مساوی را میبینیم: همان رویایی که با توصیه های انگیزشی، سخنرانی ها و آن تیپ های دروغینی که اگر این کار را کنید و آن کار را، و این مقدار از خوابتان و اوقات فراغتتان بزنید و به کارتان عشق بورزید در نهایت به موفقیت و ثروت خواهید رسید.

کی وو (پسرک خانواده) در انتهای فیلم آنرا در قالب نامه ای که برای پدرش نوشته برایمان بازگو میکند که با کار مستمر و تلاش مضاعف به چنان ثروتی می رسد که همان خانه، خانه ای که خواهرش در آن کشته شد و پدرش در آن محصور است را می خرد و این بار مادر و پدر و پسر در کنار هم آسوده زندگی می کنند. اما این تنها رویا و آرزوی اوست و واقعیت آن است که او همراه مادرش در همان آلونکی که در ابتدای فیلم دیدیم در پی بدست آوردن فرصت هایی برای برخوردار شدن زندگی می کند. (پلان پایانی فیلم همچون پلان ابتدایی است؛ گویی که هیچ تغییری رخ نداده جز بدبخت تر شدن آنان)

پی‌نوشت:

مارکوزه، هربرت، (۱۳۹۲)، خرد و انقلاب، محسن ثلاثی، تهران، نشر ثالث، چاپ دوم.

ریتزر، جورج، (۱۳۸۱)، نظریه‌های جامعه‌شناسی در دوران معاصر، محسن ثلاثی، تهران، انتشارات علمی، چاپ ششم.

کوهن، الوین استنفورد، (۱۳۸۱)، تئوری‌های انقلاب، علیرضا طیب، تهران، نشر قومس، چاپ سوم.

Report Page