تأملی در معنای «عرفان لائیک»

تأملی در معنای «عرفان لائیک»

سامان جواهریان

اگر همه‌ی مکاتب مختلفی که در سراسر جهان و تمام طول تاریخ وجود داشته‌اند و آن‌ها را عرفان می‌نامیم کنار هم بگذاریم، در پس اختلافات بی‌شمار، چه شباهتی میان آن‌ها خواهیم یافت؟ پاسخ دقیق و مستند به این پرسش در حد دانش من نیست اما در این یادداشت دو چیز را فصل مشترک همه‌ی عرفان‌های مختلف فرض می‌کنم: اول اینکه عارفان در کنار استدلال و احتمالاً بیش از آن به شهود تکیه دارند و دوم اینکه همه‌ی آن‌ها در پی رها شدن از محدودیت خود و پیوستن به چیزی بزرگتر از خویش هستند. این رها شدن و پیوستن چگونه ممکن می‌شود؟ عارفان مدعی‌اند واقعه‌های روحی شگفتی را از سر می‌گذرانند که برای دیگران قابل درک نیست. با این حال، برخی از آن‌ها می‌کوشند در عالم رازآلود شطح و شعر تصویری از این تجربه‌های عرفانی به دست دهند. این است آنچه جوهر شعر عرفانی است؛ خواه در قرن ششم و هفتم هجری و در کلام عطار و مولوی پیدا شود، خواه در سده‌ی بیستم میلادی و در شعر سهراب سپهری و شاعران معاصر دیگر.

بله، چیز مشترکی هست که باعث می‌شود به همه‌ی این‌ها عرفان بگوییم، اما معنایش این نیست که همه‌ی عرفان‌ها یک چیزند. آدم قرن بیستم همان آدم قرن هفتم نیست. دره‌ای عظیم جهان او را از جهان گذشته جدا می‌کند و در نتیجه شعر عرفانی عصر مدرن—اگر تنها حاصل طبع‌آزمایی و تقلید از سنت‌های شعری گذشته نباشد—نمی‌تواند عیناً همان شعر عطار و مولوی باشد. به همین دلیل، توضیح شعر عرفانی معاصر بر اساس عرفان سنتی در بهترین حالت تقلیل‌گرایانه است و راه به جایی نمی‌برد. برای درک کامل شعر عرفانی معاصر، باید تفاوت آن را با شعر عرفانی قدیم فهمید و توضیح این تفاوت نیازمند تلاش نظری و مفهوم‌پردازی است. یکی از کسانی که تلاش کرده این تفاوت را صورت‌بندی کند، یدالله رؤیایی است.

یدالله رؤیایی را به‌عنوان برجسته‌ترین شاعر نماینده‌ی «شعر حجم» می‌شناسیم. شعر حجم جریانی در شعر معاصر فارسی بود که در اواخر دهه‌ی چهل شمسی و در ادامه‌ی «شعر موج نو» اعلام موجودیت کرد. رؤیایی علاوه بر شعر، در عرصه‌ی نظریه‌ و نقد هم قلم می‌زد—هرچند سخنان نظری‌اش هم در ابهام، دستکمی از شعر نداشت. توضیح چیستی شعر حجم را هم بیش از هر کس دیگر در سخنان خود رؤیایی می‌توان یافت. اینجا در پی تبیین این چیستی نیستم—پیشتر در قسمت 19 پادکست ری‌را به‌اختصار در این مورد صحبت کرده‌ام—تنها می‌خواهم به نسبتی اشاره کنم که رؤیایی میان شعر حجم و عرفان برقرار می‌کند. اصطلاح کلیدی او «عرفان لائیک» است. اصطلاحی که بسیار مستعد بدفهمی است.

لائیسیته در اصل نه به معنی «بی‌دینی» است نه «‌خداناباوری»، بلکه به معنی «جدایی دین از دولت» و معادل «سکولاریسم» است. جامعه‌ی لائیک جامعه‌ای نیست که افراد آن لزوماً خداناباور یا بی‌دین باشند، بلکه جامعه‌ای است که نهادهای عمومی آن (مثل مدارس و دادگستری و غیره) زیر نفوذ نهادهای دینی (چه کلیسا باشد چه معادل آن در ادیان دیگر) نباشند. در چنین جامعه‌ای فرد آزاد است بی‌دین یا بادین باشد و هیچیک از این‌ها امتیازی برای او به همراه نمی‌آورد. بنابراین، لائیک بودن اصولاً امری اجتماعی است و در نسبت میان فرد با دیگران معنی پیدا می‌کند.

اگر این معنای اصلی لائیک را در نظر بگیریم، عرفان لائیک معنای گنگی پیدا می‌کند. اما مثل هر واژه‌ی تخصصی دیگری، لائیک هم در تداول عمومی گاهی به معانی غیردقیق به کار می‌رود. از جمله گاهی آن را به معنی غیردینی و بی‌خدا هم به کار می‌برند. حال پرسش این است:‌ وقتی رؤیایی می‌گوید «عرفان حجمی عرفان لائیک است»، منظورش از لائیک کدامیک از این‌هاست؟ برای فهم این باید نخست نگاهی کنیم به داوری رؤیایی درباره‌ی عرفان قدیم.

نظرات رؤیایی درباره‌ی عرفان را می‌توان در کتاب عبارت از چیست؟ خواند، جایی که او «عرفان» را از «صوفی‌گری» جدا می‌کند. همان‌طور که می‌توان حدس زد، برای او، اولی بار مثبت دارد و دومی بار منفی. او می‌گوید عرفان ايرانی عكس‏‌العمل زيركانه‌ی ما بود در برابر فرهنگِ فاتح اسلامی. از نظر رؤیایی، امثال حلاج و بایزید و سهرودی و شمس «روشنفکران عصر خودشان» بودند، تفکرشان از اساس اسلامی نبود و تنها برای «گریز از تکفیر» به اندیشه‌های خود ظاهر دینی می‌دادند—این سخن البته ادعایی بزرگ و مسأله‌دار است که اکنون از آن می‌گذریم. گذشته از این، تعبیر رؤیایی از عرفان گاهی بسیار تقلیل‌گرایانه است و آن را «یک نوع فرزانگی و اخلاق» می‌داند. با این تعبیر عرفان تقریباً چیزی است در ردیف «آدم خوبی بودن». در واقع می‌توان گفت این «عرفان لائیک» اصلاً عرفان نیست؛ شاید بهتر باشد به آن اخلاق‌مداری بگوییم. در مقابل عرفان، رؤیایی صوفی‌گری را شکل عوامانه و دینی‌شده‌ی عرفان به حساب می‌آورد. با بیان این تمایز، او می‌خواهد توضیح دهد که عرفان قدیم در اصل چیزی غیردینی بوده و در شعر حجم نیز نوعی معنویت‌گرایی غیردینی هست که به همان عرفان قدیم شباهت دارد.

سخنان رؤیایی در سال‌های اخیر بیشتر مورد توجه قرار گرفته اما برخی درک دیگری از اصطلاح کلیدی «عرفان لائیک» دارند و به‌اشتباه معنای آن را عرفان بی‌خدا تصور می‌کنند. اینجا از این سؤال می‌گذریم که تجربه‌ی عرفانی بدون خدا ممکن است یا نه چون ادعای رؤیایی از اساس این نیست. ادعای او این است که عرفان شمس و بایزید «غیردینی» است، نه «بدون خدا»—و میان این دو تفاوت بزرگی هست. او نمی‌گوید این عارفان به خدا باور نداشته‌اند، بلکه می‌گوید تصور آن‌ها از خدا متفاوت بوده است: «آدم‌ها و عارفان بزرگی را می‌شناسیم [که] سعی می‌کنند که مفهوم دیگری از خدا غیر از آنچه از خلال آموزش‌های مذهبی داده‌اند بدهند».

چنانکه توضیح دادم، رؤیایی عرفان را در معنایی آنچنان عام به کار می‌برد که فرق چندانی با اخلاق‌مداری ندارد و کاربرد صفت لائیک هم در اینجا مستعد بدفهمی است. بعلاوه او تنها در پی توضیح نسبت عرفان با شعر حجم بود، نه جریان‌های دیگر شعر معاصر. با این حال سخنان او می‌تواند برای درک شعر عرفانی معاصر الهام‌بخش باشد. اگر آن مفهومی از عرفان را که در ابتدای یادداشت گفتم در نظر بگیریم، اصطلاح «عرفان غیردینی» به درک شعر سهراب سپهری کمک می‌کند. گفتمان رسمی در دوران جمهوری اسلامی سهراب سپهری را شاعر مؤمن مسلمانی معرفی می‌کند که طبع لطیفی داشته و دوست داشته نمازش را روی چمن و زیر سایه‌ی درخت بخواند. این تصویر از سپهری در ذهن بخش بزرگی از جامعه کاملاً جا افتاده است. البته سطرهایی از شعر سپهری، مخصوصاً بخش آغازین صدای پای آب هم به این تصویر کمک می‌کند: «من مسلمانم/ قبله‌ام یک گل سرخ/ جانمازم چشمه/ مهرم نور». اما این برداشتی سطحی از شعر سپهری.

اما سپهری نمی‌خواهد در دل طبیعت نماز بخواند، بلکه نمازش همین تماشای طبیعت و غرق شدن در جذبه‌ی آن است. برای درک این مسأله باید ابتدا دانست که تصور سپهری از خدا با تصور اسلامی راست‌کیشانه متفاوت است. خدای سپهری خدای متشخص اسلام رسمی نیست، بلکه خدایی وحدت وجودی و غیرمتشخص است. او مانند اسپینوزا می‌اندیشید که خدا کسی بیرون از جهان نیست، بلکه با کل جهان هم‌ارزی دارد. «و خدایی که در این نزدیکی است/ لای این شب‌بوها/ پای آن کاج بلند». در نتیجه، تمام جهان برای سپهری هاله‌ای قدسی دارد. برای همین است که تماشای طبیعت برای او حکم «نماز» را دارد: «من نمازم را وقتی می‌خوانم/ که اذانش را باد، گفته باشد سر گلدسته‌ی سرو» و برای خواندن این «نماز» نیازی به یافتن «کعبه» نمی‌بیند؛ تمام طبیعت برای او کعبه است: «کعبه‌ام بر لب آب/ کعبه‌ام زیر اقاقی‌هاست/ کعبه‌ام مثل نسیم، می‌رود باغ به باغ، می‌رود شهر به شهر».

شعر عرفانی قدیم بر جهان‌بینی دوگانه‌ای استوار است که در آن عالم مادی محسوس اصالت ندارد، بلکه در حکم «زندان» و «چاه ظلمانی»‌ای است که باید از آن برون شد تا جهان بالاتر و حقیقی را درک کرد. اما سپهری سودای برگذشتن از این جهان و رسیدن به جهان دیگری را ندارد، بلکه مدام مخاطب را به تماشای همین جهان دعوت می‌کند. این «تماشا» در شعر او چیزی بیش از نظاره است و بهره‌ای از «مراقبه» در خود دارد. غایت چنین تماشایی، رها شدن از خود و یگانه شدن کامل با جهان است. رسیدن به جایی است که دریابی در پس کثرت ظاهری، تنها یک چیز وجود دارد و آن یک چیز زیباست:

من رفته، او رفته، ما بی ما شده بود.

زیبایی تنها شده بود.

هر رودی دریا،

                       هر بودی بودا شده بود.

https://t.me/in_a_short_moment

Report Page