بیانیه جمعی از فعالان دانشجویی دانشگاه‌های کشور: «از انقلاب ۵۷ تا دختر علوم‌و‌تحقیقات: زنان* به میادین بازمی‌گردند»

بیانیه جمعی از فعالان دانشجویی دانشگاه‌های کشور: «از انقلاب ۵۷ تا دختر علوم‌و‌تحقیقات: زنان* به میادین بازمی‌گردند»



بسیاری از ما زنانی* که در این روزها و در این مرز و بوم زندگی می‌کنیم، بارها خودمان را جای او تصور کرده‌ایم. بارها همین نقش را برداشته‌ایم. با خود گفته‌ایم: «ای کاش همین حالا و همین‌جا تمام لباس‌هایم را درآورم، تا شاید این غائله پایان یابد. شاید از زیر نگاه‌ها، تذکرها و تعرض‌ها رها شوم.» کنش هنجارشکن دختر علوم‌وتحقیقات با وجود اینکه به چشم‌های ما ناآشنا بود، لحظه‌ای از خشم، عصیان و کلافگی را پیش چشم همه آورد. لحظه‌ای که برای بسیاری از ما نزدیک و قابل درک بود ، از همین رو فیگورهایی مانند دختر علوم‌وتحقیقات حائز اهمیت هستند؛ نه از این بابت که اسطوره‌ای باشند یا مانند فرشتگان، بالعکس، بدین جهت که بسیار ملموس‌اند. آنان تجسم خشم و فراروی‌ای هستند که همه‌ی ما در ذهن پرورانده‌ایم و حالا ایشان به این تصورها جامه‌ی عمل پوشانده‌اند. به همین رو، گریزی به تاریخ زدیم و سعی کردیم روایت‌هایی از فیگورهای مشابه بازگو کنیم، سیر تغییر آنان را ببینیم و با توسّل به این روایت‌ها، بتوانیم وضعیت موجود زنان* را دقیق‌تر بفهمیم. ما این فیگورها را «اولین» و یا «مهم‌ترین» نمی‌دانیم و آگاهیم که در سایه‌‌ی شخصیت‌های مطرح‌تر، تاریخی از محذوفان وجود دارد که روایت آنان را نشنیده‌ایم. در این متن مجال یافتیم فیگورها و شخصیت‌هایی را که به لحاظ کنش با هم اشتراک بیشتری داشته‌اند، کنار هم گذاشته و مرور کنیم. البته تاکید می‌کنیم که این چهره‌ها در بافتار و بر اندوخته‌ای از مبارزه و آگاهی جمعی است که قامت راست می‌کنند: از خیزش گسترده‌ی زنان* در اسفند ۱۳۵۷ تا خیزش زن* زندگی آزادی، این مقاومت علیرغم سرکوب‌های مهلک هرگز فروننشسته‌است.


  ۲ اسفند ۱۳۷۲: زن*ای در میدان تجریش ایستاد و در اعتراض به حجاب اجباری خود را به آتش کشید. هما دارابی، متخصص پزشکی کودکان و روان پزشکی بود که از پیش از انقلاب به فعالیت دانشجویی و حزبی مشغول بود. او به همراه پروانه فروهر، سازمان زنان جبهۀ ملی را تشکیل داد و در کنگره اول جبهه ملی در بهمن ۱۳۴۱ سخنرانی کرد. پس از انقلاب، با وجود نقش او به عنوان یک فعال اجتماعی در فرآیند انقلاب، به دلیل بدحجابی و با اتهام «عدم رعایت شئونات»، از استادی برکنار، و مطب او نیز تعطیل شد. ناامیدی او از فضای کلی جامعه و محدودیت‌هایی که در زندگی شخصی او ایجاد کرده بودند، منجر به این شد که روزی در میدان تجریش، در اعتراض به حجاب اجباری، پیکر خود را به آتش بسپارد. او در روز ۳ اسفند از دنیا رفت.

۶ دی ۱۳۹۶: زنی روسری سفیدی را به چوب زد و بر روی جعبه‌ی برق ایستاد. ویدا موحد زنی بود که در اعتراض به حجاب اجباری دست به حرکتی نمادین زد و روسری خود را بر چوب زده و بر بلندی ایستاد. ویدا موحد به‌سرعت همراه با خشونت بازداشت و از محل خارج شد. این حرکت منجر به پویشی به نام «دختران خیابان انقلاب» شد که همگی در اعتراض به حجاب اجباری اقدامی مشابه انجام می‌دادند. در نهایت ویدا موحد به یک سال حبس محکوم شد و سطح سکویی که ویدا بر روی آن ایستاده بود و بسیاری دیگر از جعبه‌های برق مشابه‌اش را در معبرهای اصلی تهران نامسطح و تیز کردند تا دیگر کسی نتواند برروی آن‌ها بایستد. در مناسبت‌های خاصی آن سکو، که نمادی از حرکت اعتراضی دختران خیابان انقلاب است، با گل‌های رهگذران، ردی از گذشته را یادآوری می‌کند.

۱۲ آبان ۱۴۰۳: زنی در دانشگاه به علت نداشتن حجاب اجباری توسط حراست و بسیج مورد حمله قرار گرفت و لباسش پاره شد. او در اعتراض به این اقدام و همچنین در اعتراض به حجاب اجباری لباس‌های خود را از تن در آورد و در میان جمعیت ایستاد. مدتی به‌تنهایی قدم زد و با وجود تذکرها و اصرار حراست، تغییری در وضعیت خود ایجاد نکرد. کسی کنار او نایستاد. او در میانه‌ی جمعیت، تنها و برهنه ایستاد. حراست و نیروهای لباس‌ شخصی پس از مدتی با ماشین به سمت او آمدند، همراه با ضرب‌وشتم منجر به خونریزی، او را دستگیر کرده و به مکان نامعلومی بردند.


از چهره‌هایی گفتیم که در اقدامی غیرمنتظره، پیش چشم مبهوت حاضران، حافظان نظام پدرسالار را نشانه رفته و نمایش نظم مسلط را مخدوش ساختند. هر سه زن* به‌لحاظ روانی بیمار خوانده شده، و عصیان‌شان ناهنجاری‌ای برآمده از عواطف معیوب ایشان تعبیر شد. 

اما به‌راستی چرا کنش‌های اعتراضی چنینی تا این حد از سوی حاکمیت سرکوب می‌شوند؟ این کنش‌ها دارای چه ویژگی‌هایی هستند که نه تنها حاکمیت، بلکه جامعه مردسالار را به واکنش‌های فراوانی وامی‌دارند؟ آیا این سیاق از کنشگری‌های ناگهانی و یک‌نفره صرفا درخششی مقطعی هستند، یا چه‌بسا بتوانند به دستان حق‌خواهان بعدی دست یاری برسانند؟

 در ادامه‌ی متن تلاش خواهیم کرد تا با واکاوی ویژگی‌های متمایز این جنس از کنشگری‌ها و اهدافشان دریابیم که این شدت از آشفتگی حاکمیت و هم‌چنین جامعه در قبال این کنش‌ها از چه روست، و در پی آن دلیل حمایت خود از کنش اعتراضی آهو دریایی را توضیح می‌دهیم. 


زن*، در نظم پدرسالار، هستی مستقلی از آن خود ندارد؛ همواره بنا به اقتضائات این نظم، در هستی‌های تجویزی آن تعریف می‌شود: او از یک‌سو «مادر» و «باکره»، و از سویی دیگر، اگر تخطی کند، «فاحشه» و «دیوانه» خوانده می‌شود -که در واقع دو سری از یک طیف هستند. زنان* همواره «دیگری» نظم مسلط بوده‌اند و از دیرباز تا کنون با اشکال گوناگون فرودست‌سازی و سرکوب آنان مواجه بوده‌ایم. می‌توان رد این سرکوب و دیگری‌سازی را در دوره‌ی مدرن از پزشکی‌سازی مضاعف بدن و روان زن*، افراد ترنس* و کوییر دنبال کرد. زن*‌ای که از وانهادن مالکیت بدن و سکسوالیته‌ي خود به مرد ممتاز سر بازمی‌زند به‌نوعی نظم مسلط را از هم می‌گسلد. پس پدرسالاری در ردای گفتمان نوین پزشکی و روان‌پزشکی، او را بیمار/دیوانه‌انگاری کرده و به کمک این گفتمان انحصار روان و تن زن*، و متعاقبا مداخله در آن را به دست آورده‌است. اغلب ادیان نیز به‌عنوان تولیدات فرهنگی و اجتماعی بشر، تنیده در مناسبات و روابط مسلط پدرسالار، مهر دیگری بر مالکیت ازلی خدا و متعاقبا جانشینانش، یعنی حاکم، ولی، پدر و مرد ممتاز بر بدن زن* زده‌اند. از سوی دیگر نظم پدرسالار دست‌دردست نظام سرمایه‌ می‌کوشد تا زن* را در بیشترین حالت ممکن نامرئی ساخته و وی را بدل به سایه‌ای بُت‌واره از کالا سازد. مناسبات سرمایه‌داری همواره در صدد تبدیل کیفیت انسانی به کمیتی از کالا بوده‌است، و از خلال پیوند نامیمون آن با نظم کهن پدرسالار، زن* بدل به ماشین تولیدمثل برای بازتولید نیروی کار می‌شود. زن* مطلوب طبقات حاکم در صورت خروج از مناسبات خانواده و تن ندادن به بردگی‌ای تاریخی – کار بازتولیدی نامرئی‌شده و بی‌دستمزد- با داغ ننگ‌های متعددی روبرو می‌شود. برخورد نظم مسلط با تخطی‌های چنینی در دوره‌های تاریخی مختلف، گوناگون بوده است؛ اکنون شیوه‌های عمل یکسان و مشخصی برای سرکوب این‌دست نافرمانی‌ها وجود ندارد. نظم حاکم سازوکارهای پیچیده‌تری برای حذف یا کالا ساختن بدن زن* به‌کار می‌بندد و فقط زمانی مالکیت بر بدن زن* را به رسمیت می‌شناسند که بدن او به کمیتی از کالا در قبال خدمات جنسی به مردان تبدیل شود؛ زمانی که او به اقتضای شرایط دهشتناک مادی بدل به «کارگر جنسی» می‌شود. این دهشتِ غیرانسانی و فروکاهش انسان به غیر انسان که فقط مختص مسئله زنان* نیست و در جای جای زندگی انسان امروزی به درجات گوناگون رخ می‌دهد، در جوامعی که ایدئولوژی سرمایه در آن حاکم است به شکلی زیبا در قالب سبک‌های زندگی و حق انتخاب بَزَک می‌شود. در ایران، خصوصا بعد از استقرار جمهوری اسلامی و تصویب قوانین کشور بر مبنای اسلام شیعی، کارگران جنسی به‌همدستی ارتجاع دین و سرمایه‌ در یکی از بغرنج‌ترین تقاطع‌های ستم قرار گرفتند. بلافاصله بعد از روی کار آمدن جمهوری اسلامی، و در پی حمله به سکونت‌گاه‌های کارگران جنسی، شاهد اقداماتی نظیر به آتش کشیدن «شهر نو»، سوزاندن، اعدام و دستگیری گسترده‌ی کارگران جنسی بودیم. احکامی نظیر سنگسار، اعدام و زندان همواره در کمین زیست مطرود و دشوار ایشان است. از همین رو کارگران جنسی ناگزیرند تا در نامرئی‌ترین حالت ممکن زندگی و امرار معاش کنند و همین نامرئی بودن -استراتژی‌ای که به‌منظور جستن از احکام ارتجاعی قضایی اتخاذ کرده‌اند- آسیب‌پذیری مضاعفی را در زمینه‌های متفاوت اقتصادی، بهداشتی و درمانی، اجتماعی و خانوادگی به آنان تحمیل کرده‌است.


خانواده، نهادی که حائزاهمیتی حیاتی برای نظم مسلط است، همواره بستری برای سرکوب ممتد زن*بوده، و در طول تاریخ شکل های مختلف طرد و منزوی‌سازی را بر زنان* تحمیل کرده است. نهاد خانواده در پیوندی عمیق با سلطه‌ی سرمایه‌دارانه و پدرسالارانه، عرصه‌ی زندگی اجتماعی را بر زن* تنگ کرده و شیوه های مشروع وجود اجتماعی وی را تعیّن بخشیده است. این نهاد همچنان که توسط ساختار سیاسی و اقتصادی جامعه و سلسله مراتب قدرت آن صورت‌بندی می‌شود، در پیوند دائمی خود با سرمایه‌داری و پدرسالاری، زن* را تا جای ممکن فرودست ساخته، و ناظر به ساختار قدرت، از همان کودکی وی را موجودی ناتوان، تابع و منزوی در برابر پدر و عقل مردانه تعریف و تحدید کرده‌ است.

در این میان، نهادها و نیروهای تاریخی مذکور، دست‌به‌دست یکدیگر، زیست مطرود و سرکوب‌شده‌ی زن* را به بدل به تنها زیست «طبیعی»، بهنجارو ممکن برای وی کرده‌اند. این ساختار‌ها، هر مطالبه‌ی هنجارشکنانه و بنادینی از طرف زنان* را در باب بدن و زیست فردی-اجتماعی‌شان به شکل‌های مختلف مسدود می‌سازند. خانواده همچنین بستر بازتولید مذهب و مناسبات خلق‌شده‌ی آن است. مذهبی که در این کشور، در طول تاریخ، مستمرا به سرکوب زن* در زوایای مختلف زیست تبعیض‌زده‌اش، اعم از حقوقی، اقتصادی، پوشش و ... پرداخته است. به یک معنا، تاریخ مذهب تاریخ خانواده و نهایتا تاریخ طرد و سرکوب زن* است. از این رو اساسا این نهاد اجتماعیِ بت‌واره و پدرسالار نمی‌تواند بستری برای زیست زنان* آزاد و آگاه باشد.

اظهارات برخی مقامات حاکمیت جمهوری اسلامی، مبنی بر «تحویل خانواده دادن»ِ #دختر_علوم_تحقیقات، و «تحت مراقبت بودن»ِ وی نشان از بازتولید مشروعیت نهاد مرتجع خانواده به‌عنوان آخرین سنگرِ سرکوب زنان* و اقلیت‌های جنسی و جنسیتی دارد. حاکمیت در راستای نامرئی ساختن سرکوب و کاستن از هزینه‌های اجتماعی احتمالی آن، به‌جای زندان، آهو را در بیمارستان روانی و سپس خانواده زندانی و شکنجه می‌کند. درست کمی بعد از دستگیری او و حذف شدن صدا‌یش، صدای مردی را می‌شنویم که خود را همسر سابق آهو دریایی معرفی کرده و آهو را«مادر دو بچه» می‌خواند. مرد – که حتی حالا همسر آهو هم نیست که اگر بود هم مالک کنش و بدن آهو نمی‌بود- از مردم می خواهد تا از انتشار اخبار همسرش خودداری کنند چراکه او «مادر» بوده‌است و خانواده نباید بیش از این آسیب ببیند. در پی سرکوب فیزیکی و خاموشی صدای دانشجوی زن* معترض دانشگاه علوم‌وتحقیقات، فورا دال‌هایی نظیر «زن دانشجو» و«معترض» باید ناپدید شوند و با «مادر»ی مواجه‌ باشیم که متاسفانه دیگر عفیف نیست، و قوه‌ی تعقل هم ندارد. حاکمیت به‌همراهی خانواده و ارتجاع موجود در لایه‌های اجتماع، همواره به دست‌آویز «دیوانه‌انگاری» ِ کنش‌های اعتراضی، در صدد نقضِ موجودیت مستقل زنان* در سپهر‌های اجتماعی، و همچنین انقیاد آنان در میان دیوارهای بلند اندرونی‌های نهاد‌های اجتماعی حاکمیتِ پدرسالار است.

در پی استقرار و تسلط ساختارهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی یادشده، هر بدنی که به انقیاد نظم پدرسالار و سرمایه درنیاید مخاطره‌ای جدی برای بازتولید نظم مسلط خواهدبود. زن*، اقلیت‌های جنسی و جنسیتی، افرادی که روابط جنسی و عاطفی خود را بیرون از چهارچوب عرفی و دینی مجاز پی می‌گیرند، و هر او که با قسمی مالکیت و ازآن خود سازی بدن خویش این نظم را به چالش بکشد بدل به دیگری اخلال‌گر می‌شود. فلذا وی باید تا حد ممکن به‌کمک ابزارهای تنبیهی به چرخه‌ی بازتولید نظم بازگردد و درغیراین صورت داغ بخورد و مضاعف به حاشیه رانده شود.


 نظم پدرسالار- تنیده در مناسبات سرمایه‌داری و ارتجاع دینی- به‌مدد ساخت بسیار دوگانه‌هایی که هدفی جز بیشینه کردن بازتولید وضعیت موجود ندارند هر آن دسته از کردار و خصایصی را که مزاحم بداند فرودست می سازد: عقلانی/ عاطفی، معنوی/ تنانه، عفیف/ جنسی، و بسیاری دیگر. طرد حاصل از این دسته دوگانه‌سازی‌ها، و فرودست‌سازیِ سوی دوم این دوگانه‌ها صرفا یک طرد گفتمانی یا ارزشی نیست؛ در ساحت مادی هم با حذف و طرد تن، عاطفه و سکسوالیته و کردارهای جنسیِ مخل تولیدمثل و خدمت به مرد ممتاز مواجه‌ایم. کنش‌های اعتراضی برخاسته از خشم یا عصیان به‌نفع کنش‌های «عقلانی»، و به‌دور از هیجانات و عواطف تقبیح و سرکوب می‌شوند. به برشمردنِ چندی از بی‌اعتبارسازی‌‌های به‌کارگرفته‌شده از سمت حکومت و بازوهایش در قبال مهم‌ترین کنش‌های اعتراضی دهه‌ی گذشته در همین کشوراکتفا می‌کنیم: شورش‌های کور طبقه‌ی فرودست اقتصادی در دی‌ماه سال ۹۶، اغتشاشات برآمده از خشم کور طی آبان ۹۸، کنش هیجانی ویدا موحد، بی‌بندوباری‌های قیام ژینا، روان معیوب دختر علوم‌و‌تحقیقات. حال‌آنکه هر عاطفه‌ای بر تاروپودی مادی، اجتماعی و تاریخی رشد و نمو می‌کند، و اگرچه طی تجربه‌ي زیسته‌ي شخص صورتی خاص‌تر و فردی‌تر به خود می‌گیرد اما مطلقا نمی توان منکر لایه‌های جمعی و تاریخی آن شد. کنش‌های برآمده از عواطف فرودستان و محذوفان همواره پیکان خود را به سوی یک دیگری نشانه رفته است: سرکوبگر، طبقه‌ی فرادست، مرد ممتاز، ولی شرعی/پادشاه و نظم فرودست‌ساز.


نظم سرمایه و پدرسالار در هم‌دستی با دین، همواره در کار تولید سوژه‌های منقادِ بدون بدن، معنوی و مادّیت‌زدوده، خالی ازعواطف رهایی‌بخش، خویشتن‌دار و مداراگر است. از همین رو، صدادار ساختن عاطفه و بدن حائز توان چشمگیری از اخلالگری در نظم موجود و بسیج خشم و عواطف مطرود در اندرونی‌ها به سوی سپهرعمومی/ سیاسی است. 

از درهم‌تنیدگی نظام‌های مردسالار و سرمایه‌دارانه نوشتیم اما لازم است به هم‌دستی این نظم با ارتجاع دینی و حاکمیت مبتنی براسلام که همواره ضامن قیمومیت خدا و بعد از آن ولی شرعی بر زن* است بیشتر بپردازیم. بلافاصله بعد از انقلاب ۱۳۵۷ و تسخیر زمام امور به‌دست نیروهای مرتجع دینی و حمایت نیروهای غیردینی‌ای که تحلیل تقلیل‌گرایانه‌شان از امپریالیسم چشمان‌شان را بر امور داخلی بسته بود، شاهد اعتراض گسترده‌ی زنان* در اسفندماه بودیم. تظاهرات گسترده و چندجانبه‌ای که اولین اتحاد مستحکم زنان پس از انقلاب علیه ارتجاعی نوپا بود. خیزش اسفند ۵۷ با سرکوب شدید و عدم حمایت بسیاری از انقلابیون ازجمله طیف وسیعی از نیروهای انقلابی غیرمذهبی مواجه شد، و ظاهرا تا سال‌ها خاموشی گرفت و به پستوها رانده شد. اوایل دهه‌ی ۶۰ قانون حجاب اجباری توسط مجلس به تصویب رسید و بخش اعظمی از زنان* مبارز از تمامی فضاهای عمومی حذف شده و حضور زن* در این فضاها منوط بر رعایت ضوابط ایدئولوژیک پوشش شد. ایدوئولوگ‌های جمهوری اسلامی با طرح بحث‌های گوناگون بدن زن را هستی‌ای «شهوانی» که صرفا کارکرد جنسی دارد تلقی کرده و در پی آن از بیم رواج «فساد» و «منقلب» شدن آلت منتسب به مردانه (قضیب) -او که همواره در راس هرم قدرت تمامی امور است- تا حد ممکن بدن زن* را به انقیاد کشیدند و آن را در بهینه‌‌ترین حالت برای بازتولید نظم مد نظرشان به‌کارگرفتند. بدن زن* را از مجرای قانون و به‌مدد سرکوب گسترده‌ی آن به‌انحصار قانونی شوهر، فرزندان، ولی شرعی و ملازمانش درآوردند و عبور و مرور زنان* را در چهارچوب خانه و اتاق‌خواب تعریف کردند. 


با اجباری شدن حجاب، بدن زن* مضاعف نشان‌دار و طرد شد. حجاب عرفی سابق دیگر برای به اندرونی کشاندن زنان* کافی نبود؛ او باید مرتبه‌ای‌ بیشتر پوشیده و به اندرونی رانده می‌شد. پوشاندن زنان* با حجاب‌های ویژه‌ای نظیر مانتو، مقنعه و چادر مشکی -که حالا به‌واقع لباس فرم لازم برای ورود به سپهرعمومی بودند- خبر ازاستقرار نظمی جدید داشت .زنان* لباس‌فرم ‌پوشانده‌شده با حضورهرروزه‌ی خود در فضای عمومی -بالاجبار- تاکید می‌ورزیدند براعلام وفاداری به نظام تازه‌تاسیس جمهوری اسلامی و ولایت شرعی حاکم، یعنی مقام رهبری، بر خویش.

چیزی نمی‌گذرد که زنان* بدحجاب مصدّع حیات موجودیت تازه‌ای به نام «امت اسلامی»‌اند،‌ پس روسری‌هایی که عقب می‌روند و مانتوهایی که کمی کوتاه یا تنگ‌‌ شده باشند ممنوع بوده و جرم‌انگاری می‌شوند. مجرمین هرروزه با به گردش درآوردن بدن‌های بدحجاب خود در فضای عمومی پیامی را مخابره می‌کنند: عدم وفاداری به حاکمیت جمهوری اسلامی و ولایت شرعی، وهم‌چنین اعلام خودآیینی. ازهمین روست که این تکه پارچه اهمیتی حیاتی برای حاکمیت دارد و هرچقدر هم کوچک باشد و عقب برود یا سر بخورد هنوز باید روی سر باشد؛ داغی است که حاکم بر بندگان خود زده است.

    جمهوری اسلامی برای اجرای حکم حجاب اجباری همواره نیاز داشته تا نهادهای متفاوت را با خود هم‌دست کرده و عرصه‌های مختلف را هم‌سو با خود پیش ببرد. از این رو دانشگاه، به عنوان نهادی وابسته به حکومت، همواره نقش سرکوبگر خود را در برابر تن زن* ایفا کرده است. انواع و اقسام محدودیت‌های اعمال شده در خوابگاه و دانشگاه، نوع خاصی از سبک زندگی را به دانشجویان زن* تحمیل می‌کند و لحظه‌لحظه‌ی زیست دانشگاهی را برای آنان بدل به «میدان جنگ» می‌کند. طغیان تاریخی زنان* در برابر این سرکوب ساختاریافته، زنجیروار به هم متصل شده، در این لحظه فراخوانده می‌شود و به نوعی به بدن #دختر_علوم_تحقیقات پیوند می‌خورد. بار دیگر تنی، به یک‌باره، همه فریاد می‌شود. مرز‌های تخیل را برای همیشه جابه‌جا می‌کند و در برابر هر آنچه که او را مجنون می‌خواند، می‌شورد. هر بار شکستن این دیوارها امکان‌هایی از زیستن را پیش چشم ما می‌کشاند که پیش از این قادر به دیدنشان نبوده‌ایم. هما و ویدا و بسیاری از هم‌رزمان بی‌نام‌مان نیز چنین کردند. در دهه‌ی اخیر همه‌ی ما شاهد بودیم که چطور ویدا موحد را دیوانه خواندند و کنش او را بی‌اثر دانستند؛ حال اما، چهره‌ی دگرگون شده‌ی خیابان چیز دیگری را نشان می‌دهد. بسیاری از ما شبیه به ویداها شده‌ایم. شبیه به تصویری که در لحظه‌ی اول بی‌شرمانه و خطرناک بود. آنچه روز دوازدهم آبان از پیش چشم ما گذشت نیز در پیوند با مقاومت‌های پیشین و هم‌چنین به‌مثابه‌ی امکانی برای فراروی‌های آینده تفسیر می‌شود.


اصرار داریم و تاکید می‌کنیم که کنش دختر علوم‌وتحقیقات درخششی یک‌باره نبود و هرگونه تاریخ‌‌زدایی از شورش او کج‌فهمی‌ای خام اندیشانه است چرا که دستان آهو را در دستان هما، ویدا و دیگر خواهران عصیانگرمان -که نامی از آن‌ها نمی‌دانیم- دیده‌ایم. عصیان او را برآمده از عاطفه‌ای تماما شخصی و لحظه‌ای قلمداد نمی‌کنیم، و می‌دانیم که خشم و عاطفه‌ی او برآمده از ساختار و نظمی است که ما نیز با تن خود در آن زیسته‌ایم. اعتراف می‌کنیم که خشم این زن بند اتصال او و بسیاری از ما با یکدیگر است.  

تاریخ مبارزه‌ی زنان* بعد انقلاب ۵۷ ابعاد جمعی و فردی پرفراز و نشیبی دارد، این مبارزه در خیزش «زن* زندگی آزادی» ،به عیان‌‌ترین شکل ممکن، عصیانی همگانی را در برابر سلسله ستم‌های نظام‌مند تاریخی علیه زنان* رقم زد. حال با گذشت دو سال از این خیزش، در اقدامی جدید حاکمیت ارتجاع درصدد تنظیم و اجرای لایحه‌ای با عنوان «عفاف و حجاب» درآمده است. این لایحه با تکیه برمحوریت نهاد مرتجع خانواده، برای دفاع از ارزش‌های پدرسالارانه‌ی آن، فرمانی بر تمام شاخ‌وبرگ‌های ایدئولوژیک دولت صادر کرده‌است تا بدن‌های عصیان‌گر را با سازوکارهای نوینی تنبیه، طرد و سرکوب کنند. پیشروی‌های مترقی و دست‌آوردهای چشم‌گیر زنان* در پس‌زدن ارتجاع و انقیاد -که از آغاز خیزش ژینا فشرده‌تر و فراگیرتر شده است- برای حاکمیت قابل تحمل نبوده و تهدیدی بنیادین برای موجودیت جمهوری اسلامی را در آگوراهای عمومی حاضر کرده است. لایحه‌ی مذکور در ابعاد گسترده‌ای، رویای تنگ‌تر ساختن فضای شهری و سپهر عمومی برای زنان* را دارد. از همین رو، مسئولیت‌های گوناگونی برای نهادهای مختلف نظیر شهرداری، صداوسیما، دانشگاه، مدارس، وزارت‌خانه‌ها و تقریبا تمامی نهادهای موجود در کشور تعیین شده‌است؛ تمهیداتی که سرکوب را در سطوح مختلف، از چینش فضای شهری و تبلیغاتی تا عبور و مرور در اماکن عمومی، می‌گستراند. درواقع، این لایحه یک پیش‌فرض اساسی دارد: زن* موجودی خفیف است و آزادی او تهدیدی برای ثبات و امنیت نظم حاکم، پس به‌مدد سازوکارهای انضباطی ایدئولوژیکی چون خانواده، پدر، شوهر، دوربین‌های مجهز به تشخیص چهره و گزمه‌های نظامی/ شبه نظامی باید بر او مهار زد.

در این نوشته تلاش کردیم تا نشان دهیم که چطور مبارزه برای پوشش اختیاری مبارزه‌ برای «مالکیت بر بدن» بوده، و خوانش‌های ضدامپریالیستی از مسئله پوشش یا اطلاق مبارزه برای «حقوق مدنی» تقلیل این امر و سرپوش گذاشتن بر یک ستم سیستماتیک تاریخی در راستای نفی اشکال دیگر ستم است. باید اقرار کنیم که حق مالکیت بر بدن حول مفهوم «زندگی» توان آن را دارد که همگرایی گسترده‌ای میان طبقات و اقشار تحت ستم ایجاد کرده و زنان*، اقلیت‌های جنسی و جنسیتی، کارگران و فرودستان را حول ریشه‌ای‌ترین و بنیادی‌ترین آرمان‌ها متشکل سازد.


ما، جمعی از فعالین دانشجویی دانشگاه‌های کشور ، در این بیانیه بر آن شدیم که با سرفرازی از کنش شجاعانه‌ی #آهوـ‌دریایی دفاع کنیم؛ هرگونه تشکیل پرونده روانی برای او را محکوم کرده و نوید می‌دهیم #مقاومت تا رهایی زنان از یوغ سرکوب‌های سیستماتیک پدرسالارانه ادامه خواهد داشت.


«زنان*: چتری گسترده از هویت‌های جنسیتی است که به‌منظور دوری از خوانش بیولوژیک و دوسوگرایانه از جنسیت، و هم‌چنین اشاره به هویت‌های جنسیتی مطرود، یعنی هرآنکه از مرد ممتاز فاصله دارد و طرد می‌شود، مورد استفاده قرار گرفته می‌گیرد.»


امضا کنندگان:

جمعی از فعالان دانشجویی دانشگاه تهران

جمعی از فعالان دانشجویی دانشگاه گیلان

جمعی از فعالان دانشجویی دانشگاه تربیت‌مدرس

جمعی از فعالان دانشجویی دانشگاه علامه‌ طباطبایی

جمعی از فعالان دانشجویی دانشگاه علم‌و‌صنعنت

جمعی از فعالان دانشجویی دانشگاه بهشتی

جمعی از فعالان دانشجویی دانشگاه نوشیروانی بابل

جمعی از فعالان دانشجویی دانشگاه خواجه‌نصیر





Report Page