به مناسبت سالگرد ملی شدن صنعت نفت

به مناسبت سالگرد ملی شدن صنعت نفت

دکتر کریم عابدی

به مناسبت سالگرد ملی شدن صنعت نفت:

متن سخنرانی دکتر کریم عابدی  در مراسم بزرگداشت ۲۹اسفند (سالروز ملی شدن صنعت نفت ایران) در سال ۱۳۹۲در تبریز

بسم االله الرحمن الرحیم

رب اشْرَح لی صدرِی و یسرْ لی أَمرِی و احلُلْ عقْدهً من لِّسانی یفْقَهوا قَولی

عنوان سخنرانی : دکتر محمد مصدق، سیاستمداری بود اشراف زاده ساده زیست، مسلمان معتقد و عامل به

احکام، آزادیخواه و استبدادستیز، رهبر مردمی و فسادناپذیر سخنم را با جمله ای از نهج البلاغه- نامه ،۵۳فرمان مولا امیرالمومنین (ع) به مالک اشتر- آغاز میکنم: و اَنَّ الناس ینظرونَ من امورِک فی مثلِ ما کُنت تَنظُرُینه منَ الامورِ الولاه قبلَک و یقولُون فیک ماکُنت تَقولُ فیهم:

آنچنان که تو در باره زمامداران قبل از خودت مینگری، اینک مردم نیز در باره عملکرد تو نظاره و

قضاوت خواهند کرد و درباره تو همان را خواهند گفت که تو درباره زمامداران پیشین میگویی. سپس ادامه میدهد:

و انَّما یستَدلُّ علَی الصالحین بِما یجری االلهُ لَهم علی اَلسنِ عباده:

شایستگان و صالحین را از آنچه خداوند بر زبان بندگانش جاری میسازد، میتوان شناخت. دکتر مصدق حقیقتا انسان شایسته و صالحی بود که انسان های حق جو و آزادیخواه باید او را بشناسند و منش، بینش و روش او را سرمشق و الگوی حرکتهای سیاسی و اجتماعی خود قرار دهند. در این راستا من به پنج ویژگی برجسته و خصوصیت والای وی اشاره نموده و همراه با استناداتی به شرح و توضیح آنها می پردازم.

۱- دکتر مصدق یک اشراف زاده ساده زیست بود. دکتر مصدق یک اشراف زاده بود، اما چگونه اشراف زادهای بود؟ آیت ا.. طالقانی در سخنرانی مشهور خود در ۱۴اسفند ۱۳۵۷در احمدآباد، ایشان را چنین توصیف میکنند: “شخص دکتر مصدق که بود؟ دکتر مصدق مردی بود تحصیل کرده، ولی در زندگی اشرافی، در طبقه اشراف، در دربار یا پیرامون دربار، او تغییر کرد، تحول یافت، مرد ملت شد، مرد اجتماع شد، مرد نهضت شد. همان طوری که قرآن در مورد حضرت موسی بیان میکند: “فَالتَقَطَه و آلُ فرعون لیکونَ لَهم عدواً و حزَناً”: مادر موسی طفل را به صندق نهاد و به دریا افکند. اهل بیت فرعون، موسی را از دریا گرفت تا در نتیجه، دشمن و مایه اندوه فرعون شود. همان طوری که میگوید: “یا موسی و اَصطَنَعتک لنَفسی”: ترا درست کردم، ساختم که یکروزی به درد من بخوری، به راه من، مشیت من. دکتر مصدق، مثل بسیاری از رهبران اجتماع در درون طبقه اشراف بود، پوکی آنها را از نزدیک می- دید، ساخت و پاختهای درباریها را از نزدیک مشاهده میکرد، همه اینها را دید، آن رعب، آن مقهوریتی که مردم از چنین قدرتها را دارند، در نظر او کاهش یافت و از بین رفت، پوکی و پوچی قدرتهای ظاهری را همان طوری که موسی در درون دربار فرعون، این مرد خودخواه مغرور پوک ضعیفی که ادعای ” اناء ربکُم الاعلی” میزد و ملتی را به اسارت و بردگی کشیده بود، او هم از نزدیک دید و شناخت، و شناخت او توسعه پیدا کرد، انقلابی شد، به درد مردم رسید و از نزدیک دید که مردم مقهور و منکوب و ذلیل، چگونه مردمی هستند، مردمی که جز شهوت، جز هوس، جز هوی، جز خودخواهی، اطراف خود را نمیبینند”. مصدق اشراف زادهای بود که خلق و خوی اشرافی گری را نداشت. در این خصوص ابتدا به جوابیه دکتر مصدق به اتهامات مبتنی بر اشرافیگری وی که در روزنامه آژیر (متعلق به پیشه وری) ذکر شده بود، اشاره میکنیم: ” آنهایی که مرا به عنوان ملاکی مخالف دولت شوروی قلمداد میکنند، خوبست به حساب املاکی که چهل سال دست من و خانوادهام بوده است، رسیدگی کنند و بدانند که من برای جلب نفع، زارع نبودهام، من برای فرار از دیکتاتوری آنجا ساکن شدم. من در آنجا خادم مردمان بیچاره بودهام… زندگی من، از خانهای که به روابط فرهنگی شوروی اجاره دادهام و چند مستغل دیگر اداره میشود. من آنچه تصور مینمودم از زندگی متوسط اضافه دارم، سالهاست وقف بیمارستان (نجمیه) نموده ام و آنجا را مجانا و بلاعوض اداره میکنم. من از زندگی متوسط تجاوز ننموده و از تجمل بیزارم و به چیزهایی که زاید از مایحتاج زندگی است، عادت ندارم. من به تن پروری عادت ننمودهام و از مردمان مفتخوار تنفر دارم”. پسر دکتر مصدق، غلامحسین مصدق، در خاطرات خویش در این خصوص میگوید: ” توجه و مراقبت پدر نسبت به امور بیمارستان به حدی بود که حتی در جزئیات امور نظارت داشت و در خرید روغن و برنج و سایر نیازمندیها مداخله میکرد. کمک و مساعدت نسبت به بیمارهای بی- بضاعت را تأکید مینمود”. مصدق اساساً این گونه ساده زیستی را برای حاکمان، امری ضروری و واجب میدید: وی در یکی از خطابههای خود در مجلس ششم در خصوص ریخت و پاشهای دولت حاکم، چنین گفت: آنچه که مقدم است باید در نظر گرفت. مقدم این است که یک کاری بکنیم که مردم از گرسنگی نمیرند. این عقیده بنده است. بنده عقیدهام این است که شاه مملکت یا وزیر مملکت و یا رئیس الوزراء مملکت، اگر در یک اطاق بنشینند که سقفش چکه بکند و خیلی هم تزئینات نداشته باشد، ولی ملت شکمشان سیر باشد و مردم وضعشان خوب باشد و راحت باشند، آن بهتر است و افتخارات آنها بیشتر است”.

خود دکتر مصدق نیز این گونه ساده زیست بود. پسرش- دکتر غلامحسین مصدق- در خاطراتش می- نویسد: “خوراک و غذای پدر ساده بود. صبحانه نان خشک و پنیر با قند داغ میخورد. ناهار چلوخورش و شامش ساده بود. در انتخاب غذا به کیفیت توجه نداشت، هرچه همه میخوردند، او هم میخورد… در احمد آباد که بود، روزهای تعطیل برای او میوه میبردیم. گاه قیمتها را میپرسید، مثلاً میگفت: این پرتقال را چند خریدهاید؟ میگفتیم کیلویی ۳تومان، تعجب میکرد و میگفت: دیگر پرتقال نخرید، مگر مردم میتوانند پرتقال کیلویی ۳تومان بخرند؟ در احمد آباد، غذایی که پیشخدمت طبخ میکرد، بین پدر، آشپز، همسر پیشخدمت و دو مأمور سازمان امنیت تقسیم میشد. همیشه تأکید و سفارش مینمود که خوراکیها از لحاظ کیفی و کمی بین آنها یکسان باشد”.

در اینجا لازم است که به یک نکته مهم اشاره شود. منابع مالی دفتر کار نخست وزیری همگی از دارایی شخصی دکتر مصدق تأمین میشد. در بیست و هشت ماه نخست وزیری دکتر مصدق، یک ریالی از اعتبار دولت خرج نشد و همه خرج ها شخصاً از طرف دکتر مصدق پرداخت میشد. خرج ناهار و شام و صبحانه ۵۰سرباز و درجه دار محافظ را خود آقای دکتر مصدق میداد. به گونهای که بعد از کودتا، بنابه قول فرزندش دکتر غلامحسین مصدق، ایشان مبلغ ۸۸۰هزار تومان مقروض بود که از طریق فروش باغچه خیابان کاخ و چند قطعه مجاور آن، بدهیهایش را ادا کرد. ماهانه در حدود ۲۸۰هزار تومان، حقوق کارکنان نخست وزیری را از جیب خودش پرداخت می کرد.

دکتر مصدق بشدت به مصرف از بودجه دولتی حساس بود. فرزندش نقل می کند که “دکتر مصدق در گرمای تابستان گرمازده شده بود و ضروری بود که در منزل ایشان یک کولر نصب شود. آن موقع در تهران کولر بندرت یافت می شد. بعد از پرس و جو مطلع شدیم که در دفتر مهندس حق شناس (وزیر راه) یک کولری وجود دارد. بدون اطلاع دکتر مصدق، کولر را در منزل نصب کردیم. دکتر مصدق از ما پرسید که کولر را از کجا پیدا کرده اید؟ ما که جرات دروغ گفتن به ایشان را نداشتیم، واقعیت را گفتیم. ایشان بشدت عصبانی شد و دستور داد که سریعا کولر به محل قبلی خود برگردد”. دکتر مصدق هر حقوقی هم که میگرفته است صرف امور خیریه میکرد. چنانکه در ملاقات خود با شاه در ۲۵تیر ۱۳۳۱به او چنین میگوید:

“داوطلبی من برای این پست (تصدی وزارت جنگ)، نه برای کار بود و نه استفاده از حقوق. از نظر کار، من نخست وزیر و مافوق وزیر بودم و از نظر حقوق هم، هر کاری که در عصر مشروطیت متصدی شدم، حقوق آن را صرف امور خیریه کردم”.

فرزند او غلامحسین مصدق، در خاطراتش در این خصوص میگوید: ”پدر، تمام عمر، حقوق دولتی و نمایندگی خود را صرف امور خیریه میکرد، به ویژه عمده این حقوق را به دو بنگاه میداد: بنگاه حمایت معلولین و بنگاه حمایت مادران و نوزادان”.

۲- دکتر مصدق مسلمانی معتقد و عامل بود و در حد متعارف پایبند به فرائض دینی. در این خصوص به چند مورد استناد میکنم:

الف- در هنگام بررسی طرح پیشنهادی انقراض سلطنت قاجاریه و واگذاری حکومت موقت به رضاخان، دکتر مصدق پشت تریبون رفت و طی بیانات مشروحی طرح مذکور را مغایر با مصالح ملت و مملکت و زمینه ساز ایجاد رژیم دیکتاتوری دانست و گفت: “بنده در سال گذشته در حضور نمایندگان محترم به کلام ا… مجید قسم یاد کردم که به مملکت و ملت خیانت نکنم. آن ساعتی که قسم خوردم مسلمان بودم و حالا هم مسلمان هستم و از آقایان تمنا دارم به احترام این قرآن برخیزند (سپس در این موقع کلام ا… مجید را از بغل خود بیرون آورد و حضار قیام نمودند) و در حضور همه آقایان بنده شهادت خودم را میگویم: “اشهد ان لا اله الا االله، اشهد ان محمدا رسول االله، اشهد ان علیاً ولی االله”. من شخصی بوده ام مسلمان، و به این کلام االله قسم یاد کرده ام و این ساعت هم این کلام االله، خصم مرا بکند، اگر در عقیده خودم یک اختلاف و تفاوتی حاصل کرده باشم”.

ب- در ابتدای مراسم تحلیف مجلس ششم در شهریور ۱۳۰۵سخن خود را اینگونه آغاز میکند: “لازم میدانم امروز که اولین روزی است که بنده در دوره ششم به مجلس میآیم، عقیده و مرام خودم را که عقیده و مرام آقایان محترم و اهل مملکت است به عرض برسانم. عقیده بنده فرمایش رسول اکرم و پیامبر خاتم (ص) است که میفرماید: “الاسلام یعلُوا و لا یعلی علیه”، بنده به افتخار نمایندگان دوره ششم، شمایل این اصل را زینت بخش این محوطه مینمایم. از خداوند متعال خواهانم که ما را در این دوره ششم و همیشه به راه نیک اوصیاء که راه خداست موفق فرماید و از آقایان حجج الاسلام خواهش میکنم که این عبارات را تکرار نمایند: “الاسلام یعلُوا و لا یعلی علیه”، اینک برخیزید. (حضار قیام نمودند) و دکتر مصدق ادامه میدهد: این است شمایل پادشاه اسلام که دست او بیرق ایران است، آن شمایل را به افتخار خودمان، تقدیم آقای رئیس مینمایم که نصب بفرمایند”.

پ- دکتر مصدق در جلسه ۲۹شهریور ۱۳۰۵دوره ششم با وزارت دو وزیر دولت مستوفی الممالک وثوق الدوله و محمدعلی فروغی) مخالفت میکند و میگوید: “بنده به بزرگترین خیانتی که ایشان (وثوق الدوله) مرتکب شدهاند میپردازم که قرارداد است، قرارداد یعنی تسلط دولت مسیحی بر دولت مسلمان و به زیان وطن پرستی و اسارت ملت ایران. عقیده ما مسلمین این است که حضرت رسول اکرم (ص) پادشاه اسلام است و چون ایران مسلمان است، لذا سلطان ایران است و بر هر ایرانی دیانت مند و مسلمان شرافتمندی فرض است در اجرای فرموده پیامبر خدا که میفرماید: “الاسلام یعلوا و لا یعلی علیه”، از وطن خود دفاع کند. اگر فاتح شد، عالم دیانت و ایرانیت را روحی تازه دمیده و چنانچه مغلوب شد در راه خدا شربت شهادت را نوشیده است، “ولا تَحسبنَّ الذّینَ قُتلوا فی سبیل االله امواتاً، بل احیاء عند ربهم یرزقون”. همچنین آقای وثوق الدوله در تمام ادوار زمامداری خود، ضربه بزرگی به اخلاق مملکت وارد نمودند. اخلاق، حافظ نظام اجتماعی است، چنانکه قوه جاذبه، حافظ نظام علم است. خاتم انبیاء، نتیجه منحصر بعثت خود را اتمام مکارم اخلاق میشمارد: انی بعثت لاتَمم مکارم الاخلاق”.

ت- دکتر مصدق در دوره چهاردهم مجلس، در جلسه ۱۵اسفند ،۱۳۲۲در مخالفت با اعتبارنامه سیدضیاء الدین طباطبایی، عامل انگلیس، او و سیاست انگلستان را در ایران را به محاکمه کشید. در آن نطق تاریخی از جمله به این نکته اشاره میکند: “مردم به حضرت سید الشهداء (ع) چرا معتقدند؟ برای اینکه او در راه آزادی صدماتی کشید و جان خود را فدای امت کرد، “بابی انت و امی یا اباعبداالله”، پس من هم که سگ آستان حضرتم، باید به آقا و مولای خود تأسی کنم و برای خیر این مردم و برای آزادی این جامعه، هرگونه فحش و ناسزا بشنوم و خود را برای هر کاری آماده نموده و به طوری که عرض کردم آرزومندم به درجه شهادت نایل شوم”.

ث- دکتر مصدق در طی دفاعیات خود در بیدادگاه شاه، قبل از توضیح در خصوص میتینگ ۲۵مرداد سال ،۱۳۳۲چنین میگوید: “در هر حال قبل از این که به جواب تیمسار محترم مبادرت کنم، باید عرض کنم: “اشهد ان لا اله الا االله، اشهد ان محمداً رسول االله”. این شهادتین است که تمام فرق اسلام باید بگویند، یعنی شافعی، حنفی، مالکی، حنبلی … من در این دادگاه اقرار میکنم که مسلمان و شیعه اثنی عشری هستم. مسلک من مسلک حضرت سیدالشهداء است. یعنی آن جا که حقی در کار باشد، با هر قوه ای مخالفت میکنم. از همه چیزم میگذرم، نه زن دارم، نه پسر دارم، نه دختر دارم، هیچ چیز ندارم مگر وطنم را در جلو چشمم دارم (در این موقع دکتر مصدق به گریه افتاد)”.

ج- دکتر مصدق در آخرین دفاعیه خویش در دادگاه چنین گفت: “آری تنها گناه من و گناه بزرگ و بسیار بزرگ من این است که صنعت نفت ایران را ملی کرده ام و بساط استعمار و اعمال نفوذ سیاسی و اقتصادی عظیمترین امپراطوریهای جهان را از این مملکت برچیدهام و پنجه در پنچه مخوفترین سازمانهای استعماری و جاسوسی بین المللی در افکندهام و به قیمت از بین رفتن خود و خانوادهام و به قیمت جان و عرض و مالم، خداوند مرا توفیق عطا نمود تا به همت و اراده این مملکت، بساط این دستگاه وحشت انگیز را درنوردم. برای آخرین بار در زندگی خود، ملت رشید ایران را از حقایق این نبرد وحشت انگیز مطلع میسازم و مژده بدهم: مصطفی را وعده داد الطاف حق گر بمیری تو نمیرد این سبق از مردان رشید و عزیزان تودیع میکنم و تأکید مینمایم که در راه پر افتخاری که قدم برداشتهاند از هیچ حادثهای نهراسند و یقین بدانند که خدا یار و مددکار آنها خواهد بود”.

چ- دکتر مصدق در وصیت نامه خویش بعد از ذکر این نکته که: “وصیت میکنم که فقط فرزندان و خویشان نزدیکم از جنازه من تشییع کنند و مرا در محلی که شهدای ۳۰تیر مدفونند دفن نمایند”. در خصوص مسائل مالی چنین وصیت میکند: “از بابت منافع سال اول (خانه ها و مستغلات که منافع دو سال آنها را به فرزندانم بخشیده ام، پس از مرگ تعلق به اینجانب دارد)، مبلغی که در صورت جداگانه به خط اینجانب تنظیم شده، به اشخاص ذکر شده در آن صورت بپردازند و هرچه باقی ماند، برای نماز و روزه و حج این جانب به کار برند”.

ح- دکتر مصدق ارادت ویژه ای به حضرت سیدالشهدا (ع) داشت و در ایام محرم، در منزل خویش مراسم عزاداری برگزار میکرد. آقای محمد ترکان به نقل از شیخ باقر نهاوندی واعظ میگوید: “مجلس روضه بود و من میرفتم و روضه میخواندم. در دوران نخست وزیری دکتر مصدق طبق معمول رفتم و باز هم مشغول ذکر مصیبت شدم. خانم مرحوم دکتر مصدق آمد با ناراحتی به من گفت: آقای نهاوندی بس است دیگر ادامه ندهید؟ گفتم خانم مگر چه شده؟ گفت آقا حالش بهم خورده. گفتم من نمیدانستم که آقای دکتر مصدق هم در اینجاست. در واقع دکتر مصدق هنگام ذکر مصیبت در اتاق دیگری تنها نشسته و به روضه گوش میداده است. من رفتم نزد دکتر مصدق و علت به هم خوردن حال ایشان را سئوال کردم، دکتر گفت: “داشتم به این فکر میکردم که اگر به همراه این جمعیت که پشتیبان نهضت ملی است، در کربلا در خدمت حسین بن علی (ع) بودیم، چگونه می- شد که یاد مصیبت های آن بزرگان، مقداری حالم را متأثر و دگرگون کرد”. دکتر غلامحسین مصدق نیز در خاطراتش می گوید: “ابتدا قرار بود جلسه شورای امنیت روز ۱۲اکتبر تشکیل شود، ولی به مناسبت ایام عزاداری تاسوعا و عاشورا، به تقاضای پدرم، جلسه سه روز به تأخیر افتاد”.

خ- همسر دکتر مصدق، عمیقاً انسانی مذهبی بود. دکتر صدیقی در شرح گلوله باران خانه نخست وزیر در کودتای ۲۸مرداد، چنین میگوید: “آنچه بیشتر این منظره را غم افزا و دلخراش مینمود، مشاهده حالت سکون، وقار و تمکین پیرمردی بود که پهلوی من ایستاده بود و لهیب آن شعلههای دودآمیز را که از خانه و مسکن او برمیخاست، به چشم میدید. شاید در حدود یک دقیقه، آقای دکتر و من، پشت پنجره، دود و شعله را نظاره می- کردیم. سپس آقای دکتر با بغض و گریه به من گفت: آتش سوزی خانه مهم نیست، من از روی آن زن که امشب سجاده ندارد که روی آن نماز بخواند، شرمنده ام”.

د- اساساً دکتر محمد مصدق اعتقاد داشت که بدون دو اصل مهم نمیتوان حاکمیت ملی را در جامعه ایران برپا داشت. این دو اصل یکی اصل اسلامیت و دیگری اصل ایرانیت است که حافظ قومیت و دین و تمدن میباشد. “هر ایرانی که دیانتمند است و هرکس که شرافتمند است تا بتواند باید روی دو اصل از وطن خود دفاع کند و خود را تسلیم هیچ قوه ای ننماید که یکی از آن دو، اصل اسلامیت است و دیگری وطن پرستی”. این سخن را مصدق در سال ۱۳۰۵در جلسه ۲۹شهریور مجلس بیان کرد و نزدیک بیست سال بعد هم در مجلس چهاردهم در جلسه ۲۰شهریور ۱۳۲۴نیز نظیر چنین سخنانی را بار دیگر تکرار کرد که: “ما باید خود را به آن درجه استقلال واقعی برسانیم که هیچ چیز جز مصلحت ایرانی و حفظ قومیت و دین و تمدن خودمان، محرک ما نباشد. من ایرانی و مسلمانم و بر ضد هرچه ایرانیت و اسلامیت را تهدید کند تا زنده هستم مبارزه می نمایم”.

۳- دکتر مصدق یک دمکرات آزادیخواه بود و استبداد ستیز. در این خصوص سخنم را با جمله دکتر علی شریعتی در مقاله معروف آزادی، خجسته آزادی آغاز می- کنم: “ای آزادی، چه زندانها برایت کشیدهام و چه زندان ها خواهم کشید، چه شکنجه ها تحمل کرده ام و چه شکنجه ها تحمل خواهم کرد. اما خود را به استبداد نخواهم فروخت، من پرورده آزادی ام، استادم علی است، مرد بی ضعف و بی بیم و پر صبر، و پیشوایم مصدق، مرد آزاد، مردی که هفتاد سال برای آزادی نالید”.

دکتر مصدق در جواب اتهامات روزنامه آژیر مبنی بر اینکه “شما از آزادی ملت میترسید”، چنین از خود دفاع میکند که: “من اگر اهل ایمان و عقیده نبودم، ۲۰سال با دولت دیکتاتوری جدال نمی- نمودم، من برای آزادی ملت و مبارزه با دیکتاتوری با آن دولت جنگیدم و به زندان رفتم”.

اساساً دکتر مصدق از ابتدای زندگی سیاسی خود، همیشه یک خط مشی را تعقیب نمود که در مجلس چهاردهم، خود او آن را بدین مضمون شرح داده است:

“من مأموریت موکلین خود را قبول نکردم و به این مجلس پا نگذاشتم، مگر برای یک مبارزه مقدس و آن برای نیل به یک مقصود عالی است: در سیاست داخلی، برقراری اصول مشروطیت و آزادی و در سیاست خارجی، تعقیب سیاست موازنه منفی، این هدف من بوده و هست و خواهد بود و تا بتوانم برای رسیدن به آن مجاهدت خواهم کرد.

قبل از جلسه مجلس در روز نهم آبان ۱۳۰۴در خصوص تصویب ماده واحد انقراض سلطنت قاجاریه و واگذاری حکومت موقت به رضاخان، وقتی که مستوفی الممالک از سیاست ارعاب اطرافیان رضاخان اظهار نگرانی کرده و در مورد رفتن یا نرفتن به جلسه با مصدق مشورت کرد، دکتر مصدق در راستای عزم جزم خویش برای مبارزه با استبداد در جواب میگوید:

“به توپچی و سرباز مواجب میدهند که یک روز به کار آید و از مملکتش دفاع کند… به وکیل هم دو سال مواجب میدهند برای اینکه یک روز به کار مملکت بخورد و از قانون اساسی دفاع کند. اگر ما امروز به مجلس نرویم، به وظیفه نمایندگی خود رفتار نکردهایم”. سپس خود در چنان محیط ارعاب آوری که دارودسته رضاخان در مجلس و بیرون آن راه انداخته بودند، به مخالفت با ماده واحده برخاست و در بخشی از سخنان خود چنین گفت: “خوب اگر ما قائل شویم که آقای رئیس الوزراء پادشاه بشوند، آنوقت در کارهای مملکت هم دخالت کنند… شاه باشند، رئیس الوزراء باشند، فرمانده کل قوا باشند، بنده اگر سرم را ببرند و تکه تکه بکنند آقای سید یعقوب هزار فحش به من بدهند، زیر بار این حرف ها نمیروم. بعد از بیست سال خونریزی، آقای سید یعقوب شما مشروطه طلب بودید، آزادیخواه بودید، بنده خودم شما را در این مملکت دیدم که بالای منبر میرفتید و مردم را دعوت به آزادی میکردید. حالا عقیده شما این است که یک کسی در مملکت باشد که هم شاه باشد، هم رئیس الوزراء، هم حاکم؟ اگر اینطور باشد که ارتجاع صرف است، استبداد صرف است. پس چرا خون شهداء راه آزادی را بیخود ریختید؟ چرا مردم را به کشتن دادید؟ میخواستید از روز اول بیائید بگوئید که ما دروغ گفتیم و مشروطه نمیخواستیم، آزادی نمی- خواستیم، یک ملتی است جاهل و باید با چماق آرام شود”.

دکتر مصدق بعد از سقوط رضاخان در مجلس چهاردهم در سال ۱۳۲۲در سخنرانی مربوط به مخالفت با اعتبارنامه سید ضیاء (عامل سیاسی کودتای ۱۲۹۹) در خصوص کارکرد استبداد چنین میگویند:

“بر فرض که با هواخواهان این رژیم موافقت کنیم و بگوئیم دیکتاتور به مملکت خدمت کرد، در مقابل آزادی که از ما سلب کرد، چه برای ما کرد؟ هیچ ملتی در سایه استبداد به جائی نرسیده است. سال های سال لازم است که به عکسالعمل دوره بیست ساله خاتمه داده شود. دیکتاتور شبیه پدری است که اولاد خود را از محیط عمل و کار دور کند و پس از مرگ خود اولادی بیتجربه و بیعمل بگذارد، پس مدتی لازم است که اولاد او مجرب و مستعد کار شود. یا باید گفت که در جامعه افراد در حکم هیچ هستند و باید آنها را یکنفر اداره کند که این همان سلطنت استبدادی بود که بود، مجلس برای چه خواستند؟ و قانون اساسی برای چه نوشتند؟ و یا باید گفت که حکومت ملی است و تمام مردم باید غمخوار جامعه باشند و در مقدرات آن شرکت نمایند، در این صورت منجی و پیشوا مورد ندارد”.

دکتر مصدق به “توازن منفی سیاسی” در عرصه سیاسی کشور اعتقاد داشت. او در این خصوص (در یک بحث عالمانه در خصوص ضرورت ملی کردن صنعت نفت) چنین میگوید:

“ملت ایران آرزومند توازن سیاسی است، یعنی توازنی که در نفع این مملکت باشد و آن توازن منفی است. به عقیده من توازن سیاسی وقتی در مملکت برقرار میشود که انتخابات آزاد باشد. توازن آن نیست که هر دولتی، هواخواهان خود را به مجلس بیاورد. توازن منفی آن است که در انتخابات دخالت نکنند، قانون انتخابات تجدید شود و نمایندگان حقیقی ملت که به مجلس رفتند، توازن سیاسی برقرار میشود”.

دکتر مصدق دمکراسی را نظام مردم سالاریای میداند که در آن حاکمیت از آن مردم است. از نظر او مردم باید در شرایطی باشند که بتوانند حرف خود را مطرح کنند. چنانکه در پاسخ به نامه نماینده اراک در مجلس پانزدهم که (با تقلب برپا شد)، چنین نوشت که: “یکی از مزایای دمکراسی آن است که مردم بتوانند به طور آزادانه اظهار عقیده کنند”.

وی در گفت و شنود خود با وکیل مدافع خود، سرهنگ جلیل بزرگمهر، میگوید: “وقتی که ملت دولتی را سرکار میآورد و دولت مبعوث ملت است، نمیتواند صدای ملت را خفه کند و نگذارد مردم حرف خودشان را بزنند. خفه کردن صدای مردم، کار سیاست استعماری است. روش آنهاست که نفس کسی در نیاید، تا هرکاری که دلشان میخواهد بکنند”.

اساساً دکتر مصدق به عنوان یک دمکرات اعتقاد داشت که مردم باید آزادانه انتقاد کنند: “وقتی اجازه داده شد که مردم حرفشان را بزنند و انتقاد کنند آنوقت دولت هرکاری دلش خواست نمیتواند بکند. باید به هدف ملت و آرزوهای ملت توجه کند. موجودیت دولت من روی افکار ملت است. پس نمیشد جلو اظهارنظرهای مردم را گرفت و خفهشان کرد”. سپس ادامه می دهد: “من از انتقادات بجا و اصولی یاران موافق و دوستان مخالف، نه تنها هرگز نمیرنجم و در حساب مملکت احساسات شخصی را مداخله نمیدهم، بلکه نصایح و انتقادات ایشان را به منزله چراغ راهنمای خود میشمارم. زیرا برخلاف آنچه گفته اند کسی که در راه آزادی مبارزه کرده و زندان و تبعید سالیان دراز را، در این راه متحمل شده، هیچ لذتی را نمیتواند با حفظ آزادی عقیده و بیان برابر کند”.

روی این اصل بود که در دوران نخست وزیری خویش، دستوری بدین شرح به شهربانی کل صادر کرد: “شهربانی کل کشور: در جراید ایران، آنچه راجع به شخص اینجانب نگاشته میشود، هر چه نوشته باشند و هر که نوشته باشد، به هیچ وجه نباید مورد اعتراض و تعرض قرار گیرد”.

دکتر مصدق علاقه خاصی به شهدای ۳۰تیر داشت و آنها را “شهدای راه آزادی” مینامید. دکتر غلامحسین مصدق در این خصوص میگوید:

“بعد از غروب روز ۳۰تیر ،۱۳۳۲در تاریکی شب، با استفاده از یک چراغ نفت سوز، بر سر مزار شهدای ۳۰تیر رفتیم. پدر نخست فاتحه خواند و سپس بسیار گریست و در همان حال رو به ما کرد و گفت: “این پیکرهایی که در اینجا خفتهاند، شهیدان راستین راه وطن هستند. اینان با نثار خونشان، استقلال مملکت را که داشت از بین میرفت، نجات بخشیدند. آرزویم این است، پس از مرگم در جوار این شهیدان، که به منزله فرزندانم هستند، دفن شوم. من میخواهم در این قبرستان شهدای آزادی دفن شوم”.

وصیتی که هرگز اجرا نشد و با هزار تاسف اکنون نیز اجراء نمیشود.

۴- مصدق یک رهبر مردمی بود و عمیقاً به نقش مردم در تعیین سرنوشت خویش اعتقاد داشت:

اولاً دکتر مصدق دخالت در سیاست و امور اجتماعی را حق فرد، طبقه یا گروه خاصی نمیدانست و همچنین به این اعتقاد نداشت که چون مشروطیت برقرار و مجلسی تشکیل شده است، بقیه مردم باید کنار بروند و ناظر و تماشاچی باشند تا ببینند دیگران چه کاری انجام میدهند، بلکه او برعکس می- گفت (در همان جوابیه نامه نماینده اراک در مجلس پانزدهم):

“متأسفانه هر یک از طبقات و صفوف مختلف را به جهاتی دعوت به سکوت مینمایند. از قبیل این که دانشجویان فقط درس بخوانند و کشاورزان مشغول زراعت باشند، وکیل در مجلس حرف نزند و جار و جنجال ننماید، احزاب سیاسی هم فقط افراد خود را وارد ادارات کنند و گاهی هم برای اینکه مردم اغفال شوند و بگویند احزابی در مملکت نیست و در یکی از موضوعاتی که در دانشکده ها درس می- دهند و در روزنامهه ا مینویسند، سخنرانی نمایند و صحنه سیاست ایران را برای آن دسته از مردمی که خادم اجنبی هستند، قرق نموده تا آنها بتوانند از عهده وظایف خود برآیند”.

ثانیاً در اندیشه و عمل دکتر مصدق، محتوای واقعی، حاکمیت ملت بود و این که مردم بتوانند به طور موثر در سرنوشت خود تصمیم بگیرند، نه این که در ظاهر امر، شکلی از مجلس و قانون به صورت نمایشی وجود داشته باشد، اما در عمل رژیم خودکامه و استبدادی قبل از دوران مشروطیت ادامه داشته باشند. ایشان اعتقاد داشتند که : “این تنها ملت ایران، یعنی به وجود آورنده قانون اساسی و مشروطیت و مجلس و دولت است که می- تواند در باره سرنوشت ملی اظهار نظر کند و لاغیر. قانونها، مجلسها، دولتها همه برای خاطر مردم به وجود آمدهاند نه مردم به خاطر آنها…، در کشورهای دمکراسی و مشروطه هیچ قانونی بالاتر از اراده ملت نیست”.

ایشان در دوران وکالت و نخست وزیری هرگاه ملاحظه میکرد که نمایندگان با استفاده از سنگر مجلس آنها را تبدیل به یک موضع ضدمردمی کردهاند، در مقابل آن ایستادگی میکرد. در ۱۴مهر ۱۳۳۰وقتی میخواست در باره اخراج کارشناسان انگلیسی از مناطق نفتخیز توضیحاتی دهد، مخالفان مانع صحبت وی شدند. اما او از مجلس بیرون آمد و در مقابل جمعیت کثیری که در مقابل مجلس اجتماع کرده بودند گفت: “ای مردم، شما مردم خیرخواه و وطن پرست که در اینجا جمع شدهاید، مجلس هستید و آنجا که یک عده مخالف مصالح مملکت هستند، مجلس نیست”.

ثالثاً به شدت از تحقیر مردم توسط سیاستمداران انتقاد میکرد و خود نیز در تحقیر مردم قدمی برنمیداشت: چنانکه در نطق تاریخی خود هنگام تشکیل مجلس چهاردهم در ابراز مخالفت با اعتبارنامه سیدضیاءالدین گفت:

“اشخاص وطن پرست، ملت را تحقیر نمیکنند و به افکار عمومی احترام میگذارند تا در بروز حوادث آنها را پشتیبان خود کنند. هرکس که به ملت خود احترام نکرد، پشتیبان او جای دیگری است. به اتکای قوای خارجی قیام نمودن و بر روی هموطنان تیغ کشیدن و آنان را توهین کردن و حبس نمودن، کار وطن پرستان و آزادمردان نیست”.

رابعاً به شدت از بازیچه قرار دادن مردم و برخورد ابزاری با آنها پرهیز میکرد و به دیگران در این خصوص انتقاد مینمود. چنانکه بارها به مشروطه طلبانی که به مردم پشت کردند و طرفدار استبداد رضاخانی شدند انتقاد می کرد که:

“چرا خون شهداء راه آزادی را بیخود ریختید؟ چرا مردم را به کشتن دادید؟ میخواستید از روز اول بیائید و بگوئید که ما دروغ گفتیم”.

چنانکه در ملاقاتی که با رضاخان بعد از تصویب ماده واحده داشت، خود دکتر مصدق جریان این ملاقات را اینچنین ذکر میکنند: “عرض شد، موقع آمدن به حضور، چشمم به سردر سنگی افتاد، این بنای با عظمت را اعلیحضرت برای چه میخواهند؟ گفتند: در خانه من است، مگر من خانه نمیخواهم؟ عرض کردم: خانه حقیقی شاه باید قلب مردم باشد، اگر آن را دارند، احتیاجی به اینها ندارند… از بستن طاق نصرت در ولایات و آوردن مردم با البسه عاریه به استقبال شاه مقصود چی است؟ چنانکه شاه به مردم خدمت کنند، اگر مردم ندانند، باز اعلیحضرت ماجورند، چنانکه تاریخ، خدمات هر پادشاهی را فراموش نمیکند. فرمودند: سر شما هم بوی قرمه سبزی دارد، حرف های شما جواب ندارد”. دکتر مصدق به دوایر دولتی بخشنامهای صادر کرد و آنها را از الصاق عکس خود به ادارات دولتی بر حذر داشت. در جای دیگر نیز گفته بود: “خدا لعنت کند کسی را که با تعریف و تملق از او بت بسازد”.

دکتر مصدق بر اساس یک گزارش شفاهی غیرموثق- وقتی شنید، شهردار تهران خیابانی را به نام او کرده و عکس او را تکثیر نموده است او را توبیخ نمود و هزینه تکثیر عکسها را به عنوان جریمه از حقوق او کسر کرد.

۵-دکتر مصدق فسادناپذیر بود. سخن خود را در این خصوص با یکی از جملات جاودانه دکتر مصدق در آخرین سال زندگی خویش (سال ۱۳۴۵) آغاز میکنم: “خدا میداند پاک ماندن در این کشور چقدر سخت است. لازمهاش این است که انسان خیلی از محدودیتها را قبول کند و با دقت و احتیاط زندگی کند و تا هزارها مثل من در راه آزادی فدا نشوند، وطن عزیز ما روی استقلال و آزادی را نخواهد دید”. دکتر مصدق هنگام انقلاب مشروطه، بعد از افتتاح مجلس اول به نمایندگی اصفهان انتخاب شد. اما چون سنش کمتر از ۳۰سال بود، با وجود اینکه برخی دیگران که کمتر از سی سال داشتند، به مجلس داخل شده بودند، نخواست کرسی وکالت را اشغال نماید، چون معتقد بود که کسی که از روز اول برخلاف قانون وارد مجلس شود، دیگر نخواهد توانست انجام وظیفه کند و در سایر کارها هم از وی سلب اعتماد خواهد شد. پس راضی نشد که موضوع در مجلس مطرح شود و از نمایندگی اعلام انصراف نمود.

مجلس سوم، در سال ۱۲۹۴قانونی مبنی بر تشکیل کمیسیون تطبیق حوالجات تصویب کرد که مجلس از طریق آن بر امور مالی کشور نظارت کامل اعمال میکرد که ۵عضو داشت و دکتر مصدق یکی از آنان بود.

در جهت اجرای قرارداد منحوس ،۱۹۰۷روسیه و انگلیس تصمیم به تشکیل کمیسیون دیگری برای نظارت در مالیه ایران گرفتند. این کمیسیون هم مرکب از ۵نفر بود که سه نفر را دولت ایران و یک نفر را انگلیس و دیگری را دولت روسیه تعیین نمودند. سپهسالار، ریاست این کمیسیون را با صلاحدید روس و انگلیس به مصدق پیشنهاد کرد. خواستند با تطمیع وی به دریافت حقوقی معادل یک هزار تومان در ماه که دول خارجی پرداخت آن را حتی در صورت استعفاء یا انحلال کمیسیون، مادام العمر تضمین مینمودند، مصدق را به قبول این سمت وادارند تا با یک تیر، دو نشان زنند. اولاً با استفاده از نام نیک و حیثیت دکتر مصدق برای خود آبرویی کسب کنند و ضمناً یکی از چهره های درخشان کشور را به نفع خود آلوده سازند. مصدق این پیشنهاد را با جواب دندان شکنی رد کرد و اظهار داشت “اگر وظایف کمیسیون این است که در مالیه نظارت کند، اکنون همین کار را میکنم، با این فرق که مرا مجلس ملی انتخاب کرده و در هر ماه هم بیش از ۲۰۰تومان حقوق ندارم”.

در مقام وزارت مالیه در کابینه قوامالسلطنه در سال ،۱۳۰۰با اخذ اختیارات قانونی از مجلس شورای ملی اقداماتی ضد فساد انجام داد از جمله:

• تقاضای سلب صلاحیت یکی از وکلای مجلس چهارم که قبلاً در سمت ریاست مالیه یکی از شهرها، متهم به سوء استفاده شده بود،

• الزام مالکین دهات اطراف تهران به فروش گندم خود به نرخ دولتی برای مصرف نان شهر، • قطع حقوق اشخاصی که از دو محل حقوق دریافت میداشتند،

• قطع پرداخت در تمام مواردی که اشخاص و تشکیلاتی بدون دلیل و تصویب مجلس از خزانه دولت استفاده می کردند،

• انسداد کلیه طرق سوءاستفاده مثل بودجه دربار سلطنتی که طبق تصویب انجمن مالی مجلس، ماهیانه سی هزار تومان بود و دولت وثوقالدوله برای جلب دربار، ده هزار تومان بدان افزوده بود، و نیز حقوق ولیعهد که از ماهی ده هزار تومان بدون مجوز قانونی به چهارده هزار تومان افزایش یافته بود.

دکتر مصدق در راستای اعتقاد راسخ خود برای مبارزه با فساد، در مخالفت با لایحه تشکیل انجمنهای محلی در استانها و شهرستانها که توسط سپهبد رزم آرا به مجلس شانزدهم ارائه شده بود، نطق مبسوطی ایراد کرد و در بخشی از آن نطق، چنین گفت:

“ما در این مملکت خیلی کارهای ضروری داریم… مملکت اصلاحش به مجازات و مکافات (فاسدین) است. آن روزی که به این آقا گفتم، من اگر دعوت بشوم بیایم در وزارت جنگ، میلیونها دزدی را ثابت میکنم. اگر راست میگفت، اگر پاک بود می بایست یک چنین لایحهای را میآورد مجلس و می- گفت: مجلس شورای ملی، این دکتر مصدق را مأمور کنید بیاید به حساب من رسیدگی کند. من اگر نرفتم به حساب آقا رسیدگی نکردم و آقا را محکوم نکردم…. آقا هم بیایند در مجلس، به عنوان متهم بنده را تعقیب قانونی کنند… من در این مجلس گفتم که یک کمیسیون پنج نفری انتخاب بشوند، یکی از آنها من باشم و برویم آن ۲۰۰میلیونی که تحت نظارت این مرد خرج میشود، رسیدگی کنیم، آن روز روزی است که شما میتوانید در این مملکت اصلاحات بکنید”.

در نظر دکتر مصدق، اصلاحات در کشور، جز با مبارزه با فساد سازمان یافته، به سامان و سرانجام نمیرسد. دکتر مصدق در جلسه دیگری در ۱۹شهریور ۱۳۲۹در مجلس شانزدهم، در باره طفره و تعلل سپهبد رزمآرا در اجرای قانون تصفیه کارکنان دولت، خطاب به او گفت: ” شما که به افکار عمومی اهمیت نمیدهید، کوچک ترین خدمتی به مردم نخواهید کرد. من در تمام عمرم خدمتی جز این که با اشخاص دزد و خائن و جاه طلب مبارزه کردم، ننمودهام. ما با آن دولتی که به افکار عمومی توجه نکند، آن دولتی که بخواهند پرده پوشی در کار سارقین اموال اجتماعی بکند، شدیداً مبارزه میکنیم و از هیچکس باک نداریم و هر صورتی در این مجلس پیدا میشود، بشود. ما از این مجلس اگر رفتیم، افتخار ابدی در دفتر خدمت ما نوشته میشود”.

در این خصوص ذکر یک نکته بسیار مهم ضروری است. عناصر کودتاگر پس از کودتا تلاشهای فراوانی را به خرج دادند تا ذرهای از فساد مالی او را کشف کنند. ولی هیچ نتیجهای برای آنها حاصل نشد. اساسا بخشی از دفاعیات دکتر مصدق مصروف دفاع از پاک دستی و فسادناپذیری خود شد.

*****************************

در خاتمه باید عنوان شود تجربیات تاریخی انسانهای بزرگ میهن ما، یک نکته بسیار مهم را نشان میدهد: “زیربنا و بنیان هر حرکت جهتدار اجتماعی، یک سلسله مبانی و پرنسیپ ها است که بیشتر جنبه بینشی و اخلاقی جمعی دارند تا برنامه سیاسی و باید در میان اقشار ملت به صورت یک فرهنگ عمومی در بیایند و قبل از آن نیز میان پیشگامان، روشنفکران، مصلحان و صالحان جامعه به صورت یک میثاق و پیمان ملی باشند. برای دستیابی به چنین مبانی و اصولی میتوان کار و تلاش کرد و از تجارب سیاسی و اجتماعی

موجود استفاده کرد”.

ولی به عنوان کوتاهترین راه، می توان روشها و پرنسیپهای رادمردانی چون مصدق را برگزید، کسانی که در زمان خود بیان، صدا و سمبل دردها و آرمانهای یک ملت شدند و گذشت زمان، صحت راه، مسلک و هدف آنها را تأئید نمود. اگر صحبتی و ستایشی از دکتر مصدق میشود، بالاتر از تجلیل، معرفی یک انسان نمونه است که در این آب و خاک زیست و غمی جز آزادی و رشد این مرز و بوم نداشت. وی در سیر تحولات سیاسی معاصر حقیقتاً یک استثناء بود. ما همچنان محتاج به درسهایی هستیم که میتوانیم از زندگی و مبارزات، از بینش، منش و روش وی برای آینده خود بیاموزیم. اینک نسل حاضر باید – بدون شخصیت پرستی و بت سازی- صفات شاخص ایشان را سرمشق خود در فعالیتهای سیاسی و اجتماعی خود قرار دهد تا بدین طریق رهروان صادقی برای آزادی و استقلال ایران باشند.

درود و رحمت خدا بر روح پاک آن انسان بزرگ وسلَام علَیه یوم ولد ویوم یموت ویوم یبعثُ حیا (سوره مریم-آیه ۱۵) و سلام حق بر او باد در روز ولادتش و روز وفاتش و روزی که زنده برانگیخته خواهد شد.

والسلام

کریم عابدی

۲۹ اسفند ۱۳۹۲


Report Page