به بهانه نامه آصف بیات به سعید مدنی: تحولات فناورانه چگونه بر تحولات اجتماعی و سیاسی سایه افکنده‌اند؟

به بهانه نامه آصف بیات به سعید مدنی: تحولات فناورانه چگونه بر تحولات اجتماعی و سیاسی سایه افکنده‌اند؟


یادداشت‌ها و مواضع دو جامعه‌شناس برجسته در روزهای اخیر توجه اندیشمندان و کنشگران سیاسی و مدنی را به‌خود جلب کرده است. نخست، گفت‌وگوی سعید مدنی با حسین رزاق در زندان بوده که در آن مباحثی راجع به شرایط اجتماعی و سیاسی ایران مطرح شده و دوم یادداشت انتقادی آصف بیات راجع به این مباحث بوده است. هر دو جامعه‌شناس از منظر نظری چنان به مباحث تسلط دارند که نقد آن، جسارت زیادی می‌طلبد. با این‌حال، تصور می‌کنم بحث در باب مباحث مطرح شده بتواند به فهم بهتر آن و همچنین تدقیق آن‌ها کمک کرده و راه را برای فهم بهتر وضعیت اجتماعی-سیاسی و تغییر آن فراهم کند.

آصف بیات در یادداشت خود، از بکارگیری مفاهیمی نظیر «جامعه شبکه‌ای» و «جامعه جنبشی» توسط سعید مدنی انتقاد کرده و معتقد است آنچه جامعه ایران در جریان اعتراضات سال ۱۴۰۱ از سر گذراند، یک «جنبش انقلابی» بوده و احتمال دارد که در نهایت به یک «انقلاب» ختم شود. موضوع بحث این یادداشت حول همین مفاهیم می‌چرخد. پیش از ورود به بحث لازم است اهمیت این مباحث تئوریک و مفهومی را توضیح دهم.

این خیلی مهم است که ما چه توصیفی از جامعه ایران و آنچه از سر گذرانده داشته باشیم؛ اگر معتقد باشیم آنچه جامعه ایران در سال 1401 تجربه کرده یک جنبش انقلابی است، یک رویکرد باید اتخاذ کرد و اگر آن را یک جنبش اجتماعی بدانیم، رویکردی دیگر. به‌همین جهت تدقیق این مفاهیم و ورود به این مباحث تئوریک اهمیت دارد.

آقای بیات در یادداشت خود، با بکارگیر مفاهیم جامعه شبکه‌ای و جامعه جنبشی از آن رو مخالف می‌کند که آن را مختص به جوامع «پسا صنعتی» می‌داند. با این حال، به نظر نگارنده، این نگاه خطی به تحولات جوامع، نگاه درستی نیست چرا که تأثیر تحولات فناورانه را بر آن نادیده می‌گیرد.

ظهور تکنولوژی و فناوری‌های نوظهور در بسیاری از جوامع و روند جهانی‌شدن، عملا نحوه تکوین و تکامل جوامع را تغییر داده است؛ اکنون ایده‌ها و الگوها خیلی سریع در میان جوامع منتقل می‌شوند و در نتیجه، با ظهور فناوری‌ها جدید، جامعه‌ای که هنوز بطور کامل مدرن نشده، ممکن است تحت تأثیر ایده‌های پست‌مدرن قرار بگیرد. این موضوع تا چند دهه پیش امری بعید بنظر می‌رسید و ایده‌ای که در بستر یک جامعه مدرن غربی رشد پیدا کرده بود، بعید بود که در یک جامعه سنتی شرقی پذیرفته شود. اما حالا توسعه تکنولوژی این روندهای خطی را بهم زده و مسائل خاص خودش را ایجاد کرده است.

این موضوع اتفاقا از منظر کاستلز، مبدع تئوری جامعه شبکه‌ای نیز دور نمانده است. او، بر خلاف آقای بیات، تعبیر «جامعه شبکه‌ای» را برای جوامعی مثل ایران هم بکار می‌برد و آن را منحصر به جوامع پسا صنعتی نکرده است. بحثی که او در رابطه با انقلاب‌های عربی و جوامعی نظیر مصر و تونس دارد کاملا متأثر از مفهوم جامعه شبکه‌ای است و این مفهوم را برای آن جوامع نیز بکار می‌برد.

آقای بیات در یادداشت‌شان در نقد بکارگیری جامعه شبکه‌ای مدنظر کاستلز گفته‌اند که «شبکه‌های مورد نظر کاستلز اصولاً با فناوریِ نوینِ دیجیتالی پدید آمده‌اند» و فرض گرفته‌اند که شبکه‌ها در ایران متأثر از این فناوری‌های نوظهور نیست. اما بنظر می‌رسد این فرض صحیحی نباشد. چطور می‌توان جامعه ایران را که، طبق نظرسنجی ایسپا، در آن حدود 80 درصد از مردم از شبکه‌های اجتماعی و پیام‌رسان‌ها استفاده می‌کنند، بسیاری از روابط و ارتباطات از طریق پلتفرم‌های شبکه‌های اجتماعی شکل می‌گیرد و توسعه پیدا می‌کند و نفوذ اینترنت در آن بیش از 95 درصد است متأثر از فناوری‌های جدید ندانست و شبکه‌های درون آن را صرفا برآمده از شبکه‌های سنتی تلقی کرد؟

توسعه اینترنت و شبکه‌های اجتماعی در ایران پیامدهایی را داشته که قبلا کاستلز آن را احصاء کرده و آقای بیات نیز در یادداشت خودشان به آن اشاره کرده‌اند؛ از جمله شکل‌گیری روابط افقی و احساس بی‌نیازی نسبت به سازمان‌های سیاسی، افزایش اهمیت اطلاعات و قدرتمند شدن گروه‌هایی که به اطلاعات دسترسی دارند و مواردی از این دست همه نتیجه آن است که جامعه ایران یک جامعه شبکه‌ای است.

اگر بپذیریم مفهوم جامعه شبکه‌ای برای جامعه ایران کاربرد دارد، آن وقت این فرضیه که این مفاهیم را صرفا می‌توان برای جوامع پسا صنعتی بکار برد، زیر سؤال می‌رود. در نتیجه می‌توان نگاه متفاوت به موضوع جنبش‌های اجتماعی و انقلابی داشت. بر این اساس، برای تحلیل آنچه بر جامعه ایران گذشته، باید از نظریات کلاسیک و سنتی عبور کرد و چارچوب مفهومی و جدیدی رای برای جامعه و تحلیل آن در نظر گرفت.

بر مبنای این چارچوب جدید، و درون جامعه شبکه‌ای، یکی از مسائلی که باید بیشتر به آن پرداخت موضوع «رهبری» و «سازماندهی» است. رهبری و سازماندهی در جامعه شبکه‌ای دستخوش تغییر شده است؛ شکل‌گیری روابط افقی، نیاز به سازمان‌های سیاسی را کاهش داد و تولد «سیاست رسوایی» در دل جامعه شبکه‌ای، امکان اعتماد به رهبران و تولد رهبران کاریزماتیک را کم کرده است.

ویژگی «بی‌رهبر» بودن جنبش‌های اجتماعی جدید موضوعی است که کاستلز در کتاب‌هایش چندین بار بر آن تأکید می‌کند. او در کتاب «شبکه‌های خشم و امید» می‌گوید این امر به دلیل بی‌اعتمادی عمیق اکثر مشارکت‌کنندگان جنبش نسبت به هرگونه نمایندگی و تفویض قدرت است. الکساندرا سگربرگ و همکارانش نیز، عقیده دارند که در بسیاری از جنبش‌های اعتراضی معاصر هیچ سلسله‌مراتب یا هماهنگی سازمانی‌ای وجود ندارد و رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی «نقش سازمان‌های سیاسی مستقر را ایفا می‌کنند». مارگتز و همکارانش نیز در کتاب «آشفتگی سیاسی» توضیح داده‌اند که یک جنبش اعتراضی بزگ، بدون نیاز به یک رهبر سنتی می‌تواند شکل بگیرد و کاربران از طریق اطلاعاتی که از درون شبکه می‌گیرند، تشویق به مشارکت می‌شوند.

واقعیت آن است که تولد یک «رهبر انقلابی» در دوران جدید بسیار سخت‌تر از گذشته است. در این دوران، به قول کاستلز، شایعه‌های شبکه‌سازی‌شده دیجیتال، در فضای اینترنت به سرعت گسترش می‌یابد و این خصیصه جامعه شبکه‌ای است. او در کتاب «قدرت ارتباطات» می‌گوید «موثرترین شکل از حمله سیاسی، نابودکردن این اعتماد از طریق تخریب اخلاقی شخصیت و تصویر کسی به عنوان رهبر است» و سیاست رسوایی به علت ایجاد سهولت در تخریب رهبران و زیر سوال بردن جایگاه اخلاقی آن‌ها در میان مردم به راحتی این نوع حمله سیاسی را امکان‌پذیر کرده است. نمونه این وضعیت را اتفاقا در جریان اعتراضات جنبش زن، زندگی، آزادی و حتی پیش از آن می‌توان دید. جایی که تخریب شخصیت‌هایی که زمانی جایگاه اخلاقی رهبری در میان مردم داشتند، و یا امکان این را داشتند که در چنین موقعیتی قرار بگیرند، از طریق شایعه‌های شبکه‌ای شده به راحتی زیر سؤال رفت و از طریق اکانت‌های ناشناس در پلتفرم توئیتر و با کمک اخبار جعلی و نادرست و انتشار misinformation به‌راحتی هر شخصیتی با هر گرایشی تخریب شد. در چنین وضعیتی عملا اعتماد فراگیر و عمومی به هر چهره سیاسی بسیار غیر متحمل بنظر می‌رسد.

بی‌اعتماد به رهبران سیاسی و یا شخصیت‌هایی که پتانسیل رهبری دارند، در کنار احساس بی‌نیازی به پذیرش هرگونه رهبری و سازماندهی، عملا مسأله رهبری و سازماندهی را در یک جامعه شبکه‌ای مثل ایران با پیچیدگی‌های زیادی روبرو کرده است.

بنابراین می‌توان گفت که «رهبر گریزی» یکی از ویژگی‌های جوامع شبکه‌ای و تحت تأثیر سیاست رسوایی است که نه فقط مختص به جوامع پسا صنعتی که مربوط به جوامعی نظیر جامعه ایران نیز هست. آقای بیات در یادداشتشان به درستی به ضرورت وجود رهبر و سازماندهی برای تغییرات بزرگ و انقلابی اشاره کرده و نوشته‌اند « به نظر من یک خیزش سیاسی بدون سازمان‌دهیِ منسجم و رهبری مسئول و مورد اعتماد به‌سختی می‌تواند تغییر سیاسیِ معناداری را ایجاد کند».

اما بر اساس آنچه ذکر شد، در جامعه شبکه‌ای، تولد رهبری که بتواند اعتماد توده‌ها را جلب کند، اگر غیر ممکن نباشد بسیار دشوار است. در نتیجه نه امکان سازماندهی معترضان، آنچنان که در جوامع سنتی رخ می‌داد، در این جوامع ممکن است و نه ائتلاف‌سازی و مذاکره در فقدان رهبر محقق می‌شود. پذیرش این مسأله، ما را به نتیجه دیگری متفاوت از آنچه آقای بیات به آن رسیده، رهنمون می‌کند.

در فقدان سازماندهی سلسله‌مراتبی و رهبر کاریزماتیک، همواره عناصر اصلی وقوع انقلاب غایب هستند. بنابراین سخن گفتن از انقلاب در چنین شرایطی، امری انتزاعی است و این امری است که در جریان اعتراضات سال‌های گذشته به‌خوبی نمایان شد.

بنابر آنچه ذکر شد، باید وزن بیشتری برای تحولات فناورانه قائل شد؛ تحت تأثیر این تحولات، در خصوص نگرش خطی به تغییرات جوامع باید تردید کرد و نسبت به توصیف جوامع بر اساس نگرش خطی، احتیاط بیشتری کرد. اکنون جامعه ایران، یک جامعه شبکه‌ای است. این جامعه شبکه‌ای فرصت‌های جدیدی را برای مردم خلق کرده و محدودیت‌های جدیدی را در برابر آن‌ها گذاشته است. در نتیجه بجای تحلیل جامعه بر مبنای تئوری‌های کلاسیک، باید چارچوب تحلیلی دیگری را خلق کرد که بتوان با آن لنز به جامعه نگاه کرد.

با پذیرش این شرایط جدید، باید به فکر ایده‌های جایگزین، و خلاقانه‌ای برای تغییر بود. شاید مسیر تغییر نه از یک اتفاق بزرگ، که از کنار هم قرار گرفتن اتفاقات کوچک و مثبت باشد؛ جامعه شبکه‌ای اتفاقا از این منظر فرصت‌های جدیدی را پیش روی کنشگران قرار داده است؛ فرصت‌هایی که امکان تمرکز بر روی مسائل کوچک و محدود اما مؤثر را قرار داده است. بحث در باب این فرصت‌های جدید، مستلزم پذیرش محدودیت‌های ناشی از ورود به جامعه شبکه‌ای است.


Report Page