بهاریه رندالعلما
پیام نوروزی ۱۴۰۳به نام آنکه جان را فکرت آموخت // شکوفا گشتن و اندیشه آموخت
***
شرحی بر رِساله عَمَلیه «توجیهالمَسائل دیوانی»
به کوشش رِندُ العُلما دیوانسالار
به قلم سعید غلامینتاج امیری
نسخه شنیداری در شنوتو:
https://shenoto.com/album/podcast/237193/بهاریه-پیام-نوروزی-رندالعلما-دیوانسالار
مساله شماره (۱) از احکام تحقیق و تقلید
هوالعلیم، اَلیوم و از همین عید، استعمال ادوات تقلید، فی امور دیوانی و تمهید، بِأَیِ نحوٍ کان، در حکم استعمال سکریات است و دُخّان، و مصداق محاربه با نفس و جان.
یک کلام ختم کلام، تقلید در احوال و افکار، فی الیل و النهار، در صیف و شتا یا فصل بهار، در خشکی و بَرّ، یا در بَحرُ والانهار، بِلکُل حرام است بَر عقلا و ابرار … تقلید نه از غرب، مجاز است نه از شرق، نه از عرب و نه از عجم!
مولانا در دفتر دوم مثنوی معنوی نیز در ذیل حکایتِ معروفِ خر برفت و خر برفت، می فرمایند:
خلق را تقلیدشان بر باد داد // ای دوصد لعنت بر این تقلید باد
رسم روزگار است بر این منوال و قرار، که درختان و اشجار، نرسیده به فصل بهار، خشک هستند و بیبرگ و بار، اگر اصل بر «تقلید» بود و تاسی به پار و پیرار، هیچ زمستانی نمیشد بهار و هیچ بیبرگ و باری، نمینشست به بار.
در همین باب مریدی از جماعت مریدان خاصّه، پرسید بود:
مسالهٌ یا شیخ! عید در لغت از ماده عود به معنى بازگشت و برگشتن است. از سویی، بهار موسم نو شدن است، عبارت «عید نوروز» که هر پارهاش ما را به سویی میکشاند را چگونه باید فهم نمود؟ آیا به پسین باید بازگشت؟ یا اینکه به سوی پیش، باید نو گشت؟
در پاسخ، وی را ارجاع دادیم به خوانش مرقومه «فرزند زمانه خویشتن بودن» که اخیراً در جریده «بنا به زندگی» به طبع رسیده، به قلمِ سیدنا مُحمدِ اِبنِ جنتیِ شیرازی، نگارنده رساله فخیمه «أَينَ إيران؟ و مَن هُوَ الايرانی؟» … شما نیز اگر سائل و راغب و قادر بودید، تورقی و التفاتی بفرمایید.
https://t.me/SEYEDMOHAMMADBEHESHTI/1377
اما اجمالاً سیّد اینگونه تقریر نمودهاند که: معاصر شوید و فرزند زمانه خویش باشید، تقلید را رها کرده و نو شوید. تـا تکیه بر اصل و پای در ریشه دارید، از بالغ شدن و مستقل اندیشیدن و قد کشیدن و برگ و باری تازه دادن، هراس در دل راه ندهید. غیور باشید و صبور نه مقلد و عجول و مغرور.
حال که عید است و موسم بهار، به طبیعت، نخستین کتاب آسمانیِ بشریت، رجوع نموده و همچون اشجار فی فصل بهار، با اهتمام به عقبه و ریشه، نوشدن در ثمره و میوه را آغاز نمایید و متجدد شوید، متجددی نوگرا اما با اصل و نصب و باریشه. چرا که زاینده و بالنده و پاینده بودن، در گرو زنده بودن است … باشد که رستگار شوید، در اندیشه و همچنین در پیشه.
اعطای صِلِه و عیدانه هم از رسومات پیشین است که رنداعلما آن را در واپسین فرازهای شیرین این رساله دیرین، با سبکی نوین، بر شما عرضه میدارد. پس گوش سپارید به بِهاریه یا همان پیام نوروزیِ دیوانسالار بر اهالی این دیار …
اگر باغبان هستید، نوگرا باشید نه مقلّد، مدد دهید تا درختان و اشجار شاخ و برگ را نو کنند و از نو ثمر دهند ولی هیچگاه ریشهها را قطع نکنید. شاخه بیبُن را ثمر، نتوان گرفت.
اگر خیاط هستید، نوگرا باشید نه مقلّد، تنپوش نو و مد روز بدوزید اما اول اندازه پیکر و اندام را بگیرید و گز نکرده نبُرّید، تا قبایی شایسته و برازنده بدوزید.
اگر طبیب و جراح هستید، نوگرا باشید نه مقلّد، بر پیکر کهن، عضو نو پیوند زنید ولی اول گروه خونی بیمار را بپرسید و اگر همخوان بود، پیوند عضو جدید را انجام دهید.
اگر معمار و بنا هستید، نوگرا باشید نه مقلّد، نوسازی کنید ولی اول مصالح بومی را گردآورید و سپس خانهای نو، خوشاسلوب و سازگار با اقلیم بسازید.
اگر مهندس رایانه هستید، نوگرا باشید نه مقلّد، نظامات را آفگریت بفرمایید اما قبل از نصب پروگرامهای کاربردی و جدید، به سازگاری افزار نرم با افزارِ سختِ آن، توجه و عنایت کافی مبذول داشته باشید.
این مورد موخر را هم عرض کردیم تا بدانید که رندالعلما هم همچون شما، بهروزِ به روز است. متجدد هست و نوگرا اما فراموش نکنید که دود هم از کنده برمیخیزد.
مخلص کلام اینکه اگر اهل دیوان هستید و درگاه، نوگرا باشید، تقلید را رها سازید، نه تنها از دیگران حتی از گذشته خود نیز تقلید نکنید، از همه و از سنتهای خود بیاموزید ولی آزاد و رها بیاندیشید، مساله معاصر خود را بشناسید، و معضلات خودتان را خلاقانه حل کنید.
نو شوید و معاصر بمانید، پیشه و اندیشه را نو کنید ولی صیانت نمایید دچار نِسیان در اهلیت و بیخبر از هویت خود نگردید. یادتان نرود که کیستید و اهل کجایید!. دیوان و ایرانی بسازید درخور و شایسته ایران و ایرانی.
آمد بهار خرّم و آمد رسول یار // بُستان شده شکوفا و باغ نونَوار
شاخی که ریشه داشت، بجنبید و داد برگ و بار//بیخی که آن نداشت، خِجِل گشت و شرمسار
***
به پایان آمد این دفتر، حکایت همچنان باقیست
اندیشه و تلاش را زِ بهر وطـن، پایانی نیست.
مهرتان افزون و غم از دلتان بیرون باد
حال بشنوید صدای بهار را … آمد بهارِ جانها ای شاخِ تر برقص آ