برگرفته از کارگاه دکتر سرگلزایی ( روانپزشک)

برگرفته از کارگاه دکتر سرگلزایی ( روانپزشک)


۱-اصلا روان درمانی فایده داره؟


در سال ۱۹۵۲ آیزنک ادعا کرد که روان درمانی اصلا فایده ای ندارد و حتی اونایی که به روان درمانی نمی روند زودتر خوب میشوند. ولی برخی شخصیتهای دیگه در آن زمان ادعا کردند که روان درمانی واقعا اثر میکند و در نهایت تا مطالعات سال ۱۹۷۰ نشان داده شد،هشتاد درصد کسانی که وارد روان درمانی میشوند نسبت به کسانی که وارد روان درمانی نمیشوند حالشون بهتر میشه.


البته مطالعات نشان داده شد که این شاخص برای سه درمان مطرح اون زمان تقریبا یکی بود و لذا اصلی مطرح شد که روان درمانی به خودی خود اثر میکند و محتوای آن اونقدرها مهم نیست.


هانس هرمان اشتروپ یکی از نوابغ روان درمانی بود و آزمایشی انجام داد که یک سری افراد تحصیلکرده و باهوش که تحصیلات روانشناسی نداشتند در نقش درمانگر جلوی بیمار ظاهر شوند ، بدون اینکه بیمار این واقعیت را بداند...سپس مشخص شد که اگر باهوش و مهربان باشی ، میتونی ادای روانشناس ها را تا سه جلسه دربیاوری و کسی هم نفهمه. ولی اگر درمان ادامه پیدا کنه و ارتباط درمانی خیلی قوی میشه و ازون به بعد کسی که روانشناس نبود ، نمیتونست از عهده این کار بربیاید و تفاوت او با یک فرد روانشناس واقعی مشخص میشد و به اصل اِلاینسAlliance معروف شد.



عامل Alliance قوی میتواند از داروهای ضد افسردگی قویتر عمل کند.


مایکل لامبرت نموار پای معروف دارد که سهم انواع مداخلات را در روان درمانی نشان میدهد : 


رابطه درمانی ۳۰ درصد 


مدل و تکنیک ۱۵ درصد 


انتظارات بیمار۱۵ درصد


ویژگیهای بیمار ۴۰ درصد




هیچ روش درمانی نیست که به درد هیچکس نخورد،


هیچ روش درمانی نیست که به درد همه بخورد،


خِرَد درمانگری این است که بدانیم کدام درمان برای کدام شخص در کدام موقعیت بیشترین فایده و کمترین هزینه را دارد؛ تنها درمانگرانی این را متوجه خواهند شد که نسبت به هیچ رویکردی تعصّب نداشته باشند، زیرا به قول آبراهام مازلو اگر تنها ابزار ما یک چکش باشد، تمایل پیدا می کنیم همه را به شکل میخ ببینیم!(البته هرکس تخصص خودشو داره و بحث تخصص رو با تعصب یکی نکنیم)

 



۲-طرحواره درمانگر و بیمار از درمانگر


مراجع چه تصویری از درمانگر تو ذهنش داره و درمانگر هم یک تصویر از درمانگر تو ذهنش داره . اگر این دو تا تصویر یکسان باشه وقتی مراجع از مطب بیرون میره راضیه.



یک درمانجو ممکنه تصویرش از درمانگر نجات غریق باشه و برای دیگری یک فانوس دریایی باشه که میزان درگیری و فعالیت این دو درمانگر با هم متفاوت است.

یکی میگفت درمانگر مثل حمامه و یکی میگفت مثل تریاکه . 



_درمانگر مثل یک آینه (صفحه سفید) است تصویر فروید است از درمانگر است تا مراجع بتونه تصویر خودشو روی درمانگر بندازه . درمانگر باید منتظر بمونه تا مراجع با خودش حرف بزنه و حضور درمانگر فقط این خودگویی رو تسهیل میکنه.



فرضیه اول فروید : فروید معتقد بود فلسفه من این هست که آدم هایی که میان اینجا به خودآگاهی برسند. برای اینکه به خودآگاهی برسند باید خودشون رو بریزند بیرون ، به قول معروف خودشونو استفراغ کنند و بدین منظور درمانگر نباید تو این قضیه دست ببرد ، چون اونوقت بیمار کامل استفراغ نمیکنه. مثلاً با خودش میگه چون درمانگر من فمینیستیه ، من حرفای فمینیستی بزنم او خوشش میاد. بنابراین درمانگر باید کاملاً خنثی باشد تا مراجع بتونه خودشو کامل استفراغ کنه. فروید میگه اگه مریض شما برای حرف زدن زور بزنه که چه بگوید و چه نگوید ، خودش را به صورت کامل استفراغ نمی کند.


وقتی خودشو به صورت کامل استفراغ کنه ، اون وقت خودشو میبینه و به خودآگاهی می رسد. مدینه فاضله روانکاوی یک مدینه فاضله سقراطی است. فروید گفت برای اینکه بیمار حتی از حالت چهره درمانگر هم فیدبکی دریافت نکند ، بیمار پشت به درمانگر روی کاناپه دراز بکشه. فروید تمام این کارها را می‌کند ، برای این که فلسفه اش این است که انسان ها در خود آگاهی انسان های سالمی هستند. فروید در نهایت گفت که سالم بودن یک مدینه فاضله است و ما در نهایت کار روانکاوی هم به صورت کامل سالم نمی شویم ، لذا فضیلت ما حرکت کردن به سوی مدینه فاضله است و تحقق مدینه فاضله هیچگاه امکان‌پذیر نخواهد بود.


لذا خودآگاهی هیچگاه بصورت کامل محقق نمی‌شود و روانکاوی در واقع مذهبی است که ما را به سوی خودآگاهی می برد ، لذا از این نظر خیلی شبیه مذهب بودیسم است ، چون مذهب بودیسم انسان مذهبی را انسان هر لحظه آگاه به رفتارهاش می‌شناسد.


برخی ها بعد از فروید ادعا کردند که فروید دلیل موثر بودن روانکاوی را اشتباه فهمیده است.


فرضیه دوم : گفتند یک فرضیه اینست که درمان بخاطر اینست که فرد خودشو بیرون می ریزه، یک فرضیه دیگه اینست که روانکاو با خنثی neuter بودن و با مدتی خودش را پاییدن و با روانکاوی خودش(چون میدانیم هر روانکاوی قبل از روانکاوی دیگران اول خودش باید توسط روانکاو دیگری مورد روانکاوی قرار بگیرد و باز هر سه سال یکبار این عمل را مرتب تکرار کند) آدمی میشود که یک کاریزمای درمانگری دارد. یعنی آن چیزی که باعث درمان هست شخصیت درمانگر است که خودآگاهی داره. درمانگر اگر در خود آگاهی باشد ، در واقع همان قرص آرامبخش یا گورو یا استاد معنوی است. فرانس الکساندر که شاگرد فروید بود روش درمان را به صورت corrective emotional experience در آورد. گفتم چیزی که درمان رو ایجاد میکنه بحث انتقال و انتقال متقابل و تفسیر و confrontation و interpretation که در نهایت منجر به دیدن خود میشود نیست ، بلکه درمانگر با خودآگاهی خودش در روان آدمها تاثیر درمانی میگذارد.


فرضیه سوم : نظریه بعدی نظریه متخصصین NLP است. که از نوروساینس هم الهام می گیرند ، اعتقاد دارند که وقتی ما نیمکره راست مغزمون فعال تر است احساساتی تر هستیم ، وقتی نیمکره چپ مغز فعال تره احساساتمون باثبات تر است ، نیمکره راستمون که فعاله ، شاعریم و به حرف دلمون گوش میکنیم و نیمکره چپمون که فعاله ، حسابداریم و منافعمون رو می سنجیم.


گفتند اتفاقی که در روانکاوی می افتد این است که این فرد انقدر حرف میزند که برای تصویر یا طرح واره های ذهنی اش ، نیمکره چپ مرتب مجبور است معادل کلامی پیدا کند. پس عملا انباشتگی حافظه این فرد ظرف چند سال از نیمکره راست مهاجرت می‌کند به نیمکره چپ. وقتی روانکاو مرتب به کلمات گیر میده عملا روانکاو داره یک کار نورو ساینتیفیک و NLP انجام میده و در واقع نوروپترن neuro pattern مغز جابجا میشه. مثلاً بعد از ۳۰ بار که راجع به شکنجه های کودکی اش صحبت می کند دیگر آن احساسی که قبلا راجع به شکنجه داشته است را ندارد.


از دیدگاه NLP مشکلات بشر مشکلات زبان شناختی است و ما برای اینکه انسان بهتری داشته باشیم باید ادبیات گفتاری و زبانی را تغییر بدهیم و در واقع زبان سازی کنیم



_تصویر و طرحواره یونگ از درمانگر تصویر یک مرشد یا گورو یا مستر یا استاد یا کسی که راهوهای زیادی را طی کرده.


اینجاست که تعامل یونگ با مریض هایش با نحوه تعامل فروید با مریض هایش کاملا متفاوت است لذا برخلاف فروید که میگوید مثلا با مریض ها نباید وارد معامله شد ، یونگ اينگونه فکر نمیکرد و حتی برخی بیمارانش رابطه جنسی هم داشت چون با خودش میگفت خودشکوفایی من در این مسیر هست که حکم میکنه با این بیمارم رابطه داشته باشم.

یونگ گفت ناخودآگاه اصل است و همچنین جمله معروفی دارد که می‌گوید خدا همان ناخودآگاه است. شفا در مذهب یونگ زمانی اتفاق می افته که ما خودمون آزاد کنیم ، یعنی کاملا طبق ناخودآگاه عمل کند یعنی خودطبیعی را آزاد گذاشته و طبق آن عمل کنیم.


۳-انفعال یا فعال بودن درمانگر


من من من که از سال سال اقتصاد کشور روز پیش میاد مهم است و به عنوان یکی دو تا سه روز بسته شده بود بود

درمانگر اگر خیلی منفعل باشه از یکطرف بوم میفته و اگر خیلی فعال باشه از طرف دیگر بوم میفته.

وقتی صحبت از پزشک میشه سناریویی که پزشک کاملا فعال و بیمار کاملا مطیع است .به همین دلیل میگن پزشکا نقش فعال را بازی میکنند و بیمار در نقش منفعل ظاهر میشود. در حالیکه بهتر از از سهم فعال پزشک کاسته شود و به نقش فعال بیمار اضافه شود مثل مربی بدنسازی یا معلم موسیقی یا مدرس زبان خارجی.


 گروه های NA این پیام رو خیلی شلیک میکنه که تو مسوول درمان خودت هستی....پزشکان اگر میخوان وارد درمان اعتیاد بشن باید از اون قالب فعال پزشکشون خارج بشوند.


آرتور بهارت میگه : اونچه که در روان درمانی باعث میشه مراجعان خوب میشوند ، کمک کردن فعال خود بیمار به خودش است و به مریض میگه باید خودت تلاش کنی من فقط مثل مربی بدنسازی هستم و خودت باید وزنه بزنی.


باید حواستون باشه تا میتونید توی این نقشها نروید ...مثلا مراجع میگه آقای دکتر مادرم میخواد باهاتون خصوصی حرف بزنه ، شما ازش میپرسین چی میخواد بگه ، میگه نمیدونم بعد بهش میگین خودت رفتی خونه ازش بپرس دفعه بعدی بهم بگو ، اینطوری دوباره بیمار را فعال میکنید.



کلینیک اعتیاد یا اتاق درمان شبیه تعمیرگاه نیست.


مریض اومده پیش شما ، و هرجا حس کردین شما شدین تعمیرکار ، بدونید دارید راه رو اشتباه میرید. اینجا تعمیرگاه نیست که مراجع یک سری مشکلاتی رو بریزه رو میز و قراره شما درستش کنید.


 ***نکته : ضرب المثل معروفی است که میگوید شما میتوانید اسب را به داخل آب ببرید ولی نمیتوانید او را وادار به آب خوردن بکنید. اگر مراجع به علاقه و آگاهی به کار روان درمانی اقدام کند احتمال موفقیت درمان بیشتر است ولی اگر با اکراه یا مثلا بوسیله تهدید طلاق یا بصورت غیر ارادی آمده باشد درمان را کم اثر تر میکند.



۴-فلسفه در درمان


فروید یک فلسفه آورد نه یک علم ، گونه ای فلسفه‌ که بر اون مبنا ، چارچوب پنداشتی از زندگی سالم و زندگی ناسالم ارائه کرد. یونگ و آدلر هم همینطور.


--یک درمانگر صرفا با علم کار نمیکنه یکی از ابعاد درمانگری بعد علمی آن است


--درمانگر یک فلسفه زندگی داره و بر مبنای اون فلسفه داره میگه آدم ها باید به چه نقطه ای برسن و در این چارچوب به مراجع نگاه می کنه که کجا هست و قراره به کجا برسه . به همین دلیل درمانگر فرویدی و درمانگر یونگی ممکنه که واکنشهای حتی متضادی رو در مقابل یک مراجع داشته باشند.


وقتی که میبینید فروید درمانگر رو به یک آیینه تشبیه می کند ، از نظر واقعی می دانیم ، این آینه نمی تواند کاملا خالص باشد ، زیرا به هر حال درمانگر یک انسان است و این آیینه بسته به خصوصیاتش مثل کاو یا کوژ بودن واقعیت را به گونه ای متفاوت انعکاس می‌دهد ، لذا درمانگر روی یک پل حرکت میکنه که از یک طرف باور داره که باید خنثی باشد و از طرف دیگه میدونه که باید برای خودش یک فلسفه داشته باشه و قرار هست از هیچ طرف بوم نیفته.


اگر ما به عنوان درمانگر فلسفه‌ای نداشته باشیم ، چطور میتوانیم در کار درمان کشیش سکولاری باشیم بدون فلسفه و اما اگه فلسفه در ما خیلی قوی و محکم باشه ما مراجعه مون رو میبریم و تبدیل میکنیم به تعریف خودمون که بعد بتونیم درمانش کنیم.



۵-نادان یا همه چیز دان


الف-یونگ میگه که درمانگر به مرحله‌ای رسیده که از یکطرف دیگران ازش انتظار همه چیز دانی دارند ، و باید نقش یک همه چیزدان را بازی کنند ، اما از یک طرف درمانگر باید در موقعیت نادانی مطلق هم قرار داشته باشه.

یونگ میگه حرفه ما یک حرفه ی نفرین شده است .که شما باید نقش همه چیزدان را کاملاً طبیعی بازی کنید درحالی که خودتون میدونید که هیچی نمی دونید.


ب-دینز مانگر میگه در این ناآگاهی مطلق وجودی ، که نه میدانیم از کجا آمده ایم و نه میدانیم به کجا میرویم و در یک تشطط آرا گیر کرده ایم و هر کدوم در تاریکی به یک قسمت بدن فیل دست میزنیم.

پس باید چه کنیم؟


چون ما مجبوریم به زندگی و مجبوریم به انتخاب.


فلسفه as if philosophy میگه: تو یکی از این فلسفه ها رو انتخاب کن و به همون مقید باش مثلا یا فرویدی باش یا یونگی یا...


ب-بعضی نظریه پرداز ها یک سیستم دیگه دارند و می گویند ، جهان یک سیستم داینامیک است ، در واقع این نیست که شما جهان را بشناسید و آن را کشف کنید و بعد بر مبنای آن عمل کنید ، جهان سیستم داینامیکی است که خودش را بر حسب اینکه شما چه کسی هستید تغییر می دهد ، مثلاً اگر شما مهربان باشید جهان مهربان می‌شود ، اگر شما سخت گیر باشید جهان سخت گیر می شود. اگر شما ماتریالیست باشید جهان ماتریالیست می‌شود.


ج-لائوتسو حکیم چینی میگه نهایت کار یک آدم خردمند به جایی میرسه که با بی عملی ، عمل میکنه. یعنی سکوت حکیم ، مراجع را درمان میکنه.


د-اوشو در بحث مذهبی بودن میگه مسیح اومده که ما را مسیحی کنه یا مارو مسیح کند؟ اگر قرار است ما را مسیح کنند که ما ساختار شکن باشیم خودم یک چیزی رو ابداع کنیم شک کنم تفکر کنم نقد کنم حرف جدید بزنم ، چون مسیح همه این کارها رو کرد و اگر کسی اینطور نباشه مسیحی یا طرفدار مسیح نیست. اما از آن طرف مذهبی ها میگن مسیح مامور بود که مذهب را بیاورد و مذهب ما یعنی تقید به مسیح و تبعیت از مسیح و مذهبی بودن یعنی مسیحی شدن ولی در اینجا گفته میشه اگر خود مسیح هم قرار بود مسیحی باشد ، باید موسوی یا کلیمی باقی میماند و اگر مسیح مسیحی نبود ، چگونه حق دارد به ما بگوید مسیحی باشیم.


پروتکل درمان صد در صدش قابل اجرا نیست و درمانگر قسمتهایی از آن را بالا پایین میکند و درمان برای هر مریض بصورت خاص است. بخش زیادی از درمان با درایت درمانگر انجام میشود...البته اگر تخصص شما پایین است بهتر است بیشتر به سمت پروتوکل پیش بروید. هرچه تجربه و علم و تخصص شما بیشتر شود میتوانید از پروتکل هم فاصله بگیرید.

 



۶- عینی گرا یا ذهنی گرا


یکی از ویژگی های درمانگر باید عینیت گرایی ( آبجکتیویتی) باشد. یعنی مسئله کسی که پیش شما مراجعه کرده را طوری نگاه کنی ، که انگار به یک شیء نگاه می کنی. درحالیکه در سابجکتیویتی وقتی میگویم من این ماژیک را یادگاری گرفتم دیگر نگاهم به ماژیک ذهنیتی است.



اگر شما به مراجع نگاه سابجکتیو داشته باشید ، یعنی بسته به احساسی که نسبت به مراجعه دارید ، باهاش کار کنید، اشتباه است باید آبجکتیو نگاه کنید ، اما از یک طرف دیگه آیا آدم حاضره با یک کامپیوتر هوشمند بشینه و درد دل کنه ؟ میدونیم نه.


آدم ها دلشون میخواد ببینند که درمانگر شان مثل اونها تجربه بشری و انسانی داره درمانگر شان احساس داره. مثلا میدونه توهین شنیدن چه احساسی به آدما وارد میکنه و بعد به من میگه که چه کار باید بکنم.


مثال :درمانگر تبریزی دسش بشکنه ایشالا به حق پنج تن


بخش قابل توجهی که درمانگر از طریق اون تغییراتی را در مراجع ایجاد می‌کند ، واکنش‌های احساسی است.


فرانتس الکساندر اصلا با فروید موافق نیست که میگه آبجکتیو با مراجع برخورد کن.او میگوید :


درمانگر باید احساساتشو در درمان بیاره و باید به چنان پختگی احساسی رسیده باشه که در حالی که صادقانه احساس خودش را با مراجع درمیان می ذاره ، اما یکی باشه متفاوت از دیگران و این تجربه در تعامل ایجاد میشه


تجربه هیجانی اصلاحی corrective emotional experience بخش قابل توجهی از درمان است



۷-تشخیص علمی یا فردیت


__جای دیگری که درمانگر باید بندبازی کنه :بین scientific classification یعنی مراجع که با من صحبت میکنه من بتونم روی این مراجع تشخیص بزارم. مثلا بگم این مراجع شخصیت وسواسی و جبری داره ولی از طرف دیگه به فردیت این مراجع هم توجه کند، یعنی تمام این آدم خلاصه نمیشه به این شخصیت وسواسی و جبری

هر آدمی بی همتاست


از طرفی که میدونم این طرح های طبقه بندی ارزش داره و میشه ازشون استفاده کرد چون تجربه هزاران درمان توش هست، اما بدونیم که همچنان این مراجع فردیت داره و میتونه با بقیه فرق داشته باشه.


خیلی وقتها درمانگرا از این ور بوم می افتن خیلی وقتهام درمانگرا از اون ور بوم می افتن



توجه مفرط به فردیت باعث میشه ما نتونیم از علم کمک بگیریم ، یعنی از تجارب مشترک بشر کمک بگیریم. همچنین توجه صرف به طرح‌های طبقه‌بندی باعث این میشه که نتونیم با یک نفر هیچ وقت به صورت آنچه که واقعا هست برخورد کنیم.




۸-نقش حرفه ای یا دوست


یه مفهوم دیگری که درباره آبجکتیویتی مطرح کردند این است که درمانگر برای بیمار فقط نقش حرفه ای داشته باشد و زندگی شخصی درمانگر برای درمان‌جویش هیچ اهمیتی نداشته باشد ، اما از اون طرف میگن اگر هر چه که درمانجو از شما میپرسه ، سر بالا جواب بدین و هیچ اطلاعاتی در مورد خودتون به درمان‌جو ندین ،ممکنه درمانجو اونقدر احساس امنیت نکنه که بهتون اطلاعات بده. چون شما خودتون رو در حصار درمانی محاصره کردین و به هیچ وجه حاضر نیستین جلوی درمانجو تا حدودی عریان بشید.


گاهی اوقات یک درمانی که به بن بست خورده ، خود آشکارسازی درمانگر ممکنه درمان را راه بندازه. خیلی وقتها ابراز احساس درمانگر، کمک میکنه که راه درمان باز بشه.



پیروان فروید بر خلاف فروید آمدند گفتند که ما هم باید خودمون رو جلوی درمانجو باز کنیم تا او هم بتواند همین کار را انجام بدهد.


اگر اشتباه نکنم ساندو رادو باشه که یک درمانی را ابداع کرد که در اون میگفت : 

یک جلسه منِ درمانگر از زندگیم میگم یه جلسه تو از زندگیت بگو ، یعنی درمان متقابل

که برای پیروان ارتودوکس فروید خیلی سنگین بود و او را از مجمعشون اخراجش کردند.


یا اینکه آدلر درمانی را ابداع کرد به نام combined therapy که دوتا درمانگر به تناوب بیمار را می‌دیدند. بعد از چند جلسه دو تا درمانگر می‌نشستند راجع به بیمار حرف می‌زدند و بیمار حرفهای آنها را گوش می‌کرد ، این موضوع به بیمار نشان می داد که ما درمانگرها هم موجوداتی هستیم که نمی دانیم و با هم بحث داریم و اختلاف نظر داریم. آدلر اعتقاد داشت که بیمار از همین تضارب افکار ما زندگی کردن را می آموزد. خیلی وقتها تو زندگی با وجود تردید و شک باید زندگی کنیم.


البته از آن طرف اگر از خودم زیاد حرف بزنم ممکنه که خسته بشه از من و بگه من اومدم اینجا من حرف بزنم من درمان بشم نه تو و یا اینکه به دلیل حرف‌های من مراجع سوگیری پیدا کنه و چیزهایی بگه که مورد تایید من باشه ، مثلا چون میبینی که من ماتریالیست هستم ، حرف های مذهبی نزنه.



مثلاً در درمان یک شخصیت مرزی باید توجه داشت خیلی زود در دام تعریف‌ها و یا تهدیدهایش نیفتیم یعنی تحت تاثیر اینها قرار نگیریم و مرزهامون رو با بیمار مرزی حفظ کنیم . با بیمار مرزی نباید زود صمیمی باشی مثلا خونت دعوتش کنی یا خونه اون بری ،

از یک طرف درمانگر نباید جایگاه حرفه ای خودش رو فراموش کنه،از یک طرف درمانگر نباید از آدم بودن خارج بشه و تبدیل به یک ماشین بشه

 


۹-همدلی یا همدردی


گفته شده همدلی کنید نه همدردی

empathy

not sympathy

مرز بین همدلی و همدردی هم مرز باریکی.


از طرفی گفته میشه که همدلی بدون ذره‌ای همدردی مگر ممکنه؟پس درمانگر هم میتونه مثل مراجع در هنگام همدلی مثلا ذره ای هم ناراحت بشه ، ولی از طرفی همدردی هم اگر بیش از حد باشد مطمئناً درمانگر رو در مسیر اشتباهی میبره و مراجع از این موضوع تعجب خواهد کرد.

 


۱۰-تقریر حقیقت یا تقلیل مرارت


---آیا وظیفه‌ای درمانگر تقریر یا اقرار به حقیقت است یا تقلیل مرارت؟


از یک طرف درمانگر نباید خلاف حقیقت به مراجعش بگه.


اصل عدم قطعیت هایزنبرگ میگه ما هر اطلاعاتی را که از یک چیزی به دست بیاریم ، در مقابل یک سری اطلاعات از دست دادیم. یعنی حقیقت رو اگر از سرش بگیری دمش فرار میکنه ، اگر از دمش بگیری سرش فرار میکنه.



اگر شرکت بیمه برای محاسبه بیمه عمر سن تقریبی فرد را حدس بزند کار غیر اخلاقی کرده زیرا این محاسبه و دانستن عمر خودش بر طول عمر تاثیر میزاره 


حقیقت صرفاً اکتشافی نیست ، بلکه حقیقت قابل سنتز است. یعنی ما در ساختن حقیقت تاثیر می گذاریم



مثلاً اگر ما به کسی بگیم احتمال مرگت در ۵ سال آینده ۷۵ درصد است ، در واقعیت این احتمال به ۸۵ درصد خواهد رسید. یعنی وقتی حقیقت را تقریر می کنی ، خود حقیقت تغییر پیدا میکنه


سوال : آیا ما به فردی که بیماری لاعلاج داره باید بهش بگیم که تو بیماری لاعلاج داری یعنی به حقیقت اقرار کنیم یا اینکه به خاطر اینکه مرارت رو تقلیل بدیم از گفتن حقیقت به او خودداری کنیم. زیرا به طور مثال وقتی ما حقیقت را به بیمار نگوییم و به او امید بدهیم ، این اثر پلاسیبو احتمال تاثیر مثبت روی بیمار را ۱۵ درصد افزایش خواهد داد.


پس باید بدانیم که ما چقدر وظیفه اکتشاف حقیقت رو داریم و چقدر وظیفه ساختن حقیقت رو داریم.

 


۱۱-همراهی یا هدایت


یکی دیگر از پارادوکس های درمانگری انتخاب بین pacing همراهی کردن با مراجع و leading هدایت کردن مراجع است. مثلاً اگه مراجع گفت سیگارمو نمیتونم درک کنم میگیم ، قابل درکه و باهاش همراهی میکنیم ، ولی اگر گفت به همسایمون تجاوز کردم نمیگیم خوب جوونی اینا رو هم داره ، یعنی در اینجا همراهی نمیکنیم.


۱۲-درمان زمان بر یا کوتاه


از یک طرف گفته میشه که درمانگری نیاز داره به زمان time in Treatment effect ، یعنی خیلی زود تغییرات فوری مریض ها را باور نکنید. خیلی ها ممکنه یک بهبود مجازی و دروغی داشته باشند. تغییرات عمیق به گذشت زمان نیاز دارد. پس اگر از یک طرف ما خیلی عجله داشته باشیم برای درمان ، روند درمان رو خراب میکنیم. اما از طرف دیگر نباید تصور کنیم که روان درمانی برای تمام مسائل و تمام افراد همیشه یک فرآیند طولانی و زمانبر است

برخی اوقات طرف یک آدرس میخواد فقط آدرسو تو یک جلسه هم میشه بهش داد، حالا من شروع کنم کار صد جلسه ای و...

مثال دختر پنج ساله که ما از کجا اومدیم؟

 


۱۳-تمرکز بر مشکل یا راه حل


هرنوع افراط و تفریطی آسیب میزنه..مثلا اگر کل جلسات صرف توضیح مشکل شود و یا کل جلسات صرف ارائه یا طراحی راه حل باشه مشکل ایجاد میکند و آسیب میزنه...حتی در روابط مثلا رابطه با همسر اگر همسر فقط حرف بزند ما ساکت بوده و هیچ راه حلی ارائه ندهیم و یا برعکس به محض اینکه حرف از دهانش بیرون نیامده ما راه حل ارائه بدهیم آسیب زننده است.


در یک سر طیف روانکاوی کلاسیک خیلی زیاد بر مشکل متمرکز است و در آن سر طیف solution-focused therapy درمان راه حل محور صرفا متمرکز بر راه حل است.


اینایی که روان درمانگر تازه کار هستن سریع برای حل مشکل به سراغ راه حل می روند و یادشون میره که رابطه درمانی و همدلی و سنجش و فرمول بندی هم مهم است 

 


۱۴-دین در درمانگری


فروید می گه روانکاو یک کشیش سکولار است.



در کتاب انسان و خدا نوشته لوک فری گفته میشه هر چارچوب پنداشتی که ما رو مقید بکنه به گونه ای که رفتارها و پنداشت های ما در چارچوب اون پنداشت قرار بگیره و ما در داخل چارچوب قرار بگیریم ، اون یک دین است. لوک فری میگه خیلی وقتا کسایی که مارکسیست بودند خیلی مذهبی رفتار می کردند ، یعنی فرد به خاطر این تئوری مارکسیسم حاضر بوده جونشو از دست بده. این آدم میگه مارکسیسم ، سکولاریسم یا ماتریالیسم ، خودش تبدیل به یک مذهب شده بود.


فرق آرمانگرا و ایدئولوگ

تمام ایدئولوژی ها شکست خوردند.

 


۱۵-اثر پلاسیبو


اعتقاد به اینکه درمان موثر خواهد بود به خودی خود درمان آنچنان قدرتمندی است که صرفا پیش بینی بهبود اغلب تا اندازه ای موجب آرامش میگردد. به این نوع آرامش آثار پلاسیبو میگویند. بیچر گزارش داد 40درصد بیمارانی که به بیماری قلبی دردناکی بنام آنژین صدری مبتلا بودند بعد از اینکه تحت یک جراحی کاذب قرار گرفتند احساس کردند که دردشان به وضوح کاهش یافته است. گاهی پلاسیبوها در درمان اختلالهای روانی به اندازه داروهای روان گردان تاثیر دارند. قدرت پلاسیبو در این انتظار قرار داردکه نتایج مثبت از درمانی خاص عاید خواهد شد ، مادامی که مراجع باور داشته باشد درمان موثر واقع خواهد شد.


در حال حاضر گمان میرود که پلاسیبوها بر دستگاه ایمنی اثر میگذارند و آثار آنها توسط گروهی از آنزیمها بنام آندروفینها میانجی میشود. آندروفینها افیونهای مغز هستند. آنها بر نحوه ای که افراد درد و خلق را بصورت ذهنی تجربه میکنند اثر میگذارد و ممکن است زمانی تولید شود که فرد انتظار دارد خوب میشود و میتواند سازگاری برقرار کند.


یکی مضرات زیاد دانستن اینه که مثلا در درمان اثر پلاسیبو روی فرد تاثیر نمیزاره ، چون فرد ، خودش میدونه این قرص پلاسیبو است.


Report Page