بررسی سیر تکامل شخصیت کوروروگی سوزاکو از آغاز تا پایان
none 100شخصیت کوروگی سوزاکو در طول داستان خود، سفری پیچیده و پر از تغییرات را تجربه میکند از اولین لحظههای حضورش تا پایان، شاهد دگرگونیهای عمیق در رفتار، انگیزهها و دیدگاههای او نسبت به جهان پیرامونش هستیم.در این مقاله، با نگاهی دقیق به بررسی تغییرات شخصیت سوزاکو، از مراحل ابتدایی تا پایان داستان خواهیم پرداخت.
آغاز داستان سوزاکو:سربازی با باور به اصلاح از درون
سوزاکو در ابتدا بهعنوان شخصیتی معرفی میشود که باور عمیقی به اصلاح نظام حاکم از درون دارد. او معتقد بود نتایجی که از روشهای نادرست به دست میآیند، هیچ ارزشی ندارند و تنها تغییرات بنیادین و اصولی میتوانند به بهبود واقعی منجر شوند. همچنین، سوزاکو شخصیتی دارد که برای نجات دوستان و مردم اطرافش هر کاری میکند. ازخودگذشتگی و ایثار، از ویژگیهای بارز اوست.او حتی حاضر است برای نجات دیگران خود را قربانی کند
هدف اصلی سوزاکو اصلاح بریتانیا از درون است. با وجود ناتوانی در از بین بردن همه معضلات، سوزاکو میخواهد حداقل جنگ را از میان بردارد تا دیگر هیچکس عزیزانش را از دست ندهد. او این هدف را بهنوعی به مرگ پدرش گره میزند و بر این باور است که اگر دست از تلاش بردارد، فداکاری پدرش بیارزش میشود.
اما سوزاکو، به دلیل "بریتانیایی افتخاری" بودن، همواره توسط ژاپنیها مورد تمسخر قرار میگیرد و به خیانتکار بودن متهم میشود. با این حال، او به این انتقادات اهمیت نمیدهد، زیرا هدف بزرگتری در ذهنش دارد او میخواهد که بریتانیا را از درون اصلاح کند و صلح را برقرار کند حتی اگر دیگران او را درک نکنند یا به او بیاعتماد باشند.
تقابل ایدئولوژیها: سوزاکو در برابر زیرو
ورود زیرو داستان را تغییر میدهد. نظم قبلی جامعه دگرگون شده و مسیری جدید از مبارزه و مقاومت شکل میگیرد. با این حال، سوزاکو با رویکرد زیرو به دنیا و عدالت مخالف است. از نظر او، حتی اگر زیرو به نتایجی مثبت دست یابد، این نتایج بیارزش خواهند بود؛ چرا که بر پایه خشونت و قربانی کردن انسانها بنا شدهاند. از نگاه سوزاکو، تغییرات واقعی از طریق روشهای اخلاقی و انسانی به دست میآید، نه از راه کشتار و سرکوب.
با پیشروی داستان و افزایش شمار قربانیان ناشی از اقدامات زیرو، تنفر سوزاکو نسبت به او بیشتر میشود؛ بهویژه زمانی که پدر شرلی نیز بهواسطه اقدامات زیرو کشته میشود. سوزاکو زیرو و محفل شوالیههای سیاه را بهشدت مورد انتقاد قرار میدهد، زیرا معتقد است زیرو از کشتار و خشونت بهرهبرداری میکند تا به اهداف خود برسد. او زیرو را به بیرحمی و استفاده ابزاری از دیگران متهم میکند، فردی که تنها به نتیجه فکر میکند و از خشونت به طور مداوم استفاده میکند.
تراژدی درونی سوزاکو:عذاب وجدان و مرگ به عنوان کفاره
در ادامه، با گذشته تراژیک سوزاکو آشنا میشویم. او در ده سالگی پدر خود، نخستوزیر کوروروگی، که طرفدار مقاومت در برابر بریتانیا بود، به قتل رساند. سوزاکو فکر میکرد با این کار میتواند به جنگ پایان دهد و جلوی کشتار ژاپنیها را بگیرد. شاید در این کار موفق بود، اما قتل پدرش او را با بار سنگین گناهی بیپایان مواجه کرد. سوزاکو، که در واقعیت بهشدت از عذاب وجدان رنج میبرد، سعی میکند این گناه را با دروغهایی به خود تسکین دهد؛ دروغهایی که او را وادار میکنند بپذیرد هیچ راه دیگری نداشته است. او خود را قربانی شرایط توجیه میکند: "چاره دیگری نداشتم. اگر این کار را نمیکردم، ژاپن..." اما این دروغها تنها پردهای است برای پنهان کردن حقیقتی تلختر.
سوزاکو بعد از قتل پدرش بهشدت با عذاب وجدان و احساس گناه دستوپنجه نرم میکند. این احساس گناه به قدری او را تحت فشار قرار میدهد که زندگیاش به مسیری برای کفاره دادن تبدیل میشود. برخلاف ظاهر قهرمانانهاش، به عمق این حقیقت آگاه است که مهربانیاش تنها برای تسکین وجدانش است. او باور دارد که اگر بتواند جان دیگران را نجات دهد و خود در این مسیر جان ببازد، شاید بتواند از گناه مرگ پدرش فرار کند. این خودویرانگری را میتوان به نوعی مجازات خودخواسته برای قتل پدرش تعبیر کرد؛ او نمیتواند با گناه گذشته کنار بیاید، پس تنها راه را در مرگ خود میبیند. تلاش او برای نجات دیگران نه از روی نوعدوستی خالص، بلکه برای رهایی از زخمهای روحی خود است. هر بار که خود را در معرض خطر قرار میدهد، در عمق وجودش امید دارد که این بار مرگ سراغ او بیاید و او را از بار سنگین این گناه رهایی بخشد.
"تناقض درونی سوزاکو: صلح با بهای خیانت به اصول"
سوزاکو همواره باور داشت نتایجی که از روشهای نادرست به دست میآیند، هیچ ارزشی ندارند. این باور مبنای مخالفت همیشگی او با زیرو بوده است. اما در یک چرخش تلخ، خودش نیز صلح کنونی ژاپن را از طریق روشی به دست آورده که کاملاً بر خلاف اصولش است: قتل پدرش. اگر در آن زمان ژاپن به مقاومت کامل ادامه میداد، کشور به وضعیت بدتری دچار میشد، اما این صلح نه به دلیل تصمیم درست نخستوزیر، بلکه به دلیل قتل او توسط سوزاکو و هرجومرج پس از آن به دست آمد. این تناقض درونی باعث میشود سوزاکو با دروغهایی که برای قانع کردن خود میگفت، روبهرو شود. او سالها با این باور زندگی میکرد که در حال محافظت از صلحی است که پدرش بنا کرده و اگر تلاش نکند، مرگ پدرش بیارزش خواهد بود. اما حقیقت تلخ این بود که صلح ژاپن بهواسطه تصمیمی خودخواهانه و قتل پدرش توسط خودش به دست آمده بود، نه به دلیل انتخاب پدرش.
در نهایت، سوزاکو با این حقیقت روبهرو میشود، اما همچنان به اصول خود پایبند است. او اعتراف میکند که پدرش را با دستان خود کشته و این حقیقت تلخ را میپذیرد. با این حال، همچنان بر این باور است که هدف وسیله را توجیه نمیکند. او میداند که نتایجی که از روشهای نادرست به دست میآیند، تنها حسرت و پشیمانی به همراه دارند، و این ادراک او از واقعیت است که در نهایت او را به مقابله با زیرو و باورهایش سوق میدهد.
پس از اتفاقاتی که در جزیره شیکنجیما رخ داد، سوزاکو به دلیل احساس گناه عمیق و آگاهی از گذشتهاش، مقام شوالیه یوفمیا را رد میکند. او باور دارد شایستگی این مقام را ندارد، زیرا هنوز نتوانسته خود را به خاطر جنایتش، یعنی کشتن پدرش، ببخشد. او این مقام را نمیپذیرد، زیرا معتقد است جایگاه شوالیهی یوفمیا، نماد شرافت و عدالت است، اما خود را ناپاک و نالایق این مقام میداند.
سقوط اخلاقی سوزاکو: از آرمانهای عدالت تا انتقام از لولوش"
پس از ماجرای ایالت ویژه ژاپن و کشته شدن یوفمیا توسط زیرو، سوزاکو وارد مرحلهای از زندگی میشود که نفرت تمام وجودش را فرا میگیرد. این نفرت از زیرو، یا همان لولوش، باورها و اصول سوزاکو را به چالش میکشد. او که همیشه به پیروی از قوانین و اصول اخلاقی پایبند بود، اکنون درگیر احساسی از انتقام شده و آماده است تا هر کاری برای از بین بردن لولوش انجام دهد، حتی اگر این به معنای تبدیل شدن به قاتلی باشد که همیشه از آن بیزار بود.
در مواجهه با لولوش، سوزاکو او را متهم به خیانت به دنیا میکند، درست همانطور که دنیا به لولوش خیانت کرده است: «تو تا آخرش به دنیا خیانت میکنی، همونطور که دنیا به تو خیانت کرده». سوزاکو باور دارد که لولوش بهخاطر روشهای نادرستش، در نهایت به دنیا خیانت خواهد کرد. او همچنین میگوید که نمیتواند بگذارد آرزوی لولوش به حقیقت بپیوندد، زیرا معتقد است لولوش به این دنیا تعلق ندارد: «وجود تو اشتباهه! تو کسی هستی که به این دنیا تعلق نداره».
این دیالوگها نشاندهنده نقطه اوج نزاع بین سوزاکو و لولوش است؛ جایی که هر دو شخصیت در تضاد با یکدیگر قرار میگیرند. سوزاکو که به دنبال عدالت و انتقام است، لولوش را تهدیدی میبیند که باید نابود شود.
هدف سوزاکو:شوالیهشدن برای اصلاح دنیا و نجات ژاپن
در نهایت، سوزاکو تصمیم میگیرد لولوش را دستگیر کرده و او را به امپراطور تحویل دهد. با این اقدام، از امپراطور میخواهد به او اجازه دهد که یکی از اعضای دوازده شوالیه برگزیده امپراطوری شود تا بتواند از درون سیستم سلطنتی به اصلاح و تغییر جهان بپردازد
لولوش، سوزاکو را به خیانت متهم میکند و او را سرزنش میکند که برای ارتقای جایگاه خود، دوستانش را قربانی کرده است. سوزاکو بدون تردید این اتهام را تأیید میکند: «دقیقاً». این پاسخ نشاندهنده رویکرد سوزاکو به عدالت و اصلاح است؛ او معتقد است هدفش آنقدر بزرگ و والا است که فدا کردن روابط شخصی و حتی دوستان، برای رسیدن به آن قابل توجیه است. برای سوزاکو، وفاداری به یک دوست در مقایسه با مأموریت بزرگتری که برای اصلاح دنیا برعهده دارد، اهمیتی ندارد.
در ادامه داستان، مشخص میشود که سوزاکو قصد دارد شوالیه اول امپراطوری شود، چرا که یکی از امتیازات این مقام، اختیار در دست گرفتن مستعمرات است. هدف سوزاکو از دستیابی به این قدرت، تصاحب ژاپن و بازسازی کشورش است تا مردم ژاپن دیگر به قهرمانانی همچون زیرو نیاز نداشته باشند. او با از دست دادن یوفمیا و لولوش، به این نتیجه رسیده است که باید آنقدر قدرتمند شود که دیگر هیچکس را از دست ندهد. هدف او نه تنها نجات ژاپن، بلکه جلوگیری از تکرار گذشتهای است که برایش دردناک بوده است.
مرگ شرلی:سوزاکو و ریفرین
پس از مرگ شرلی و جنگهایی که به دلیل بازگشت زیرو رخ دادهاند، سوزاکو تحت فشار شدید به دنبال کشف حقیقت در مورد زیروی جدید است. او به حالتی رسیده که میخواهد از هر ابزاری، حتی مواد مخدر (ریفرین)، برای کشف حقیقت استفاده کند.
در این لحظه، سوزاکو که همیشه معتقد بود هدف نباید وسیله را توجیه کند، اکنون دقیقاً همان چیزی را انجام میدهد که از آن بیزار بود: تلاش برای استفاده از مواد مخدر (ریفرین) برای کنترل و دستکاری کارن به منظور رسیدن به حقیقت.
او که همواره خود را از لولوش متمایز میدانست و به دنبال دستیابی به عدالت از طریق روشهای صلحآمیز و اخلاقی بود، اکنون درست مانند لولوش به فکر دستکاری و کنترل دیگران برای دستیابی به هدفش افتاده است.
اما درست پیش از استفاده از ریفرین، به یاد گیاس لولوش میافتد. این لحظه برای او نوعی آگاهی به همراه دارد؛ او متوجه میشود که در حال تبدیل شدن به همان چیزی است که از آن نفرت دارد. این آگاهی باعث میشود که او ریفرین را پرتاب کرده و بشکند. این خودآگاهی به او کمک میکند تا از سقوط در مسیری که به آن اعتقاد نداشت جلوگیری کند
سوزاکو و لولوش:از نفرت تا اتحادی دوباره
سوزاکو در بخشی از داستان از خودش میپرسد که چرا لولوش یوفمیا را کشت و اگر به او بود، میتوانست کارهای دیگری انجام دهد. همچنین برای او سوال است که چرا لولوش با گیاس خود به او دستور داد زنده بماند، در حالی که سوزاکو میخواست با مرگش کفاره گناهانش را بپردازد. این افکار نشان میدهند که سوزاکو، از یک سو، نمیتواند لولوش را ببخشد و این خشم و نفرت ناشی از اعمال لولوش همچنان در وجود او باقی است و از سوی دیگر، همچنان با احساسات پیچیدهای نسبت به او دست و پنجه نرم میکند.
این تضاد درونی سوزاکو میتواند توضیح دهد که چرا وقتی لولوش با او تماس میگیرد و از او درخواست میکند تا نانالی را نجات دهد، سوزاکو او را به ملاقاتی رو در رو در معبدی که در کودکی در آن زندگی میکردند دعوت میکند. این مکان، نه تنها از نظر فیزیکی، بلکه از نظر روانی و عاطفی نیز اهمیت دارد؛ جایی که خاطرات مشترک و احساسات گذشته در آن نهفته است.
در این ملاقات، سوزاکو بالاخره سعی میکند با لولوش روبهرو شود و به سوالات بیپاسخش پاسخ دهد. او از لولوش میپرسد که چرا یوفمیا را کشت و چرا به او گیاس زد تا ژاپنیها را قتلعام کند. سوزاکو همچنین درباره مرگ شرلی و اینکه چرا لولوش با گیاسش به او دستور داد زنده بماند، میپرسد. اما پاسخهای لولوش برای سوزاکو قانعکننده نیست.
سوزاکو متوجه میشود که لولوش دروغ میگوید و مسئولیت گناهی را بر عهده میگیرد که به او مربوط نیست. سوزاکو به لولوش میگوید تنها یک راه برای جبران دروغهایش وجود دارد: لولوش باید دروغهایش را به حقیقت تبدیل کند. بهجای ادعای کلامی "همپیمان عدالت" بودن، باید در عمل این را ثابت کند و صلحی را برقرار کند که همه از آن راضی باشند. سوزاکو به لولوش قول میدهد که اگر او واقعاً در این مسیر قدم بردارد، او نیز به لولوش کمک خواهد کرد تا به این هدف برسد و با گفتن جمله «یک بار دیگه، با هم، فقط به خاطر نانالی»، دست همکاری و اتحاد به سوی لولوش دراز میکند. در واقع به لولوش فرصت دیگری میدهد تا با هم به خاطر نانالی و آیندهای بهتر تلاش کنند.
تلاشی برای جبران:شلیک کردن فلیا
اشنایزل از ملاقات مخفیانه بین لولوش و سوزاکو مطلع میشود و درباره گیاس اطلاعات کسب میکند. این آگاهی میتوانست در صورت اطلاعرسانی بهموقع توسط سوزاکو، از وقوع جنگ بین اتحادیه ملل متحده و بریتانیا جلوگیری کند.
این اتفاقات، سوزاکو را در موقعیتی قرار میدهد که باید برای جبران اشتباهش تصمیم بگیرد. در درون او، یک جدال درونی بزرگ شکل میگیرد. او با خود فکر میکند که چگونه میتواند کفاره اشتباهش را بپردازد. یکی از راهحلهایی که به ذهنش میرسد، استفاده از سلاح کشتار جمعی فریا است. سوزاکو خود را در آستانه یک تصمیم بزرگ میبیند:
آیا باید فریا را علیه لولوش به کار ببرد؟
در نهایت او تصمیم میگیرد که لانسلوت را به فریا تجهیز کند تا شاید از این طریق، مسئولیت اشتباه گذشتهاش در شروع جنگ را جبران کند. اما در این لحظه هنوز تردید عمیقی در او وجود دارد. او قصد ندارد از فریا برای نابودی استفاده کند؛ بلکه هدفش تنها تهدید است. او میخواهد از قدرت تخریبی این سلاح بهعنوان ابزاری برای ترساندن دشمنان استفاده کند، نه برای کشتار.
حتی زمانی که سوزاکو در معرض کشته شدن توسط کارن بود، او از زدن فریا امتناع کرد و و میگوید حتی اگر بمیرد هم اینکار را انجام نمیدهد
در لحظات آخر زندگیش سوزاکو با خود میاندیشد که شاید مرگش کفارهای باشد برای تمامی گناهان و اشتباهات گذشتهاش و او تنها میتواند آن را بپذیرد
اما درست در لحظهای که آماده مرگ میشود و تصمیم میگیرد به جای استفاده از فریا، سرنوشت خود را بپذیرد، گیاس "زنده بمان" که لولوش روی او اعمال کرده بود، وارد عمل میشود. این گیاس، برخلاف اراده سوزاکو، او را وادار میکند که برای زنده ماندن مبارزه کند. ناچار، سوزاکو فریا را شلیک میکند.
تحول سوزاکو:وقتی تنها نتیجه مهم است
سوزاکو که همواره سعی داشت بر اصول اخلاقی خود پایبند بماند و از روشهای غیراخلاقی استفاده نکند، در نهایت تحت فشارهای بیرونی و گیاس لولوش، به عملی دست میزند که هرگز قصد انجام آن را نداشت. او مجبور میشود برخلاف میلش، دست به اقدامی بزند که با تمام باورهای اخلاقیاش در تضاد است.
سوزاکو همیشه به دنبال پایان دادن به خونریزی و نجات جان مردم بود، اما انتخابهای او اغلب نتایج معکوس داشتند. حالا که با مرگ نانالی و بیگناهانی که در شلیک فریا کشته شدند مواجه است، ابتدا تلاش میکند گناه را به گردن گیاس بیندازد؛ اما خیلی زود متوجه میشود که نمیتواند خودش را از این گناه مبرا کند. در نهایت، با واقعیت روبهرو میشود و میپذیرد که مسئول این فاجعه است.حتی وقتی میخواهند دستاورد شلیک فریا را به گیلفورد بدهند، مخالفت میکند و میگوید که او فریا را شلیک کرده، پس این دستاورد اوست. شاید به نظر برسد که سوزاکو در حال پذیرش کامل مسئولیت است، اما این کار بیشتر بهعنوان ابزاری برای دستیابی به هدفش یعنی تبدیل شدن به شوالیه اول است.
در این نقطه، سوزاکو اصول اخلاقی قبلیاش مبنی بر اینکه "هدف وسیله را توجیه نمیکند" و "نتایجی که با روشهای غلط به دست میآیند بیارزشاند" را کنار میگذارد. اکنون برای او تنها نتیجه مهم است، و این نتیجه چیزی جز تبدیل شدن به شوالیه اول نیست، حتی اگر به قیمت استفاده از سلاح کشتار جمعی به دست آمده باشد.
این بخش از داستان، نشاندهنده نقطه اوج تحول شخصیتی سوزاکو است؛ جایی که او از فردی که به شدت به اصول اخلاقی و هدفهای والا پایبند بود، به کسی تبدیل میشود که به نتیجه نهایی بیش از روشها اهمیت میدهد. او از ایدههای زیبای اخلاقی خود دست میکشد و میپذیرد که سرنوشت او به عنوان یک قاتل رقم خورده است.
پس از این تحول فکری، زمانی که اشنایزل تصمیم به کودتا میگیرد، سوزاکو اولین کسی است که داوطلب میشود تا مسئولیت کشتن امپراتور سابق را بر عهده بگیرد. سوزاکو قصد دارد امپراتور سابق را به قتل برساند، زیرا او خود را با گیاس آلوده کرده و با اینکه از وجود گیاس آگاه بود اجازه داده بود نانالی و یوفمیا بمیرند. این تصمیم نشان میدهد که سوزاکو قصد دارد با این اقدام، اندکی از گناهان خود را جبران کند.
بخش پایانی:مجازات نهایی سوزاکو برای گناهانش
پس از کشته شدن امپراتور، لولوش خود را بهعنوان امپراتور جدید بریتانیا معرفی میکند و سوزاکو که حالا به طور کامل با نقشه زرو رکوئیم همراه شده، نقش شوالیه و شمشیر او را برعهده میگیرد. هدف زرو رکوئیم این است که تمامی نفرت و خشم جهان را به سمت لولوش هدایت کرده و سپس با مرگ او، این زنجیره نفرت برای همیشه شکسته شود. در این راه، سوزاکو دیگر نگران استفاده از روشها یا ابزارهای غیراخلاقی نیست؛ حتی از قدرت گیاس لولوش "زنده بمان" استفاده میکند. این همان گیاسی است که زمانی باعث مرگ یوفمیا و نانالی شد، اما حالا سوزاکو از آن برای به دست آوردن قدرت فوق انسانی بهره میبرد
در مسیر اجرای نقشه زرو رکوئیم، آنها متوجه میشوند که نانالی زنده است و میخواهد جلوی آنها را بگیرد. با وجود علاقه و وابستگی عمیق به نانالی، سوزاکو و لولوش در مسیر خود تردید نمیکنند. آنها کاملاً به هدف نهاییشان پایبند هستند و حتی زنده بودن نانالی نیز نمیتواند آنها را از ادامه مسیرشان منصرف کند. آنها تصمیم دارند نقشه را تا انتها اجرا کنند، حتی اگر به معنای مقابله با افرادی که دوستشان دارند باشد.
برای رسیدن به این هدف، سوزاکو و لولوش مجبور میشوند تعداد زیادی از افراد بیگناه را قربانی کنند. آنها با شکست دادن اشنایزل و تسخیر بریتانیا، به زور کنترل جهان را به دست میگیرند. سپس سوزاکو صحنهسازی میکند که در جنگ کشته شده است و پس از آن، نقشه زرو رکوئیم به مرحله نهایی خود میرسد: سوزاکو در نقش زرو، لولوش را میکشد.
سوزاکو حالا باید زندگی خود را بهعنوان زرو ادامه دهد و بهعنوان قهرمان جهانی که لولوش را شکست داده است، شناخته شود. اما این نقش برای او نه یک افتخار، بلکه یک مجازات و کفاره ای برای گناهانش است. او نمیتواند بهعنوان خودش زندگی کند و باید تمام زندگیاش را به نجات دنیا اختصاص دهد، حتی اگر به قیمت از دست دادن هویت و شادیاش تمام شود.
این صحنه پایانی، جایی است که سوزاکو به اوج رشد شخصیتی خود میرسد. او دیگر نمیتواند بهعنوان کوروروگی سوزاکو زندگی کند؛ بلکه باید نقاب زرو را به چهره بزند و بهعنوان قهرمانی دروغین که دنیا را نجات داده، شناخته شود. در این مسیر، او تمام زندگی و هویت خود را فدا میکند تا جهان را از شر نفرت و جنگ خلاص کند.
بخش تکمیلی:تحلیل و بررسی سوزاکو بهعنوان یک کفارهجو
سوزاکو همواره یکی از شخصیتهایی بوده که بهشدت درگیر گناهان و اشتباهات گذشتهاش بوده و به دنبال کفاره برای آنها میگشته است. او در طول داستان بارها سعی میکند با اعمال و تصمیمات خود، مسئولیت کارهایش را بپذیرد و راهی برای جبران گناهانش پیدا کند. این میل به کفاره دادن، در نهایت نقش کلیدی در تصمیم او برای پذیرفتن نقش زرو و اجرای نقشه زرو رکوئیم ایفا میکند.
از همان آغاز داستان، سوزاکو همیشه درگیر گذشته و تصمیماتی که گرفته بود بوده است. اولین و بزرگترین گناه او در نظر خودش، قتل پدرش است. او برای پایان دادن به جنگ، پدرش را کشت. این تصمیم شاید به جنگ پایان داد، اما او را با عذابی روحی عمیق مواجه کرد. سوزاکو این اقدام را اولین گناه بزرگ خود میداند.
علاوه بر مرگ پدرش، سوزاکو برای جنگهای منطقه 11 (ژاپن) که پس از تسلیم اجباری کشورش به بریتانیا رخ داد، نیز احساس مسئولیت میکرد. او که به نوعی تسلیم را به ژاپن تحمیل کرده بود، باور داشت که این تصمیم را برای پایان دادن به جنگ و جلوگیری از کشتار بیگناهان گرفته است. با این حال، جنگ در ژاپن ادامه یافت و مردم رنج بیشتری کشیدند. این مسئله باعث شد سوزاکو خود را مقصر مرگها و ویرانیهای پس از تسلیم ژاپن بداند.
در طول داستان، مرگ یوفمیا و شلیک فریا نیز از جمله گناهانی هستند که بر دوش سوزاکو سنگینی میکنند. مرگ یوفمیا یکی از ضربههای شدید روحی برای سوزاکو بود. او هرگز نتوانست این اتفاق را بهطور کامل بپذیرد و همیشه احساس میکرد که به نوعی مسئول مرگ اوست.
سوزاکو همواره در تلاش بود راهی برای کفاره گناهانش پیدا کند و این احساس گناه عمیق او را بهسوی فداکاریهای مداوم سوق میداد. او عمیقاً باور داشت که اگر بتواند جان دیگران را نجات دهد و در این مسیر جان خود را فدا کند، مرگ او بهعنوان کفارهای برای اشتباهاتش محسوب میشود.
نقش زرو در نقشهی زرو رکوئیم، به نوعی همان چیزی بود که سوزاکو به دنبال آن بود: یک راه نهایی برای کفاره گناهانش. او با پذیرفتن این نقش، تصمیم گرفت همه چیز خود را فدا کند تا دنیا را از شر نفرت و جنگ نجات دهد. این نقش به او اجازه میداد که تمام گناهان گذشتهاش را با یک اقدام نهایی جبران کند. سوزاکو که همواره به دنبال کفاره بود، اکنون فرصتی داشت تا با پذیرفتن نقش زرو و کشتن لولوش، این هدف را محقق کند.زرو برای او نه تنها یک مسئولیت، بلکه یک مجازات و کفاره است، که با پذیرش آن، داستان شخصیت او به پایان میرسد.