برای کسی که با اختلال دوقطبی زندگی می‌کند..

برای کسی که با اختلال دوقطبی زندگی می‌کند..


آنچه از زندگی با اختلال دوقطبی آموختم


✍️ James Edgar Skye


✳️ زندگی من با اختلال دوقطبی، به طور علنی، از یک شب سرد نوامبر آغاز شد. چند روز قبل از عید شکرگزاری سال ۲۰۰۷. یکی از همان روزها تلاش کرده بودم که با مصرف تعداد زیادی قرص خواب، زندگی ام را تمام کنم، که البته ناموفق بود و بعد از آن درد و رنج زیادی را تحمل کردم.


تمام یک سال و نیم قبل از این اتفاق را در یکی از شدیدترین و طولانی ترین دوره های افسردگی زندگی ام گذرانده بودم. هنگامی که در سال ۲۰۰۷ تشخیص اختلال دوقطبی برایم مطرح شد، دوست نداشتم آن را باور کنم و تا سه سال بعد از آن را در تاریکی افسردگی و با سه اقدام دیگر به خودکشی گذراندم تا زمانی که شروع به ایجاد تغییراتی در زندگی ام کردم.


زندگی با اختلال دوقطبی آسان نیست، اما میخواهم درباره بعضی چیزهایی که از آن یاد گرفتم حرف بزنم‌. اگر شما هم فردی مبتلا به اختلال دوقطبی هستید شاید مایل باشید که این حرف ها را با دوستان و اعضای خانواده تان به اشتراک بگذارید تا به آنها برای درک کردن بهتر شرایطتان کمک کنید.


✳️ زندگی با اختلال دوقطبی، قرار داشتن دائمی در معرض نوسان بین دو انتهای طیف خلقی، از شیدایی تا افسردگی است. اما حرکت به هر یک از این دو انتها، با نشانه هایی آغاز می‌شود که سعی کردم آنها را شناسایی، و با این آگاهی، خود را برای واکنش مناسب به آنها آماده کنم. مثلا هنگامی که چند روز متوالی میل به بیرون آمدن از تختخواب و شروع روز دیگری را نداشتم، نشانهٔ آن بود که نباید زمان را برای مقابله با هجوم افسردگی از دست بدهم؛ یا هنگامی که بدهی های بانکی روی هم جمع می‌شدند، رفتارهای بی ملاحظه ام زیاد می‌شدند، افکارم با سرعت هزاران مایل در دقیقه در ذهنم می دویدند، و میتوانستم چندین روز را بدون خوابیدن سپری کنم، نشانهٔ عود یک دورهٔ شیدایی بود که باید با مطلع کردن پزشکم آن را مهار می‌کردم.


از طرفی، از آنجا که متوجه الگوی فصلی دوره های افسردگی، و‌ همزمانی شروع اکثر آنها با ماه های سرد سال شده بودم، احساس ابهام و درماندگی کمتری را در برابر شروع اولین علائم افسردگی خود تجربه میکردم. دوره های افسردگی، زمانی، برای من سخت ترین شرایط ممکن بود. شرایطی که گاه تا چند سال طول می کشید. بعد از شروع درمان، آگاهی از الگو و علائم هشدار، و جرأت پیدا کردن برای مقابله با افسردگی، توانستم طول این دوره ها را تا چند ماه، چند هفته و اکنون، تنها تا چند روز، محدود کنم. 


✳️ برای کسی که با اختلال دوقطبی زندگی می‌کند، روی آوردن به رفتارهای خودآسیب رسان، و ایجاد درد جسمانی، بسیاری از اوقات، تبدیل به تنها راه قابل تصور برای رهایی از رنج هیجانی می‌شود. علیرغم سه اقدام به خودکشی تنها در یکی از دوره های افسردگی بیماری ام، اکنون یکی از مخالفین فکر کردن به خودکشی به عنوان آخرین راه حل موجود هستم و از همتایان مبتلا به دوقطبی خود میخواهم که آن را تنها گزینهٔ موجود برای دور شدن از رنج های خود ندانند. با افزایش آگاهی از بیماری، احساس تسلط بر آن، و دریافت کمک برای کنترل علائم، رهایی از افسردگی، دست یابی دوباره به احساس لذت، امیدواری و شادی غیر ممکن نیست.


باید بدانیم که انزوا و تنهایی یکی از وضعیت هایی است که خطر نادیده گرفته شدن تغییرات خلقی را در ما بالا می‌برد. کمبود ارتباطات اجتماعی خطر عود دوره های افسردگی را در ما افزایش می‌دهد. فکر می‌کنم تقریبأ همهٔ ما از حفظ ارتباطات پویا با اعضای خانواده، دوستان، درمانگران و همچنین قرار گرفتن در جمع همتایان خود و به اشتراک گذاشتن احساساتمان با آنها سود میبریم.


درست است که اختلال دوقطبی در تمام زندگی به نوعی همراه ما ست، اما این به معنای تعریف شدن ما در قالب این اختلال، در هر لحظه و هر جنبه از زندگی مان، نیست. داشتن یک مشکل روانشناختی یک موضوع شرم آور یا بی ارزش کننده نیست؛ باور من این است که ما هرچه زودتر به این درک برسیم، و جرأت مندانه به جست و‌ جوی کمک برای مقابله با مشکل خود برآییم، زودتر می‌توانیم با برقرار کردن رابطه ای صلح آمیز و آگاهانه با بیماری مان، مهار آن را در دست بگیریم و به جلو حرکت کنیم.



▫️ترجمه توسط دکتر نیکجو



https://www.psycom.net/what-i-wish-people-knew-about-bipolar-one-disorder


Report Page