برای آرش کمانگیر زمانه آرش صادقی

برای آرش کمانگیر زمانه آرش صادقی

عزیز قاسم زاده


برای آرش کمانگیر زمانه آرش صادقی

از آرش صادقی با هر قلمی بنویسیم و با هر بیانی توصیفش کنیم هر چند شیوا و بلیغ باشد، یک از هزار حسن او را نمی توان به تصویر کشید.آرش زاده رنج و درد است با آرمانی بلند و اراده ای بزرگ تر برای مقاومت در برابر هر رنجی از استبداد تا بیماری.او یک صوفی خالص در جهان سیاست است.شاید در خاک عرفان و صوفی گری مبارزه سیاسی نروید اما آرش استثنایی است که سرشت و خلق و خویش در مهرورزی و کانتکس صوفیانه می گنجد اما راه مبارزه سیاسی را در پیش گرفته است.او فلسفه خوانده است اما عشق در وجودش شعله می کشد.کمترین کسی است که بتواند این چهار عنصر ذاتا نامتوازن را چنین متوازن در کنار هم به تعادل برساند.اعتصاب بلند و طولانی او در کنار بیماری زندان و دم بر نیاوردن او به شکوه ای شخصی، شخصیت حقیقی و فروتن و نستوه او را به بهترین صورت ممکن برای همگان به تصویر می کشاند.آرش اسطوره رنج و بیماری است.اسطوره ای که در مصاف با این دو، هر دو را خسته کرده است هم رنج را و هم بیماری را.شخصیت و منش او ائتلافی توامان از عظمت و مظلومیت است.وجود او آکنده از شرمی دوست داشتنی است.کلام او آرام و شمرده است همان طور که وجود او در طغیان علیه ستم،بی تاب و ناآرام چون رودی خروشان و جوشان است.او پس از آزادی از زندان، توصیه خیلی از دوستان و مبارزان را برای سامان دادن به احوالات شخصی و طی کردن مسیر درمان را نپذیرفت و صدای حق خواهی خود را با آن وقار دوست داشتنی و بی ادعایی تمام بلند کرد.آرش صادقی نماد همان مفهوم عرفانی ابدال است.بندگان خاص و مقرب که در میان اولیا الله جایگاه ویژه دارند.امیدوارم زندگی زین پس آنگونه بر او رخ بنماید که دوست تر می دارد با گلرخش بماند و باشد.همان گلرخی که آرش حق عاشقی را درباره او تمام کرد و با دستگیریش آرش لب از طعام فرو بست و نهضت تشنگی و گرسنگی را تا غایت نهایت به مقصد برد.دوست داشتن آرش جهان نهان آنان که او را می شناسند و دیده اند، زیباتر می کند.زندگی و سلوک او چراغ مبارزه است.این چراغ چون ترازویی، راست کرداری را به درستی به ما می نمایاند. ۲۹ تیر او در اعتراض به کشتار مردم مظلوم و تشنه خوزستان در اجتماعی مسالمت آمیز حضور پیدا کرد اما بنا بر روایت حاضرانی از آن جمع، حرامیانی با خشونت و قساوت تمام و کینه ای سرشار و تمام نشدنی بر تن نحیف و رنجور او که جز استخوان هیچ از او باقی نمانده،با فحش و ناسزا به صورت و پشت او حمله بردند و به ویژه در لحظه ای که او را با خشونت سوار ماشین می کردند، از پشت هم با لگد به جان رنجور او افتادند.به طوری که دماغ سمت چپ او به خاطر ضرب و شتم خط بر داشته است.این همه اذیت و آزار یک انسان و این همه کینه از انسانی چنین شریف و دردمند درقاموس هیچ منظومه ای از زشت کاری ها هم متصور نمی توان بود که به بیماری نحیف کوچکترین مروتی روا داشته نشود.باشد که قامت سرافراز و رنجورش زین پس از گزند گزمگان در امان باشد.

عزیز قاسم زاده

Report Page