ایران در متن بیانیهها؛ روایتی از ایستادگی میرحسین موسوی و زهرا رهنورد
سیدمرتضی لرزادهبعد از قریب سه سال سکوت، میرحسین موسوی بیانیهای نوشت؛ باز هم سنجیده، محکم و شجاعانه. متنی کوتاه سیصد کلمه ای، اما سرشار از معنا و ایجاز. همین چند خط کافی بود تا فضای رسانهای کشور و شبکههای اجتماعی، بهویژه «ایکس» (توئیتر سابق)، یکسره تحت تأثیر آن قرار گیرد. کاربران بیوقفه آن را بازنشر کردند، تصویر تازهی او با موهای سپید لحظهای از دیدگان جامعه دور نماند، و بار دیگر نامش در کنار واژگان امید، وجدان و ایستادگی بر زبانها افتاد. به بیانی دیگر، این بیانیه کوتاه و چندخطی بسان تکانه ای بزرگ کل کشور را تکان داد، تکانی برای بیداری و آگاهی همگان و برانگیختن امیدی تازه در ضمیر ایرانیان جهت عبور ایران از گردنه و گردونه ای مهیب و پرمخاطره
بیانیهای چنین موجز و درعینحال پرمایه، نیاز چندانی به تفسیر ندارد. خودِ کلمات، آشکارا حامل اندیشهای است روشن و آرمانیِ ریشهدار؛ روایتی صریح از میهندوستی، دلبستگی به مردم و تأکید بر حق بنیادین آنان در تعیین سرنوشت خویش. شاید راز تأثیر این متن نیز در همین باشد: ترکیب صداقت با اندیشه و پافشاری بر آزادی، در لحنی که نه تند است و نه بیروح؛ بلکه تراز یافته میان حقیقتجویی و فروتنی.
در واکنش به این بیانیه، طیفی از دیدگاهها مطرح شد: منفی و مثبت. مهمترین نکتهی مخالفان و منتقدان، نامناسب دانستن زمان انتشار آن است؛ یعنی در دوران پس از تجاوز آمریکا و اسرائیل به میهن عزیزمان ایران و در میانهی آتشبسی که معلوم نیست تا کی ادامه دارد. اما در سر دیگرِ طیف، واکنشها بهمراتب گستردهتر و فراگیرتر بود، و بسیار هم مثبت، سازنده و امیدبخش. .
در اینجا بنا نیست به این دو سر طیف بپردازیم، اما نمیتوان یک نکته را نادیده گرفت؛ و آن نکتهای است که در طول این پانزده سال حصر ظالمانه و غیرقانونی، در پس انتشار هر بیانیه ای از او نه فقط از زبان دشمنان و معاندان او ــ که دور از انتظار نیست ــ بلکه از زبان افرادی از طیف موسوم به اصلاحطلبان حکومتی یا استمرارطلبان، مطرح میشود. رمز و راز این قضیه بماند که چرا بی درنگ پس از انتشار هر بیانیه ای از جانب موسوی محافظه کاران و اصلاح طلبان حکومتی بجای شنیدن صدای موسوی از حصر و تامل در ندای او، شروع به سرزنش او می کنند که این چه وقت بیانیه دادن است و چرا در بیانیه از رفراندوم و تشکیل مجلس موسسان سخن می گوید؟! و اصلأ چرا موسوی اوامر ولی فقیه زمان را فصل الخطاب نمیداند ؟!
از سوی دیگر، سلطنت طلبان و حامیان شازده ماجرای تکراری نبش قبر را آغاز می کنند و دنبال نقطه ضعفی از او در عمر هشتاد و چهار ساله اش می شوند و چون کارنامه پاک و زلال عمر او نقطه تاریکی و یا مستمسکی نمی یابند بناچار مرتکب خطای زمان پریشی (Anachronism) میشوند و جمله ای از سخنرانی های او در دهه اول انقلاب پیدا می کنند و در کوی و برزن فریاد برمیآورند که موسوی میخواهد کشور را به دهه شصت برگرداند.
پرداختن به این داستانها، موضوع یا هدف این یادداشت نیست (البته اگر مجالی دیگر دست داد، بهتفصیل در این باره خواهم نوشت)، و در این مجال، بیشتر به بیان این نکته بسنده میشود که دلمشغولی همیشگی موسوی حفظ و سربلندی ایران و ایرانی بوده است و این نکتهای است که از متن بیانیه ها و نوشته های او هویداست. متن استعفای رسمی میرحسین در سال ۱۳۶۷، سندی است گویا از استقلال رأی و ایستادگی او در برابر فشارهای غیرقابلتحمل. در آن متن از اقدامات خودسرانه وزارتخانه ها و نهادهایی سخن می گوید که نخست وزیر و دولت از آنها بی خبر است ولی مسیولیت مستقیم آن اقدامات متوجه آنهاست. برای نمونه، در آن متن از مسلوب الاختیار شدن دولت در سیاست خارجی و بطور مشخص از وزارت خارجه می گوید که وزیر تحمیلی آن (علی اکبر ولایتی) خود را در برابر دولت و نخست وزیر پاسخگو نمی داند: «۱ـ مسلوبالاختیار شدن دولت در سیاست خارجی. امروز امور افغانستان و عراق و لبنان در دست جنابعالی است. نامههایی بهعنوان کشورهای مختلف نوشته میشود بیآنکه دولت از آنها خبری داشته باشد. (اینجانب بهعنوان نخستوزیر از این نامهها جز در موارد استثنایی و آنهم بهطور اتفاقی بیخبرم).
نخستوزیر ژاپن برای ریاست محترم مجلس و ریاست محترم مجلس برای نخستوزیر ژاپن نامه مینویسد و اینجانب در یک مراسم عمومی و مردمی از این ماجرا و متن نامه باخبر میشوم.
آقای لاریجانی (جواد) در جایی میگوید از پنج کانال با آمریکا تماس گرفته میشود و بنده بهعنوان رئیس هیئت وزیران از این کانالها اطلاعی ندارم. همه جا صحبت از سیاستهای خارجی دولت جمهوری اسلامی است. بدون آنکه دولت از این سیاستها که در همه جای کشور و جهان بیان میشود، خبر داشته باشد.
۲ ـ عملیات برونمرزی که بدون اطلاع و دستور دولت صورت میگیرد. شما بهتر میدانید که تاکنون فاجعهآفرینی و اثر نامطلوب آنها برای کشور چقدر بوده است. بعد از آنکه هواپیمایی ربوده میشود، از آن باخبر میشویم. وقتی مسلسلی در یکی از خیابانهای لبنان گشوده میشود و صدای آن در همه جا میپیچد، متوجه قضیه میشویم. پس از کشف مواد منفجره از حجاج ما در جده، اینجانب از این امر آگاه میشوم. متاسفانه و علیرغم همه ضرر و زیانی که این حرکت متوجه کشور کرده است، هنوز نظیر این عملیات میتواند هر لحظه و هر ساعت به نام دولت صورت گیرد».
موسوی در مواجهه با اینگونه اقدامات غیرقانونی و ماجراجویانه که تداوم و تکرار آنها میتوانست کیان ایران را در معرض مخاطره قرار دهد سکوت و بی تفاوتی پیشه نکرد و با آن استعفای تاریخی به همگان فهماند که خط قرمز او حفظ ایران و رعایت حقوق و شأن و منزلت ایرانیان است. اگر آن هشدار موسوی در همان زمان جدی گرفته می شد و جلوی سیاستهای منطقه ای نابخردانه و ماجراجویانه گرفته می شد کشور امروز به این روز سیاه نشانده نمی شد و ملت ایران شاهد این همه فاجعه ملی نبود. امروزه بهتر می توان مشی سیاست ورزی خردمندانه موسوی و درایت و تدبیر سیاسی او را دریافت تا آنچه مدعیان «بصیرت» و غوغاسالاران و هوچیگران قدرت طلب حاکم در بوق و کرنا کرده و کشور را هولناک ترین بحرانهای سیاسی و اقتصادی غرق کرده اند.
از سویی، باید توجه داشت که موسوی در حالی استعفا داد که اساسا در قاموس نظام جمهوری اسلامی استعفا چندان محلی از اعراب ندارد و در این پنج دهه بندرت کارگزاری را می توان سراغ گرفت که اگر در مجموعه تحت مدیریتش ناگوارترین اتفاق بیفتد و یا بدترین وضعیت ممکن پیش آید حاضر باشد استعفا دهد ولو بصورت صوری هم ! اما موسوی رسماً استعفای خود را نوشت و تحویل داد و نشان داد آنچه برای او حایز اهمیت است انجام وظیفه و ایفای رسالت برای میهن و مردم است نه پست و مقام و جایگاه.
بعلاوه، آنچه میرحسین را امروز از بسیاری چهرهها متمایز میسازد، تنها گذشتهی شجاعانه و پاکدستانهاش یا سالها استقامت در حصر خانگی نیست؛ بلکه تحول بنیادینی است که در اندیشهی سیاسی او رخ داده است. از دل تجربهی اصلاحات درونساختاری و بعد از گذشت ۱۵ سال از مطرح کردن ایده «اجرای بدون تنازل قانون اساسی»، او به این نتیجه رسیده که امروزه بدون رفراندوم و بدون مراجعهی مستقیم به ارادهی مردم و تغییر در بنیانهای ساختار قدرت، خروج از بنبست مبتلابه کنونی ممکن نیست.
از همینرو، طی سالهای اخیر، ایدهی «برگزاری رفراندوم و تشکیل مجلس موسسان قانون اساسی» را بهعنوان راهحلی ملی مطرح کرده و با بیانیههایی کوتاه اما سنجیده، مسیر رهایی را در بازگشت به ارادهی عمومی ترسیم میکند.
شایان ذکر است که موسوی از پیش از انقلاب تا امروز، همواره نگاه خود را معطوف به درون جامعه داشته است. او بر این باور است که ملتِ قوی، آگاه و متکی به خود، بنیان هر تحول پایداری است؛ و نبابد چشم انتظار قدرتهای جهانی بود. دغدغهی او، ایران است و سرنوشت مردم. از همینروست که در کوران تهاجمات خارجی و بحرانهای داخلی، همچنان با صدایی آرام اما استوار، بر راهحلهایی بومی و درونی برای نجات کشور تأکید میکند. مفاد بیانیه او در سال ۱۴۰۱ موسوم به بیانیه «برای نجات ایران» و متن بیانیه کنونی او (۱۴۰۴) موید صحت این مدعاست. هدف هر دو بیانیه ایجاد تحول ساختاری و دگرگونی بنیادی در ارکان نظام حاکم است؛ و ابن نشانگر آنست که موسوی از ایده اولیه خود یعنی «اجرای بدون تنازل» عبور کرده و به عدم انعطاف و اصلاح ناپذیری نظام سیاسی موجود یقین کرده است.
البته، بدیهی است که یادآوری این نکات بدان معنا نیست که موسوی مقدس یا معصوم است و یا قهرمانی است مافوق انسان. هرگز چنین نیست. او هم انسانی است با همه تواناییها و ناتوانیهایی که هر انسانی دارد. اما، می توان گفت که او از معدود سیاستمدارانی است که با ترکیب هنر و فرهنگ و سیاست در اندیشه ورزی و کنشگری سیاسی خود نوعی دیگر و متمایز از سیاست ورزی را پیشه کرد. در سیاست ورزی موسوی سه عنصر مردم و میهن و صداقت درهم تنیده اند و این گونه سیاست ورزی مملو از روح لطافت و ظرافتی است که در هنر و معماری نهفته است. این نکتهای است که وی در عمر نسبتاً طولانی خود نیز عملاً به اثبات رسانده است. با این همه، بیتردید نقد به موسوی با توجه به جایگاه او موضوعیت دارد؛ اما اگر نقد او با تحلیلهای مشخص و دادههای روشن همراه نباشد، و صرفاً به برچسبزنی و تردیدافکنی متوسل شود، راه گفتوگو را میبندد و به بیانصافی بدل میشود. باید نشان داد کدام بخش از عملکرد او نادرست است، بر پایهی کدام شواهد، و با چه تصویری از آیندهای بهتر.
در همین جا باید بفوریت افزود که در تمام این مسیر، زهرا رهنورد نیز همپای او ایستاده است؛ دو صدای همدل و همافق که ایستادگیشان، نه فقط یک مقاومت سیاسی، که روایتی از پیوند آگاهی، وجدان و وفاداری به مردم شده است. رهنورد هم مثل موسوی اهل هنر و نقاشی است و در اصل همین وجه مشترک زمینه ساز زندگی مشترک آنان شده است. امروز، آنان اسطورههای خاموش نیستند؛ صداهایی زندهاند که هنوز میتوان از آنان آموخت.
میرحسین از سال ۸۸ تا امروز، در برابر هر وسوسه برای عبور از رأی مردم ایستاد. نه به سازش تن داد، نه به قدرت پناه برد، نه طلبِ موقعیت یا امتیاز کرد. هیچگاه خود را محور قرار نداد و هرچه نوشت، از رنج ایران و برای فردای ایران بود. او نه سیاستپیشهای فرصتطلب، بلکه وجدانِ معترضِ یک ملت بود؛ ایستاده، بیادعا و همچنان متعهد به آن رأیِ مصادرهشده.
او در این سالها هرگز خود را رهبر جنبش سبز خطاب نکرد و بهشدت از انتساب چنین عنوانی به خود اجتناب میکرد، بلکه تنها خود را یکی از «همراهان کوچک این جنبش» قلمداد میکرد که در کنار دیگران، از کیان ایرانزمین و از حیثیت و حقوق شهروندی همهی ایرانیان دفاع میکند.
باشد که این سرزمین، روزی نهچندان دور، بار دیگر طعم آزادی را بچشد؛ روزی که زندانها از صدای اندیشه خالی شود، صداهای خاموش دوباره در میدان طنین بیندازند، و حقیقت، بیحجاب و بیهراس، در خیابانهای وطن راه برود.
میرحسین همواره در بیانیههای خود بر شناسایی ظرفیتهای مردمی و خلاقیتهای نهفته در بطن جامعه، و به فعلیت درآوردن این ظرفیتها و خلاقیتها تأکید میکرد و راه نجات کشور را در درون مرزها میجست. بیانیههای هفدهگانهی او و نیز بیانیههای کوتاه و موجز بعدیاش در سالهای ۱۳۹۸، ۱۴۰۱ و ۱۴۰۴، مملو از عباراتی است که توجه همگان را به درون جامعه و امکانات و نیروهای موجود در کشور جلب میکند.
او هرگز دل به بیگانگان نسپرد و هرگز راه رهایی را در خارج از ایران ندانست. بیانیهی اخیر او نیز در همین راستاست و تمرکز را بر برگزاری رفراندوم و تشکیل مجلس مؤسسان می گذارد، و نظر همگان را به این امر مهم معطوف می سازد؛ راهی معقول و دموکراتیک که هم عزت و سربلندی ملت را متضمن است، و هم نجاتبخش دولت و حاکمان بیتدبیر کنونی از گرداب بحرانهای خودساخته.
آرزو کنیم برای آزادی همهی زندانیان سیاسی، برای بازگشت خورشید به خانههای خاموش، و برای سرافرازی ایرانی که سزاوارش هستیم.
*سایت خبری تحلیلی کلمه