ایران امروز؛ چالش ها و راهکارها
1
خلاصه سخنان جواد اطاعت درنشست مسئولین شعب استانی مجمع ایثارگران 5 آبانماه 1404
نظامهای سیاسی بر چهار پایه یا ستون استوار هستند. مشروعیت سیاسی، کارامدی، توجیه - تبلیغات ( تبیین ) و نهایتا ستون امنیتی ، انتظامی و نظامی از پایه هایی هستند که یک نظام سیاسی بر آنها متکی است. تا چند سال گذشته پایه کارامدی نظام سیاسی با چالش مواجه بود، در سالهای اخیر به دلیل توسعه و تعمیق ناکارامدی، تداوم تحریم های غرب، بحران مشروعیت نیز بروز وظهور یافته است. به تبع بحران مشروعیت و ناکارامدی نظام سیاسی در حل معضلات کشور، پایه سوم یعنی توجیه سیاست ها و برنامه ها هم اثربخشی خود را از دست می دهد و جامعه را دچار التهاب کرده است. لذا برای خروج از چالش های کنونی نظام سیاسی باید تغییر را پذیرا شود.
از طرفی اقدامات و کنش های سیاسی با روش ها و رویکردهای چهارگانه محافظه کاری ، اصلاحات، تغییر گفتمان و انقلاب قابل پی گیری و انجام می باشد. به عبارتی اگر محافظه کاری و طرفداری از حفظ وضع موجود در یک سر طیف و اقدامات رادیکال از جمله انقلاب برای دگرگونی ساختارهای موجود، در نقطه مقابل محافظه کاری قرار گیرد، در میانه این بردار یا طیف دو اصطلاح یا مفهوم دیگر یعنی اصلاحات (در میانه سمت راست) و تغییر پارادایم سیاسی( در میانه سمت چپ) نیز قرار دارند.
نکته دیگر این است که کنش گری سیاسی باید با خواست و مطالبات اجتماعی، هماهنگ و همراه شود و گرنه هر جریان فکری و سیاسی که فاقد پشتوانه و بسترهای لازم و حاملان قدرتمند اجتماعی باشد با شکست مواجه خواهد شد. به عبارتی یا فعالین و کنشگران سیاسی و رهبران آنها باید بتوانند اکثریت جامعه را با خود هماهنگ کنند و یا اینکه جهت گیری ها و رویکردها و راهبردهای خود را با خواست و مطالبات اجتماعی همراه سازند وگرنه محکوم به چشیدن طعم تلخ عدم موفقیت و شکست خواهند بود.
در برخی از مواقع برای جلوگیری از فراگیری بحران اجتماعی که عموما با خشونت، جنبش و انقلاب همراه خواهد بود، حاکمان سیاسی خردگرا با مخالفان و منتقدان وارد گفتگو میشوند تا با کمک یکدیگر کشور را از بحران رهایی بخشند. کشور افریقای جنوبی و حاکمیت نظام آپارتاید نمونه بارزی از ائتلاف سفیدپوستان حاکم و اپوزیسیون سیاه پوست بود. دکلرک رئیس جمهور سفید پوست حاکم زمانی که متوجه شد، نظام سیاسی حاکم فاقد مشروعیت مردمی است و در دنیای معاصر نظام تبعیض نژادی اصولا فاقد موضوعیت است و محاصره اقتصادی مشکلاتی را سبب شده است و تداوم وضع موجود ممکن هست، منجر به خشونت جمعی علیه نظم حاکم شود، به صرافت افتاد که با مخالفان وارد گفتگو شود. با این رویکرد رژیم حاکم با نلسون ماندلا رهبر اسطوره ای کنگره ملی آفریقا در زندان باب گفتگو و مذاکره را گشود. روزها و ساعت ها این مذاکرات ادامه یافت تا ماندلا پذیرفت برای جلوگیری از خشونت جمعی و گسترش رادیکالیسم، با نظام حاکم برای انتقال قدرت به شیوه مسالمت آمیز همکاری کند. به همین منظور ماندلا از زندان بیرون آورده شد، تا با همکاری نظام حاکم و انتقال مسالمت آمیز قدرت از سفید پوستان به مخالفان از بحران و خشونت جمعی جلوگیری به عمل آورند. البته این ائتلاف و انتقال قدرت به راحتی میسر نبود. برخی از یاران و همراهان ماندلا با این ائتلاف و همکاری مخالف بودند و حتی بعضی از سیاه پوستان بر این باور بودند که ماندلا به آرمان سیاهان خیانت کرده است؛ چراکه سفید پوستان در این سالها چه ظلمها که در حق سیاهان روا نداشته اند؛ اما ماندلا با خویشتنداری و صبوری اعلام کرد " ما میبخشیم؛ اما فراموش نمیکنیم". وی عنوان میکند که اگر سیاهان همان کاری که سفید پوستان انجام داده اند، انجام دهند، چه تفاوتی بین حاکمان نظام آپارتاید با مبارزان سیاه پوست خواهد بود؟ با این رویکرد ماندلا، نامزد انتخابات ریاست جمهوری شد و با موفقیت در این انتخابات، افریقای جنوبی را از چرخه خشونت رهایی بخشید. ماندلا پس از آن دکلرک رئیس جمهور سابق را به عنوان معاون خویش در قدرت نگه داشت. با این ائتلاف فرایند انتقال قدرت از یک نظام تبعیض نژادی به یک نظام دمکراتیک به شیوه مسالمت آمیز انجام شد و افریقای جنوبی را ازخطر انقلاب، شورش و رادیکالیسم سیاسی نجات پیدا کرد.
اقدام وویچخ ویتولد یاروزلسکی در لهستان نیز حائز اهمیت و توجه است. یاروزلسکی زمانی که وزیر دفاع بود در سرکوب مردم در بهار پراک در سال 1968 ایفای نقش کرد و در سال ۱۹۸۱ به عنوان وزیر دفاع لهستان با اعلام حکومت نظامی، نخستوزیر و رهبر حزب کمونیست شد؛ اما با روی کار آمدن گورباچف در سال ۱۹۸۶ در شوروی و اعلام برنامه پروستوریکا و گلاسنوست، یاروزلسکی با شیب ملایمی به سمت مخالفان خود میل کرد و زمینه گذار آرام به سوی دموکراسی در لهستان را فراهم آورد و در انتخاباتی نیمه آزاد در سال 1989 با همکاری مخالفان برای مدت شش سال به ریاست جمهوری برگزیده
شد؛ اما چندماه بعد بصورت داوطلبانه از قدرت کناره گیری کرد و با برگزاری انتخابات آزاد، زمینه به قدرت رساندن مخالفان خویش یعنی، اتحادیه همبستگی به رهبری لخ والسا را فراهم نمود و کشورش را از شورش و بحران سیاسی پس از فروپاشی بلوک شرق برحذر داشت و با کناره گیری از قدرت به چهره ای محبوب در بین کشور و ملت لهستان تبدیل شد.
ژنرال فرانسیسکو فرانکوی مستبد نیز با برجای گذاشتن نیم میلیون کشته در اسپانیا به قدرت رسید، احزاب مخالف را تعطیل و تحت عنوان " ال کادیلو" یا "پیشوا" قدرت را قبضه کرد و نظام وحشت سفید[1] را حاکم کرد؛ اما این پیشوای دیکتاتور پیش از مرگش با احیای نظام سلطنت و تعیین جانشینی خوآن کارلوس اول، اسپانیا را وارد فرایند نظام سلطنت پارلمانی از نوع دمکراتیک آن کرد. این ژنرال اقتدارگرا با این اقدام خویش علاوه بر اینکه کشورش را از شورش، قیام، بی ثباتی و هرج و مرج رهانید، زمینه و بستری فراهم کرد که دو سال بعد قانون اساسی جدید اسپانیا در فرایندی دمکراتیک تدوین و تصویب شد و اسپانیا وارد گذار دمکراتیک شد. لذا پیشرفت های اقتصادی این کشور محصول رویکردهای دمکراتیک و تمرکز زدایی به رهبری "خوآن کارلوس" می باشد که فرانکو بستر آنرا در اواخر عمر فراهم آورده بود.
در کشور چین هم مائوستونگ، رهبر انقلاب 1948، با همه اشتباهات خود، از جمله انقلاب فرهنگی و کشتار مخالفان با رویکردهای ایدئولوژیک و.... در اواخر عمر دو کار بسیار بزرگ انجام داد. انقلاب چین با نظم حاکم بر نظام بین الملل در تضاد و تقابل تعریف شده بود. مائو و همفکران و یاران انقلابی مهمترین وظیفه و رسالت خویش را در تقابل با استعمار جهانی می دانستند؛ اما واقعیت حاکم بر اقتصاد و سیاست در چین باعث شد، مائو متاثر از راهنمایی های چوئن لای نخست وزیر چین به نظر مثبت ریچارد نیکسون که در سخنرانی سالیانه در کنگره که اظهار تمایل کرده بود با چین مذاکره و مصالحه کند، واکنش مثبت نشان داد و علیرغم شعارهای مخالفان رادیکال در ایالات متحده که ریچارد نیکسون را تحت تاثیر کمونیست ها می دانستند و همینطور تندروها در چین که چوئن لای را غربگرا و امریکایی خطاب می کردند، دو رهبر توانستند فراتر از این حرف و حدیث ها منافع و مصالح ملی دو کشور را در اولویت قرارداده و با مذاکره مستقیم کسینجر و سپس نیکسون با مقامات چینی از جمله مائو مشکلات فی مابین دو کشور را مرتفع کنند و ایالات متحده امریکا حاضر شد امتیازات زیادی را به چینی ها بدهد. با این اقدام یکی از دو مشکل عمده چین که می توانست در آینده وارثان مائو را با چالش جدی مواجه کند، مرتفع گردید.
دومین اقدام رهبر انقلاب چین این بود که او از کسانی همچون دنگ شیائوپینگ که مورد غضب او قرار گرفته، زندانی و تبعید شده بودند، اعاده حیثیت کرد و به قدرت برگرداند که خواهان کنار گذاشتن رویکردهای ایدئولوژیک و به دنبال توسعه، ترقی، رفع فقر، انباشت ثروت، رفاه و... بودند. لذا معلوم بود که چین چه مسیر و آیندهای را خواهد پیمود و به چه سرانجامی خواهد رسید. به عبارت بهتر تصمیمی که مائو گرفت و بستری که وی فراهم آورد، باعث شد کسانی به قدرت برگردند که محصول کار آنها کشوری باشد که امروز دومین اقتصاد جهان است و صدها میلیون انسان گرسنه و بیخانمان را از فقر و گرسنگی رهانیده و مدتهاست که برای ابرقدرتی جهان خیز برداشته است.
همانگونه که ملاحظه می کنیم، تجربه کشورهای فوق نه با حفظ وضع موجود، نه با انقلاب و اصلاح؛ بلکه با تغییر پارادایم حاکم صورت پذیرفته است.
نتیجه آنکه؛ چنانچه نظامهای سیاسی و رهبران حاکم، نتوانند با استفاده از نظریات متخصصان و مهمتر از آن تجربه تاریخی با برگزاری انتخابات آزاد و یا ائتلاف با منتقدان و مخالفان بحران سیاسی را مدیریت کرده و گذار مسالمت آمیزی را با موفقیت به انجام برسانند، ورود جامعه به سمت نا آرامی سرنوشت محتومی است که گریزی از آن نخواهد بود، بویژه که ایران علاوه بر مسائل داخلی با چالش های جدی بین المللی هم مواجه است. اصولا مهمترین کار ویژه رهبران عالی سیاسی در کشورها این است که عدم ورود این رهبران به مسائل اجرایی و رقابت های سیاسی به عنوان نماد و سمبل وحدت و اقتدار ملی و توازنگر رقابتهای سیاسی ایفای نقش کنند، تا ضمن داوری بیطرفانه فرایند رقابت سیاسی بین احزاب و جریانهای فکری را تسهیل نمایند و در مواقع بحران جامعه را از فروپاشی، خشونت و چندپارگی نجات بخشنند.
جامعه ایرانی هم اکنون گرفتار چالش های اقتصادی از جمله تورم
[1]- Whit Terror