ایدئولوژی به مثابه هوا

ایدئولوژی به مثابه هوا

کیوان حسین‏وند

عدم تعلق به «نظم اعتقادی»؛ ممکن یا ناممکن؟

 سوال اساسی آن است که در حقیقت تا چه حد می‌توان در اقتصاد، هنجارگرا (normative) نبود؟ و چقدر می‌توان در این علم اثبات‌گرا (positive) ماند؟ تعاریف مرسوم از علم اقتصاد، تا چه میزان ایدئولوژی‌گرایی را به همراه دارند و اساسا رویکرد بنیان‌گذاران علم اقتصاد، چگونه بوده و در طول زمان دستخوش چه تحولاتی شده است؟

فردریش فون هایک


پایان ایدئولوژی، به‌ویژه ایده ای بود که پس از جنگ جهانی دوم رواج یافت؛ به‌گونه‌ای‌که این شیوع را می‌توان در دهه‌های پس از جنگ، در آثار صاحب‌نظران سیاسی، جامعه‌شناسی و اقتصادی جست‌وجو کرد؛ هرچند ارائه‌کنندگان اصلی تز «پایان ایدئولوژی»، جامعه‌شناسانی همچون ادوارد شیلز، ریمون ارون و سیمور لیپست بودند، اما تلاش دانیل بل را در ۱۹۶۰ که با انتشار کتابی با عنوان «پایان ایدئولوژی» (The End of Ideology) همراه بود، می‌توان آغازی جدی بر این مدعا دانست (مایکل راش، ۲۰۱۶). ایده پیشران در این دوره آن بود که اساسا مسائل مختلف دنیای غرب با روند فزاینده و مترقی سرمایه‌داری، حل شده و از آنجا که دیگر ایده‌ها همچون نازیسم، فاشیسم و نیز به‌طور کل جریانات چپ‌گرایانه سقوط کرده یا ناکارآمدی‌شان اثبات شده است. از این رو ضمن ظهور جوامع فراصنعتی، می‌توان پایان عصر ایدئولوژی‌گرایی را اعلام کرد (فرهنگ رجایی، ۲۰۰۰). پس از کتاب جریان‌سازبل، مضافا تلاش‌های اثرگذاری از سوی دیگر نظریه‌پردازان نه فقط در ادامه بحث پایان ایدئولوژی‌ها، بلکه بعضا در رد آن صورت گرفت؛ چایم واکسمن در ۱۹۶۸ با کتاب «پایان بحث ایدئولوژی» (The End of Ideology Debate)، جاب دیتبرنر در ۱۹۷۹ با کتاب «پایان ایدئولوژی و اندیشه اجتماعی آمریکایی» (The End of Ideology and American Social Thought) و در متاخرترین نمونه، کتاب «پایان تاریخ و انسان واپسین» (The End of History and the Last Man) اثر فرانسیس فوکویاما در ۱۹۹۲ از جمله برجسته‌ترین این تلاش‌ها به شمار می‌روند.

چرا پایان؟

برای ورود به بحث باید اشاره کرد که هر نظم اعتقادی، حاوی ابعادی ارزشی و هنجاری، به‌صورتی توأمان است و نمی‌توان نظمی اعتقادی و ایده‌آلیستی را پیدا کرد که تنها به توضیح «آنچه هست» پرداخته و قدمی در جهت خلق یا ساخت «آنچه باید»، برنداشته باشد. از این رو، زمانی چنین نظم‌های اعتقادی، نظم کلی موجود در جامعه‌ای را دچار اختلال میکنند که در پی محقق ساختن «آنچه باید»، رفتاری تمامیت‌خواهانه (totalitarianist) را از خود بروز می‌دهند و آزادی‌های فردی و جمعی را سلب می‌کنند. مورد ملامت قرارگرفتن ایدئولوژی در عصر گفته‌شده، تا حد زیادی به همین علت بازمی‌گردد(کلارک، ۲۰۱۶). از دیگر دلایلی که می‌توان در توضیح عقیده به پایان رسیدن ایدئولوژی در دوره خود عنوان کرد، شکل گرفتن علم اجتماعی با روشی مبتنی بر فردگرایی بود. قرون وسطی دوره‌ای بود که در آن این تفکر به مرور ریشه دواند که جهان بیرون، جهانی به خوبی سازمان یافته است؛ به عبارتی سیستمی است که مطابق بر قوانین طبیعی که خاستگاهی الهی نیز دارند، عمل می‌کند. اما بعدها این دیدگاه متحول شد و جای خود را به نگرشی داد که قائل بود عقل و خرد انسان (human reason) برای تفسیر جهان به تنهایی - جدا از مذهب - کفایت می‌کند. از این رو، تلاش بر آن بود تا شیوه‌ای برای کشف حقیقت ارائه شود که اصطلاحا «اثبات‌پذیر» باشد تا بتواند تمام افراد را قانع سازد.

آغاز اثبات‌گرایی

«شک‌گرایی» (skepticism) دکارتی به‌عنوان یکی از زیر مجموعه‌های خردگرایی، از نخستین تلاش‌ها در این راستا به شمار می‌رود. در این رهیافت، دکارت بر آن بود که فهم جهان بر اساس حواس، می‌تواند دچار خطا باشد؛ چراکه با ادبیات مسلط آن دوره، می‌شد ادعا کرد که حواس، درگیر اغوای شیطان شده باشد و به درستی حقیقت را نشان ندهد. به این ترتیب، دکارت در تلاش برای رخنه به سطوح عمیق‌تر واقعیت، مسیری با هدف تلفیق فیزیک و ریاضی را آغاز کرد و سپس از منطق (logic) برای کشف قوانین طبیعت استفاده کرد (کلارک، ۲۰۱۶). سعی دکارت تا آنجا پیش رفت که آنچه را که کمیت پذیر باشد در چارچوب تحلیل خود قرار دهد و چون ریاضیات، تنها ابعاد کمّی جهان را دربرمی‌گرفت، نتیجه آن باشد که میان مفهوم انتزاع و نظری واقعیت با جهان واقعی، تمایز قائل شود؛ به عبارتی ساده‌تر، دکارت اعتقاد داشت که باید میان آنچه می‌توان از طریق ریاضیات بیان کرد (نظریه و انتزاعات از واقعیت) و آنچه مربوط به دنیای واقعی و حسی است (احساسات، تجربیات و ادراکات ذهنی) تفاوت قائل شد و در نتیجه، اولی قابل تکیه و اعتمادتر و دومی خارج از محدوده علم و حتی گمراه‌کننده عنوان شود.

آغاز هنجارگرایی

نیوتن و تلاش‌های وی را می‌توان کوششی بر تثبیت اثبات‌گرایی و آغازی بر هنجارگرایی در علم دانست. اهتمام وی به‌طور مشخص بر آن بود که در کنار عقل‌گرایی (rationalism) دکارت، باید تجربه‌گرایی (empiricism) را نیز دخالت داد. تجربه‌گرایی تصریح می‌کرد که یک نظریه منطقی ممکن است در تطابق با واقعیت، تایید نشود. از این رو اهمیت آزمون‌پذیری ایده‌ها، فرضیه‌ها و تئوری‌ها مورد تاکید قرار گرفت. بنابراین به‌طور موازی، هم شیوه اثبات ریاضی که همچنین استدلال قیاسی نامیده می‌شد و هم شیوه اثبات بر اساس آزمون‌های تجربی که استدلال استقرایی نامیده می‌شد، به پیش رفتند و در مواردی حتی می‌توانستد مکمل یکدیگر باشند. بهره بردن اندیشمندان علوم اجتماعی و به‌ویژه اقتصاددانان سیاسی از این دو روش در آنجا دچار چالش شد که اساسا به علت ماهیت آزمون‌ناپذیر جوامع انسانی، این امکان فراهم نبود که از روش استقرایی نیوتنی یا همان تجربه گرایی، آن‌طور که باید استفاده کنند و در مقابل، از رویکرد دکارتی و عقل‌گرایی در این رشته بیشتر بهره بردند. اقتصاددانان اولیه با تاکید بر یکسری از اصول منسجم و آسان که قابل مشاهده بوده، تجربه آن را تایید کرده و اثبات‌پذیر نیز بودند، نظریه‌پردازی خود را آغاز کردند. مرزبندی اقتصاددانان اولیه از چنین انسانی به وضوح در آثار ایشان دیده می‌شود؛ به‌عنوان نمونه جان استوارت میل در کتاب «جستارهایی در باب برخی سوالات پاسخ داده‌نشده اقتصاد سیاسی» (Essays On Some Unsettled Questions of Political Economy) که در ۱۸۴۴ منتشر شد، چنین می‌نویسد: «اقتصاد سیاسی به کل طبیعت انسانی به‌صورتی‌که توسط اصحاب قرارداد اجتماعی توصیف می‌شود و همین‌طور کل اعمال و رفتار انسان در جامعه کاری ندارد، بلکه اقتصاد سیاسی به انسان صرفا به‌عنوان موجودی نگاه می‌کند که میل به داشتن ثروت دارد و قادر است تا درباره کارآمدی نسبی ابزار رسیدن به این هدف قضاوت کند.»

اگر یک تعریف تقلیل‌گرایانه از ایدئولوژی را منحصرا با تاکید آن بر ارزش‌ها –اعم از هر ارزشی در جامعه- در تفسیر واقعیت بدانیم. بنابراین اقتصاد از بدو پیدایش یک ایدئولوژی بوده است. با این همه، اگر فراتر از تعریف حداقلی از ایدئولوژی پیش رفته و آن را مجموعه‌ای از باورها، نگرش‌ها و به عبارتی جهان‌بینی بدانیم. به این ترتیب که با تعریف یک جامعه یا فرد ایده‌آل، در جهت آن نیز حرکت کنیم، بررسی نحوه عملکرد پیشگامان اقتصاد بیانگر پذیرش این نوع از تعریف بوده است. به‌عنوان نمونه اروپای غربی سده هجدهم نیازمند آن بود که برای اصالت‌دهی به «انسان آزاد» نهادهایی را که تامین‌کننده این قید نبودند، از میان بردارد و اصطلاحا یک بازسازی کامل از جامعه را رقم بزند. به این ترتیب، اندیشمندان اقتصاد سیاسی در بدو تولد، به دنبال آن بودند تا در قدم اول، قواعد قابل پیش‌بینی رفتار انسان را کشف کنند. در قدم دوم، اصول عقلایی و اقتصادی انسان‌ها را که ایشان در رفتار خود بروز می‌دادند، اعتبار بخشند و نیز گسترش دهند و در قدم سوم، این وسعت‌بخشی را تا جایی پیش ببرند که کل جامعه را بر مبنای «تعقیب کردن نفع شخصی» بازسازی کند.

دنیل بل - دکارت - نیوتون


در دفاع از ایدئولوژی

آنچه واضح است آن است که نظریه‌پردازی الزاما با انتزاعات و نیز واقعیاتی همراه است و اینکه نظریه‌پرداز در طی کارش، چه نوع و چه سطح از انتزاعات و واقعیات را در نظریه خود در نظر بگیرد، تماما در حال بروز رفتاری ایدئولوژیک از خود است.

در آثار اقتصاددانان معاصر نیز به وضوح می‌توان تایید و تعمیق ایدئولوژی را پیدا کرد. به‌عنوان نمونه، نقل قولی که موری روتبارد از هایک در کتاب «برای آزادی نوین: مانیفست لیبرتارین» (For a New Liberty: The Libertarian Manifesto) که در سال1973 منتشر شد، اشاره می‌کند، مؤید این موضوع است که اقتصاد، نیازمند تعریف یک ایده‌آل مطلوب و به تعبیر روتبارد تلاشی به علت «اهمیت حیاتی حفظ ایدئولوژی ناب و افراطی، به‌عنوان کیشی که هرگز نباید فراموش شود» و حرکت به سوی آن است که در غیر این صورت، ایده‌آل‌های بدیل، منتهی به «راه بردگی» خواهند شد: «بار دیگر، باید ساخت یک جامعه‌ آزاد را به یک ماجراجویی فکری و اقدامی از سر شجاعت تبدیل کنیم. آنچه نداریم یک آرمانشهر لیبرال است؛ یعنی برنامه‌ای که نه یک دفاعِ صرف از آنچه هست، باشد و نه نوعی سوسیالیسم رقیق به شمار بیاید؛ به عبارتی یک رادیکالیسم واقعا لیبرال که... خود را به آنچه اکنون به لحاظ سیاسی امکان‌پذیر به نظر می‌رسد، محدود نمی‌سازد. ما نیازمند آن دسته از رهبران فکری هستیم که...مشتاقانه خود را وقف آرمانی کنند که ممکن است چشم‌انداز تحقق آن در آینده نزدیک بعید باشد. آنها باید انسان‌هایی باشند که می‌خواهند به اصول پایبند بمانند و برای تحقق کامل آنها، هرقدر بعید، بجنگند... «تجارت آزاد» و «آزادی فرصت» آرمان‌هایی هستند که همچنان می‌توانند خیالات انبوهی را برانگیزند. مهم‌ترین درسی که یک لیبرال راستین باید از موفقیت سوسیالیست‌ها بیاموزد این است که شجاعت آنها برای آرمان‌شهرگرایی که حمایت روشنفکران و متعاقبا نفوذ بر افکار عمومی را برایشان به همراه داشت، موجب شد تا چیزی را که مطلقا دور از دسترس به‌نظر می‌رسید روزبه‌روز امکان‌پذیرتر شود. کسانی که خود را صرفا درگیر چیزی می‌سازند که در چارچوب عقاید موجود عملی به‌نظر می‌رسد، همواره درمی‌یابند که در نتیجه تغییر افکار عمومی – که هیچ کاری برای هدایت آن انجام نداده‌اند- حتی این کار نیز از لحاظ سیاسی به سرعت غیرممکن شده است. چنانچه نتوانیم بنیادهای فلسفی یک جامعه‌ آزاد را بار دیگر به یک مساله‌ فکری زنده تبدیل کنیم و اجرای آن را به وظیفه‌ای بدل‌سازیم‌ که نبوغ و خیال سرزنده‌ترین اذهان ما را به چالش می‌کشند، بدون شک چشم‌انداز آزادی تاریک خواهد بود. اما اگر بتوانیم آن باور به قدرت ایده‌ها را که نشانه لیبرالیسم در عالی‌ترین دوران خود بود، دوباره به دست بیاوریم نبرد را نباخته‌ایم.» (هایک، 1967) با این حال، دیدگاه‌ها در خصوص هنجارگرا یا اثبات‌گرا بودن همچنان در جریان است. در یک دسته از اقتصاددانان همچون لایونل رابینز این دیدگاه وجود داشته که جهان را باید آن‌گونه که هست، تحلیل کرد و نه آن‌گونه که باید باشد (رابینز، 1932). جیمز بیوکانن نیز از همین دسته معتقد بود اگر اجازه داده شود که ارزش‌ها به شکلی صریح و آشکار به اقتصاد وارد شود، محتوای علمی از این علم رقیق و در مقابل، این علم درگیر حواشی می‌شود (بیوکانن، 1979). اما در دسته دیگر، استدلال‌ها درخصوص پذیرش وجه ارزشی و ایدئولوژیک اقتصاد نیز همچون آنچه هایک و روتبارد معتقد بودند، وجود دارد. این مجموعه از استدلال‌ها را می‌توان در دو فرضیه عنوان کرد: نخست آنکه وجود یک بازار رقابتی این امکان را به افراد می‌دهد که به شکلی متقابل به تبادلات سودآور وارد شوند.

دوم آنکه فرض نخست، همان کارآیی تعریف شود و از این دو فرضیه این نتیجه منتج شود که بازارهای کاملا رقابتی، کارآمد هستند. حال، می‌توان ایده‌آلی را تعریف کرد؛ بر این مبنا که باید همواره به سوی آزادی در شئون مختلف آن، آن هم به شکلی رادیکال حرکت کرد و به نظر می‌رسد آنچه سبب میشود تعارض فوق از میان برداشته شود آن است که به‌طور دقیق، هدف و منظور از آرمان‌شهری که به‌عنوان نمونه راست افراطی با نمایندگی روتبارد و هایک به دنبال آن بودند مشخص شود و آن چیزی نیست جز پیگیری اهدافی چون آزادی و مالکیت؛ چنین تعبیری از ایدئولوژی، حداقلِ امکان ظهور نظم‌های توتالیتر را به همراه دارد. در غیر این صورت، پذیرش وجه اثباتی اقتصاد و نفی هرگونه ارزش‌گذاری، این خطر را به همراه دارد که این علم به دگماتیسمی سفت و سخت دچار شود و هر آنچه را که در دستگاه ریاضیات قرار نگیرد، نفی کند. حال آنکه ترقی این علم در طول زمان منوط به آن بوده است که از عناصر سایر علوم، فروض سایر علوم و حتی نظریات سایر علوم در تعیین فروض و ارتقای تئوری‌های خود بهره برد و از دیدی صرفا اثبات‌گرایانه فاصله بگیرد (بولدینگ، ۱۹۵۶).


Report Page