انقلاب فرهنگی و دکتر سروش
فردای بهتر ( مصطفی تاجزاده):📝📝📝انقلاب فرهنگی و دکتر سروش
✍🏻 م. اسماعیلینیا
✅یک – به نظر من تاریخ انقلاب فرهنگی در ایران هنوز نگاشته نشده است و باید روزی نوشته شود تا ابعاد مختلف این رویداد و مسئولیت و سهم افراد گوناگون در آن روشن شود و هر کس پاسخگوی اعمال خود باشد.
قصد من تایید یا نفی جریان انقلاب فرهنگی یا دفاع از دکتر سروش و عملکردش در ستاد انقلاب فرهنگی نیست، بلکه بیان کانتکست این رویداد و برخی از ابعاد آن است بر اساس تجربیات شخصی خودم از این دوران، با این هدف که نادرستی این معادله ای که این روزها بسیار تکرار می شود معلوم شود.
این معادله نادرست که سروش را عامل اصلی همه مشکلات نظام دانشگاهی می داند، این است:
سروش = انقلاب فرهنگی = تعطیلی دانشگاه ها = اخراج استادان و دانشجویان = اسلامی کردن علوم انسانی
✅دو- کانتکست رویداد چه بود؟
از زمان پیروزی انقلاب اسلامی (بهمن ۱۳۵۷) تحولات و التهابات سیاسی داخلی (مثل درگیری های ترکمن صحرا و کردستان و سپس اشغال سفارت امریکا و ماجرای ریاست جمهوری بنی صدر و ...) در فضای دانشگاهها انعکاس گسترده ای پیدا می کرد و در واقع فعالیت آموزشی و پژوهشی دانشگاهها تحت الشعاع تحولات جامعه ملتهب پس از انقلاب بود.
در آن دوران نیرو و نفوذ دانشجویان در دانشگاه بیشتر از استادان و حتی مسئولان دانشگاه ها بود و دانشگاهها تبدیل به کانون هایی سیاسی شده بودند برای بحث و تبلیغ و درگیری بین گروههای مختلف سیاسی که هر کدام اتاقی را در دانشگاه تصاحب کرده بودند و نشریه ای داشتند و سخنرانی و میتینگ برگزار می کردند و ... .
✅سه- ستاد انقلاب فرهنگی چه موقع تشکیل شد؟
در پیام نوروزی امام خمینی (نوروز ۱۳۵۹) اشاراتی به ضرورت اصلاح دانشگاهها شده بود. کمی بعد (فروردین و اردیبهشت ۱۳۵۹ ) حرکت دانشجویان مسلمان شروع شد (بر الگوی دانشجویان تسخیرکننده سفارت امریکا و به عنوان انقلاب سوم) با اهداف سیاسی و اخراج گروه های مخالف از دانشگاه که منجر به درگیری هایی شدید و ... و تعطیلی دانشگاهها شد.
این حرکت مورد تایید مسئولان قرار گرفت و چندی پس از "تعطیل شدن دانشگاهها" توسط دانشجویان، ستاد انقلاب فرهنگی به دستور امام تشکیل شد (خرداد ۱۳۵۹) برای رسیدگی به امور دانشگاهها و بازگشایی آنها پس از اصلاح امور . در واقع ستاد انقلاب فرهنگی پس از تعطیلی دانشگاه ها و برای بازگشایی آن تشکیل شد نه بالعکس.
✅چهار- اعضای ستاد انقلاب فرهنگی:
ستاد مرکب از هفت عضو بود: علی شریعتمداری، محمدجواد باهنر، محمد مهدی ربانی املشی، حسن حبیبی، عبدالکریم سروش، شمس آل احمد، جلالالدین فارسی. از این جمع برخی (شمس آل احمد) خیلی زود ستاد را ترک کردند برخی هم (باهنر و املشی) وقت زیادی برای ستاد نمی گذاشتند و درگیر فعالیتهای دیگرشان بودند ولی سروش جزء کسانی بود که هم به صورت جدی و تمام وقت در ستاد فعالیت داشت و هم جزء معدود افرادی از آن جمع که با علوم جدید آشنایی داشت (به خاطر تحصیل در انگلیس در زمینه بیوشیمی و فلسفه علم).
✅پنج- اخراج استادان و دانشجویان:
موضوع اخراج استادان و دانشجویان مخالف نه با ستاد بر عهده کمیته های پاکسازی بود که از قبل و پس از پیروزی انقلاب در همه دستگاه ها ایجاد شده بود. این کمیته ها زیر نظر ستاد فعالیت نمی کردند.
البته به نظر من به هر میزان که سروش و دیگر اعضای ستاد در جریان اقدامات نادرست این کمیته ها بوده و در برابر آن تایید یا سکوت کرده باشند مسئولیت داشته و باید پاسخگو باشند.
✅شش- اسلامی سازی علوم انسانی: در فضای ملتهب آن دوران ... به علل مختلف (منجمله فشار دانشجویان) موضوع اصلاح دانشگاه ها ... از "اسلامی کردن دانشگاه" (به منعای اخراج افراد ناباب و تغییر مقررات و ...) فراتر رفت ... و به "اسلامی کردن علوم انسانی" بسط یافت.
تصمیمی ناسنجیده و ادعایی گزاف که معنای روشنی ندارد ولی تا به امروز ادامه یافته است بدون آن که دستاوردی داشته باشد و ... ولی البته دکان دونبشی است برای عده ای بی مایه و پرمدعا.
سروش از آغاز مخالف اسلامی سازی علوم انسانی بود و این اختلاف نظر او با دیگران خیلی زود بروز پیدا کرد (چه با اعضای دیگر ستاد و چه با افراد بیرون از ستاد مثلاً با مصباح یزدی و کارهای دفتر همکاری حوزه و دانشگاه در تدوین تکست های علوم انسانی یا با مهدوی کنی که آن روزها به دنبال تاسیس دانشگاهی کادرپرور برای نظام بود که ابتدا به نام جامعه الصادق تشکیل شد و بعدها دانشگاه امام صادق ع نام گرفت).
ریشه این اختلاف نظر ناآشنایی افراد (صرفنظر از برنامه های سیاسی شان) با علوم انسانی جدید بود و چه خزعبلاتی که در این مورد گفته شد و ...
تلاش سروش حفظ علوم انسانی موجود و ارتقای آن بود.
حتی یکی دو بار این اختلافات در ملاقات اعضای ستاد با امام مطرح شد تا ایشان داوری کنند.
کم کم این اختلافات در سطح رسانه ها هم مطرح شد و در چنین کانتکستی بود که سروش مصاحبه هایی را با مجله "سروش" (ارگان صدا و سیما) آغاز کرد (۱۳۶۱ به بعد) در دفاع از علوم انسانی جدید، و در سخنرانی ها و مصاحبه های مختلف مواضع خود را تکرار کرد (بخشی از این مصاحبه ها و نوشته ها در سال ۱۳۶۶ در کتاب "تفرج صنع" چاپ شد). جالب آن که بخشی از نیروهای مسلمان انقلابی هم با دیدگاههای سروش مخالف بودند و او را یک عنصر نفوذی در ستاد می دانستند. مجله "دانشگاه انقلاب" (ارگان جهاد دانشگاهی یکی از بازوهای ستاد) مقالاتی سریالی و البته ضعیف در نقد افکار سروش منتشر می کرد.
در واقع در آن فضای هیجانی در ایام تعطیلی دانشگاهها و مبهم بودن آینده علوم انسانی در ایران این سروش بود که به همراه یکی دو تن دیگر موجب حفظ علوم انسانی در دانشگاه ها شدند وگرنه اگر قرار بود طبق ادعاهای گزاف و مضحک برخی آقایان عمل شود امروز این رشته های ضعیف علوم انسانی را هم نداشتیم.
همان طور که اطلاع دارید این ماجرای اسلامی سازی علوم انسانی تا به امروز ادامه یافته و شاخ و برگ فراوان پیدا کرده و بودجه ها در پای آن هدر رفته ... موضوعی که خود نیازمند یک تاریخنگاری مستقل است.
✅هفت- سروش و ترک ستاد انقلاب فرهنگی: پس از تصمیم مسئولان به افزایش اعضای "ستاد انقلاب فرهنگی" و تبدیل آن به "شورای انقلاب فرهنگی" (۱۳۶۳ ) سروش (که قبلاً هم یکی دو باری خواستار استعفا شده بود) از این مجموعه جدا شد و بعدها توضیح داد که وجود من در آن جمع دیگر سودی نداشت چون احساس کردم که در بر پاشنه دیگری خواهد چرخید.
مواضع بعدی سروش هم که روشن است.
✅نکته آخر- من در پی تبرئه سروش از خطاهایش نیستم و معتقدم هر کسی به میزان مسئولیت و اختیاری که داشته باید پاسخگوی عملکرد خود باشد . در جریان انقلاب فرهنگی هم قطعاً به بسیاری از افراد ظلم شده است که افراد دخیل در آن، اعم از سروش و دیگران، باید پاسخگو باشند. علاوه بر این سروش و دیگران باید شجاعت نقد خود را داشته باشند و خطاهای فکری و عملی خود را با دیدگاه های امروزی شان توجیه نکنند. اما این که همه این مشکلات و مظالم را به پای یک نفر بنویسیم نه با واقعیات تاریخی سازگار است نه با انصاف در داوری.
مایل نیستم که بحث را سیاسی کنم ولی کاملاً مشهود است که مخالفان داخلی سروش که مواضع فکری و سیاسی او را قبول ندارند، چندان هم ناراضی نیستند که سروش هدف اتهامات نادرست مخالفان رژیم در این زمینه قرار گیرد.