انتشارات روزنه

انتشارات روزنه


📚

 .


#تازه_های_نشر


حریق داستان زندگی کمانچه نوازی است با پیشینه‌ای معنوی و مذهبی که در زمان حمله و کشتار صفویان در گیلان به تفلیس می‌رود و پس از ظاهر شدن فرشته‌ی مرگ بر او تصمیم می‌گیرد تا داستان زندگی خود را روایت کند. حریق رمانی است در ستایش موسیقی که در بستری تاریخی و توسط پنج راوی روایت می شود. خواجه رضا مستور راوی اصلی وسایر راویان که چون اشباح و ارواح مردگان در داستان حضور می‌یابند نیز زوایایی ناپیدا و حواشی بسیاری از اثر را هویدا می‌کنند. نویسنده در این اثر با سفر به گیلان قرن دهم هجری و با دستمایه قرار دادن واقعه‌ی تاریخی فتح گیلان و کشتار بزرگ صفویان در آن سامان داستانی پدید آورده است که مخاطب را هم با چگونگی تحولات آن روزگاران همراه و در سیر داستان اندک نوری بر زوایایی نادیده و کمتر پرداخته شده از تاریخ ایران می‌تاباند و هم با نثری ویژه، شاعرانه و فاخر داستانی شورانگیز از عشق و موسیقی، ایمان و کفر ، خیانت وفاداری، اشتیاق و سرخوردگی، بخشش و انتقام، تسلیم و طغیان و در نهایت قدرت لایزال مرگ که در پایان بر همه چیز فائق می‌آید پدید آورده است. با این همه حریق اگرچه در بستری از تاریخ اتفاق می‌افتد و برخی از شخصیت‌های آن از جمله شخصیت های تاریخی ثبت شده در متون کهن و تواریخ محلی‌اند اما اساسا اثری تاریخی و به سخن درست‌تر یک رمان تاریخی نیست.

 با حریق به گیلان میانه ی عهد صفوی سفر کنید و در خیابان‌ها و بازار لاهیجان که مرکز خان‌نشین مقتدر کارکیائیان بوده است سفر کنید، در کاخ خسروانه‌ی احمدخان دوم شاهزاده‌ی کارکیایی که چون سلاطین در مقر فرمانروایی خود حکومت می‌کرد قدم بزنید و در نهایت به برج سیاه در تفلیس بروید. آنجا که خواجه رضا مستور بر فراز برجی قدیمی منزل کرده و گاه بر ایوان بزرگ و کنگره‌دارش، برای گرگ‌ها ساز می زند.



از متن کتاب:


من تا روزها نمیدانستم که استاد یوهانس در خلوت ریحان را از روی محبت بلدرچین صدا میزند. فتحعلی چه طور میدانست؟ آیا او در خفا با ریحان صحبت داشت؟ چه طور و چگونه؟ هرگز ندانستم؛ فقط به یاد دارم که روزی برحسب اتفاق ریحان را در حیاط دیدم. قلبم چون پرنده‌ای کوچک که خود را به میله‌های قفس بکوبد بی‌قرار بود. ریحان با آن گیسوان مجعد بلند و آن چهره‌ی سفید و استخوانی و آن ابروان کشیده که بر قلم بینی‌اش یک دست و منظم و کم‌پشت به هم می‌پیوستند، با آن لهجه‌ی شیرین گرجی به وقت حرف زدن حالم را پرسیده بود و نامم را. نامم منوچهر بود و اگر زیبای گرجی آن را در دهانش تکرار می‌کرد، مینوچهر می‌شد. پس مینوچهر چون شاهبازی بال می‌گشود، آسمان را درمی‌نوردید، کیهان را به زیر شهپر می‌گرفت و جایی در میانه‌ی تاریک گیسوان ریحان فرود می‌آمد، اما او هرگز آن نام را بر لبانش زمزمه نکرد؛ نامی که تنها ماند و برای تمام عمر با خیال آن گیسوی شبگون به ساز در پیچید.



نام کتاب: حریق

نویسنده: حسین طوّافی

قطع: رقعی

چاپ : اول

تعداد صفحات: 354


#انتشارات_روزنه #نشر_روزنه

#داستان #داستان_ایرانی

#کتاب_خوب_بخوانیم #پیشنهاد_کتاب

#کسی_تنهاست_که_کتاب_نمیخواند


Report Page