امام حسین چرا کشته شد؟
حسین جعفری(1) - طرح سوالات مبنایی!!
در اوائل دهه هفتاد در هیئت "المهدی" شاهین شمالی (کبیری تامه فعلی)؛ سخنران دهه محرم شان بودم و موضوع سخنرانی هم بررسی "علل وقوع حادثه کربلا" بود. سوالاتی که مطرح شد، اینها بود:
- چه شد که مردمی که خود؛ امام حسین را دعوت به حضور در کوفه کردند، از اولین کسانی شدند که به او پشت نمودند و در کشتن او سبقت گرفتند؟
- چه شد و مردم چگونه می اندیشیدند که در روز عاشورا، عمر بن سعد برای تحریک و تهییج سپاهیانِ خود به جنگ با امام حسین و یاران مظلومش، با شعار «یا خیل الله ارکبی و بالجنة ابشری» دستور حمله به امام حسین و یارانش را صادر می کند و مردم را در قتال با حسین، به بهشت بشارت می دهد!؟ آیا طرح این رجز و شعار؛ دروغین بود یا واقعاً پنداشته می شد که با کشتن حسین ابن علی بهشت را تضمین شده در اختیار خواهند گرفت؟
⁉️ - چه شد که وجدان مردم کوفه در برابر آن همه موعظه و محاجه و استدلالِ نوه ی رسول خدا حسین بیدار نشد و تنها پس از شهادت فرزند علی، به خود آمد و ...؟ آیا شهادت حسین ابن علی عامل روشن مساله و موضوعی شد؟ آن موضوع کدام است؟
در آن سلسله سخنرانی ها، ادعا کردم چرایی وقوع حادثه کربلا را باید از نوصیف و تحلیل سال های دورتر از سال ۶۰ هجری شروع کرد و نقش فرهنگ عربی–اسلامی مردم را مورد توجه بیشتر قرار داد!
‼️... و منظورم از بررسی سال های دور تر، نه از منظری است که توسط مداحانِ عالم نما و عالمان مداح گون! تبلیغ و ترویج می شود و حادثه کربلا را به تخلفاتِ صحابی و مردم مدینه در پشت کردن به امامت علی(ع) مرتبط کرده و داستان در و دیوار و سقط و ... را نمکِ گرمی مجلس شان می نمایند، خیر! منظورم این نیست! بلکه بطور مشخص نگاه ویژه به فرهنگ غلیظ خاص عربی در برابر فرهنگ نونهال اسلامی همچنین نوع نگاه مردم در سنت نوپای دینی به مساله خلافت دارم. از قضا معتقدم اگر به عاشورا و نقش آفرینان این واقعه تلخ از این منظر نگریسته شود؛ بجای گریه بر حسین و لعن بر کوفیان ، در خود تامل می کنیم و بر خود می گرییم که فرقی با کوفیان نداریم. ( و چه بسا به این برسیم که شاید ... !!!)
بدیهی است پاسخ هایی مانند اینکه مردمِ بی تقوا و دنیا پرست همیشه همین گونه عمل می کنند؛ نیز بدلیل کلی بودن و اینکه همیشه و برای همه جا درست است، قابلیت پاسخ دادن به سوالات فوق را ندارد و موثر در تبیین موضوع نیست.
بعبارت دیگر این پاسخ و امثال آن ( همانند حرام زاده دانستن مخالفان ائمه و حرام خوار بودن آنان و ترس از کشته شدن و از دست دادن منافع دنیایی و ...) پاسخ نما هستند نه پاسخ تبیینیِ قابلِ اثبات و رد و نقد!
⁉️ لازم است توجه کنیم؛ اگر همه ی این پاسخ نماها اگر صحت هم داشته باشد و مردم کوفه را مردمی ترسو ،بی تقوا ، دنیا طلب و حرام زاده و ... بدانیم آنگاه باید به این سوال مهم تر پاسخ دهیم که " اگر اینها درست باشد! چگونه قیام های بعدی مردم کوفه (اعم از توابین و مختار) را توجیه می کنیم؟ قیام هایی که در آن مردم کوفه از جان خود گذشتند و حتی در اوج نا امیدی به موفقیت، برای جبران مافاتِ رفتارِ گذشته خود؛ (به نوعی) خود را تنبیه کردند!
‼️دانستن این نکته نیز بسیار مهم است که اگر فقط بخشی از کسانی که در قیام توابین به شهادت رسیدند، در کربلا حاضر می شدند، اوضاع به گونه ای دیگر رقم می خورد! پس لازم است بررسی شود چرا این همراهی از سوی مومنینِ واقعیِ حسین ابن علی در کوفه اتفاق نیفتاد؟ و چرا مومنانی که در قیام توابین بی گدار به آب زده تا شهید شده، کفاره ی گناهشان را بدهند در برابر درخواست صریح نماینده حسین ؛ مسلم او را تنها گذاشتند؟ ( واقع آن است این سوال چنان مهم و کاربردی برای امروز است که پاسخ صریح به آن تبعاتِ فراوانی خواهد داشت )
بدیهی است بررسی جامعه شناسانه این موضوع از مناظر متعدد و با پیش فرض های گوناگونی قابل انجام است که بدلیل محدودیت های موجود، فقط چند پارامتر مرتبط را بعنوان پیش فرض مطرح و تاثیر آن را در وقوع حادثه کربلا به بحث می نشینم.
انشاالله در پست های بعدی ضمن شرح و توصیفِ (فوق العاده مختصرِ) وضع رابطه حاکمیت و حاکمان با مردم در عصر سه خلیفه اول، به نحوه ی سلوک حضرت علی(ع) با مردم پرداخته و به موضوع ارتباط " فقیر بودن مردم با حقیر شدن شان" و "عدم وجود جرات انتقاد از حاکمان" همچنین "خدا دانستنِ حاکم از سوی مردم " و " واگذاریِ قدرتِ بی مسئولیت به فرد" بعنوان پیش فرض های اصلی بحث اشاره خواهم کرد.
(۲) - چون مردم آن عصر، قانع، تابع و حقیر بودند!
به نظر یکی از نویسندگان "در برخورد با حوادث تاریخیای مثل حادثه عاشورا و قیامی به بزرگی قیام کربلا، باید بیش از آنکه به سبک سنتی در حفظ آن بکوشیم، هر دم به اقتضای شرایط عصر و تحول نسل از جوهر درونمایه تاریخی آن پدیده کمک بگیریم و آن را عصرانی کنیم. این عصرانیکردن تاریخ به معنای تسهیل فهم تاریخ برای عصر و نسلی است که باید از یک واقعه، تفسیری به مقتضای فهم خود دریافت کند بیآنکه در پدیده اتفاقافتاده تاریخی دخل و تصرفی کند یا بر آن شاخی و برگی بیاساس بیفزاید...."
با این نگاه بود که در پست قبلی اشاره شد که سوالی که شایسته است مورد پژوهش قرار گیرد آن است که :
⁉️چه شد که مردمی که خود امام حسین را دعوت به حضور در کوفه کردند، خود اولین کسانی شدند که به او پشت نمودند و در کشتنش سبقت گرفتند؟ و ادعا کردم چرایی وقوع حادثه کربلا را باید از تحلیل سال های دورتر از سال ۶۰ هجری شروع کرد و نقش فرهنگ عربی – اسلامی مردم را مورد توجه بیشتر قرار داد!
⁉️ در اینجا لازم می دانم به این نکته مهم اشاره کنم که چرا ما هرچه سرزنش و لعن است؛ نثار کوفیانی می کنیم که در سال ۶۰ هجری تنها گروهی بودند که از امام دعوت و حمایت کردند و تنها جامعه ای هم بودند که پس از واقعه عاشورا، با دادن جان، در دو قیامِ توابین و مختار؛ سعی در جبران مافات نمودند؟ در حالی که در همین سال ها، از مردم مکه و مدینه و صحابی ساکن در آن ، هیچ ندا و صدایی برای حمایت از حسین ابن علی بر نخواست ؟ و آنهمه صحابی مکرمِ حافظِ قران! و مردم این دو شهر، از ابتدا حساب کار خود را از امام جدا کردند؟
⁉️واقعاً در سنجش میانِ کاری که مردم مکه و مدینه درترک یاری امام از روز نخست مرتکب شدند با اقداماتی که مردم کوفه مرتکب شدند ( که در ابتدا به یاری امام شتافتند و در میانه راه، با دست شستن از یاری امام باعث بروز آن حادثه شدند و در انتهاء با جان باختن در راه امام خود را تنبیه نمودند)، کدام کار قبیح تر است؟
با این وصف؛ شاید بهتر باشد بجای شعار ما اهل کوفه نیستیم! شعار ما اهل مکه و یا مدینه نیستیم داده شود!!!
باز گردیم به سالیانِ ابتداییِ رحلت پیامیر اکرم (ص) و به خلافت رسیدنِ جنابان ابوبکر، عمر و عثمان!
فرهنگ زندگی عرب مبتنی بر فرهنگ قبیله و عشیره ای بوده و در این فرهنگ، اشراف (ثروتمندان) در یک طرف قرار گرفته و سایرین اعم از آزاد و برده در طرف مقابل قرار داشتند. اشراف و سران قبیله و عشیره برای تمامی مردم، اخذ تصمیم می کردند و کسی خارج از طبقاتِ اجتماعیِِ تعریف شده، جرات تقاضای مشارکت در تصمیم گیری ها را نداشته و هرگونه مخالفت و انتقاد نسبت به تصمیمات بزرگان قبیله با شدیدترین اقدامات تلافی جویانه پاسخ داده می شد.
با ظهور اسلام و ارائه تعاریف جدید خصوصاً در حوزه های مربوط به حکمرانی (و شرایط حکمران خوب!) و برابر دانستن همه ی آحاد مردم در امور مربوط به اداره ی اجتماع و تشویق و ترغیب آنان به نقد حاکمان و وجودِ دستورات قرانی ای نظیر امر به مشورت و ...، ساختار حکمرانی بر جامعه، دچار تغییرات فاحش گردید اما بدلیل آنکه عمر این تغییرات در حضور موسس نظام نو پای اسلامی، حداکثر به ۱۰ سال می رسید، می توان ادعا کرد این فرهنگِ مشارکت جو، نهادینه نشده و هر آن احتمال می رفت دست خوش دست اندازی فرهنگ گذشته ولی با شکل و شمایل اسلامی گردد!
پس از رحلت موسسِ حکومت تازه تشکیلِ اسلامی، جناب ابوبکر و پس از او عمر و عثمان به ترتیب به خلافت می رسند و هر کدام به گونه ای خاص حکمرانی می نمایند.
جناب ابوبکر و عمر؛ در مجموع؛ روش های حکمرانی معمول در عصر رسول خدا را ادامه داده و از عشیره ای کردن حکومت پرهیز نمودند و در عزل و نصب های حکومتی، تقسیم بیت المال خصوصاً شیوه ی برخورد با منتقدین راه میانه در پیش گرفتند و به همین جهت احساس همگانی مسلمین، دوری زیاد آنان، از سیره نبوی را نشان نمی دهد.
مردمی که در عصر حاکمیت رسول خدا به عزت و کرامت ذاتی انسانها رهنمون شدند و در عمل هم مدارا و تساهل پیامبر را در امر حکمرانی بچشم دیده و بارها و بارها در امر حکومت به بحث و مشاوره با ایشان نشسته اند، از سال دهم هجری نظارگر رفتار جدیدِ حاکمان پس از اویند!
در دوران خلیفه اول و بخشی از خلافت خلیفه دوم دوم؛ گرچه مردم؛ فقیر و به لحاظ مالی دچار تنگنا هستند اما در برابر کسانی که متمول و صاحب ِقدرت اقتصادی اند؛ همچنین در مقابلِ صاحبان قدرت و حاکمان، احساس حقارت نمی کنند و در بیان عقاید خود کاملاً آزادانه رفتار کرده، از سوی حاکمان هم اعمالِ خاصی که نشان از محدود کردن مردم دهد نیز گزارش نمی شود (و اگر به اعتقاد شیعه، شروع انحراف از همین دوران باشد باز هم می توان مدعی بود شیب این انحراف بسیار کم بوده است.)
(۳)- ظهور فرهنگ جاهلی با لباس دینی!
در پست قبلی اشاره شد نتیجه عملی اقدامات خلفاء سه گانه، خصوصاً جناب عثمان، رجوع فرهنگ جاهلی در موضوع روابط میان حاکم با مردم (رعیت) بود. مردمی که با دو خصلت بارز ذیل قابل شناسایی بودند:
۱- مردمی قانع! که فقیر بودن خود را تقدیر الهی می دانند.
۲- مردمی تابع! که به حقیر بودن خود خو کرده اند و فضلیت را اطاعت بی چون و چرای از حاکم دانسته و کسب بهشت را تنها از طریق کر و کور بودن نسبت به منویات جانشین خدا در روی زمین (خلیفه و حاکم) تعریف می کنند!
قانع بودن مردم باعث می شد که حاکم در انجام هرگونه بذل و بخشش بیت المال مبسوط الید باشد و هیچگاه این سوال در اذهان مردم شکل نگیرد که مقصر این همه بدبختی و مشکلات اقتصادی کیست؟ زیرا فقر و بدبختی خود را خواست و تقدیر الهی می دانستند و لذا با آن دم خور بودند.
صفت تابع و حقیر بودن مردم هم آثار سیاسی مهم خود را بر جای می گذاشت و حاکمان را از دائره نقد خارج می ساخت! حاکمان خود را خلیفه منصوب خدا معرفی کرده و بجای آنکه خود را منتخب مردم دانسته و در برابر آنان مسئول (مورد سوال) باشند، تکیه بر اریکه ی قدرت را عنایت خدا دانسته و خود را در جایگاه خلیفه الهی قرار داده ، مجبور نبودند به مردم پاسخگو باشند.
بعبارت دیگر در فقدان عزت و قدرت پرسشگری برای مردم، حاکمان؛ مبسوط الید می شدند، قدرت مطلقه ای که (نعوذ بالله)، خدا هم حریف شان نبود! زیرا خود را زبان خدا هم معرفی می کردند!!
فلسفه بافی های ایدئولوژیک از مساله خلافت و اینکه "خلیفه با اراده الهی به تخت قدرت تکیه می زند و مشروعیت خلیفه از خداوند کسب می شود و منبعث از رای و اقبال مردم نیست و مردم با رای شان فقط اعلام بیعت کرده و بیعت هم یعنی اعلام تبعیت از خلیفه الهی! "؛ یکی از رایج ترین توجیهات شرعی برای رجوع به فرهنگ جاهلی ارباب و رعیتی بود.
از دیگر توجیهات رایج می توان به تمسک به" قاعده لطف" اشاره نمود که به مردم می گفتند مگر نه این است که خدا فرموده "هُوَ الَّذِي أَرْسلَ رَسولَهُ بِالهُْدَي وَ دِينِ الحَْقِّ لِيُظهِرَهُ عَلي الدِّينِ كلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشرِكُونَ(9)(سورة الصف)"، مگر نه این است که اشتباه در انتخاب خلیفه باعث هدم اسلام خواهد شد؟ پس چگونه می شود خداوند؛ مردم را در انتخاب خلیفه رها کند و آنان را به سوی خلیفه ی مورد رضایت خود هدایت نکند؟ ( و بعدها خَلف رِندتر این سلف های زیرک!! مدعی شدند که مردم قدرت تشخیص جانشین خدا را ندارند و لذا نصب آنها فقط بدست خداست!!!)
‼️آری! وقتی مردم بپذیرند؛ حاکمان! جانشینان خدا روی زمین اند و زبانِ ناطقِ حق در میان مردم! آنگاه هیچگاه به خود اجازه نخواهند داد از دلیل و چرایی رفتار حاکمانشان سوال کنند!
⁉️نتیجه چنین فرهنگی آن است که خلیفه ای که جانشین خدا در روی زمین است فقط به خدا پاسخگوست، خدایی که برساخته همان جانشین خود است.
پس از مرگ عثمان، حضرت علی ای که بدلیل هجوم مردم، ناگزیر به قبول خلافت می شود؛ خود را با دو مشکل و بدعت مهم و بزرگ مواجهه می بیند:
- بدعت اول بدعت های اقتصادی و نحوه ی تقسیم بیت المال است که مردم را فقیر و با مشکلات اقتصادی گریبانگیر کرده است.
به همین خاطر، خلیفه ی چهارم مسلمین! در اولین اقدامات خویش بر انجام اصلاحات اقتصادی تاکید می ورزد:
"وَ اللّهِ لَوْ وَجَدْتُهُ قَدْ تُزُوِّجَ بِهِ النِّساءُ، وَ مُلِكَ بِهِ الاِْماءُ لَرَدَدْتُهُ. فَاِنَّ فِى الْعَدْلِ سَعَةً، وَ مَنْ ضاقَ عَلَيْهِ الْعَدْلُ فَالْجَوْرُ عَلَيْهِ اَضْيَقُ.
به خدا قسم اگر آن املاك را بيابم به مسلمين برمى گردانم گرچه مهريه زنان شده باشد، يا با آن كنيزها خريده باشند. زيرا گشايش امور با عدالت است، كسى كه عدالت او را در مضيقه اندازد ظلم و ستم مضيقه بيشترى براى او ايجاد مى كند. "
البته حضرت علی حدس می زد این کار او باعث خواهد برخی از دوستانش به دشمنانش تبدیل شوند، همچنانکه شدند.
اما مهمتر از بدعت های اقتصادی، بدعت های سیاسی ای بود که درمیان مردم به عنوان یک ارزش و هنجار شرعی جا افتاده بود.
- بدعت دوم چیزی نبود جز "روابط حقارت آمیزی که میان حاکمان با مردم" بوجود آمده بود. مردمی که حقیر و پست و خفیف شده، شجاعت شان را در برابر حاکم از دست داده بودند.
علی(ع) می دانست فقر را یک شبه نمی توان مرتفع ساخت اما نیک دریافته بود که می توان حقیر بودن آنان را در اسرع وقت رفع کرد!! اما چگونه؟ از طریقِ همانند مردم زیستن و همانند مردم دانستنِ خود و فاصله ی میان خود و مردم را زائل کردن و برای خود شان آسمانی نتراشیدن!!!!