امامتِ امام زمان از منظر دکتر شریعتی
گروه شریعتیمذهبیهای عادی هیچ لزومی نمیبینند که اعتقاد به عمر طولانی امام زمان(عج) را با اصول و قوانین زیست شناسی جدید توجیه کنند، آنها معتقدند که خداوند چنین رسالتی را به فردی از انسان واگذار کرده و برای انجام رسالتش استعداد زنده ماندن بیش از عمر بشر معمولی را به او عطا کرده و این اراده خداوند است و خدا بر هر کار تواناست و توجیه فیزیولوژی و بیولوژیک آن لازم نیست. اعتقاد به امام زمان در این گروه آخری یعنی مذهبیهایی که نمیخواهند معتقداتشان را با اصول علمی جدید توجیه کنند، خیلی روشن است و آن اینکه امام زمان از ذریه پیغمبر اسلام و به طور دقیق فرزند امام حسن عسگری(ع) و یکی از اوصیای به حق پیغمبر است که او را پس از خودش در فهرست اسامی ۱۲تن نام برده که به دنیا آمده و بعد غایب شده است، غیبت کرده است، نه از دنیای مادی و از بین چشم ها، او را "نمیشناسند" اما "میبینند" شاید بسیاری دیدهاند و هم اکنون در کوچه و بازار میبینند. اما بازش نمیشناسند. این غیبت از چشم هاست، نه از ماده، نه از طبیعت و نه از زمین. این است که برخلاف عیسی که بنابر مشهور به آسمان رفته و سوشیانت که به عقیده پیروانش در عالم دیگر است و امام محمد حنیفه که در کوه رضوی مخفی است، مهدی - موعود - در میان مردم زندگی عادی دارد و همه او را میبینند؛ اما نمیشناسند.
اما دو دوره غیبت داشته است: اول، غیبت صغرا (کوچک) که در این دوره چهار "باب" یا "نایب خاص" که اختصاصاً خودش تعیین کرده- واسطه میان او و شیعیان بودهاند.
دوم پس از این دوره و پس از مرگ چهار نایب خاص، دوره "غیبت صغرا" (که مدتش عمر یک نسل است) تمام شده و "غیبت کبرا" (بزرگ) فرا رسیده است که اکنون، در این دوره هستیم. در این دوره دیگر "باب" یعنی واسطه ورود و تماس، یا "نایب خاص" یعنی نماینده ویژه یا کسی که به جای امام کار میکند و با مردم تماس دارد و به دست امام منصوب شده وجود ندارد و تنها راه تماس مردم، با او که رهبر است و زنده و حاضر "نایب عام" است.
این نایب عام را چه کسی انتخاب میکند؟ بر خلاف آن چهار تن که امام آنها را شخصاً نصب کرده، اینان را مردم با کمک «اهل خُبره» انتخاب میکنند؟ چگونه انتخاب میکنند؟
در اینجا یک مسأله بسیار اساسی و حساس مطرح میشود. مسألهای که از نظر تاریخی و به ویژه از نظر اجتماعی و سیاسی و هم از نظر فکری و مرامی سخت عمیق و شگفت آور است و در عین حال، مثال بسیار روشنی است که تشیع را تا چه حد وارونه کردهاند و این پوستین را از رویه دیگری -که بد منظره و ترس آور و زشت و بیزار کننده است (و این رویه دیگری خودشان است)، بر اندام روح و اندیشه و شعور و احساس و جهان و زندگی ما پوشاندهاند!
در عصر غیبت کبرا، یعنی دوران نامحدود تاریخی که از قرن سوم هجری آغاز میشود و تا خدا بخواهد ادامه دارد، شیعه یک فلسفه سیاسی و مکتب اجتماعی ویژه ای پیدا میکند که به همان اندازه که امروز منحط و ذلت آور و ضد مردم و نسبت به انسان و اراده و آزادی و اندیشه انسانی، اهانت آمیز و نفی کننده مسئولیتهای اجتماعی و یأس آور و تسلیم بار نشان داده میشود و جز برای توده سر به زیری که عمل میکنند اما فکر نمیکنند و میپذیرند ولی نمیفهمند، اساساً قابل دفاع نیست. آری، درست به همین اندازه، مترقی و عزت آور و مردمی و نسبت به انسان و اراده و آزادی و اندیشه انسانی حرمت آمیز و تثبیت کننده مسئولیتهای اجتماعی و بخشنده خوشبینی تاریخی و استقلال عقلی و روحی است:
با آغاز دوران غیبت بزرگ و خاتمه کار نواب انتصابی -که امام به وسیله آنها، در نهان، بر مردم خویش حکم میراند، مردم، از طریق این بابهای تعیین شده، با شخص رهبر تماس داشتند و وظیفهی اجتماعی خود را از او کسب میکردند و حقیقت اعتقادی مذهب خویش را از او میپرسیدند - رابطه قطع میشود و مسئولیت امام به مردم واگذار میشود و دوران انتصاب پایان میگیرد و عصر "انتخاب" فرا میرسد.
" توقیع، (فرمان) مشهور امام که پیش از ورود به دوران "غیبت بزرگ" صادر شده است- نظام ویژهای را که جانشین نظام "امامت" میشود به این گونه اعلام میدارد: اما الحوادث الواقعه، فارجعوا فیها الی رواهٔ احادیثنا، فانهم حجتی علیکم و انا حجهٔ الله علیهم. (اما درباره پدیدهها و رویدادهایی که در مسیر زمان و در طی تحولات و تغییرات اجتماعی، وقوع مییابد، به روایان سخن ما -دانشمندان و متفکرانی که به سخنان ما هم، دانایند و هم آشنا- رجوع کنید که آنان حجت مناند بر شما و من جحت خدایم بر ایشان).
اما اینها چه کسانیاند؟ و چگونه و چرا انتخاب میشوند؟
ضوابط و شرایط انتخاب آنان را امام صادق برای توده مردم اعلام کرده است: امّا، من کان من الفقها صائناً لنفسه، حافظاً لدینه، مخالفاً لهواه، مطیعاً لامرمولاه، فللعوام ان یقلدوه.(اما از دین شناسان، آنکه نگهدار خویشتناش بود، نگهبان ایمانش، مخالف هوسش، فرمانبردار خدا و مطیع امر مولایش، برتوده مردم است که تقلیدش کنند.) و این هم طبیعی است و هم منطقی و هم ضروری.
تقلید نه تنها با تعقل ناسازگار نیست، اساساً کار عقل این است که هر گاه نمیداند، از آنکه میداند تقلید میکند و لازمه عقل این است که در اینجا خود را نفی نماید و عقل آگاه را جانشین خود کند. بیمار خردمند کسی است که در برابر طبیب متخصص خردمندی نکند، چه، خردمندی کردن در این جا بیخردی است و اقتضای تعقل، تعبد است و تقلید. مهندس، طبیب، حقوقدان و رهبر یک تشکیلات انقلاب یا حزبی، همیشه تربیت شدهترین و فهمیدهترین افراد را در میان مراجعان و اعضای خود مطیع تر و مجری تر از همه یافتهاند. زیرا شعور، این فضلیت علمی و عقلی را به آنان آموخته است که ابراز فضل در آنچه نمیدانند فضولی است و این شیوه عقل است که در یک رشته علمی، از متخصص تقلید کند و این قانونی است که در همهی رشتههای زندگی جاری است و هر جامعهای که پیشرفته تر و متمدن تر است، اصل تقلید و تخصص در آن استوار تر و مشخص تر است.
بنابراین میبینیم که در این دوره غیبت کبرا، یک نظام انتخاباتی خاص به وجود میآید و آن یک انتخابات دموکراتیک است برای رهبر، اما یک دموکراسی آزاد نیست، گرچه این انتخاب شونده به وسیله "مردم" انتخاب میشود، اما در برابر "امام" مسئول است و در برابر مردم نیز. بر خلاف دموکراسی که منتخب به وسیله "مردم"، فقط در برابر "خود مردم" که انتخاب کنندگان و موکلین او هستند، مسئول است.
این است که مردم "نایب عام" را خودشان، با تشخیص و آرای خودشان، براساس این ضوابط انتخاب کرده و رهبری او را میپذیرند، و او را جانشین امام تلقی میکنند، و این جانشین امام در برابر امام و مکتب او مسئول است یعنی بر خلاف نمایندهای که با نظام دموکراتیک انتخاب شده، مسئول این نیست که ایدهها و ایدهآلها و نیازهای مردمی که او را انتخاب کردهاند بر آورده کند، بلکه مسئول است که مردم را براساس قانون و مکتبی که امام رهبر و هدایت کننده آن مکتب است هدایت کند و آنها را براساس این مکتب تغییر و پرورش دهد.
البته این انتخاب که یک "انتخاب مقیدی" است، به این معنی نیست که همه مردم بیایند رأی بدهند و هر کس آرایش بیشتر بود، به جانشینی امام منتخب شود و در مسند نیابت امام قرار گیرد، بلکه چون این فرد یک شخصیت اجتماعی است و در عین حال یک شخصیت علمی، بنابراین توده نا آشنا با علم، خود به خود شایستگی انتخاب او را ندارند و عقل حکم میکند کسانی که آگاهی و علم دارند و میدانند که عالم ترین و متخصص ترین و آشنا ترین فرد به این مکتب کیست، یعنی "عالِم شناسان" به این انتخاب مبادرت ورزند. و مردم هم که خود به خود با فضلا و روحانیان و علمای مذهب خودشان تماس و به آنها اعتماد دارند و از آنها پیروی میکنند، طبعاً رای آنها را برای انتخاب نایب امام میپذیرند و این یک انتخاب طبیعی است، همان طور که درباره متخصصان دیگر این کار را میکنیم، مثلاً من که بیماری قلب دارم و شخصاً هیچ گونه آگاهی طبی ندارم، بزرگ ترین متخصص قلب را خودم انتخاب نمیکنم و معمولاً از دانشجویان پزشکی، اطبا داروسازان و یا کسانی که آگاهی به این مسایل دارند استخبار مینمایم که بهترین متخصص قلب کیست و بنابر اعتقادی که به ایشان دارم، رأی ایشان را به عنوان رای خودم میپذیرم، یک نوع انتخابات دو درجهای طبیعی.
این امام، در دوره غیبت، مسئولیت هدایت خلق و پیروانش را برعهده علمای روشن و پاک و آگاهان بر مذهب خود میگذارد تا ظهورش فرا رسد و آن هنگامی است که رژیمهای حاکم و نظامهای اجتماعی در سراسر زندگی انسانها به خصیض فساد رسیده باشد.
او در کنار کعبه ندا در میدهد و انقلابش را از آنجا آغاز میکند، و بعد دو نیروی عاصی بر نهضت او در زمین به وجود میآیند: یکی دجّال، مرد مسخ شده افسونگری که در دل ها و اندیشه ها، اختلال و انحراف ایجاد میکند و یک چشم است، با چشم چپ، که در میانه پیشانی دارد و شراره از آن میتابد و دیگر مردی است که سفیانی که نیروی جمع و فلسطین و اردن را اشغال میکند و از آنجا مقاومتش را در برابر این نهضت آغاز مینماید ولی نیروی او میان مکه و مدینه نابود میشود.
امام پس از ظهور و اعلام نهضت خویش در کعبه با ۳۱۳ تن که نخستین گروندگان و همگامان او هستند به کوفه میآید و آنجا را مرکز قدرت خویش قرار میدهد و در پشت کوفه به قدری از علمای فاسد میکشد که جویهای خون روان میشود و مبارزه با شمشیر و جهاد و کشتار آغاز مینماید و حکومت عدل را "در سطح جهانی" استقرار میدهد و از همه ستمکاران تاریخ انتقام میگیرد، شکست کربلا را جبران میکند و تمام رهبران و پیشوایان به حق، انبیا، ائمه شیعی را که نتوانستند هدف خودشان را تحقیق بخشند، و پایمال و شکست خورده ظلم و زور شدند به حکومت حقه خویش میرساند و نظام عدالت به جای زور، و تقوا به جای فساد، و برادری به جای نفاق و خصومت، چنان در دنیا مستتر و استوار میشود که گرگ و میش از یک آبشخور آب میخورند.
پرچمی که به دست دارد پرچم مسلمانان در جنگ بدر و شمشیرش، شمشیر علی (ذوالفقار) است، زرهی که بر تن دارد زره رسول خدا پیغمبر اسلام، و پایتخت قدرتش کوفه و آغاز ظهورش کعبه است، و بعد از استقرار حکومت جهانی عدل، کشته میشود. این تمام کلیات طرز تفکر شیعه امروز درباره امام زمان است.
من شخصاً به این طرز تفکر، و طرح این شکل اعتقادی بیش از از طرحی که در ذهن تحصیلکردههای روشنفکر مذهبی است و میکوشند تا اصل امام زمان را با اصول فیزیولوژی و فیزیک و شیمی و بیولوژی اثبات کنند معتقدم.
یکی از دانشجویان اخیراً از من پرسیده بود که آیا "به دلیل اینکه علوم طبیعی عمر محدودی برای انسان قایل نیستند و یا آن چنان که بعضی از نویسندگان دانشمند -که من شخصاً به آنها احترام میگذارم- اخیراً میخواهند اثبات کنند که: چون عمر انسان محدود نیست، پس میتوان یک عمر چند هزار ساله را پذیرفت، برای امام زمان میشود چنین استدلالی را به کار برد؟"
در جوابش عرض کردم من کار ندارم که میشود یا نمیشود. بیاییم به جای حل این مسأله و به جای اینکه اذهان و افکار را به این مطالب ذهنی و کلامی -به صورت قدیم و یا جدیدش متوجه کنیم، به یک مسأله بزرگ تر توجه کنیم و آن اینکه "اعتقاد به این اصل چه فایده ای دارد؟ مهم این است که دریابیم اعتقاد و یا عدم اعتقاد به این اصل چه نقش مثبت و یا منفی میتواند در رسالت، مسئولیت، سرنوشت و وظیفه فردی و اجتماعی ما داشته باشد؟ یا در زندگی امروز ما چه تاثیری میتواند به جای گذارد؟″
من در تحقیقات اسلامی به یک اصل معتقدم و این اصل را در تمام بحثهایی که راجع به مذهب و اسلام میشود، صادق میدانم و آن این است که به جای اینکه -مثل علمای قدیم یا جدید، اعتقاد به یک اصل را از راههای علمی و منطقی و یا تئوریهای فیزیک و شیمی و کلام و فلسفه اثبات، و حق باطل آن را به این شکلها و با این وسایل تحلیل کنیم، بیاییم یک ملاک مطمئن تر از نظر حقیقتیابی و مفیدتر از نظر زندگی اجتماعی بیابیم و بکار ببریم.
ما که مسلمانیم، آدم و بهشت و نبوت و وحی از اصول اعتقادیمان است، به طور مشترک، و اختلافمان در برداشت و نوع تلقیمان از این اصول است، تو جوری برداشت میکنی، من جور دیگر و سومی جور دیگر، آیا برداشت من از این مسأله اسلامی درست است؟ یا برداشت تو؟ و یا آن طوری که دیگری میفهمد؟ و یا اصلاً هیج کدام؟
یکی استدلال فیزیک و شیمی و فیزیولوژی و بیولوژی میکند، دیگری استدلال کلامی، و دیگری استدلال عقلی و فلسفی، دیگری عرفانی و اشراقی و... به سادگی میتوان فهمید کدام درست است. اگر دیدید که استنباط من مثلاً از اصل "امامت" و اعتقاد به آن، با طرز تحلیلی که میکنم و جوری که میفهم، در زندگی شخص معتقد به این اصل، و جامعهای که به این اصل اعتقاد دارد تأثیر مثبت و سازنده و مترقی دارد، پس این استباط درست است، حقیقت دارد. و اگر استنباطی که ما از این اصل میکنیم و برای آن پنجاه تئوری علمی هم از قول علما و حامعه شناسان و شیمی دانان و فلاسفه قدیم و جدی هم داریم دیدیم که در زندگی ما اثر سازندهای ندارد، در بینش و تفکر اجتماعی و روشنی فکر ما تغییر نمیدهد. باید در درستی نظریهمان شک کنیم.
اگر در یک جامعه عدهای امامت را به این شکل که تو استدلال و اثبات کردی پذیرفته و معتقد شدند چه تغییری در سرنوشتشان حاصل و چه اثری در وظیفهشان خواهد داشت؟ سرنوشت کسانی که به این اصل معتقدند با آنهایی که اعتقاد ندارند چه تفاوتی دارد؟ بعد میبینیم که من و تو به امامت معتقدیم ولی ملتهای دیگری هستند که اعتقادی به این اصل ندارند و وضع زندگیشان با ما چندان فرقی نداشته و حتی از ما هم بهتر است. وقتی آثار این عقیده به کیفیتی است که میبینیم، باید دید عیب در کجاست. آیا اعتقاد به امامت اصل درستی نیست؟ نجات نمیدهد؟ عزت نمیدهد؟ مسئولیت نمیدهد؟ آگاهی نمیدهد؟ ارزش انسانی نمیدهد و انحطاط میآورد؟
این را نمیتوان گفت، به دلیل آن که همهی ما معتقد به این اصل هستیم که اسلام و تشیع، مذهب زندگی ساز و عزت بخش است، یا آن طوری که ما این اصل را میفهمیم غلط است؟ نمیشود اصل امامت یک اصل حقی باشد -چنان که واقعاً هست- و ما به این حقیقت به درستی آگاه شده باشیم و در عین حال، سرنوشتمان عبارت از بدبختی و ذلت است.
علی(ع) شخصیتی است که ملت ما به او معتقد است، معتقد بودن به او یا دلبستگی و عشق و ایمان به فرزندش حسین، یک اصل است. میبینیم ما به حسین معتقدیم، اما زندگیمان از آخرت یزید هم بدتر است. آیا اعتقاد به رهبری علی و اعتقاد به نهضت حسین به درد شب اول قبر و سئوال و جواب آن جا میخورد؟ و بعد که سرمان را توی قبر گذاشتیم و زندگی پس از این جهان را آغاز کردیم، فرق بین ما و کسانی که اساساً به این اصل معتقد نیستند پدیدار میشود؟ هرگز: من کان فی هذه اعمی فهو فی الاخرهٔ اعمی و اضل سبیلا (هرکه اینجا کور باشد، در آخرت نیز کور است و بلکه گمراه تر است): پس امامت و ولایت باید به درد اینجا بخورد تا در آنجا هم نتیجه بدهد.
آیا میتوانیم در این شک کنیم که اصولاً اعتقادی به رهبری علی، انحطاط آور است؟ یا دلبستگی به نهضت و رسالت حسین خمودی و سستی و ذلت میآورد؟ نه، حتی یک روشنفکر صغیر مذهبی هم اگر آزادیخواه باشد چنین شکی نمیکند. پس هزار و یک دلیل هم اگر در اثبات عقیده و تلقی فعلی مان از تشیع علی و عشق به حسین بیاورید، مسلم است که نوع تلقیای که از این دلبستگی، از این نهضت و این نوع تصویری که از چهره علی یا حسین در ذهن داری غلط است. این را باید تصحیح کنی، جز این امکان ندارد. پس میبینیم که یک ملاک محکم و روشن که همه میتوانند به سادگی بفهمند و درک آن فلسفه و کلام و فیزیک و شیمی نمیخواهد، به اصول اسلامی یا شیعی معتقدیم ولی این اصول در سرنوشتمان، اثری نداشته و چنانچه منکر هم باشیم باز در وضع و مسئولیت و جبههگیریهای اجتماعیمان و زندگی فردی و جمعیمان فرقی نمیکند، معلوم میشود در نوع شناختی که از این اصول داریم باید شک کنیم. زیرا همهی ما به این اصل اعتقاد مشترک داریم که امکان ندارد یک ملتی مسلمان باشد و به رهبری علی و راه او معتقد، ولی این اعتقاد هیچ فایدهای در زندگیش نداشته باشد.
بدیهی است که، به قول عیسی هر درختی را از ثمرش باید شناخت و ثمرات شجره اعتقادی ما این نیست، پس بیاییم به جای اینکه به حل مشکلات ذهنی و کلامی که غالباً خودمان آنها را میتراشیم- بپردازیم، از دید دیگری مسأله را مطرح کنیم.
به این ترتیب که از همان اول از خودمان و از کسی که یک عقیده اسلامی را بیان میکند، بپرسیم: فایدهاش چیست؟ برای چه گفته شده؟ چه تأثیری بر جامعه و سرنوشت فردای ما دارد؟ و اعتقاد یا عدم اعتقاد به آن علاوه بر آثار اخروی در زندگی پیش از مرگ ما چه اثری را داراست؟
چون معتقدیم که اسلام دین زندگی است و کهنه نشده، یعنی هر قصهای که در قرآن هست و هر عقیدهای که در اسلام و مذهب تشیع مطرح است، باید در زندگی امروزی و سرنوشت فردی و جمعیمان، در آگاهی مان، در عزت و شخصیت و استقلال مان نقشی داشته باشد که کسانی که به آن معتقد نیستند از اثرش محروم هستند.
اگر چنین بود پس نوع برداشت مسأله درست است، والا اگر هزار دلیل هم داشته باشد غلط است، زیرا "و انتم الاعلون ان کنتم مومنین- لله العزه و لرسوله و للمومنین (و شما، اگر ایمان داشته باشید، برتر و بالاتر از همهاید، عزت ویژهی خدا و رسولش و مومنان است.)
پس اگر دیدیم مومنین عزت ندارند بلکه ذلیلند و از نظر شعور و فرهنگ و اقتصاد و تمدن و قدرت نظامی، کفار بر آنها برتری و بالایی دارند، باید یقین کنیم که ایمانمان عوضی است و اسلام را وارونه به ما فهماندهاند!
حال به سادگی میتوان فهمید که در مورد امام زمان بهتر است به جای اینکه این مسأله را طرح کنیم و با استدلالهای ذهنی و شرح و بسطهای کلامی و فسلفی و عرفانی شده و الان کجاست و چه جور زندگی میکند و چه میخورد و چه وضعی دارد و غیب چیست و غایب شدن چگونه است و... مسأله را به این شکل مطرح کنیم که اصولاً اعتقاد یک فرد، یک گروه، یک ملت به امام زمان، به انتظار و همچنین به اصل انقلاب آخرالزمان، چه ارزشی از نظر زندگی اجتماعی امروز دارد؟ و مفاهیم و هدفهایی را که در این اصل اعتقادی هست استخراج کنیم، مسئولیتهای خود را در برابر این عقیده و در عصر غیبت بفهمیم، بفهمانیم، و بدان عمل کنیم.
این یک "پیشنهاد" نیست، "نظریه" من نیست، بینش و روح اسلام نخستین این است. این دو امام زمان، دو امامت، دو شیعه و دو اسلام است. یکی اسلام به عنوان "ایدئولوژی (یعنی، مکتب اعتقادی، اعتقاد مرامی و هدایتی، یعنی دین) که مسایل اعتقادی و مراسم علمی و حتی عبادی آن، عاملی است برای تکامل معنوی و عزت و رشد اخلاقی و فکری و اجتماعی و "سلاحی" است برای ترقی زندگی نوع انسان و جنبه علمی دارد و برای پیش از مرگ هم مفید است. دیگری که مجموعه علوم و معارف و دانشها و اطلاعات بسیار از قبیل فلسفه و کلام و عرفان و اصول و فقه و رجال و... است. اسلام به عنوان یک "فرهنگ".
اسلام، به عنوان ایدئولوژی، ابوذر میسازد، اسلام، به عنوان فرهنگ، ابوعلی سینا؛ اسلام به عنوان ایدئولوژی یعنی عقیده- روشنفکر میسازد و به عنوان فرهنگ، عالم. عقیده اسلامی است که مسئولیت و آگاهی و هدایت می دهد.
به هر حال عقیده من این است که کسی که مثلاً کتاب "اسفار" ملاصدرا" یا "شفا" ابوعلی را تحصیل کرده یک فیلسوف اسلامی است، اما کسی که نهجالبلاغه علی(ع) را میشناسد اسلام شناس است. اسلام به عنوان عقیده را باید در قرآن، زندگی پیغمبر، شناخت اصحاب و پروردگان نمونه مکتب اسلام شناخت، یعنی همان منابعی که امروز حتی در میان دانشمندان اسلامی و برنامه رسمی تحصیلات اسلامی متروک مانده و در میان مردم مجهول است. اشعار شعرای جاهلیت عرب در مدارس اسلام به عنوان متن ادبی تدریس میشد و نهجالبلاغه هرگز به هیچ عنوان! فلسفه یونانیها و منطق ارسطو برنامه درسی بود و تفسیر قرآن نه، سیره پیغمبر اسلام و شرح حال و افکار و شیوه زندگی و مبارزات ائمه مطرح نیست و اگر هم استثنائاً چند نفری به خواست فردی خود تحقیق کنند، علوم اصلی حساب نمیشود، فضل است! این است که متأسفانه طرز تفکر و بینش ما در مسایل اسلامی، با روش اسلامی و روح و اثر آن بیگانه است. قرآن و طرز فکر و شیوهی زندگی پیغمبر و پرودگان وی همیشه میکوشند تا افکار مسلمانان را از مسایل ذهنی و طرح معماهای غیر واقعی و تفکر در مسایل غیبی و بحث از آنچه یا بی ثمر است، یا غیر ممکن متوجه زمینههای عینی و عملی و مثبت کنند.
گروه شریعتی