اشعار فروغ فرخزاد

اشعار فروغ فرخزاد

biza
اشعار فروغ فرخزاد , شعرهای زیبا کوتاه عاشقانه و غمگین فروغ فرخزاد

اشعار فروغ فرخزاد

در این مطلب مجموعه ای برگزیده از اشعار زیبای شاعره بزرگ ایرانی فروغ فرخزاد را جمع آوری کرده ایم ، برای مطالعه این شعرهای کوتاه و بسیار زیبا در ادامه با سایت تفریحی پارسی سرا همراه باشید.

اشعار فروغ فرخزاد

شعر کوتاه فروغ فرخزاد

آری آغاز دوست داشتن است

گرچه پایان راه ناپیداست

من به پایان دگر نیاندیشم

که همین دوست داشتن زیباست

اشعار عاشقانه فروغ فرخزاد

این چه عشقی است که در دل دارم

من از این عشق چه حاصل دارم

می گیریزی زمن و در طلبت

بازهم کوشش باطل دارم

اشعار ناب فروغ فرخزاد

کاش ما آن دو پرستو بودیم

که همه عمر سفر می کردیم

از بهاری به بهار دیگر

آسمان همچو صفحه دل من

روشن از جلوه های مهتابست

امشب از خواب خوش گریزانم

که خیال تو خوشتر از خوابست

بگذار تا به طعنه بگویند مردمان

در گوش هم حکایت عشق مدام! ما

«هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است در جریده عالم دوام ما»

من نمی خواهم

سایه ام را لحظه ای از خود جدا سازم

من نمی خواهم

او بلغزد دور از من روی معبرها

یا بیفتد خسته و سنگین

زیر پای رهگذرها

ای مرا با شور شعر آمیخته

اینهمه آتش به شعرم ریخته

چون تب عشقم چنین افروختی

لاجرم شعرم به آتش سوختی

کسی مرا به آفتاب

معرفی نخواهد کرد

کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد

پرواز را بخاطر بسپار

پرنده مردنی ست

می روم خسته و افسرده و زار

سوی منزلگه ویرانه خویش

به خدا می برم از شهر شما

دل شوریده و دیوانه خویش

عاقبت بند سفر پایم بست

می روم ، خنده به لب ، خونین دل

می روم از دل من دست بدار

ای امید عبث بی حاصل

هر چه دادم به او حلالش باد

غیر از آن دل که مفت بخشیدم

دل من کودکی سبکسر بود

خود ندانم چگونه رامش کرد

او که میگفت دوستت دارم

پس چرا زهر غم به جامش کرد

درد تاریکیست درد خواستن

رفتن و بیهوده از خود کاستن

سر نهادن بر سیه دل سینه ها

سینه آلودن به چرک کینه ها

در نوازش ، نیش ماران یافتن

زهر در لبخند یاران یافتن

اگر بسویت این چنین دویده ام

به عشق عاشقم نه بر وصال تو

به ظلمت شبان بی فروغ من

خیال عشق خوشتر از خیال تو

کنون که در کنار او نشسته ای

تو و شراب و دولت وصال او!

گذشته رفت و آن فسانه کهنه شد

تن تو ماند و عشق بی زوال او!

رفته است و مهرش از دلم نمیرود

ای ستاره ها چه شد که او مرا نخواست ؟

ای ستاره ها ستاره ها ستاره ها

پس دیار عاشقان جاودان کجاست ؟

شاید اینرا شنیده ای که زنان

در دل «آری» و «نه» به لب دارند

ضعف خود را عیان نمی سازند

رازدار و خموش و مکارند

آه، من هم زنم، زنی که دلش

در هوای تو می زند پر و بال

دوستت دارم ای خیال لطیف

دوستت دارم ای امید محال

نه امیدی که بر آن خوش کنم دل

نه پیغامی نه پیک آشنایی

نه در چشمی نگاه فتنه سازی

نه آهنگ پر از موج صدایی

ز شهر نور و عشق و درد و ظلمت

سحر گاهی زنی دامن کشان رفت

پریشان مرغ ره گم کرده ای بود

که زار و خسته سوی آشیان رفت

کاش چون پاییز بودم

کاش چون پاییز خاموش وملال انگیز بودم.

برگهای آرزوهایم ، یکایک زرد می شد،

آفتاب دیدگانم سرد می شد،

آسمان سینه ام پر درد می شد

ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می زد

اشک هایم همچو باران دامنم را رنگ می زد.

وه … چه زیبا بود، اگر پاییز بودم،

وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم،

شاعری در چشم من میخواند …

شعری آسمانی

در کنارم قلب عاشق شعله می زد،

در شرار آتش دردی نهانی.

نغمه ی من …

همچو آواری نسیم پر شکسته

عطر غم می ریخت بر دلهای خسته.

پیش رویم :

چهره تلخ زمستان جوانی

پشت سر :

آشوب تابستان عشقی ناگهانی

سینه ام :

منزلگه اندوه و درد و بد گمانی.

کاش چون پاییز بودم




Report Page