از رنگها تا بلیطها
پای صحبتهای بابک کریمی دربارهی فیلم «بلیطها»![](/file/967677d00df309cbe6143.jpg)
![](/file/f40aff9382a67c710b5e1.jpg)
بابک کریمی، بازیگر نامآشنای سینمای ایران که با فیلم «جدایی نادر از سیمین»، ساختهی اصغر فرهادی (محصول ۱۳۸۹) به شهرت رسید، پیش از ورود به عرصهی بازیگری حرفهای، در سینمای ایتالیا فعایت میکرد و کارهای مختلفی از جمله فیلمبرداری و تدوین انجام میداد. آقای کریمی همچنین هفت سال با عباس کیارستمی همکاری داشت. به تازگی گفتوگویی با آقای کریمی دربارهی همکاریاش با کیارستمی در فیلم «بلیطها» انجام دادیم. برای راحتی کار، تنها پاسخ سوالات آوره شده است.
پ.ن: بلیطها فیلمیست سه اپیزودی، محصول مشترک ایتالیا و بریتانیا که کیارستمی در سال ۲۰۰۵ همراه با اِرمانو اُلمی و کن لوچ ساخت. آقای کریمی در اپیزودِ کیارستمی سمتهای مختلفی از جمله تهیهکننده، دستیار کارگردان، بازیگردان و مترجم را بر عهده داشت.
سال ۲۰۰۳ با کارلو کِرِستودینا به کن رفتیم تا با کیارستمی دربارهی ساخت یک فیلم صحبت کنیم. هنوز هیچ ایدهای وجود نداشت. کیارستمی را ملاقات کردیم، نشستیم حرف زدیم و قهوه خوردیم. کیارستمی ایدهی یک فیلم سه اپیزودی با سه کارگردان مختلف و با تم «رنگها» را مطرح کرد؛ سیاه، سفید و قرمز. خودش قرار بود «سیاه» را کار کند. اینکه ماه محرم است و مردم سیاهپوش جمع میشوند، سینهزنی و قمهزنی میکنند. سیاه داستان زنی بود که میخواهد بر سر بچهاش قمه بزند، ولی قمهزنی در همهجا قدغن است و او دربهدر به دنبال کسی یا جایی میگردد که این کار را انجام میدهند. پرسیدیم دو نفر دیگر چه کسانی باشند. کیارستمی چون خیلی به اِرمانو اُلمی (فیلمساز ایتالیایی) علاقهمند بود، اُلمی را انتخاب کرد و گفت نفر سوم را هم اُلمی انتخاب کند. اُلمی خیلی زود پیشنهاد کار را پذیرفت. ترتیب جلسهای بین او و کیارستمی را دادیم. اُلمی در ابتدا کائوریسماکی (فیلمساز فنلاندی) را پیشنهاد داد تا آرایش کارگردانها به این صورت بشود: یک شرقی، یک مدیترانهای و یک اروپای شمالی. با کائوریسماکی تماس گرفتیم. او هم سریع جواب داد. خیلی مشتاق بود، ولی درگیر دو پروژهی دیگر بود و برایش مقدور نبود. بعد نام دیوید لینچ مطرح شد. با او تماس گرفتیم. لینچ هم خیلی مشتاق بود، ولی او نیز درگیر پروژههایی بود. در این فاصله یک روز کِرِستودینا که خودش ساکن لندن بود، وقتی که سوار اتوبوس بود، پوستر آخرین فیلم کِن لوچ (فیلمساز انگلیسی) را میبیند و به نظرش لوچ گزینهی مناسبی میرسد. کرستودینا بدون هماهنگی و مشورت با کیارستمی و اُلمی، به سراغ لوچ رفت - امری که باعث شد این فیلم آن چیزی که باید نشود - و لوچ هم موافقت کرد. این قضیه به هیچوجه به مزاج کیارستمی و اُلمی خوش نیامد، ولی نه راه پس داشتند و نه راه پیش. اُلمی رنگ «سفید» را انتخاب کرد. میخواست دربارهی برف کار کند؛ اولین برف.
![](/file/d94e9477ce4ef46289f74.jpg)
قسمت خندهدار ماجرا این بود که «قرمز» سهم کن لوچ شد، کسی که به داشتن عقاید تند و تیز چپ مشهور است. خود لوچ هم از این اتفاق خندهاش گرفته بود. هرچقدر که کیارستمی و اُلمی روی هوا حرف هم را میفهمیدند - چون هر دو به وجه متافیزیک سینما توجه داشتند - لوچ اما هیچ تفاهمی با آنها نداشت. هنوز در فضای ملودرام بود؛ آدمهای خوب و آدمهای بد، طبقهی کارگر و طبقهی حاکم... این بود که طی چند جلسه به هیچ نتیجهای نرسیدیم و در نهایت پروژهی آبسترهای که کیارستمی پیشنهاد داده بود، تبدیل شد به یک پروژهی داستانگو. و قرار شد یک لوکیشن پیدا کنند تا اپیزودها دارای وحدت مکانی باشند. در این مدت قصههای مختلفی را مطرح کردند تا رسیدند به یک ترن. کیارستمی مثال میآورد که وقتی ما با قطار یا هواپیما مسافرت میکنیم، متوجه تغییر راننده یا خلبان نمیشویم و کار خودمان را میکنیم و پیشنهاد خیلی قشنگی داد که: «یک زن و مرد در حال سفر را بگیریم. من نیمساعتِ خودم را میگیرم بعد جایم را به اُلمی میدهم. فقط به او میگویم که این زوج چه حسی دارند و دیگر هیچچیز نمیگویم و اُلمی هم به همین ترتیب کار را پیش میبرد و و بعد جایش را به لوچ میدهد و...» یعنی بازیگران و داستان یکی باشند. اُلمی از این پیشنهاد بهشدت خوشش آمد. حتی به همین دلیل قرار بود که فیلمبرداری هر سه اپیزود، توسط یک فیلمبردار صورت بگیرد تا مشخص نشود کجا کارگردان عوض میشود، اما لوچ که سفت و سخت در فضای ملودرام بود و میخواست به قواعد آن پایبند باشد، اصلا در کتش نمیرفت. در نهایت طوری شد که داستانها به هم ربطی نداشته باشند، در حالیکه اول قرار بود یک داستان باشد، مثل هواپیمایی که در طول پرواز تنها خلبان آن تغییر میکند. بعد رسیدیم به ایدهی «ترن». لوچ ساز خود را میزد و میخواست جدا کار کند. در نتیجه کیارستمی و اُلمی هم کار خود را جدا کردند و داستانها، بازیگران و فیلمبردارها همه مجزا شدند و فیلم شد سه فیلم مجزا و تبدیل شد به یک فیلم سه اپیزودی، چیزی که در دههی هفتاد میلادی در ایتالیا بسیار مرسوم بود. در حالیکه پیشنهاد کیارستمی خیلی هنریتر بود؛ چیزی در حد ویدئو اینستالیشن، یعنی سینمای خالص.
![](/file/07a136956b3e2f2c8afde.jpg)
عنوان فیلم در اواخر کار مشخص شد و از اینجا آمد که همه مسافر بودند و در هر اپیزود جر و بحثی دربارهی بلیط پیش میآمد. کیارستمی عنوان «بلیط» مد نظرش بود، اما لوچ روی «بلیطها» اصرار زیادی داشت و در نهایت هم بلیطها شد.
*
در مورد اپیزودِ کیارستمی، قطار دائم در حرکت بود. ما هر روز از رم با خط سریعالسیر راه میافتادیم، میرفتیم به شهر اُرویتو Orvieto. آنجا حدود یک ربع طول میکشید تا لوکوموتیو را عوض کنند. سر و ته میکردند و ما را میانداختند داخل یک خط کند که ریلی قدیمی بود و برمیگشتیم. یعنی رفتنه تمرین میکردیم، برگشتنه فیلمبرداری، که مسیر یکی باشد. همهی فیلمبرداریمان در مسیر شمال به جنوب بود. میرسیدیم به رم، ناهار میخوردیم. بعد دوباره سریع میرفتیم سوار قطار میشدیم و صحنهی بعدی را تمرین میکردیم تا اُرویتو. باز برمیگشتیم به رم و در این فاصله فیلمبرداری میکردیم. این پروسه دو هفتهای طول کشید.
*
بیشتر عوامل هر اپیزود جدا بودند، چون از یک جا به بعد ما همزمان کار میکردیم. یعنی اپیزود اِرمانو اُلمی در میلان فیلمبرداری میشد با بخشی از واگن قطار که عملا استودیو بود، ما هم همزمان در رم کار میکردیم. بلافاصله بعد از ما هم کن لوچ شروع کرد. عکاس یا شاید منشی صحنه مشترک بود. همهی مسافرها یا بازیگران جوان هستند یا هنرور (سیاهیلشکر)های حرفهای.
![](/file/2b5d6a882b605fa2178d3.jpg)
![](/file/f5aeddf71f880f0fecd6e.jpg)
بلیطها پایان همکاری هفتسالهی من و کیارستمی بود. دیگر رابطهی استادی-شاگردی ما به پایان رسیده بود. و این فیلم برای من مثل امتحان نهایی بود، چون تمام وظایفی که میشد در سینما انجام داد را من در این پروژه انجام دادم، از تهیهکنندگی، مترجمی، دستیاری کارگردان و تدوین گرفته تا بازیگری، فیلمبرداری دوربین دوم در صحنههایی که دو دوربینه بود، بازیگردانی، انتخاب همهی مسافرها (هنرورها و بازیگران). بعد از آن، هر کدام راه خود را رفتیم.
نکتهی جالب اینکه قرار نبود من در این فیلم بازی کنم، اما چون یک بازیگر را به دلایلی در دقیقهی نود از دست دادیم و من تنها کسی بودم که به زیر و بم آن نقش واقف بودم، خودم آن نقش را بازی کردم. و بعدا آقای فرهادی همین اپیزود را دید و بازی من مورد توجهش قرار گرفت و مرا برای فیلم «جدایی» انتخاب کرد. یعنی بلیطها به نوعی باعث تغییر مسیر زندگی من شد.
![](/file/66b576d5af24f9014c5ba.jpg)
![](/file/51aac7414412e8ccec3d2.jpg)
در مورد بازیگران اصلی، ابتدا فیلیپو ترویانو (بازیگر نقش اول اپیزود کیارستمی) را پیدا کردیم و ایده این بود که چه کسی میتواند روبهروی او بازی کند. پیشنهاد من لائورا بتی (بازیگر شناختهشدهی ایتالیایی) بود که او و کیارستمی از چند سال قبل یکدیگر را میشناختند و کیارستمی خیلی دوست داشت که با او کار بکند و او را برای پروژهی دیگری مد نظر داشت. به این فکر میکردم که اگر برابر این بچهی نازنازی (فیلیپو) یک زن تنومند و قوی و با رگههایی از خشونت قرار بگیرد، تضاد جالبی میشود. متاسفانه در آن زمان خانم بتی بیمار بود و حتی قبل از اینکه ما استارت بزنیم فوت کرد. به همین خاطر هنگام انتخاب بازیگر، الگویمان لائورا بتی بود.
*
فیلمنامهی مدونی وجود داشت و کیارستمی هم به آن پایبند بود، اما آن را به فیلیپو و زن میانسال که بازیگران اصلی بودند نداده بود، بلکه صحنهبهصحنه و بهطور شفاهی به آنها میگفت. خط داستان را به آنها میداد، بعضی از دیالوگها را برایشان میگفت، در بعضی موارد هم آزادشان میگذاشت تا دیالوگ از دل مکالمهی خود آنها بیرون بیاید.
![](/file/1f31fdf3375d73d196716.jpg)
![](/file/0547102289db5d2d0a9d9.jpg)
هر سه اپیزود با دوربین سوپر ۱۶ میلیمتری فیلمبرداری شد. در مورد فیلمبردار، محمود کلاری یکی از گزینههای کیارستمی بود، چون قبلا با هم فیلم «باد ما را خواهد برد» کار کرده بودند و به همین خاطر انتخاب شد.
*
صداگذاری و میکس صدا را هم محمدرضا دلپاک و خانم دانیلا باسانی در رم انجام دادند. البته به دلیل قرارداد و قوانین، نام آقای دلپاک با این عنوان در عنوانبندی نیامده و تنها تشکری ویژه از ایشان شده، ولی کار را این دو نفر با هم انجام دادند.
*
ابتدا تهیهکنندههای کار، من و کارلو کِرِستودینا بودیم که پروژه را شروع کردیم برای شرکت فاندانگو Fandango با مدیریت دومنیکو پروکاچی. بعد که کن لوچ وارد پروژه شد، گروه تولید خودش را آورد و خانمی (ربکا اُبرین) که تهیهکنندهی فیلمهایش بود هم به جمع ما اضافه شد و چهار نفر شدیم.
*
این را هم اضافه کنم که کیارستمی در نظر داشت ادامهی این داستان را بعدا بسازد. میخواست اپیزود خودش از این فیلم دربیاید و بعدا ادامهی داستان فیلیپو و رابطهاش با این خانم را در قالب فیلمی جداگانه بسازد، ولی این کار موانع حقوقی داشت و امکانپذیر نبود.
شهریور ۱۴۰۰