ادراک موسیقی
Yusef#زیبایی_شناسی_در_مناسبات_مدرنیته
داستان یک #هنرمند و #نابغه در مترو واشنگتن
#جاشوا_بل
بخش اول
نویسنده:
#جین_وانگارتن
پیشنهاد ویژه برای خواندن
#رسانه_ورای_موسیقی
Beyondthemusic@
https://t.me/joinchat/AAAAAD_IfxatW0Y6NFc
حدود ده سال پیش، واشنگتن پست دست به آزمایشی بهیادماندنی زد. از جاشوا بل، یکی از پرآوازهترین نوازندگان ویولن در جهان، خواست تا در یک ایستگاه متروی شلوغ، مثل یک نوازندۀ خیابانی، بساط پهن کند و ویولن بنوازد. او با ویولنی به ارزش ۳.۵ میلیون دلار، بهمدت ۴۵ دقیقه، چند قطعه از شکوهمندترین ساختههای موسیقایی تاریخ را نواخت. شرح این ماجرا را جین واینگارتن روزنامهنگار چیرهدست آمریکایی نوشت و برای آن مقاله برندۀ جایزۀ پولیتزر شد. ترجمۀ کامل این مقالۀ حیرتانگیز را میخوانید.
از ایستگاه مترو لانفان پلازا بیرون آمد و کنار دیواری نزدیک یک سطل زباله ایستاد. از بسیاری جهات خیلی عادی بود: مردی جوان و سفیدپوست که شلوار جین و بلوز آستینبلندی به تن داشت و کلاه بیسبالِ تیم واشنگتن نشنالز سرش بود. از جعبهای کوچک یک ویولن درآورد. درحالیکه جعبۀ باز را جلوی پایش جابهجا میکرد، با چالاکی، چند دلار و مقداری پول خرد بهعنوان دشت اول داخل جعبه انداخت و آن را طوری چرخاند تا رو به عابران پیاده قرار بگیرد، بعد هم شروع به نواختن کرد.
ساعت ۷:۵۱ صبح جمعه ۱۲ ژانویه بود، در بحبوحۀ ساعت شلوغی صبح. طی ۴۳ دقیقۀ بعدی که نوازندۀ ما شش قطعۀ کلاسیک را اجرا کرد، ۱۰۹۷ نفر از آنجا رد شدند. تقریباً همۀ آنها در حال رفتن به محل کار خود بودند، و این یعنی تقریباً همۀ آنها شغل دولتی داشتند. ایستگاه لانفان پلازا در مرکز واشنگتن فدرال واقع شده است و بیشتر این رهگذران از کارمندان ردۀ میانی با عناوین نامشخص و متنوع بودند: تحلیلگر سیاسی، مدیر پروژه، مأمور بودجه، متخصص، تسهیلگر، مشاور.
هر رهگذر مجبور بود سریعاً دست به انتخاب بزند، کاری آشنا برای مسافران روزانه در مناطق شهریای که درآنها حضور گاهوبیگاه نوازندههای خیابانی بخشی از منظرۀ شهری شده است. آیا میایستید و گوش میدهید؟ آیا با آمیزهای از حس گناه و آزردگی رد میشوید؟ آیا صرفاً بهرسم ادب یک دلار میاندازید؟ آیا اگر کار نوازنده واقعاً بد باشد، تصمیمتان عوض میشود؟ اگر واقعاً خوب باشد چه؟ آیا برای زیبایی وقت دارید؟ نباید وقت داشته باشید؟ در این لحظه محاسبات اخلاقی چه میگوید؟
در آن روز جمعه از ماه ژانویه، قرار بود به این سؤالات خصوصی در فضایی نامعمول و عمومی پاسخ داده شود. هیچکس نمیدانست، ولی ویولننوازی که کنار دیواری ساده در بیرونِ مترو و زیر دالان منتهی به پلهبرقی ایستاده بود یکی از بهترین نوازندگان موسیقی کلاسیک در دنیا بود که چند قطعه از زیباترین آهنگهای ساختهشده را با یکی از باارزشترین ویولنهایی که تاکنون ساخته شده است مینواخت. این اجرا درواقع آزمایش روزنامۀ واشنگتن پست برای بررسی تأثیر زمینه، ادراک و اولویتها و نیز ارزیابی سلیقۀ عمومی بود. آیا در وضعیت عادی و در زمانی نامناسب، زیبایی اولویت خواهد داشت؟.
نوازندۀ ما آهنگهای مشهوری نمینواخت که ممکن است آشنابودن آنها بهخودیِ خود جلب توجه کند. آزمایش برای این منظور نبود. آهنگها قطعاتِ شاهکاری بودند که قرنها صرفاً بهخاطر شکوه خاصشان ماندگار شده بودند، موسیقی بالندهای که شایستۀ شکوه و عظمت کلیساهای جامع و تالارهای کنسرت بود.
آکوستیک محل بهطور شگفتانگیزی مناسب بود. بااینکه دالان طرحی کاربردی داشت و بهمنظور پرکردنِ فاصلۀ بین پلهبرقی مترو و فضای بیرون ساخته شده بود، ولی صدا را میگرفت و به آن طنین میداد. میگویند ساز ویولن به صدای انسان شباهت زیادی دارد و در دستان استادانۀ نوازندۀ ما مثل انسان گریه میکرد، خنده سر میداد و آواز میخواند، نواهایی شادمانه، اندوهناک، عاشقانه، عشوهگر، نکوهشگر، شوخوشنگ، سرمست، پیروزمندانه، باشکوه و مجلل.
فکر میکنید چه اتفاقی افتاد؟.
دست نگه دارید، کمی راهنمایی تخصصی نیاز دارید.
همین پرسش از لئونارد اسلاتکین، مدیر [وقت] ارکستر سمفونی ملی، پرسیده شد: فرض کنید یکی از بهترین نوازندگان ویولن بهصورت ناشناس جلوی بیش از ۱۰۰۰ نفر عابر در ساعت شلوغی آهنگ اجرا کند، فکر میکنید چه اتفاقی میافتد؟.
اسلاتکین در پاسخ گفت: «فرض میکنیم عابران نوازنده را نمیشناسند و صرفاً او را نوازندهای خیابانی میدانند... اما فکر نمیکنم که اگر واقعاً خوب باشد، مردم به او بیتوجهی کنند. چنین نوازندهای در اروپا مخاطب بیشتری جذب خواهد کرد... ولی به نظر من از بین ۱۰۰۰ نفر، ممکن است ۳۵ تا ۴۰ نفر به ارزش کار او پی ببرند. احتمالاً ۷۵ تا ۱۰۰ نفر بایستند و مدتی به آهنگ گوش دهند».
- پس میگویید که جمعیتی جمع خواهد شد؟
- «بله، البته».
- چقدر کاسب خواهد شد؟.
- «حدود ۱۵۰ دلار.
متشکرم استاد در واقع این داستان نیست. اتفاق. افتاده.
فرضی نیست. واقعاً چنین اتفاقی رخ داد.
- «حدسم درست بود؟».
- بهزودی خواهید فهمید.
- «بسیار خوب، نوازنده که بود؟».
- جاشوا بل.
- «نه!!!».
جاشوا بل، که زمانی خردسالی نابغه بود، اکنون در ۳۹سالگی در دنیا بهعنوانِ هنرمندی خوشذوق و تحسینبرانگیز شناختهشده است. بل سهروز پیش از حضورش در ایستگاه مترو تالار سمفونی بوستون را پر از تماشاگر کرده بود، تالاری که قیمت صندلیهای نسبتاً خوب آن ۱۰۰ دلار میارزد. او دوهفته بعد در مرکز موسیقی استراتمور در نورت بتزدا در سالنی که جای سوزن انداختن نبود برای تماشاگرانی اجرا کرد که از روی احترام به قریحۀ هنریاش سرفههایشان را تا سکوت بین اجراها در سینه حبس میکردند. اما در آن روزِ جمعۀ ماه ژانویه، جاشوا بل فقط گدایی بود مانند دیگر گدایان شهر که میکوشید توجه مردمی پرمشغله را در راه رسیدن به محل کارشان جلب کند.
اولین جرقۀ این ایده در ذهنِ بل اندکی پیش از کریسمس زده شد، درحالیکه در یکی از ساندویچیهای کپیتال هیل قهوه میخورد. او از نیویورک آمده بود تا در کتابخانۀ ملی کنگرۀ آمریکا موسیقی اجرا کند و در این کتابخانه گنجینهای غیرعادی را بررسی کند: ویولنی از قرن هجدهم میلادی که زمانی متعلق بود به هنرمند و آهنگساز نامآور اتریشی فریتز کرایسلر. متصدیهای کتابخانه از بل خواستند آن را بنوازد؛ صدایش هنوز هم زیبا بود.
بل درحالیکه قهوهاش را میخورد گفت: «فکری به نظرم رسید. فکر میکنم میتوانم یک تور برگزار و طی آن آهنگ کرایسلر را اجرا کنم...».
ناگاه لبخندی زد و ادامه داد:
«... با ویولن کرایسلر».
ایدۀ جذابی بود -ترکیبی از الهام و حیله- و کاری معمولی برای بل که همیشه از نمایشدادن استقبال کرده و با این کار حتی کنسرتهایش را روزبهروز باشکوهتر کرده است. با بهترین گروهها در داخل و خارج از کشور تکنوازی کرده، اما در مجموعۀ تلویزیونی «سِسِمی استریت» و فیلمهای سینمایی نیز اجرا داشته است. بل نوازندۀ موسیقی متن فیلم «ویولن قرمز» تولید سال ۱۹۹۸ بود. جان کوریلیانو آهنگساز آمریکایی هنگام دریافت جایزۀ بهترین موسیقی فیلم برای همین فیلم، با تشکر از بل گفت: «او مثل خدایان مینوازد».
وقتی از بل پرسیدند که آیا مایل است لباس خیابانی بپوشد و در ساعت شلوغی آهنگ اجرا کند، پاسخ داد:
- هوم... یک جور شیرینکاری؟.
بله، شیرینکاری. آیا این کار را ناشایست میداند؟.
بل فنجان قهوهاش را سر کشید و گفت:
- «باید جالب باشه».
بل دلربایی خاصی دارد. نوازندهای بلندقد و خوشقیافه است و جذابیتی شبیه به دانی آزموند [خوانندۀ محبوب آمریکایی] دارد و روی سِن این جذابیت بیشتر هم میشود. هنگام اجرا، وقتی وارد دایرۀ نور میشود، مثل زورو شلواری مشکی میپوشد و پیراهن مشکیاش را روی شلوار میاندازد طوری که پشت پیراهنش آویزان میماند. مدل موی جذابِ بل بهتقلید از گروه بیتلز نیز سرمایهای استراتژیک برای اوست: چون تکنیک اجرای خاص او پر است از حرکات بدنی ورزشکارانه و هیجانی؛ میشود گفت با سازش میرقصد و موهایش نیز همراه او به رقص درمیآیند.
بل مجرد است و همجنسگرا نیست، واقعیتی که از چشم برخی هوادارانش دور نمانده است. وقتی در بوستون آهنگ «کنسرتو ویولن ماکس بروخ در جی مینور» را اجرا میکرد، چند دخترِ انگشتشمار در بین تماشاگران، تقریباً در دریای مواجِ زنان سالخورده ناپدید شده بودند. اما ظاهراً تکتک آنها (عصارهای از جوانی و زیبایی) پس از اجرا جلوی ورودی صحنه گرد آمده بودند تا از او امضا بگیرند. این اوضاعِ همیشگی بل است.
بل از وقتی به بلوغ رسیده است، تحسینهایی فوق تصور را کسب کرده است: زمانی مجلۀ اینترویو نوشت که ویولننوازی او «هیچ چیز به آدمها نمیگوید، غیر از اینکه اصلاً برای چه زندهاید؟».
بل برای اجرا بهصورت ناشناس فقط یک شرط داشت. به او گفته شده بود این آزمایش برای این منظور ترتیب داده میشود که بدانیم آیا مردم عادی نبوغ را تشخیص میدهند یا نه. اما شرط بل: «اگر این را نبوغ بنامید، من راحت نیستم». او گفت که در استفاده از واژۀ «نبوغ» زیادهروی شده است و میتوان این واژه را برای توصیف آهنگسازانی به کار برد که بل آثارشان را مینوازد اما نه دربارۀ خودش. میگوید مهارتهایش عمدتاً تفسیریاند و توصیفی غیر از این ناشایست و نادرست خواهد بود.
این خواستۀ جالب بل در شرایط کنونی احترامبرانگیز بود. بههمین دلیل واژۀ مذکور در ادامۀ این مقاله تکرار نخواهد شد.
بااینحال قانونی را زیر پا نخواهیم گذاشت اگر بگوییم که اصطلاح موردبحث بهویژه در حوزۀ موسیقی به استعدادی درخشان و مادرزادی اشاره دارد، قابلیتی ویژه، مادرزادی و مافوقطبیعی که خود را خیلی زود و اغلب بهنحوی چشمگیر نشان میدهد.
یک واقعیت جالب دربارۀ زندگی بل این است که نخستین درسهای موسیقی را وقتی ۴ساله بود در بلومینگتونِ ایالات ایندیانا یاد گرفت.
والدینش که هردو روانشناس بودند وقتی دیدند پسرشان به کشوهای کمدش کش بسته و آهنگهای کلاسیک را با گوشدادن تقلید میکند و برای تغییر زیر و بمی صدا کشوها را باز و بسته میکند، به این نتیجه رسیدند که آموزش رسمی میتواند ایدۀ خوبی باشد.
بل برای رسیدن به مترو از هتل محل اقامتش، که سه بلوک فاصله دارد، تاکسی گرفت. او نه لَنگ است و نه تنبل، بلکه این کار را بهخاطر ویولنش انجام داد.
بل همیشه از یک ساز برای اجرا استفاده میکند، ولی برای این اجرای خاص استثنائاً از ویولن دیگری استفاده کرد؛ ویولنی بهنام «گیبسون اکس هوبرمان»۱ که آنتونیو استرادیواری، استاد ایتالیایی ساخت ویولن، در «دوران طلایی» خود در سال ۱۷۱۳ آن را ساخت. استرادیواری این ویولن را در سالهای آخر کارش ساخت، وقتی که به بهترین درختان صنوبر، افرا و بید دسترسی داشت و مهارتش به حد کمال خود رسیده بود.
بل میگوید: «دانش صوتشناسی ما هنوز ناقص است، اما او، او صوت را میشناخت...».
بل نام استرادیواری را به زبان نمیآورَد و فقط به ضمیر «او» بسنده میکند. وقتی این ویولننواز ویولنِ دستساز استرادیواری را به مردم نشان میدهد با احتیاط از گردن آن میگیرد و روی زانویش نگه میدارد. بل درحالیکه ویولن را میچرخاند، میگوید: «او این ساز را در همۀ قسمتها با ضخامتی بینقص ساخته است. اگر یک میلیمتر از چوب را در هر نقطهای از آن تراش میدادید، صدا کاملاً ناموزون میشد». هنوز هم صدای هیچ ویولنی به پای صدای ویولنهای دستساز استرادیواری در دهۀ ۱۷۱۰ نمیرسد.
قسمت جلویی ویولن بل با جلا و تراش عالیاش تقریباً بینقص است. اما قسمت پُشتی وضع خوبی ندارد و پرداختِ سرخفام و تیرۀ آن رفتهرفته به سایهای یکنواختتر و روشنتر متمایل میشود و نهایتاً، در یکجا، به چوب ساده میرسیم.
بل میگوید: «این ساز مجدداً پرداخت نشده و آنچه میبینیم همان جلای خود اوست. مردم ویژگیهای صوتی ساز را به همین جلاکاری نسبت میدهند. هر سازندهای فرمول سرّی خودش را داشت». گفته میشود استرادیواری فرمول مخصوص خود را از ترکیب متعادل و استادانهای از عسل، سفیدۀ تخممرغ و صمغ درختان صحرای آفریقا درست میکرد.
مثل سازی که در فیلم «ویولن قرمز» میبینیم، این ساز نیز تاریخچهای پر از رمزوراز و بدخواهی دارد. این ویولن دوبار از صاحب قبلیاش، نوازندۀ نامآور لهستانی برونسیلاو هوبرمن، به سرقت رفت. بار اول این ساز در سال ۱۹۱۹ از اتاق هوبرمان در هتلی در وین ناپدید شد اما خیلی زود بازگردانده شد. بار دوم نیز، تقریباً ۲۰ سال بعد، از اتاق رختکنِ تالار کارنِگی ربوده شد و دیگر به دست صاحبش نرسید. این ساز مخفی ماند تا وقتی که در سال ۱۹۸۵ سارق آن -ویولننوازی خردهپا و اهل نیویورک- در بستر مرگش به این کار پیش همسرش اعتراف کرد. تااینکه چند سال پیش بل آن را خرید. او برای این کار مجبور شد ویولن سبکِ استرادیواری خود را بفروشد و بخش زیادی از مابقی پول لازم را قرض کند. قیمت آن حدود ۳.۵ میلیون دلار تعیین شده بود.
همۀ اینها توضیحی مفصل برای این پرسش است که چرا بل در سرمای اول صبح یک روز زمستانی در ماه ژانویه برای رسیدن به ایستگاه مترو که سه بلوک فاصله داشت تاکسی گرفت.
در مسیر ایستگاههای مترو، ایستگاه لانفان پلازا از بیشتر آنها عوامانهتر به نظر میآید. حتی قبل از اینکه به ایستگاه برسید، ارزشی برای آن قائل نمیشوید. ظاهراً راهنماهای مترو هیچوقت اسم ایستگاه را درست ادا نمیکنند: «لا-فان»، «لِیفونت»، «اِلفانت».
در بالای پلههای برقی یک جایگاه واکسزنی و کیوسک شلوغی هست برای فروش روزنامه، بلیت بختآزمایی و مجلاتی با عناوین گوناگون که دیوار کیوسک را پر کردهاند. مجلات پورن فروش میرود، اما اطراف دستگاه فروش بلیت بختآزمایی از همهجا شلوغتر است و مشتریان فراوانی برای خرید بلیت بختآزمایی و پاوربال و برگههایی صف کشیدهاند که ادعا میشود ارقام تصادفی «داغ» رویشان حک شده است. بازار فروش این بلیتها داغ است. همچنین دستگاهی وجود دارد که بلیت بختآزماییتان را وارد میکنید و دستگاه بهسرعت به شما میگوید که برنده شدهاید یا نه. در زیر دستگاه نیز کاغذهای مچالهشده روی هم انباشته شدهاند.
در آن روز جمعه ۱۲ ژانویه، مردمی که در صف بختآزمایی منتظر شانس نامحتمل خود بودند، شانس بهرهمندی از یک تفریح ویژه را داشتند -بلیتی رایگان برای تماشای کنسرت یکی از مشهورترین نوازندگان دنیا از نمای نزدیک- اما فقط درصورتی که میخواستند به اطرافشان توجه کنند.
بل تصمیم گرفت اجرای خود را با آهنگ «شاکون» از قطعۀ دوم یوهان سباستیان باخ در دی مینور شروع کند. بهتعبیر بل این آهنگ «نهفقط یکی از بهترین قطعههای ساختهشده تا به امروز است، بلکه یکی از بزرگترین دستاوردهای بشری در طول تاریخ است. این آهنگ بهلحاظ روحانی و هیجانی قطعهای قدرتمند و از نظر ساختاری کامل است.
بهعلاوه اینکه برای تکنوازی ویولن ساخته شده است
، پس نمیتوانم با نسخهای ناقص فریبکاری کنم».
بل به این نکته اشاره نکرد که آهنگ «شاکونِ» باخ یکی از دشوارترین قطعهها برای یادگیری است. افراد بسیاری سعی میکنند آن را یاد بگیرند، اما تعداد انگشتشماری موفق میشوند. این قطعه بهطرز خستهکنندهای طولانی است (۱۴ دقیقه) و درکل از یک توالی موسیقیایی واحد و موجز تشکیل شده است که بهروشهای مختلف تکرار میشود تا معماری پیچیده و دلهرهآوری از صدا خلق کند. گفته میشود که این آهنگ که در حدود سال ۱۷۲۰ و در شرف عصر روشنگری اروپا ساخته شد، تجلیلی از وسعت امکانات بشری است.
اگر ستایش بل از آهنگ «شاکون» بیشازحد پرشور به نظر میرسد، میتوانید تمجید آهنگساز قرن نوزده یوهانس برامز را در نامهاش به کلارا شومان ملاحظه کنید: «این مرد بر روی یک حامل، برای سازی کوچک، دنیای کاملی از ژرفترین اندیشهها و قدرتمندترین احساسات را مینویسد. اگر تصور میکردم که میتوانم چنین قطعهای خلق کنم یا حتی فکرش را بکنم، مطمئنم که از فرط هیجان و شگفتزدگی عقل از سرم. میپرید».
این همان قطعهای است که بل برای شروع انتخاب کرد.
وقتی او قول داد این اجرا را ارزان نفروشد، واقعاً جدی میگفت: او با شور و شوقی آکروباتیک مینواخت و بدنش هماهنگ با نتهای موسیقی خم و راست میشد. صدا تقریباً سمفونیک بود و درحالیکه عابران رژه میرفتند به همۀ قسمتهای دالان محقر میرسید.
سه دقیقه گذشت و هنوز اتفاقی نیفتاده بود. پیش از آنکه دستاوردی نهچندان قابلتوجه حاصل شود، شصتوسه نفر از آنجا رد شده بودند. یک مرد میانسال طرز راهرفتنش را برای لحظهای کوتاه تغییر داد و سرش را برگرداند و متوجه شد که به نظر میرسد کسی آهنگی مینوازد. بله، آن مرد راهش را کشید و رفت اما از هیچ بهتر بود.
نیمدقیقه بعد، بل اولین هدیهاش را گرفت. زنی یک دلار انداخت و بهسرعت دور شد. شش دقیقه از اجرا گذشته بود که یک نفر به دیواری تکیه کرد و به آهنگ بل گوش داد.
اوضاع دیگر زیاد بهتر از این نشد. طی سهربع ساعت که جاشوا بل آهنگ مینواخت، هفت نفر کارشان را متوقف کردند تا کمی از وقت خود را صرف گوش دادن به اجرای او کنند، دستکم یکدقیقه. بیستوهفت نفر پول دادند که بیشترشان عجله داشتند و توقف نکردند و درمجموع ۳۲ دلار و خردهای جمع شد. همچنین ۱۰۷۰ نفر باقیمانده با بیتوجهی و عجله از کنار بل گذشتند، که بسیاری از آنها در یکقدمی او بودند و تعداد انگشتشماری زحمت برگشتن و نگاه انداختن را به خود دادند.
نه آقای اسلاتکین، هیچ جمعیتی جمع نشد، حتی برای یک ثانیه.
همۀ ماجرا با دوربین مخفی تصویربرداری شد. میتوانید فیلم ضبطشده را یک یا ۱۵ بار پخش کنید و خواهید دید که تماشای آن بههیچروی آسانتر نمیشود. اگر فیلم را با سرعت بالا امتحان کنید، شبیه فیلمهای صامت دوران جنگ جهانی اول میشود که مردم تندتند حرکت میکردند. مردم باعجله جستوخیزهای خندهداری دارند، لیوانهای قهوه در دستشان، تلفن همراه در گوششان و کارتهای شناساییشان آویزان از گردنشان؛ رقص مرگ برای خونسردی و سکون و هجوم تیره و بیروح مدرنیته.
حتی در دور تند، حرکات ویولننواز ما نرم و روان است؛ جدا از مخاطبانش به نظر میرسد -نادیده، ناشنیده و از دنیایی دیگر- طوری که فکر میکنید واقعاً وجود ندارد: یک روح.
اما میبینید که او تنها فرد واقعیِ آنجاست و عابران روحاند.
حال اگر نوازندهای بزرگ آهنگی بزرگ بنوازد اما شنوندهای نداشته باشد... آیا واقعاً میتوان گفت خوب مینوازد؟.
این یک بحث معرفتشناختی قدیمی است، درواقع قدیمیتر از معمای افتادن درخت در جنگل۲. این بحث را افلاطون مطرح کرد و فلاسفۀ دیگر نیز طی دوهزار سال بعد به او پیوستند: زیبایی چیست؟ آیا واقعیتی سنجشپذیر است (گوتفرید لایبنیتس) یا صرفاً نظر شخصی است (دیوید هیوم) یا ترکیبی است از هر دو که از حالتِ مستقیمِ ذهن ناظر رنگ میگیرد (ایمانوئل کانت)؟.
ما با دیدگاه کانت موافقیم، چون نظری درست است و ما را مستقیم به سراغ جاشوا بل میبرد که در رستوران هتل نشسته و درحالیکه صبحانهاش را مزه مزه میکند، سعی دارد این موضوع را هضم کند که چندلحظه پیش در مترو چه اتفاقی افتاد.
میگوید: «ابتدا، فقط میخواستم روی نواختن آهنگ تمرکز کنم. واقعاً به این فکر نمیکردم که در اطرافم چه اتفاقی میافتد...».
نواختن ویولن از لحاظ ذهنی و بدنی کاری طاقتفرسا به نظر میآید، اما بل میگوید این کار برای او عادت و طبیعتی ثانویه شده و با تمرین و حافظۀ عضلانی تثبیت شده است: مثل تردستی که میتواند گردش همۀ توپها را ضمن صحبت با جمعیت حفظ کند. او میگوید هنگام نوازندگی آنچه بیش از هرچیز ذهنش را مشغول میکند نمایش احساسات درقالب یک داستان است: «وقتی قطعهای را با ویولن مینوازید، قصهگویی هستید که داستانی را روایت میکند».
پیشدرآمد آهنگ «شاکون» سرشار است از حس حیرت.
این حس او را برای مدتی مشغول
کرد. اما درنهایت شروع کرد به انداختن نگاههای زیرچشمی و دزدکی به اطراف.
- «احساس عجیبی به من دست داد از اینکه مردم...»
گفتن واژهای که در نظر دارد آسان نیست.
- «...به من بیتوجهی میکنند».
بل میخندد. به خودش میخندد.
«در سالن موسیقی، اگر کسی سرفه کند یا تلفن کسی زنگ بخورد عصبانی میشوم. اما اینجا، انتظاراتم بهسرعت پایین آمد. دیگر از هرگونه حرکت بدنی که نشان از توجه داشت قدردانی میکردم، حتی نیمنگاهی کوتاه. بهطور عجیبی سپاسگزار کسانی بودم که بهجای پول خرد، یکدلاری میانداختند». اینها حرفهای کسی است که استعدادش دقیقهای ۱۰۰۰دلار میارزد.
بل قبل از شروع، نمیدانست چه چیزی در انتظارش است. فقط این را میدانست که به دلیلی نامعلوم مضطرب است.
میگوید: «این حس دقیقاً هراس از صحنه نبود، دلشوره داشتم. کمی استرس گرفته بودم».
بل در مقابل سران کشورهای اروپایی نوازندگی کرده است، ولی چرا باید در متروی واشنگتن اضطراب داشته باشد؟
توضیح میدهد: «وقتی برای کسانی که بلیط خریدهاند اجرا میکنید، درواقع از قبل ارزیابی شدهاید. آنجا در این فکر نیستم که نیاز به پذیرفتهشدن دارم، بلکه پیشاپیش پذیرفته شدهام. اما اینجا این فکر ذهنم را مشغول کرده بود: اگر کارم را نپسندند چه؟ اگر حضورم باعث ناراحتی آنها شود چه...».
بهبیان ساده، او یک اثر هنری بیقاب بود. این ممکن است ارتباط زیادی داشته باشد با اتفاقاتی که در آن روز افتاد، یا بهبیان دقیقتر، اتفاقاتی که نیفتاد.
مارک لایتهوسر بیش از هر پادشاه یا پاپ یا عضوی از خاندان مدیچی آثار هنری بزرگ در دست گرفته است. او که نگهبان قدیمی نگارخانۀ نشنال گالری است روی چارچوب نقاشیها نظارت میکند. لایتهوسر فکر میکند که میداند در آن ایستگاه مترو چه اتفاقی افتاد.
«فرض کنید یکی از شاهکارهای نقاشی انتزاعی، مثلاً اثری از الزوِرث کِلی، را برمیداشتم و از قابش خارج میکردم. سپس از ۵۲ پلۀ ورودی نگارخانۀ نشنال گالری پایین میبردم و از کنار ستونهای عظیم نگارخانه رد میکردم و به رستورانی میبردم. این نقاشی ۵میلیون دلار ارزش دارد، حالا فرض کنید که در آن رستوران، چندتا از بچههای پرجنبوجوش مدرسۀ کُرکُران آثار اصیل هنری را به فروش گذاشته شدهاند و من هم آن کار کلی را با برچسب قیمت ۱۵۰ دلار از دیوار آویزان میکنم. هیچکس هم متوجه نمیشود. حالا ممکن است یک نگهبان نقاشی نگاهی به بالا بیندازد و بگوید: «هی، این نقاشیه یهخورده شبیه کار الزورث کلی هست. اون نمک رو بده به من بیزحمت».
منظور لایت هوسر این است که نباید بهراحتی به مسافران مترو برچسب عوام و بیسواد بزنیم. زمینه و بافت هم مهم است.
کانت نیز حرفش همین بود. او موضوع زیبایی را جدی گرفت: کانت در نقد قضاوت زیباشناختی استدلال میکند که توانایی فرد در درک زیبایی به تواناییاش در قضاوت اخلاقی مرتبط است. اما باید به یک نکته توجه کرد. پل گایر از دانشگاه پنسیلوانیا، یکی از پژوهشگران برجستۀ کانتی، میگوید که این فیلسوف آلمانی قرن هجده احساس میکرد که، برای درک درست زیبایی، شرایط ناظر بر آن هم باید در حد مطلوب باشد.
گایر میگوید: «حد مطلوب به این معنی نیست که هنگام رفتن به محل کار، وقتی به گزارشی که باید به رئیس بدهید فکر میکنید، ممکن است کفشهایتان مناسب نباشد».
بنابراین اگر کانت در آن مترو جاشوا بل را میدید که برای هزار عابرِ بیعلاقه نوازندگی میکند، چه نظری میداد؟
گایر عقیدهاش این است که «دربارۀ آنها مطلقاً هیچ برداشتی نمیکرد».
همین.
اما برای درک واقعی آنچه اتفاق افتاد، باید فیلم را عقب بکشید و دوباره از اول تماشا کنید، از لحظهای که آرشۀ بل با سیمهای ویولنش تماس پیدا کرد.