ادامه متن
تو این حین یکی از بچه ها پیام داد و گفت؛ استاد کاش زودتر نمرهها رو وارد میکردین که ما هم تو ارزشیابی بدونیم بهتون چند بدیم
که خب بعد دو سه دقیقه پاک کرد پیامش رو ولی استاد دیده بودش و کار از کار گذشته بود
خلاصه که استاد توی گروه گفت دوباره حرفتون رو بگید خانم فلانی، تا بهتون جوابی که در حدتون هست بدم.
دختره هم مجدد پیام رو گفت ولی این بار خیلی بدتر؛ استاد گفت به همتون دو نمره تعلق میگیره جز یک نفر که خب دختره گفت میدونم اون یک نفر منم که مهمم نیس، در هر حال من میافتم، دو نمره رو نخواستیم.
بعد از کلی کش و قوس، بحثهای گروه خوابید، تا هفته بعدش که استاد پیام داد فردا نمراتتون ثبت نهایی میشه، نمرات جدیدتون رو برید ببینید؛ ما هم چک کردیم دیدیم عه! اینا که همون نمرههاس، شاید یه چند صدم بهتر شده؛ این دفعه به پیوی استاد حمله کردیم و استاد بی محلی کرد.
فردا صبح پیام داد توی گروه و گفت، نمرات ثبت نهایی شد، موفق باشید. ما هم با کلی استرس رفتیم چک کردیم که ببینم واقعا همونها رو ثبت کرده، دیدیم عه به همه ۴تا ۵نمره اضافه کرده، این دفعه رفتیم پیوی استاد واسه دست بوسیش
دیدیم توی گروه گفته فقط میخواستم امتحانتون کنم ببینم تا کجا پیش میرید و چیا بار آدم میکنید که خدارو شکر شناختمون.
ما هم شرمندهتر از همیشه، کلی طلب بخشش کردیم و ازش خواستیم این رفتارامون رو بگذاره پای سنمون، که خب بهمون گفت ترم ۶ باز هم با ما کلاس داره و اونجا از دماغمون قراره بیرون بکشه ایننمره هارو؛ خلاصه که خیلی خاطره خوبی شد واسمون.
این خاطره رو خیلی یهو به ذهنم رسید بگم، فقط خواستم حس و حال درونی خودم رو منتقل کنم.