اخلاق در شیطان پرستی 

اخلاق در شیطان پرستی 

بهیموث فنز

پس از تأسیس کلیسای شیطان ، آنتوان لاوی قوانینی را وضع کرد که شیطان پرستان از آن تبعیت کنند ، قوانینی که در ظاهر قوانین شیطان بود اما در حقیقت قوانینی بی پایه و اساس بودند که لاوی شخصا ساخته بود .

او اعتقادی به وجود شیطان نداشت و قوانینش نه قوانین شیطان که قوانین خود اوست . قوانین شیطان را انسان تعیین نمی کند بلکه خود شیطان وضع خواهد کرد . انسان صرفا می تواند آن ها را کشف کند و به کار ببندد .

اما چگونه می بایست این قوانین را شناخت ؟


ما معتقدیم این جهان مادی و فیزیکی مخلوق شیطان است و همچنین معتقدیم که این جهان قوانینی ثابت دارد . در نتیجه قوانین جهان نیز مخلوق خالق جهان است و تنها نیاز است این قوانین را با نگاه تیزبینانه و روشن به طبیعت درک کرد .

انسان در این عصر در بدست آوردن بینش صحیح نسبت به قوانین طبیعت موفق بوده است ، اما نباید فراموش کرد که این موفقیت حاصل تحصیل بینش گذشتگان است .

قوانین طبیعت را به دو اصل کلی می توان تقسیم کرد : 

۱ : قانون جنگ 

۲: قانون باروری 

نخستین قانونی که به چشم می آید قانون جنگ است . سخت ترین جنگ ها در همه جا حکم فرماست ، جنگ برای بودن یا نبودن ، برای همه چیز باید جنگید ، غذا ، خاک و امثال آن .

حتی یک گیاه تلاش می کند دیگری را از همان فضای حیاتی بیرون کند .

پیام این مبارزه ابدی این است : هر چیز ضعیف و مادونی نابود می شود و فقط قوی تولید مثل خواهد کرد .

زمانی که هومر در یکی از اشعارش آرزو کرده بود که عاقبت روزی ستیزه بین انسان ها به پایان رسد هراکلیتوس پاسخ داد : وی ندانسته برای نابودی جهان دعا می کرد زیرا اگر دعای او مستجاب می شد همه چیز از میان می رفت .

هراکلیتوس جنگ و ستیز را به عنوان پدر و پادشاه همه چیز در نظر می گرفت ، او بدرستی درک کرد که هستی از اضداد تشکیل شده است و دارای تنشی ذاتی و درونی است که به ستیزی ابدی می انجامد .

جنگ همه علیه همه ( Bellum omnium contra omnes ) عبارتی است که توماس هابز در باب این قانون به کار برده است . 


هابز بدرستی درک کرد که انسان موجودی اجتماعی نیست و صرفا جهت تامین امنیت به اجتماع روی می آورد .

همچنین عبارت انسان ، گرگ انسان است ( Homo homini lupus ) که ریشه در نمایش نامه اسیناریا نوشته پلوتس دارد .

فروید در کتاب تمدن و ملالت های آن پس از بیان این عبارت می پرسد : چه کسی جرأت دارد پس از همه تجربه های زندگی و تاریخ ، این جمله را نفی کند ؟ هیچ چیز به اندازه فرمان ایده‌آل « همنوع خود را همچون خویش دوست بدار » با طبیعت اصلی نوع بشر مغایرت ندارد .

همچنین ذکر می کند : « انسان فقط موجودی نرم و نیازمند به عشق نیست که تنها وقتی به او حمله می شود از خود دفاع کند ، بلکه سهم زیادی از گرایش به پرخاشگری را نیز باید جزء استعداد های غریزی او به شمار آورد ، درنتیجه همنوع برای او نه تنها یاور و ابژه ی جنسی بالقوه است بلکه کسی است که او را وسوسه کند تا سایق پرخاشگریش را با او ارضا کند ، از نیروی کارش بی دستمزد سوءاستفاده کند ، از او بدون موافقتش استفاده ی جنسی کند ، دارایی او را به تملک خود درآورد ، او را تحقیر کند ، باعث رنج او شود ، او را شکنجه دهد و بکشد » 

این ستیز ابدی از ابتدای تاریخ بشر تا به امروز وجود داشته و هرگز پایان نمی گیرد چرا که قانون و اراده شیطان ، خالق حقیقی جهان چنین است .

مفهوم بقای اصلح یا انتخاب طبیعی در همین قانون خلاصه می شود ، فرض بگیرید بطور ناگهانی گونه های خاصی با رنگ آمیزی خاصی در میان خرگوش های صحرایی ظاهر شود آن ها به وضوح از محیط اطراف خود متمایز هستند ، آن ها اولین کسانی هستند که در نوع خود به چشم دشمن می آیند و قربانی او می شوند ، کودکان به علت سرعت و توان کمتر ، بیشتر از دیگر موجودات در طبیعت قربانی می شوند . 

طبیعت مانع قوه زاداوری نیست اما با آزمایش ها و محرومیت ها هر آنچه قوی نیست یا سلامت درستی ندارد را حذف می کند اما انسان هر آنچه یک بار زاده شد را به هر قیمت زنده نگه می دارد چه بسا که معلول و معیوب باشد و این بر خلاف قانون طبیعت است .

این جنگ در میان انسان ها شامل نژاد ها نیز می شود چرا که هر نژادی در طبیعت در پی فضای حیاتی بیشتر و قدرت بیشتر است .

شیطان پرستی از ایده برتری نژادی دفاع نمی کند و آن را به متخصصان در این علم واگذار می کند تا در باب آن اظهار نظر کنند اما از جنگ میان نژادی و نژاد پرستی دفاع می کند چرا که قانون بقای اصلح در میان تمام موجودات زنده و تمام گونه های آن پابرجاست .

قانون باروری یکی دیگر از قوانین طبیعت است ، در تمامی موجودات میل به تولید مثل قرارداده شده است ، باروری ادامه حیات را تضمین می کند در طول تاریخ بشر بسیاری از ادیان و فرقه های رهبانی قصد داشتند باروری را متوقف کنند یا آن را بدنام کنند اما انسان فانی هرگز قادر نیست در برابر قوانین طبیعت باایستد و اگر چنین کند در واقع مقابل خود خواهد ایستاد .

اجداد ما ارتباط قوی تری با طبیعت داشتند و بطور غریزی این قوانین را درک می کردند اما امروز کار به جایی رسیده است که انسان تصور می کند به علت تفاوت هایش با دیگر موجودات زنده ، از رعایت قوانین زندگی و طبیعت معاف است . در حالی که انسان با این اقدام در مقابل اصولی می ایستد که وجود خودش به عنوان یک انسان مدیون آن هاست ، ظهور فرهنگ و تمدن نیز باعث شد قوانین طبیعت به فراموشی سپرده شود ، به همین علت است که فروید در تمدن و ملالت های آن می گوید : « آن چه به طور عمده موجب شوربختی ماست چیزی است که به آن تمدن می گوییم ، اگر آن را رها می کردیم و در روابط بدوی می زیستیم ، بسیار خوشبخت تر می بودیم »



Report Page