آیا وطن باید مقدس باشد؟
👤 مهرپویا علااجازه دهید بدون پرداختن به اشخاصی که چنین سخنی را مطرح میکنند یا انگیزههایی که ممکن است از مطرح کردن آن داشته باشند، خود این داعیه را کمی دقیقتر و تا جای ممکن با روش علمی بشکافیم. برای این کار ما پرسشی را مطرح کرده و کوشش میکنیم به آن پاسخ دهیم. پرسش ما این است که وقتی میگویند چیزی مقدس است منظور چیست؟ امر قدسی به چه معناست؟
برای پاسخ به این پرسش از همان مثال بسیار مشهور «رابینسون کوروزوئه» استفاده میکنیم. فرض کنیم فردی در یک جزیره گرفتار شده است، تا سالها یا شاید تا پایان عمر بخت نجات یافتن از آنجا را ندارد و تنها خودش در آن جزیره زندگی میکند. آیا برای چنین شخصی امر مقدس معنا دارد؟ احتمال زیادی دارد که پاسخ اکثر مردم به این پرسش مثبت باشد و اساساً ارتباط میان تنها بودن یا نبودن یک انسان و امر قدسی را درک نکنند. برای مثال بگویند اگر آن فرد آدم مذهبی بوده باشد شاید اکنون در وضعیت تنهایی مطلق حتی امر قدسی در او نیرومندتر هم بشود. مشکل این حرف آن است که ایمان را با امر قدسی یکسان میگیرد. من ادعا نمیکنم که این دو به یکدیگر ارتباطی ندارند، ولی یکی هم نیستند. ممکن است فردی به چیزی ایمان داشته باشد و در عین حال موضوع ایمان برای او مقدس نباشد. مصداق چنین چیزی را در مورد اعمال خرافی عامیانه مثل کفبینی و احضار ارواح میتوان یافت. اگر کسی در مقابل فالگیر اثربخشی کار او را منکر شود احتمالاً از اینکه حرفش باعث کساد شدن کسبوکار فالگیر میگردد هدف خشم او قرار بگیرد و حتی ممکن است فالگیر دست به اعمال خشن علیه فرد منکر هم بزند؛ ولی در اینگونه موارد ما بیش از اینکه با چیزی از نوع تقدس مواجه باشیم با یک تعصب صنفی مواجهیم. پس ایمان داشتن به امری میتواند در پیرامون خود، پدیدۀ تقدس را هم به وجود آورد و تقویت کند، ولی ایمان و تقدس یک پدیدۀ واحد نیستند و میتوان این دو را مستقل از یکدیگر هم تصور کرد.
پدیدۀ تقدس و پدیدۀ «به وجد آمدن» هم در ارتباط هستند، ولی باز یکسان نیستند. یک مسیحیِ معتقد، از توهین به تمثال مسیح خشمگین میشود و همزمان از تماشای این تمثال به وجد میآید. این موردی است که در آن تقدس و به وجد آمدن همزمان وجود دارند. اما میتوان مثالی هم آورد که در آن این دو پدیده همراه یکدیگر وجود ندارند. همان فرد گرفتار در جزیره یا حتی خود ما هنگامیکه به بیرون از شهر سفر میکنیم ممکن است از مشاهدۀ لحظۀ طلوع یا غروب خورشید به وجد بیاییم و حالات روحی ویژهای به ما دست دهد. بااینهمه بعید است ما از «اهانت به لحظۀ غروب خورشید» یا به وجد نیامدن از آن خشمگین شویم. من منکر این نمیشوم که ممکن است در جایی از دنیا دینی وجود داشته باشد که دقیقاً لحظۀ غروب خورشید را مقدس بدانند. صرفاً میگویم تقدس و به وجد آمدن دو پدیدۀ جدا هستند که میتوانند همراه یکدیگر حادث بشوند یا نشوند.
همچنین «دلبستگی» هم همان تقدس نیست. انسانها ممکن است نسبت به بسیاری انسانهای دیگر یا حتی اشیاء دلبستگی داشته باشند و به شدت در برابر آسیبها از آنها محافظت کنند و دیگران را نیز از آسیب به آنها نهی کنند. اما برای مثال کسی که از یک خودروی آنتیک بهشدت محافظت میکند آن خودرو را مقدس میداند؟ البته بسیار پیش میآید که در صحبتهای روزمره ما چنین توصیفی را برای بعضی دلبستگیهای شدید به کار ببریم؛ ولی توصیفات روزمره نمیتوانند معیار بحث علمی و دقیق باشند. حتی افراد بهاصطلاح مقدسمأب معمولاً از اینکه عنوان مقدس بر روی چنین دلبستگیهایی گذاشته شود خشمگین میشوند. در ضمن باز هم در اینجا دلبستگی و تقدس میتوانند در ارتباط باشند و به تقویت یکدیگر بیانجامند، اما دو پدیدۀ متفاوت هستند.
در تمام این مثالها مشاهده میکنید که در پدیدۀ تقدس نوعی «حریم» و «نهی» دیگران از شکسته شدن آن حریم وجود دارد. دلیل اینکه مثال رابینسون کوروزوئه را ذکر کردم و ادعا کردم که امر مقدس برای او نمیتواند وجود داشته باشد نیز همین بود. در آن جزیره کس دیگری وجود ندارد که رابینسون بخواهد او را از شکستن حریم خاصی «نهی» کند. آری، او در آن جزیره حتی بیشتر از گذشته به راز و نیاز میپردازد. ایمان دارد که این راز و نیازها روزی به نجات او خواهند انجامید. در برابر پدیدههای طبیعی به وجد میآید. اما تا زمانی که نفر دومی وارد جزیره نشده باشد اساساً معنا ندارد که بابت شکسته شدن حریم خاصی خشمگین گردد و تلاش کند دیگری را از شکسته شدن آن حریم نهی کند. پس امر قدسی هم برای او وجود ندارد.
ممکن است گفته شود که او خودش را از شکستن حریمهایی نهی میکند. مثلاً اگر تمثالی همراهش باشد آن را در بهترین جایی که در دسترس او قرار دارد میگذارد. اما این پاسخ از لحاظ منطقی مشکل دارد، چون مانند این است که ما یک نفر را در واقع دو نفر فرض کرده باشیم که یک وجودش میخواهد کاری را انجام دهد و وجود دیگرش او را نهی میکند. ما میتوانیم بگوییم که او از عواقب ماورالطبیعیِ بیاحترامی به تمثال در این جهان یا جهان دیگر هراس دارد. این هراس هم باز مانند موارد بالا هرچند میتواند با تقدس در ارتباط باشد، ولی با آن یکسان نیست. فرد معتقد به ارواح خبیث هم از بیاحترامی به آنها یا حتی ذکر نامشان میترسد، ولی شاید حتی از اینکه دشمنش به آن ارواح اهانت کند شادمان هم بشود، چون معتقد است آن ارواح به حسابش خواهند رسید! در اینجا ما با پدیدۀ تقدس روبهرو نیستیم.
پس امر مقدس را با دو صفت «حریم» و «نهی» تعریف میکنم؛ و این نهی خطاب به دیگران است. یعنی این نهی در اجتماعی از آدمیان اتفاق میافتد. تا اینجا بحث جامعهشناختی بود و تا حد زیادی آن را مدیون امیل دورکیم - جامعهشناس فرانسوی - هستم؛ بنابراین وظیفه دارم از او نام ببرم. دورکیم سرچشمۀ امر قدسی و بهطور کلی دین را به «جامعه» نسبت میدهد و این بهنظر من کاملاً صحیح است؛ هرچند نتایجی که میگیرم چیزی نیستند که او احتمالاً اگر آنها را میشنید باب میلش میبودند. دورکیم رسماً یک سوسیالیست بود. بااینهمه در اینجا این پرسشها فارغ از لیبرال بودن یا نبودن و با رجوع به منطق محض مطرح میشوند: در یک جامعه
چه کسی این حریم را تعریف میکند؟
چه کسی مصادیق شکستن آن حریم را تعریف میکند؟
چه کسی ابزار نهی از شکستن آن حریم را در اختیار دارد؟
هزینۀ محافظت از آن حریم چگونه تأمین میشود؟
هزینۀ جا انداختن آن حریم در ذهن کودکان چگونه تأمین میشود؟
و باز نه بهعنوان یک لیبرال بلکه با رجوع به منطق محض تنها پاسخی که برای این پرسشها وجود دارد این است: آن کسی که زورش برسد و بتواند مؤثرتر از دیگران آدم بکشد. شما برای آنکه امری را - در اینجا یک واحد سیاسی به نام دولتملت - مقدس بدانید باید «حریمی» را در رابطه با آن تعریف کنید، مصادیق نقض آن حریم را تعریف کنید و در ضمن این پتانسیل را داشته باشید که برای حفظ آن «حریم» دست به خشونت و اعمال زور بزنید. یعنی باید جامعهای را بر پایۀ زور بنیان بگذارید. پس تقدس و خشونت لازم و ملزوم یکدیگر هستند. این دقیقاً آن چیزی است که لیبرالیسم نفی میکند. اگر بخواهم وارد تعریف و توضیح لیبرالیسم بشوم باید متنی به همین اندازه بنویسم که خارج از موضوع بحث است. همچنین ممکن است کسی پاسخ بدهد «به درک که نفی میکند، من میخواهم آدم بکشم!» من در اینجا به دنبال بحث با آدمکشهای بالقوه یا بالفعل و قانع کردنشان نیستم. صرفاً دارم موضوعی را توضیح میدهم و نشان میدهم که دعاوی ما منطقاً ره به کجا میبرند. اینکه کسی مایل باشد به همانجا برود یا نه موضوع بحث من نیست. همچنین اینکه جامعۀ مبتنی بر لیبرالیسم به خوشبختی انسانها منتهی میشود یا جامعۀ مبتنی بر خشونت موضوع بحث من در اینجا نیست. اما اگر کسی خود را مقید به اصول اخلاقی میداند و معتقد است من دارم اشتباه میکنم ممنون میشوم که توضیح بدهد کجای بحث از لحاظ منطقی ایراد دارد.
در پایان یک توضیح هم بدهم. لیبرالیسم خشونت را بهطور مطلق رد نمیکند؛ بلکه آغاز به خشونت و نهادینه کردن آن و بنیان جامعه بر مبنای آن را نفی میکند. اگر کسی قصد جان یا مال کس دیگری را داشته باشد طبعاً فرد مورد تهاجم حق دارد با ابزارهایی که در اختیار دارد از خود دفاع کند. البته میتوان واژگان را بهگونهای دیگر به کار برد و اساساً دفاع را خشونت ندانست و تنها حمله را بهعنوان خشونت تعریف کرد. این تعاریف میتوانند به شفاف شدن بحث کمک کنند، اما اصل موضوع را تغییر نمیدهند. بنابراین شاید اشکالی نداشته باشد که یک نتیجه بگیریم: لیبرالیسم برای دفاع از جان انسانها با خشونت مشکلی ندارد و چون خشونت و تقدس لازم و ملزوم یکدیگر هستند، پس میتوان گفت برای لیبرالیسم تنها یک چیز مقدس است: جان انسان.
پایان