آیا رسیدن به قافلۀ توسعه رهایی زنان را بهدنبال میآورد؟
ماریا مییز/ مترجم: معصومه زمانیاز عصر روشنگری و استعمار جهان، سلطه بر طبیعت و دیگر مردمان و سرزمینها اساس درک مرد سفید از رهایی و آزادی و برابری بودهاست. جداکردن طبیعت از فرهنگ یا تمدن بخش جداییناپذیر این تفکر است.
چرا مسیر رسیدن به قافلۀ توسعه برای زنان، حتی در جوامع مرفه صنعتیشدۀ شمال، خیالی واهی است و چنین هم باقی خواهد ماند؟
1. برای بسیاری از زنان، وعدۀ آزادی، برابری و حق فرد در تعیین سرنوشت خود، وعدههایی توخالیاند، زیرا تمام این حقوق در گرو مالکیت دارایی و پول است. آزادی از آن کسانی است که پول دارند. حق تعیین سرنوشت خود بهمعنای آزادی انتخاب در سوپرمارکت است. در جوامع و ملتهای صنعتی مردان یا سرمایهداران دولتیاند که اغلب مهار امور را دردست دارند. دستکم رابطهای که میان زنان و مردان، به پشتوانۀ قانون، برقرار است از این جنس است: مرد نانآور و زن خانهدار.
زنان عملاً از حق تعیین سرنوشت و آزادی محدودی برخوردارند؛ نه صرفاً به این علت که با خودشان همچون کالا برخورد میشود، بلکه همچنین بهعلت اینکه حتی اگر پول هم داشته باشند نمیتوانند در تصمیمگیری دربارۀ کالاهای عرضهشده در بازار هیچگونه مشارکتی داشته باشند.
2.آزادی، برابری و حق تعیین سرنوشتی که در گرو داشتن پول، توانایی خریدن قدرت، است نمیتواند به زنان سراسر جهان تسری یابد.
در اروپا و ایالات متحدۀ امریکا، نظام حاکم میتواند برخی خواستههای زنان را برای برابری با مردان در حوزۀ اشتغال و درآمد ــ یا دستمزد کار خانگی، یا تضمین حداقل حقوق ــ برآورده سازد، آنهم مادامی که بتواند بهگونهای مهارناپذیر از زنان مستعمرات در جایگاه تولیدکننده و مصرفکننده بهرهکشی کند.
3. این همچنین به این معناست که شالودۀ مادی برای همبستگی بینالمللی زنان وجود ندارد، زیرا اساس آزادی فردی، برابری و حق تعیین سرنوشتی که در گرو پول و مالکیت باشد منافع شخصی فرد است نه دیگردوستی یا همبستگی. در ساختاری بهرهکشانه، منافع خواهناخواه با هم سر ستیز دارند. شاید زن جهانسومی، که در صنعت پوشاک صادراتی کار میکند، به نفعش باشد که حقوق بالاتر یا حتی برابر با همتای خود در کشورهای صنعتی دریافت کند، اما اگر چنین حقوقی بگیرد، زن طبقۀ کارگر شمالی دیگر نمیتواند از پس خرید این لباسها بربیاید یا به همان میزانی خرید کند که الان تواناییاش را دارد. به نفع اوست که قیمت پوشاک پایین باقی بماند؛ بنابراین، منافع این دو گروه از زنان، که رشتۀ پیوندشان بازار جهانی است، در ضدیت با هم قرار دارند.
4. کاربست اصل منافع شخصی در حوزۀ محیط زیست به ویرانی محیط زیست در دیگر نقاط جهان میانجامد. نمونهای که در کشورهای مرفه به چشم میخورد آلوده شدن شیر مادران به دِدِتِ و دیگر مواد سمی براثر استفادۀ بیرویه از کود شیمیایی، آفتکشها و حشرهکشها در کشاورزی صنعتی است.[2] چندی پیش زنی با من تماس گرفت و گفت در آلمان شیردادن به بچه بیش از سهماه خطرناک است، زیرا شیر مادران آلوده شدهاست.
راهحل پیشنهادیاش راهاندازی پروژهای در جنوب هند برای تولید غذای سالم و مفید برای کودکان بود. در فلات خشک و بیآب دِکان نوعی ارزن بار میآيد که راگی نام دارد. کاشت آن آب چندانی نمیبرد و نیاز به کود شیمیایی هم ندارد و قوت غالب تهیدستان است. این ارزن حاوی تمام مواد مغذی لازم برای نوزاد است. پیشنهاد آن زن این بود که راگی فرآوری شود و بهصورت غذای کودک کنسرو شده به آلمان صادر شود. بهنظر او، این کار مشکل مادران مستأصلی را که شیر آلوده داشتند حل میکرد و منبع درآمد تازهای هم برای تهیدستان جنوب هند فراهم میکرد.
من کوشیدم توضیح دهم که اگر راگی، قوت غالب تهیدستان، وارد بازار جهانی شود و به کالایی صادراتی تبدیل شود دیگر در دسترس تهیدستان نخواهد بود، زیرا قیمت آن بالا میرود و درصورتی هم که پروژه موفق شود، چیزی نمیگذرد که در کاشت آن از آفتکش و دیگر مواد شیمیایی استفاده کنند تا بتوانند محصول بیشتری برای بازار شمال تولید کنند.
از او پرسیدم چرا برای یافتن راهحل جایگزین در عوض نمیکوشد کارزاری برای تغییر کشاورزی صنعتی و ممنوعیت استفاده از آفتکش در آلمان بهراه بیاندازد؛ در پاسخ گفت این کار زمان زیادی میبرد. او، که فقط نگران و دلواپس منافع مادران آلمانی بود، حاضر بود منافع زنان تهیدست جنوب هند را قربانی آنان کند.
افسانۀ رسیدن به قافلۀ توسعه، با تکیه بر تردستیهای معجزهآسای بازار، بهویژه بازار جهانی، درواقع منجربه تضاد منافع حتی میان مادرانی میشود که میخواهند صرفاً به کودکان خود غذای سالم بدهند.
بخشی از «افسانۀ رسیدن به قافلۀ توسعه»، منتشر شده در شماره سوم فصلنامهی هایا را خواندید.