آن‌چه را که ذهن از یاد برده، بدن خوشبختانه فراموش نمیکند.  (زیگموند فروید) 

آن‌چه را که ذهن از یاد برده، بدن خوشبختانه فراموش نمیکند.  (زیگموند فروید) 





دکترعلی فیروزآبادی‌‌. روان‌پزشک


حافظه‌ی بدن، حافظه‌ی ذهن: قصه‌گویانی با دو زبان متفاوت 


آن‌چه را که ذهن از یاد برده، بدن خوشبختانه فراموش نمی‌کند.  زیگموند فروید 


نوزاد انسان آن‌گاه که قدم به این جهان می‌گذارد نیازهایی دارد که از وی پاسخ طلب می‌کنند. از دید برخی، این نیازها ماهیتی غریزی داشته که در قالب انرژی زیستی(لیبیدو) به دنبال محملی مناسب برای ارضا و‌ جریان هستند . برای ارضای نیازهای غریزی، نوزاد به دنبال برقراری ارتباط با دیگری برمی‌اید. به باور این متفکرین، غریزه مقدم بر ارتباط است. از نظر بعضی دیگر ، نوزاد به شکل اولیه ارتباط جو است. محیطی که حول نوزاد شکل می‌گیرد و فضای ارتباطی که برای او ساخته می‌شود زمینه‌ساز ارضای مناسب آن چیزی است که گروه اول به آن غریزه می‌گویند. بنابراین، اصل ارتباط است. 

ارتباط چه به شکل ثانوی و چه اولیه، به ابزاری نیاز دارد. در دنیای بزرگسالی این ابزار، زبان و گفتار است که از طریق آن مکنونات دنیای ذهنی آشکار می‌شوند. واژه‌ها هم ابزار برقراری ارتباط با دیگری و هم خود ما هستند 

اما نوزاد در سال‌های اول زندگی هنوز به این ابزار مجهز نیست. تجارب سال‌های اول زندگی در قالب حس‌های بدنی ذخیره می‌شوند. این بدن او است که به عنوان واسط دنیای درون و بیرون، از یک سو مرز او‌ را با دیگری تعیین کرده و از سوی دیگر، پیام‌هایی را مخابره می‌کند که در قالب ژست‌ها و اطوارهای جسمی یا اصوات خام و نامشخص ادا می‌شوند. بدن در آن سال‌های اولیه خاطرات خوب و بد را در خود ذخیره می‌کند. 

در صورت فراهم شدن نسبی شرایط امن و قابل‌ پیش‌بینی برای کودک، بدن چارچوب خود را پیدا کرده و حس‌هایی که در آن به وجود می‌ایند پیامی قابل اتکا و اعتماد از محرک بیرونی به وی می‌دهند. لمس بدن از سوی پدر پیام آور دوستی و عشق است، بوی مادر بیانگر مراقبت و حمایت است. اما در شرایط ناامن، کودک نمی‌تواند بر این حس‌ها به عنوان منبعی قابل‌اعتماد حساب کند. سردرگمی و ناپیوستگی جایگزین ثبات و انسجام می‌شود. کودک نمی‌داند که مراقبت‌گر او اکنون که به وی نزدیک می‌شود حامل چه پیامی است. بدن نمی‌داند پرچم سفید صلح و آرامش یا بیرق سرخ خطر و وحشت را برافرازد. زمانی که کودک نتوانست میان حس‌های امن و ناامن تفکیک قایل شود تمامی حس‌ها به عنوان خطرناک و ناامن تلقی می‌شوند. 

خاطرات بدنی ناهشیار و تلویحی هستند. خاطراتی که به زبان می‌ایند هشیارانه و صریح‌اند. این دو در مناطق متفاوتی از مغز ذخیره می‌شوند. بدن در محیط باثبات زمینه‌ای را برای شکل گیری داستانی منسجم از زندگی فراهم می‌کند. اما در محیط ناامن، تنها با تکه‌هایی پراکنده از خاطرات روبرو هستیم که نمی‌توانند با یکدیگر جفت و جور شوند. در برابر محیط ناامن، بدن یا به شکل برانگیخته و پرتنش و یا کرخت و منجمد پاسخ می‌دهد. هردوی این وضعیت‌ها، مانع پردازش مناسب اطلاعات از سوی مناطقی از مغز می‌شوند که حافظه هشیارانه را سامان می‌دهند. در عوض، بخش‌هایی از مغز به کار می‌افتند که به کار مقابله فوری، تکانه‌ای و سریع‌ با خطر می‌خورند. این در جای خود مزیتی تکاملی است. چرا که در پاسخ به خطر، موجود زنده نمی‌تواند منتظر تجزیه و تحلیل منطقی مغز هشیار بماند و باید با واکنشهای سریع و انعکاسی خود را از مهلکه رها کند.اما در کودک آسیب دیده، زمانی که محیط اولیه ناامن و ترساننده بود مغز توان تفکیک میان محرک امن و ناامن را از دست می‌دهد. 

خاطرات آسیب “نگفتنی” هستند. بنابراین، فرد آسیب دیده آن را از دنیای هشیاری خود بیرون می‌راند. این وقایع را نمی‌توان در قالب یک داستان منسجم بیان کرد. اما آنچه رخ داده از فضای ذهن پاک‌کردنی نیست. بدن داستان آسیب را با زبان خود بیان می‌کند. برای درک گذشته بیمار باید این زبان را دانست و به آن گوش داد. زمانی می‌توانیم از چیزی آگاه شویم که نامی برای آن پیدا کنیم. در این معنی ، تفکر ( یا گفت و گوی درونی با خود) جایگزین تخلیه تکانه‌ای هیجاناتی می‌شود که به دنبال ارضای اینجایی و اکنونی هستند. واکنشهای حسی-حرکتی و بدنی داستان آسیب را به شکل بی‌کلام بازگو می‌کنند. گویی تن چیزی می‌داند که ذهن از آن بی‌خبر است. این واکنش‌ها( دردها، کرختی‌ها، حس‌های هجوم اورنده بدنی، تصاویر ذهنی) همگی بازمانده‌های آسیب هستند. حالت تهوعی که تو را آزار می‌دهد، سرگیجه‌ای که امان تو را بریده، دردی که در سر، سینه، شکم، لگن و دست و پا خواب را از تو می‌گیرد همگی داستانی را در خود حمل می‌کنند. درمانگر کارا، با این زبان آشنا است. آن را شنیده و در قالب واژه‌های قابل فهم برای بیمار ترجمه کرده تا او نیز با زبان بدن خود آشنا شود. بدنی که مشکلات گوناگونش بازتاب محرومیت‌ها و آزارهایی است که در گذشته دور به آن وارد شده است.

چیزی که بدن اکنون طلب می‌کند، همین شنیده شدن، توجه و درک است. حس‌های مختلف او، بیانگر نیازهای ارضا نشده‌ای است که اکنون باید به شکلی مناسب پاسخ بگیرند. مشکلات گوناگون جسمی که پزشکان از تخصص‌های مختلف توجیهی برای آن از دید خود پیدا نمی‌کنند، باید از این زاویه دیده و جستجو شوند. این پدیده به ویژه در برخی فرهنگ‌ها و خرده‌فرهنگ‌هایی که تبادل مناسب احساسی میان اعضای آن برقرار نیست اهمیت پیدا می‌کند. بدن، مهم‌ترین بخشی است که افراد از طریق آن احساسات سرکوب‌شده خود را بیان می‌کنند. پزشکان در هر لباسی که هستند برای مدیریت مناسب درد و رنج بیمار و جلوگیری از تداوم سرگردانی او نیاز به آموختن این زبان دارند.


Report Page