آلمان نازی را چه درهمشکست؟
معیننامکاوایل شهریور ۱۳۹۴ بود که دوستی زنگم زد و خواست برای وبگاه خبریاش چیزی بنویسم. من هم قدری فکر کردم و قول دادم که برای دهم شهریور، سالروز حملهی آلمان به لهستان، مطلبی دربارهی علت شکست آلمان نازی بنویسم. آن مطلب اولین نوشتهای بود که از من در رسانهای درستودرمان و پروپیمان انتشار مییافت. دو سال بعدش همان یادداشت را برای کسی که در تاریخ اروپای قرن بیستم تخصص داشت فرستادم تا اعتبار محتوایش را بسنجد. درونمایه برایش مقبول بود؛ ولی نقدی جدی هم داشت: «زبان متنت مناسب نیست.»
درست میگفت. دچار ادبیت مفرط شده بودم. بهجای آنکه نام فلان هواپیما و بهمان تانک را ببرم، آن را به فلان پرنده و بَهمان درنده تشبیه کرده بودم. اما اِشکال فقط این نبود، ایجاز مخل هم نوشته را گنگ کرده بود؛ بهجای آنکه رُکوراست قضیه را شرح بدهم، اشارهای تلمیحگون به آن کرده بودم. همچنین واژههایی را در متن آورده بودم که کاملاً خاص بودند، بهحدی که حتی دانشجوی تاریخ هم درست متوجه نمیشد که دقیقاً چه میخواهم بگویم و مشخصاً به کدام پدیده نظر دارم. با اینکه مطلبم همانجا منتشر شد، برای وبگاهی خبری که مخاطب عام دارد، بههیچوجه مطلوب و مناسب نمیبود.
اینک که به خطای خودم پی بردهام، گمان میبرم که این نوشتهی بد نمونهای خوب برای نمایاندنِ آفتهای ادبیت و ایجاز و ابهامِ ناروا در نوشتنِ یادداشتهای رسانهای است. چهبسا بتوان با عبرت از نوشتهای بد، نوشتهای خوب نگاشت؛ همچنانکه لقمان ادب از بیادب میآموخت. ضمناً شاید آمارها در چشمتان گزافآلود و غلوآمیز بیاید و شما را به خردهگیری از صحت محتوا وادارد. با وجود مراجع معتبر، من هم از این جهت بیمناکم؛ اما بههرحال این شبهه در کلیتِ مبحث بیاثر است؛ بهویژه که هدف از خواندنِ این یادداشت، سنجش دقتِ زبانش است، نه نقد صحتِ محتوایش. آن یادداشت را در ادامه بخوانید.
در ۴ژوئن۱۹۳۹، وقتی ۲۱۵ هزار سرباز انگلیسی باهمراهی ۱۲۰ هزار سرباز فرانسوی از ساحل دونکرک گریختند، ۳۰ هزار از هممیهنان خود را کشته و اسیرشده، در فرانسهی اشغالی برای آلمانیها جا گذاشته بودند؛ همچنین، همهی تجهیزات و اندوختههاشان را. عقابهای گورینگ سایهشان را بر بریتانیا گسترده بودند و هر روز دستِکم هزار لندننشین را شکار میکردند. حتا شاهینهای ملکه که مسئول پاسداری از مردم بودند، خودْ از عقابهای پیشوا جان بهدرنبردند و در ۱۶سپتامبر۱۹۳۹، ۱۸۵ هواپیمای درآشیانهخفته منهدم شدند؛ البتّه کارخانهها و فرودگاهها و پادگانهای انگستان هم کمتر از جان مردم برای عقابهای آلمان لذیذ نبودند.
لوفتوافه آنچنان زهرچشمی از لندننشینان گرفته بود که بریتانیا حتا با دادن تاوانی بسیار بیشتر از بهای گزافِ ازدستدادنِ سلطهاش بر مستعمرهها و حکومتهای دستنشاندهاش، سرمست مینمود. این سرمستی از شوق پیروزی نبود؛ زیرا در آن بُرهه ملکه و مردمش به چیزی جز بقا نمیاندیشیدند و نشانی از امید به پیروزی جز در طمطراق نطقهای چرچیل، این جنگطلبِ صلحخواه، دیده نمیشد. البتّه این سخنانِ آتشینِ چرچیل هم تنها بهمنظور حفظ شور جنگ در مردمِ بهستوهآمدهی انگلستان بود و سوخت کورهی خطابههای او بیشتر در عقلِ سر بود تا در شورِ دل. اثبات این ادعا را در نامهها و تلگرامهای نخستوزیر به آقای رئیسجمهور میتوان جست؛ چنانکه این نامهها بیشتر به لابه میمانست تا هشدار یا تأکید بر مودّت.
در خاور هم وضع شوروی بِهْتر از رقیب استعماری سابق که نبود هیچ، بهمراتب بدتر هم بود. بیش از ۳ میلیون سربازِ رایش در جبههای بهطول ۴ هزار کیلومتر به روسیه تاخته، در بارباروسا، همان نخستین یورش، آسیبهایی جبرانناشدنی به ارتش شوروی زده بودند؛ زیانهایی بس گزاف: چند میلیون اسیر و کشته، هزاران توپ و هواپیما وَ نیز، کارخانههای صنایع سنگین و معدنهای زغالسنگِ ازدسترفته.
ببرهای رایش هم بیرحمانه، به جان لنینگراد و استالینگراد افتاده بودند و هر روز بیشتر دندان مینمودند و پنجه میکشیدند. بیش اَز ۳ میلیون سرباز پروسمنش، زیر فرمان سرفرماندهی کلّ آلمان و با شعار «یک رایش، یک ملت، یک پیشوا»، مانند گرگهای درنده، شوروی را به نیش میکشیدند. روسیه تازه داشت از ناکامیها و نابهسامانیهای جنگ جهانی اول و جنگهای داخلی میرَست که این بلای زمینیآسمانی به سراغش آمد؛ بلایی بسیار مهیبتر و خونبارتر از دو مصیبت گذشته.
رَهبرِ گُرجتبار و انگلیسهراس شوروی هم که تازه از خوشخیالی کودکانهاش بیرون آمده بود، هرچند بهروی خودش نمیآورْد، کشورش را ناتوانتر و ناآمادهتر از آن میدید که بتواند در برابر این سیل کینخواه ایستادگی کند. دیگر عصر تکیه بر نیروی انسانی و گسیل فوجفوجِ سربازان به میدانها گذشته بود و شوروی اکنون، به تانکها و ناوها و هواپیماهای پیشران و پیشتاز نیاز داشت. جنگافزارهایی که مانند سلاحهای آلمان نازی، در زمین و دریا و هوا بغرّند و دشمن را در خون خود فروبرند. همان بایستهای که پس از جنگ، توجه شورویِ رَستهازسقوط را آنچنان برانگیخت که آن را دربرابر رقیب تازهسربرآوردهی یانکی، به رقابتی کورکورانه و گریزناپذیر واداشت.
اما در آن سوی اقیانوسِ نیلفامِ آتلانتیک، آمریکا در جنبوجوش بود؛ همچون کودکی نوپا که از فضای محدود خانه خسته شده و اکنون به دشتی پهناور رسیده و میخواهد بر این پهنه راه بپیماید، بدود، بجهد، بغلتد و هرکاری که میتواند بکند. این تلاش فزاینده از شوق سوزان برای بلعِ باولَعِ جهان مایه میگرفت. در همان سالی که بریتانیا و شوروی در تقلای بقا بودند، روزولت پشتِسرِهم با اینوآن پیمان میبست، از کنگره بودجههای هنگفت میگرفت و مردمش را برای پیکار با همآورد ژرمنتبار فرامیخواند.
رئیسجمهورِ بختْیار در نخستین کوششِ خود، دقیقاً ۸ روز پس از تاختِ ورماخْت به لهستان، یعنی در ۸سپتامبر۱۹۳۹، به مردمش اعلام خطر ملّیِ محدود و دوسال بعد، در ۲۷مِه۱۹۴۱، اعلام خطر ملیِ نامحدود کرد. آمریکا در ۱۶سپتامبر۱۹۴۰، بهمنظور ایجاد ارتشی ۲میلیوننفری، مردان ۲۱ تا ۳۶ ساله را برای خدمت سربازی احضار کرد. تا شانزدهم اکتبر همان سال، ۱۶ میلیون و ۴۰۰ هزار تَن آمریکایی نام نوشته بودند.
در ۱۴ژوئن۱۹۴۱، روزولت بههمراهیِ چرچیل، «منشور آتلانتیک» را اعلام کرد. او همچنین در پانزدهم دسامبر همان سال موفق شد از کنگره مبلغ ۱۰ میلیارد و ۷۷ میلیون و ۷۷ هزار و ۵ دلار، برای دفاع از کشور بودجه دریافت کند و از آن مهمتر، ۴۲ میلیارد دلارِ دیگر در سیُم ژوئن سال بعد بر آن بیفزاید. تصویب مبلغی اینچنین هنگفت در تاریخ آمریکا بیسابقه بود.
امّا آنچه اثری ژرف و شگرف بر نتیجهی جنگ گذاشت و برتری آمریکا را بر همپیمانان جنگیاش ضمانت میکرد، یک لایحه بود؛ لایحهی «وام و اجاره». این لایحه در ۱۱مارس۱۹۴۱ تصویب شد و به رئیسجمهور اختیارمیداد به کشورهایی که پشتیبانیاز آنها را برای دفاع از آمریکا لازم میداند، کمک مالی و غیرِمالی دهد. لایحهی وام و اجاره در ظاهر فقط گونهای کمک بود که هر کشوری ممکن است در حق همداستانان خود روا دارد؛ اما در باطن، حکم سیادت آمریکا بر جهان بود. کنگره با این تصویب از یکسو، حکم درهمکوفتن رایش سوم و از دیگرسو، سند بردگی همپیمانان خود را صادر کرده بود. هم چرچیل هم استالین، اگرچه میدانستند که نتیجهی دریافت این کمک چه خواهد بود، آنچنان به این کمکها احتیاج داشتند که هیچیک گزیری برای گریز از این دامِ یانکیبافت نمییافت.
در پیِ آن، در ۶نوامبر۱۹۴۱، شوروی ۱ میلیارد دلار از آمریکا وام گرفت. مضاف بر این، آمریکا از چندین راه، شوروی را زیر کمکهای خود گرفت: از راه خاور دور ۸ میلیون و ۲۵۰ هزار تُن، از راه ایران ۴ میلیون و ۲۰۰ هزار تُن، از راه روسیهی شمالی ۴ میلیون تُن و از راه دریای سیاه ۱۷ میلیون و ۱۵۰ هزار تُن. ۱ میلیون و ۲۵۰ هزار تُن فلز، ۱ میلیون تُن خوراک، ۸۸۰ هزار کامیون و جیپ و تریلر، ۱۵۰ هزار تفنگ، ۷۰ هزار خودروِ جنگی و ۴۰ هزار هواپیما، فقط از راه ایران از سوی آمریکا به شوروی فرستاده شد.
به این نمونهها گشایش جبههی نرماندی، بمبباران سنگین کارخانههای آلمان، و هزاران عملیات دیگر را نیز باید افزود تا سیاههی ایالات متحده برای مدیون و مقروض کردن فرانسه و بریتانیا و شوروی کامل شود. آری، جنگ جهانی دوم بِهترین پرشگاه ایالات متّحدهی آمریکا بود، برای پرش در قعر تفوّق. پرشگاهی که در لایحهی وام و اجارهی این کشور به همداستانان اسلاو و آنگلوساکسون پایه داشت.