آلبانی: آخرین سنگر مارکسیسم در اروپا

آلبانی: آخرین سنگر مارکسیسم در اروپا

On Liberty | درباره‌ی آزادی

آلبانی: آخرین سنگر مارکسیسم در اروپا | ناشناس*

«ما از کمونیسم متنفّریم. ما سرمایه‌داری را دوست داریم.» این چیزی بود که جوان آلبانیایی با چشمانی از شوق لبریز به من گفت. در سفری که در اکتبر گذشته [۱۹۹۰] به آلبانی داشتم، با جوانی ۲۰ ساله دوست شدم که مرا از کوچه‌‌پس‌کوچه‌های ویران پایتخت این کشور، تیرانا، به خانه‌ای محقّر راهنمایی کرد و در آنجا پنج ساعت با او و دو مرد جوان دیگر درباره‌ی مسائل سیاسی صحبت کردم. آن‌ها، دور از دید پلیس امنیّت، به‌شدّت نفرت خود را از حکومت ابراز می‌کردند. از من پرسیدند که آمریکا و انگلیس چه زمانی برای آزادسازی آن‌ها نیرو می‌فرستند؟

در زمان سفر من، آلبانی آخرین دولت در اروپا بود که کمونیسم اصلاح‌نشده در آن حکم می‌راند، ولی به‌هرحال این کشور همیشه چیزی عجیب‌وغریب بوده است. کمونیست‌ها در سال ۱۹۴۴ به رهبری انور خوجه به قدرت رسیدند. در ابتدا آن‌ها با بلوک شوروی متّحد شدند، ولی خوجه به‌دلیل آنچه که تجدیدنظرطلبی خروشچف می‌دانست، در سال ۱۹۶۰ تمام روابط خود را با مسکو قطع کرد. روابط با چین از سال ۱۹۶۸ تا ۱۹۷۸ جایگزین ارتباط با شوروی گردید، ولی پس از آن کشور در انزوا نگه داشته شد.

در چشم بازدیدکنندگان غربی، آلبانی سیمای یک موزه‌ی زنده را دارد که نشانه‌هایی از سده‌ی بیستم از نوع کالاهای وارداتی در آن پراکنده شده است. به افراد بسیار کمی اجازه‌ی ورود یا خروج داده شده است؛ اگرچه از زمان سفر من، چندین هزار آلبانیایی به‌طور غیرقانونی وارد یونان شده‌اند. مردم محلّی کنجکاو به گردشگران خیره می‌شوند.

برخی از سیاست‌های خوجه به یک اندازه هم عجیب‌و‌غریب و هم سرکوبگر بود: دین ممنوع شد، داشتن ریش غیرقانونی شد، و تا سال ۱۹۸۹ گوش‌دادن به موسیقی پاپ غربی توهین‌آمیز بود. در سال ۱۹۶۵، یک فرمان دولتی افراد را از داشتن نام‌های نامناسب و نام‌های خانوادگی، که از نظر سیاسی، ایدئولوژیکی یا اخلاقی توهین‌آمیز قلمداد می‌شدند، منع کرد. تلاش برای فرار جنایتی بزرگ بود. روز پیش از سفر من، روزنامه‌ها گزارش دادند که دو مرد هنگام تلاش برای فرار مورد اصابت گلوله قرار گرفتند و بدن آن‌ها برای عبرت دیگران در انظار عموم به نمایش درآمد.

سیاست‌های دیگر، آشکارا پارانویای خوجه را نشان می‌داد. با رانندگی در سراسر کشور، منظره‌ای پر از سنگرهای بتنی را می‌بینید که در دهه‌ی ۱۹۶۰ برای دفاع در برابر حملات «دشمن امپریالیستی» ساخته شدند. رادیو تیرانا، هر دو ابرقدرت و بسیاری از کشورهای دیگر را به‌شدّت محکوم می‌کرد.

هیچ نشانه‌ای از ثروت وجود ندارد

کشور در باتلاق توسعه‌نیافتگی گیر افتاده است. همه‌ی جاده‌ها باریک و پرگودال هستند، و گشت‌وگذار در کشور با اتوبوس قدیمی چکسلواکی، تجربه‌ی رانندگی دلپذیری نبود. داشتن خودروی شخصی نیز غیرقانونی است، بنابراین اندک لادای زنگ‌زده که در جاده‌ها دیده می‌شود در اختیار پلیس هستند. دیگر خودروهایی که دیده می‌شوند، کامیون‌های چینی قبل از جنگ هستند که به‌نظر می‌رسد ستون‌فقرات سیستم حمل‌ونقل را شکل می‌دهند. حیوانات مزرعه بی‌صاحب در جاده‌ها سرگردان‌اند. مردم عادّی برای رفت‌وآمد الاغ یا دوچرخه سوار می‌شوند.

هیچ نشانه‌ای از ثروت وجود ندارد که تصویر فقر را روشن کند. هیچ مغازه یا خانه‌ی شیکی وجود ندارد. ساختمان‌ها با آجرهای نامنظّم و بتن ناهموار با قیمتی ارزان ساخته شده‌اند. حومه‌ی شهر زیبا، ولی تا حدودی تیره‌وتار، پرسنگلاخ و غبارآلود است. نکته‌ی قابل‌توجّه فقدان شواهدی از صنعت انسانی است. قطعات عجیب‌وغریبی از ماشین‌آلات کشاورزی زنگ‌زده وجود دارد، ولی تصویر غالب، تصویر جامعه‌ی دهقانی است، با صفوف کارگری که در مزارع زحمت می‌کشند.

منظره‌ی عجیب دیگر در آلبانی شمایل‌نگاری مارکسیستی است. در استان بِرات، در جنوب کشور، واژه‌ی «ENVER» (= انور) با حروف بزرگ در دامنه‌ی کوهی دوردست حک شده است. در جیروکاستر، همین حروف، دامنه‌ی تپه را زینت می‌بخشد، ولی این بار روی پایه‌هایی به سبک هالیوود. تندیس‌های لنین (و تا همین اواخر، استالین) هنوز مراکز شهرها را اشغال کرده‌اند. در مرکز تیرانا موزه‌ی انور خوجه قرار دارد، یک هرم شیشه‌ای و فولادی عظیم که به تجلیل از زندگی و آثار دیکتاتور آلبانی اختصاص دارد.

دوستان جوان من همانقدر از این نمادها دلخور بودند که از نظام. یکی از دوستان جوان، در حالی‌که اسامی را با انگشتانش نشان می‌داد، می‌گفت: «استالین، لنین، هیتلر، خوجه، همه مثل هم‌اند.» یکی دیگر از دوستان‌شان با خوشحالی به من‌گفت که در جریان قیام‌های ژوئن ۱۹۹۰ به تندیس استالین حمله کرده است.

با سرنگونی حکومت‌های کمونیستی در دیگر کشورهای اروپای شرقی، دیکتاتوری آلبانی تنها و شکننده پابرجا ایستاده است. ژوئن گذشته، هزاران جوان در تیرانا از دیوارهای سفارتخانه‌های خارجی بالا رفتند تا به غرب بگریزند. پنج هزار نفر اجازه‌ی خروج به سوی ایتالیا را پیدا کردند. در همان زمان تظاهرات در اشکودر و کاوایه آغاز شد.

رژیم فراریان را به «جنایت» محکوم، و با گلوله‌ی جنگی به آن‌ها شلیک کرد. دوستان جوانم به من گفتند که ۱۰۰ نفر در تیرانا به ضرب گلوله کشته شدند و سپس بی‌درنگ در یک گور دسته‌جمعی دفن شدند. در کاوایه یک جوان ۲۲ ساله پس از نشان‌دادن علامت پیروزی با انگشتانش، به ضرب گلوله‌ی نیروها کشته شد.

از آن زمان، دیوارهای اطراف سفارت‌ها مستحکم شده و سربازان مسلّح در بیرون مستقر شده‌اند. سعی کردم از جلوی سفارت ترکیه رد شوم، ولی یک نگهبان به من اخم کرد و از جاده بیرون آمدم.

از اوایل دسامبر چندین بار شورش و تظاهرات رخ داده است. برخی از تظاهرات‌کنندگان به ۱۵ و ۲۰ سال زندان محکوم شده‌اند.

کمونیست‌های آلبانیایی نگرانند که سرنوشت آن‌ها مانند نیکولای چائوشسکو و مقاماتش در کشور همسایه، رومانی، باشد. رئیس رامیز آلیا، که پس از مرگ خوجه در سال ۱۹۸۵ ریاست را بر عهده گرفت، تلاش می‌کند وجهه‌ی رژیم را بهبود بخشد. اکنون مردم محلّی اجازه دارند با گردشگران صحبت کنند و بازدیدکنندگان بیشتری پذیرفته می‌شوند. آلیا امیدوار است که آلبانی در صندوق بین‌المللی پول و کنفرانس امنیّت و همکاری اروپا (CSCE) پذیرفته شود و با بریتانیا و ایالات متّحده روابط دیپلماتیک برقرار کند. برخی از بازارهای خصوصی قانونی شده‌اند؛ که نیمی از سود آن به دولت و نیمی به غرفه‌داران می‌رسد.

ولی، دوستان جوان من اشاره کردند، تغییرات محدود، سطحی و بااکراه بوده و کشور اساساً یک دیکتاتوری مارکسیستی اصلاح‌نشده باقی مانده است. آن‌ها از پلیس مخفی (sigurimi) عصبی بودند، و پیوسته سروگوش می‌جباندند که مبادا تحت تعقیب باشیم. بر اساس برآورد آن‌ها، یک‌سوم از عابران پیاده در تیرانا یا پلیس‌اند یا نیروی مخفی.

احتیاط آن‌ها زمانی قابل درک‌تر شد که به من گفتند کسی را می‌شناسند که به‌دلیل ابراز عقاید سیاسی ضدّمارکسیستی در اردوگاه برول به ۲۵ سال حبس محکوم شده است. آن‌ها توضیح دادند که در برول، زندانیان مجبور به اکتشاف زغال‌سنگ می‌شوند و اغلب زنده در چاه‌های معدن ناایمن دفن می‌شوند.

به گزارش انجمن بین‌المللی حقوق بشر، ممکن است تا ۵۰٫۰۰۰ زندانی سیاسی در آلبانی وجود داشته باشد. دشواری‌هایی که در تأیید چنین برآوردی وجود دارد، این است که دسترسی بسیار کمی به کشور وجود دارد و افرادی که فرار می‌کنند به‌ندرت مایلند که با اطّلاع‌رسانی عمومی بستگان خود را به خطر بیاندازند.

با این‌حال، برخی از جزئیّات دانسته شده است. گروه‌های حقوق بشر از شکنجه‌های معمول، زندان بدون محاکمه‌ی عادلانه و اعدام به‌دلیل فعّالیّت‌های ضدّ دولتی گزارش می‌دهند. حکومت آلبانی یکی از تنها سه حکومتی است که سازمان ملل به‌دلیل سابقه‌ی بد خود در زمینه‌ی حقوق بشر علناً تحریم کرده است.

وقتی فهمیدم در سارانده، یک شهر تفریحی که در آن در امتداد اسکله زیر نور آفتاب قدم می‌زدم، زندانی برای مخالفان سیاسی وجود دارد، بسیار ناراحت شدم. بیرون هتل در سارانده، شیک‌ترین خودروی آلبانی را دیدم، یک مرسدس‌بنز خوش‌جلا. بدون شک این خودرو متعلّق به یک مقام ارشد بود، که در کنار زندان ساخته‌شده به‌دست حکومت او، در تعطیلات به سر می‌برد.

مانند رومانیِ چائوشسکو، سوسیالیست‌های زیادی در غرب وجود دارند که حاضر در ستایش از سوسیالیسم آلبانیایی از همه‌ی شرارت‌ها چشم بپوشند. کتاب ستیزه‌جوی آلبانیایی (Albansk utmaning) به‌قلم یان میردال و گان کسل، که در زمانی‌که هنوز خوجه حکومت می‌کرد، نوشته شده، روایتی‌ست تحسین‌آمیز از بهشت ​​کارگری که برای حفظ استقلال در برابر تأثیرات بیگانه و فاسد جهان خارج مبارزه می‌کند. کریستوفر براون، که در روزنامه‌ی سوسیالیستی بریتانیایی به‌ظاهر میانه‌رو «تریبون» می‌نویسد، از زندگی ساده‌ی آلبانیایی‌ها که از بند مادّی‌گرایی رها شده‌اند، تمجید می‌کند. این مقاله (۹ ژوئن ۱۹۹۰)، به‌طور باورنکردنی، از چیزهایی که اکثر افراد منطقی آن را محدودیّت‌های وحشتناک آزادی قلمداد می‌کنند، فضیلت استخراج می‌کند: ممنوعیّت داشتن خودروی شخصی، غیرقانونی بودن دین، و از همه تحقیرکننده‌تر جلوگیری از خروج مردم. تنها می‌توان امیدوار بود که زمانی‌که تمام ستم‌های دیکتاتوری آلبانی در نهایت فاش شود، این مدافعان مورد بازخواست قرار گیرند.

نارضایتی در حال جوشش

دلایل خوبی وجود دارد که فکر کنیم انقلابی در آلبانی رخ خواهد داد. به گفته‌ی راهنمایان ما، بیکاری وجود ندارد، ولی این ادّعا آشکارا مضحک است، زیرا در هر شهر، گروه‌های بزرگی از مردان در سنّ کار را می‌دیدیم که در تمام روز دور هم می‌نشستند.

از سه مرد جوانی که با آن‌ها صحبت کردم، دو نفر بیکار بودند و به تخمین آن‌ها این نسبت یک در پنج بود. آن‌ها در بی‌حوصلگی به سر می‌بردند و با گوش‌دادن به کاست‌های بی‌کیفیّت راک و اندیشیدن به وضعیّت خود گذران اوقات می‌کردند. بیکاری منجر به نارضایتی می‌شود و زمان را برای برنامه‌ریزی قیام فراهم می‌کند.

از قضا، حکومت آلبانی ممکن است زمان مرگ خود را با مجاز کردن گردشگران جلو انداخته باشد. مردم آلبانی اکنون می‌توانند وضعیّت خود را با مردم اروپای آزاد مقایسه کنند و می‌توانند درباره‌ی دنیای خارج اطّلاعات بیشتری به دست آورند.

آشنای ۲۰ ساله‌ام با تلخکامی به من گفت: «وقتی گردشگری را می‌بینم، مرد آزاده‌ای را می‌بینم. او می‌تواند کشور را ترک کند.» اشتیاق آشکار او به آزادی در حال جوشش بود. او بیان کرد که ترجیح می‌دهد در آمریکا یا انگلیس خیابان‌ها را جارو بکشد تا در آلبانی بماند.

بیشتر گفت‌وگو با میزبانان من شامل مقایسه‌ی چیزهایی که در آلبانی و غرب می‌توان به دست آورد و خرید، بود. آن‌ها به من گفتند که بطری مشروب که با آن‌ها هم‌پیمانه شدم معادل دستمزد یک روز کامل است. یک ژاکت برابر با دو هفته کار هزینه دارد و خرید دوچرخه به پنج سال پس‌انداز نیاز دارد.

یکی از آنان پرسید «پدرم روزی چهار پاکت سیگار به‌دست می‌آورد، حقوق شما چقدر است؟» من با مشکل تبدیل درآمد روزانه‌ام به سیگار دست‌و‌پنجه نرم می‌کردم و ۱۰۰ پاکت را حدس زدم که باعث شد او دچار بهت و حیران شود.

به‌طور رسمی، به همه‌ی آلبانیایی‌ها ۵۰۰ تا ۱۰۰۰ لِک در ماه پرداخت می‌شود که معادل ۲۵ تا ۵۰ دلار است، ولی از آنجایی‌که مردم محلّی تمایلی به گرفتن پول ملّی‌شان نداشتند، دلیل خوبی وجود دارد که فکر کنیم این نرخ مصنوعی است. وقتی دستمزدها پرداخت می‌شد، هیچ‌کس لِک نمی‌گرفت، بلکه اقلام کوچکی مانند آدامس می‌گرفتند. نرخ رسمی اخیراً کاهش یافت تا ۲۰ لک معادل یک دلار داده شود، ولی در بازار سیاه یک دلار با حدود ۱۰۰ لک مبادله می‌شود.

همچنین خرید با لک بسیار کم است. کالاهای کمی وجود دارد و آن‌هایی که فروش می‌روند نامرغوب‌اند. بسیاری از مردان آلبانیایی یکسان به نظر می‌رسند، زیرا آن‌ها از همان شلوار و ژاکت‌های قهوه‌ای‌رنگ دولتی استفاده می‌کنند. به‌نظر می‌رسد تنها سه یا چهار مدل مختلف کفش مردانه وجود دارد.

خانه‌ای که من بازدید کردم خیلی کوچک بود، تا حدّی ساده و قابل زندگی بود، ولی امکانات رفاهی نداشت. تنها کالای مدرن، و چیزی که به‌نظر با ارزش‌ترین دارایی بود، یک دستگاه نوار کاست بود که برادر مردی که از طریق سفارت به ایتالیا فرار کرده، فرستاده بود.

آلبانیایی‌ها تلویزیونی دارند که از ساعت ۶ تا ۱۰ شب برنامه پخش می‌کند، ولی دوستان من موسیقی راک خود را به آنچه آن‌ها «پروپاگاندای سرخ» نامیده‌اند، ترجیح می‌دادند. پیشنهاد کردم یک مجلّه‌ی موسیقی راک بفرستم، ولی گفتند که توسّط بوروکرات‌هایی که نامه‌ها را باز می‌کنند، دزدیده می‌شود.

آموزش و مراقبت‌های بهداشتی ظاهراً رایگان‌اند، ولی در واقع رشوه تضمین می‌کند که برخی از آن‌ها برابرتر از دیگران شوند. وقتی از دوستانم پرسیدم که چرا در دانشگاه درس نمی‌خوانند -چون پیدا بود که به‌اندازه‌ی کافی باهوش‌اند- لبخند زدند و جیب‌های خالی‌شان را نشان دادند. در جمهوری سوسیالیستی خلق آلبانی، تنها افراد مرفّه مقامات کمونیستی هستند که کسی به من گفت: «مانند آمریکایی‌ها زندگی می‌کنند.»

برایم دلگرم‌کننده بود که جوانان آلبانیایی علی‌رغم همه‌ی خواری‌ها و سرکوب‌ها، درهم‌شکسته یا تحت تأثیر تبلیغات نبودند. آن‌ها پرجنب‌وجوش و باهوش بودند، و هیچ توهّمی درباره‌ی حکومت نداشتند. به‌نظر می‌رسید که آن‌ها بیش از چیزی که مردم غرب می‌فهمیدند، به آزادی فردی اعتقاد داشتند. به آن‌ها گفتم زمانی‌که آلبانی کشوری آزاد باشد دوباره به آنجا سفر خواهم کرد و آن‌ها با این فکر لبخند زدند.

(در سال ۱۹۹۲، یک سال پس از نگارش این مقاله، کمونیسم در آلبانی سقوط کرد. تصویر: سرنگونی تندیس انور خوجه، دیکتاتور آلبانیایی)

* نام نویسنده، که روزنامه‌نگاری از یک آژانس خبری آمریکایی بوده است، به دلیل ملاحظات سیاسی هرگز فاش نشده است.


◆ منبع: بنیاد آموزش اقتصادی (FEE)

@Notes_On_Liberty

Report Page