آغاز یک رابطه
محمود صدریسیاست و اقتصاد چگونه به هم رسیدند؟
اندیشیدن درباره اقتصاد، کِی، کجا و چگونه آغاز شد؟ اندیشههای اقتصادی امروزی از کجا آمدهاند؟ طرفداران اقتصاد خصوصی و طرفداران اقتصاد غیرخصوصی، با چه استدلالهایی باورها و انتخابهای خود را بحق و باورها و انتخابهای طرف مقابل را ناحق میدانند؟ کسانی که مال فراوان میاندوزند و چیزی به دیگران نمیدهند، وجدان خود را چگونه آسوده میکنند و کسانی که مال دیگران را بهزور از ایشان میگیرند و به تصرف خود در میآورند یا میان تهیدستان تقسیم میکنند، برای این کارشان چه توجیه اخلاقیای دارند؟ این سلسله نوشتهها قرار است به این پرسشها و پرسشهایی مشابه پاسخ دهد.در بخش پیشین خواندید که سوفسطائیان حصول حقیقت را ناممکن و بیفایده میدانستند و میگفتند معیاری برای تفکیک حقیقت و غیرحقیقت وجود ندارد. سقراط و افلاطون و ارسطو، در نقطه مقابل قرار داشتند و همه عمر خود را صرف اثبات نادرستی اندیشههای سوفسطائیان کردند. سقراط را «داناترین انسان» تاریخ بشر نامیدهاند. این توصیف حتی اگر مبالغه هم نباشد از نظر بسیاری کسان بهویژه پیروان ادیان، پذیرفتنی نیست؛ مومنان هر دینی طبعاً پیامبر خود را داناترین انسان میدانند و برای سقراط چنین شأنی قائل نیستند. پس، توصیف «داناترین فیلسوف»، پذیرفتنیتر است. این داناترین فیلسوف هیچ نوشتهای ندارد و اندیشههایش از طریق دیگران، بهویژه دو شاگرد نامدارش یعنی گزنفون و افلاطون و شاگردِ شاگردش یعنی ارسطو، به ما رسیده است.سقراط هم مانند سوفسطائیان میگفت کار ما شناخت ذات جهان و راز کیهان نیست بلکه سر در آوردن از امور انسانی است؛ اما برخلاف سوفسطائیان میگفت بر امور جهان «قانون طبیعی» حاکم است و همه امور انسانی پرتوهایی از این قانون طبیعیاند. قانون طبیعی، یعنی اینکه جهان بر مدار خوبی و بدی میچرخد. خوبی بهخودی خود خوب است و بدی به خودی خود بد است، نه اینکه انسانها قرار گذاشته باشند چیزهایی را خوب بدانند و چیزهای دیگر را بد. «عدالت» در کانون دایره خوبی و بدی قرار دارد و فیلسوف باید بتواند امور درست را از امور نادرست تشخیص دهد و برای اقامه راستی و عدالت بکوشد. طبق قانون طبیعی، امور جهان خنثی نیستند که هر کس بگوید آنچه من درست میپندارم درست است و به دیگران ربطی ندارد که من چه میگویم و چه میکنم. اصولی جاودان و تغییرناپذیر بر جهان حاکم است که در آن مناقشهای نیست و بقای زندگی انسان در گرو پایبندی به آنهاست. مثلاً والدین وظیفه دارند از فرزندان خود مراقبت کنند؛ کسی حق ندارد به خودش و دیگران صدمه بزند؛ کمک به ناتوانان و درماندگان وظیفه است. سقراط مدعی بود که خودش قانون طبیعی را از طریق «ندای درونی» شنیده است و هرگاه خواسته است کار ناپسندی بکند، این ندا او را نهی کرده است. این ادعای سقراط، موجب شده است که حقوق طبیعی مورد نظر او شبیه «حقوق الهی» بهنظر آید.
«فلسفه اخلاقی» با همین سخنان سقراط آغاز میشود. وی در چارچوب این فلسفه چنین استدلال میکند که آنچه سوفسطائیان در پی آناند، دل سپردن به امور ظاهری است و انسان را از فهم امور باطنی محروم میکند. منظور سقراط از امور ظاهری همان چیزهایی است که سوفسطائیان در باب موفقیت در کسبوکار و پیروزی در مباحثه و چیره شدن بر دیگران میگفتند. منظورش از امور باطنی، فضیلتهایی است که بودنشان انسان را خوب میکند و نبودنشان بد.
سقراط با این جهانبینی، ظاهراً به امور اقتصادی التفات چندانی ندارد و مباحث اقتصادیاش خلاصه میشود در گفتوگوهایی کوتاه درباره وظیفه مرد در زمینه تمشیت امور خانه خودش و ضرورت پایبندیاش به قانونی که حکومت، با الهام از حقوق طبیعی، وضع کرده است و کمک به ناتوانان و درماندگان بهعنوان وظیفهای اخلاقی. همچنین، ثروت را فقط از جنبه فایدهمندی آن قابل اعتنا میداند و طبعاً دارایی مازاد بر نیاز مصرفی را بیهوده میانگارد. از این حیث، سقراط در کشاکش اقتصادی دو اردوگاه اقتصاد خصوصی و اقتصاد دولتی بیطرف بهنظر میآید؛ اما در واقع چنین نیست و طرفداران اقتصاد خصوصی و اقتصاد دولتی میتوانند با رجوع به گفتهها و رفتارهای سقراط، در او چیزهایی مطابق طبع و باور خود پیدا کنند.
سقراط به دو طریق بر اندیشه اقتصادی تاثیر عمیق گذاشت. طریقه نخستِ انتقال میراث سقراط به اندیشه اقتصادی، انتخاب سیاسی او بود. سقراط، منتقد «جامعه بیفضیلت» زمان خود بود و میکوشید روش درستاندیشیدن و رسیدن به «جامعه بافضیلت» را به جوانان بیاموزد. جامعهای که سقراط بیفضیلتش میدانست و جانش را بر سر نقد آن گذاشت، آتن بود. دو دولتشهر یونانی یعنی آتن و اسپارت از 431 تا 405 پیش از میلاد در نبردهای مشهور پلوپونز با هم جنگیده بودند. پس از جنگ، اسپارت به قویترین و مهمترین دولتشهر تبدیل شده بود و حکومت آتن طرفداران شیوه حکومتی اسپارت را تحت فشار گذاشته بود. سقراط یکی از این طرفداران بود. شیوههای حکومتی آتن و اسپارت شباهتها و تفاوتهایی داشتند و ظاهراً برخی از تفاوتها، سقراط را از آتن دور و به اسپارت نزدیک کرده بود.
آتن، «دموکراسی مستقیم» بود. در این دموکراسی، مردان یونانیِ آزاد حق مشارکت سیاسی و تملک اقتصادی داشتند اما زنان و بردگان و غیریونانیها چنین حقوقی نداشتند. ساختار سیاسی آتن منعطف و معطوف به آزادی بود و نمایندگان مجلس و حکمران آن سالانه انتخاب میشدند. ارزشهای فرهنگی کهن در آن نقد میشد. آموزش و هنرجویی در آن رواج داشت و شهروندان (مردان یونانی آزاد) حق ورود به نیروهای مسلح را داشتند اما ناگزیر به این کار نبودند. حکومت آتن میل به گسترش قلمرو و چیره شدن بر دیگر دولتشهرهای یونانی را داشت. اقتصاد آتن عمدتاً متکی به تجارت بود.
شیوه حکومتی اسپارت، الیگارشی یا حکومت گروه اندکشمار اشراف بود. مجلس انتخابی داشت اما قدرت میان دو خاندان اشرافی تقسیم و به دو پادشاه مادامالعمر سپرده شده بود. زنان اسپارتی حق مالکیت و معاشرت داشتند اما مانند زنان آتن حق مداخله در امور سیاسی نداشتند. ساختار سیاسی، بسته و نامنعطف بود و ارزشهای فرهنگی کهن در آن ارج نهاده میشد. آموزش بسیار مهم شمرده میشد و حکومت عهدهدار آن بود. مهمترین ویژگی نظام آموزشی اسپارت، نگهداری کودکان بهصورت دستهجمعی و جدا از خانوادهها بود. به کودکان زهدپیشگی و ترجیح منافع جمعی بر منافع فردی آموزش داده میشد. دختران میآموختند که سرباز بزایند و پسران میآموختند که سربازانی دلیر باشند. اقتصاد اسپارت عمدتاً متکی به کشاورزی بود.
سقراط دلبسته حکومت اسپارت بود و در جنگ پلوپونز کنار اسپارت با آتن جنگید و مشهور است که با دلاوری هم جنگید و سرانجام، جانش را بر سر این انتخاب گذاشت: آتنیهای آزادیخواه و تکثرگرا، پس از جنگ سقراط را اعدام کردند. حکومتی که سقراط حامیاش بود، پایبند فضایل انسانی بود و تهیدستان را به حال خود رها نمیکرد؛ اما دستگیری از بینوایان حق ایشان نبود بلکه اقتضای نظم اجتماعی و وسیله تشفی خاطر توانگران بود. منافع جمعی بر منافع فردی ارجح شمرده میشد و طبعاً پیگیری منافع خصوصی که اساس اقتصاد خصوصی است، مذموم انگاشته میشد یا دستکم ممدوح نبود. از این حیث، سقراط در شمار مدافعان اقتصاد خصوصی قرار نمیگیرد. اما این حکم مطلق نیست و طرفداران اقتصاد خصوصی هم میتوانند در سخنان سقراط به مواردی که معطوف به اقتصاد خصوصی است اشاره کنند.
دو گفته بسیار مهم از سقراط نقل شده است که در چارچوب مباحث دوران مدرن، معطوف به اندیشه آزادی و اقتصاد آزاد انگاشته میشود. یکی از این گفتهها «میدانم که هیچ نمیدانم» است. برخی تردید دارند که سقراط چنین سخنی گفته باشد و احتمال میدهند گزنفون یا افلاطون چنین سخنی را به او نسبت داده باشند؛ اما بههرحال، این گفته در تاریخ اندیشهها، بهنام سقراط ثبت شده است و با چارچوب فکریاش هم منافات ندارد. گفته مهم دیگر، «خود را بشناس!» است. این جمله هم از مشهورات یونانی است و پیش از سقراط بر زبان «حکیمان سبعه» جاری شده و حتی بر سردر معبد آپولون گنجانده شده بود. اما شرح و بسطهایی که سقراط به آن داد موجب شد به نام او ثبت شود. از نظر سقراط، انسان برای شناختن امور انسانی باید ابتدا بپذیرد که نادان است و آنگاه در پی خودشناسی باشد. اعتراف فروتنانه به نادانی و توصیه به خودشناسی، جانمایه فلسفه سقراط است. این دو جمله و لوازم آن، در سدههای اخیر در علوم انسانی جدید جاری شد و پیامدهایی بزرگ آفرید. یکی از پیامدهای آن، اندیشه اقتصاد بازار بود: اگر مانند سقراط فروتن باشیم و بپذیریم که چیزهای بسیاری را نمیدانیم، نمیتوانیم درباره امور دیگران، از جمله امور اقتصادی آنها حکم صادر کنیم و برای دیگران برنامهریزی کنیم. زیرا انسانی که از کل مجهولات و بسیاری از معلومات جهان تقریباً هیچ چیز نمیداند، طبعاً نمیتواند تشخیص دهد که دیگران دقیقاً چه کالایی و به چه میزان نیاز دارند. از این حیث، اقتصاد دولتی و برنامهریزی خلاف رای سقراط است.
گزنفون و افلاطون، شاگرد سقراط بودند و مستقیماً از او تاثیر پذیرفتند اما تاثیرپذیری ارسطو از سقراط غیرمستقیم و از طریق افلاطون بود. مورخان اندیشههای فلسفی پذیرفتهاند که گزنفون و افلاطون راویان و کاتبان سقراط بودهاند. حتی این هم گفته شده است که گاهی بهدرستی نمیتوان فهمید آنچه این دو گفتهاند سخنان خودشان بوده است یا نقل گفتههای سقراط. پس، روایت هر یک از این دو شاگرد، تفسیری از تفکر سقراط است. قدیمیترین نوشتهای که عنوان آن نزدیک به واژه اقتصاد یا اکونومی است، کتاب یا مقاله بلند گزنفون است به نام «اکونومیکوس» یا تمشیت امور اقتصادی. گزنفون در این نوشته که ظاهراً بازنشر سخنان سقراط است، این تلقی اقتصادی سقراط را شرح میدهد که ثروت لزوماً برای تملک نیست؛ بلکه آن چیزی که ثروت را ارزشمند میکند، مفید بودن و خوب بودن آن است. از این حیث، سقراط نگرش ضدتجاری دارد و ثروت را بهخاطر جنبهای از آن مهم میداند که از قرن نوزدهم به بعد به آن «ارزش مصرفی» میگویند. ارزش مصرفی هر شیئی، آن خاصیتی است که آن را قابل استفاده میکند. مثلاً خاصیت مصرفی نان و خوراکیهای دیگر، خورده شدن آنهاست و خاصیت مصرفی آب و نوشیدنیهای دیگر، آشامیدن آنها و خاصیت مصرفی لباس، پوشیدن آن و خاصیت مصرفی اشیای هنری، تماشا و لذت بردن از آنها. کالاها برای این تولید میشوند که نیازهای انسانی را برطرف کنند نه اینکه مبادله شوند. مبادله کالاها فقط بهخاطر همان ارزش مصرفی آنهاست نه برای کسب سود. مفهوم ارزش مصرفی که ظاهراً کاشف آن سقراط و نقلکنندهاش گزنفون بوده است، از جمله مفاهیمی است که طرفداران دو اردوگاه اقتصادی اصلی (اقتصاد خصوصی و اقتصاد دولتی) به آن توجه داشتهاند و دارند.
سقراط پرسش مهمی هم برای متفکران اقتصادی باقی گذاشته است: در یکی از مباحثههای سقراط، طرف مباحثه او، کریتوبولوس، میگوید «دوستان هم در شمار ثروتهای ما هستند و چه بسا از اموال دیگر هم بهتر باشند؛ زیرا بر ما معلوم شده است که منفعت دوستان از اموال هم بیشتر است». سقراط اینجا پرسشی مطرح میکند که هنوز هم پرسش اهل سیاست و اقتصاد است: «دشمنان چه؟ اگر از دشمنان هم بشود منفعتی حاصل کرد، آیا ایشان در زمره ثروت ما خواهند بود؟» یکی از بحثهای فکری بسیار جدی میان طرفداران مکتبهای مختلف اقتصاد آزاد، از جمله فایدهگرایان و عملگرایان حول همین پرسش سقراط میچرخد که در بخشهای بعدی با شرح و بسطهای بیشتر بررسی خواهد شد.
باری، سقراط به اتهام «تشویش اذهان» و «گمراه کردن جوانان آتن»، محاکمه و اعدام شد؛ اما مرگش موجب توقف اندیشهاش نشد. راه او را افلاطون به شکلی دیگر ادامه داد و میراث استاد را به شاگرد خود، ارسطو، سپرد. ارسطو نیز با پیگیری نقادانه پیشینیان، راهی نو پیش پای آیندگان گذاشت. سقراط در کوچه و بازار میگشت و تفکرات خود را در قالب گفتوگو با دیگران در میان میگذاشت. لفظ گفتوگو یا «دیالوگ»، قبل از سقراط هم وجود داشت، اما در تاریخ فلسفه با نام این «جستوجوگر شکاک حقیقت»، که به سماجت در مباحثه شهرت داشت، در هم آمیخت. افلاطون و ارسطو راه دیگری پیش گرفتند. افلاطون، برای پیش بردن «دیالوگ»، مدرسهای به نام «آکادمی» ایجاد کرد و ارسطو پس از بیست سال درس خواندن در آکادمی و شاگردی افلاطون، مدرسه «لیسیوم» را تاسیس کرد. افلاطون و ارسطو با تاسیس این مدرسهها، بحث را از کوچه و بازار به «دانشگاه» بردند و درسهای خود را به درسنامه و کتاب تبدیل کردند.
افلاطون، در کتاب «جمهوری» یا «جمهوریت»، در حاشیه بحثهای فلسفه سیاست، دو مبحث اقتصادی را از زبان سقراط و بهصورت ضمنی مطرح میکند. این مباحث، برای سقراط و افلاطون چنان جانبیاند که شاید نتوان آنها را «اصول اقتصادی» آنان نامید و در ساختار اندیشهای آنان فینفسه مهم هم نیستند؛ اما همین مباحث «غیرمهم»، بعدها بر اندیشه اقتصادی تاثیری عمیق گذاشتند، یا به تعبیر دقیقتر، گمان میرود چنین تاثیری گذاشتهاند. مبحث اول «تقسیم کار» است و مبحث دوم، انگیزشها. افلاطون برای توضیح دادن مفهوم تقسیم کار، به یکی از دیالوگها یا مباحثههای سقراط رجوع میکند و از زبان سقراط مینویسد: «آنگونه که من میفهمم، جامعه سیاسی حاصل نیازهای انسانهاست. هیچکس در جهان خودکفا نیست و همه ما نیازهای بسیاری داریم... و باید افراد پرشماری باشند که این نیازها را برطرف کنند. یکی را برای این کارمان میخواهیم و دیگری را برای آن کارمان. وقتی این متقاضیان و عرضهکنندگان دور هم جمع میشوند، تجمعی شکل میدهند که نامش جامعه سیاسی است... و با یکدیگر مبادله میکنند؛ یکی میدهد و دیگری میگیرد و فرض مبادلهکنندگان این است که این مبادله برایشان موجب تامین نیازهای اساسی است... نخستین و مهمترین نیاز، غذاست که مقدمه حیات و هستی است..... دومین نیاز سرپناه است و سومی پوشاک و قسعلیهذا... حال ببینیم شهر ما چگونه میتواند این خواستهها را تامین کند... آیا اگر هر کس عهدهدار کاری شود، کارها بهتر انجام میشوند یا اینکه یک تن عهدهدار مشاغل گوناگون شود؟ باید بپذیریم که وقتی کسی فقط عهدهدار کاری شود که با طبیعت او میخواند، و کارش را بهموقع انجام دهد و کارهای دیگر را رها کند، همه چیز آسانتر و بیشتر و باکیفیتتر تولید میشود... وقتی چنین باشد شهروندان ما نمیتوانند همه کارها را خودشان انجام دهند؛ زیرا کشاورزان اگر بخواهند کارشان را خوب انجام دهند دیگر نخواهند توانست گاوآهن و بیل و کلنگ و دیگر ادوات کشاورزی را خودشان بسازند. سازنده این ادوات هم ابزار کارش را خودش نمیسازد و نیازهای بسیاری دارد. بافنده و کفشدوز و دیگر صنوف هم همین وضع را دارند.... چنین است که نجار و آهنگر و صاحبان حرفههای دیگر هم شرکای دولت کوچک ما خواهند شد... مبحث دیگری که شارحان اقتصادی افلاطون میگویند وی در حوزه اقتصاد مطرح کرده، مبحث انگیزشها و مشوقهایی است که انسانها را به تکاپو وادار میکند. افلاطون از انگیزشهای درونی و بیرونی سخن گفته و ویژگیهای آنها را نیز شرح داده است.
برخی شارحان اقتصادی افلاطون با رجوع به همین بخشهای کتاب جمهوری، گفتهاند این فیلسوف یونانی، قریب دو هزار سال پیش از آدام اسمیت به اهمیت تقسیم کار و انگیزشها پی برده است و اسمیت، شاید متاثر از افلاطون، نظریه اقتصادی خود را بر شالوده مفهوم تقسیم کار استوار کرده است. اما، تاثیر افلاطون، یا در واقع سقراطِ افلاطونیشده، بر اقتصاد از ناحیه دیگری بوده است نه آنگونه که مشهور است، مباحث تقسیم کار و انگیزشها. زیرا این دو مبحث، سدهها پیش از افلاطون مطرح شده بودند و اگر هم بر جایی تاثیری گذاشته باشند، اعتبار آن متعلق به متقدمان افلاطون است.