اندیشههای اقتصادی در نهجالبلاغه
حسین انصاری13- عدالت، تنها راه اصلاح جامعه
در این مقام شاید اوج نظریه اقتصادی الحیات را بر مبنای سخن و سیرۀ امام علی(ع) دریافت. نویسندۀ کتاب دردمندانه و نقادانه در برابر هجوم های پنهان بر این اندیشه که بعدها آشکار شد و در برخی مجلات رسمی نیز نگارش یافت و چنین می نویسد: 29
«هر كس گمان كند كه مردم را بدون اهتمام كامل به اجراى عدالت اجتماعى و قضائى و اقتصادى و معيشتى، چیزی اصلاح مىكند، گرفتار وهم شده است.
اين علىّ بن ابى طالب، امام انسان و انسانيّت در اعصار، و پيشواى حكيم اجتماع، و پزشك ماهر و بيناى دردهاى جامعه است كه با كمال قاطعيّت و صراحت مىفرمايد: «الرّعيّة لا يصلحها إلّا العدل؛ مردم را چيزى جز عدالت اصلاح نمىكند» و «صلاح الرّعيّة العدل؛ صلاح مردم در اجراى عدالت است» و «العدل يصلح البريّة؛ آفريدگان را اجراى عدالت اصلاح مىكند و بس» و «بالعدل تصلح الرّعيّة؛ تودهها فقط با اجراى عدالت اصلاح مىشوند (و سامان مىيابند)».[1]
و شما- اى خوانندگان!- آيا انسانى را مىشناسيد كه با پرهيزگارى و تقوى مأنوستر و به آن فراخوانتر از علىّ بن ابى طالب «ع» باشد؟ پس چرا اين امام- سرور متّقين و پيشواى اهل يقين- نمىفرمايد: «مردم را چيزى جز تأكيد بر ظواهر شرعى اصلاح نمىكند»؟ براى آنكه آن امام «ع» از حقايق زندگى و امور عينى اجتماعى و خواصّ آدمى از لحاظ تن و روح آگاه بوده، و خود در عالم فقر زندگى كرده، و آثار منفى آن را بساويده»، و با ناكامان نشست و برخاست داشته، و در نتيجه دريافته است كه چه چيز به اصلاح آنان مدد مىرساند و چه چيز مايه فساد ايشان است، از اين رو فرموده است:
«الرعيّة لا يصلحها إلّا العدل».
و ما- به پيروى از علىّ بن ابى طالب «ع» و مكتب اجتماعى و اقتصادى او- مىگوييم: «المجتمع لا يصلحه إلّا العدل؛ جامعه را جز اجراى عدالت چيزى ديگر اصلاح نمىكند و سامان نمىدهد».
الحياة / ترجمه احمد آرام، ج6، ص: 602
الف- عدالت، زندگی مردمان را سامان می دهد
علی(ع) عدالت را سامانبخش به زندگى همه انسانها می داند.
الإمام علي «ع»- سئل عليّ «ع»: ايّما أفضل، العدل أو الجود؟ فقال: العدل يضع الأمور مواضعها، و الجود يخرجها من جهتها. و العدل سائس عامّ، و الجود عارض خاصّ، فالعدل أشرفهما و أفضلهما. «نهج البلاغه»/ 1290؛ «عبده» 3/ 258»
از آن امام «ع» پرسيدند: از عدل (دادگرى) وجود (بخشندگى) كدام بهتر است؟ فرمود: عدالت هر چيز را در جاى خود مىنهد، و جود هر چيز را به مصرف خود مىرساند. عدالت تدبيركنندهاى است به سود همگان، و جود امرى است خاص. پس عدل شريفتر و با فضيلتر است.
الحياة / ترجمه احمد آرام، ج6، ص: 607
بر همین مبنا در نگاهی به سراسر فصل نیز یکبار دیگر بر اهمیت زندگی مردم و سامانیابی آن از دیدگاه علی(ع) تاکید می شود.
«اكنون مىگوييم: آنچه در اين فصل- به عنوان نمونههايى از تعاليم اسلامى- آمده است از بزرگترين حجّتها بر ضدّ كسانى است كه- به پندار ايشان- اصلاح اجتماعى با غفلت يا تغافل از عدالت و به كار بستن آن امكانپذير خواهد شد. اين پندار سبب دور شدن از حقيقت واقع است، چه زندگى مردم را چيزى جز اجراى عدالت اصلاح نمىكند. به همين گونه است ترويج دين و نشر تعاليم و به كار انداختن احكام آن و راه يافتن آن احكام در جانها و محيطها، كه اينها نيز جز با اجراى عدالت و به كار بستن آن امكانپذير نخواهد شد، زيرا كه عدالت وسيله زنده ماندن احكام است، و بدون آن زنده ماندنى (و عملىشدنى) براى احكام تضمين نخواهد گشت.
پس كسانى كه در باره به كار بستن ظواهر احكام شرع تأكيد مىكنند، و به «امر به معروف» و «نهى از منكر» به صورتى سطحى مىپردازند، بدون آنكه به ثروتمندان و صاحبان مالهاى گزاف، و قارونان تورّمآفرين، و سردمداران «كيل و ميزان»، و انبوه كاسبان متجاوز، امر به معروف كنند و بگويند كه حقوق محرومان گوناگون را به ايشان باز گردانيد؛ و نيز بىآنكه توانگران را از اين «منكر» جامعه برانداز باز دارند كه همان غصب كردن حقوق و اموال و ارزاق مردم است، و ايجاد تورّمهاى مرموز، و افسار گسيخته، و سرسامآور، و مكيدن بسيار ظالمانه خون تودهها ... بىهيچ ناظرى و مسئولى ... و بدون اينكه براى اجراى عدالت اجتماعى و قضائى و اقتصادى و معيشتى كسانى به جنبش در آيند، و به مردم آگاهى دهند، و آنان را از حقوق خويش آگاه سازند، و از ظلمهاى ناروا و گستردهاى كه به دست كسانى مختلف و صاحب نفوذ و رابطه، بر آنان مىرود مطّلع گردانند، اين كسان و داعيهداران، به هدف مورد نظر دين، و تحقّق يافتن احكام آن در سطح عموم، و گردن نهادن مردمان از روى ميل و رغبت- به آداب آن- دسترسى پيدا نخواهند كرد.
و اين واقعيّتى است كه تعاليم اسلامى از سويى، و تجربههاى اخير از سويى ديگر، آن را روشن كرده است، ليكن بسيارى از علماى دين از آن غافل ماندهاند، و بسيارى از حاكمان منتسب به دين از آن تغافل مىكنند. و سلاطين تكاثر و سرمايهدارى و واردات و توليدات نيز، دوست ندارند كه متولّيان دين يا حكومت به اين گونه امور بپردازند، و حتى مردم از كارها و برنامهها و زدوبندها و دارائيهاى آنان و چگونگى سفرها و سفرههاى عروسيها و شادخواريها و ريخت و پاشهاى تكاثرگرايان آگاه گردند.
الحياة / ترجمه احمد آرام، ج6، ص: 633
ب- عدالت، قرار دادن امور در جاهاى خود
الإمام علي «ع»: العدل يضع الأمور مواضعها. «نهج البلاغه»/ 1290؛ «عبده» 3/ 258»
امام على «ع»: عدالت، امور را در جاى خود قرار مىدهد.
الحياة / ترجمه احمد آرام، ج6، ص: 620
پ- عدالت، رعايت يكى از دو ملاك، براى خوشرفتارى با مردم است
الإمام علي «ع»- من العهد الأشتريّ، من المقطع الّذي علّمه فيه كيف يعامل النّاس و ينظر إليهم: ... و أشعر قلبك الرّحمة للرّعيّة و المحبّة لهم و اللّطف بهم ... فإنّهم صنفان: إمّا اخ لك في الدّين، و إمّا نظير لك في الخلق ... «نهج البلاغه»/ 993؛ «عبده» 2/ 93»
امام على «ع»- در عهدنامه مالک، آنجا كه به وى تعليم مىدهد كه چگونه با مردمان رفتار كند و به چه چشم به ايشان بنگرد: ... در دل خود نسبت به مردم احساس محبت بكن، آنان را دوست بدار و با ايشان مهربان باش، زيرا كه مردم دو دستهاند: دستهاى برادر دينى تواند، و دسته ديگر در آفرينش با تو برابرند (اى انسان، آنها هم انسانند!).
* پس برادرى ايمانى، يكى از دو ملاك براى پاسدارى از حرمت و كرامت مردم و اداى حقوق ايشان و دوست داشتن و مهربان بودن نسبت به آنان و حفظ كردن اموالشان و امثال آن است، و ملاك ديگرى نيز هست، و آن شريك بودن با ايشان است در انسانيّت كلّى و خلقت الهى.
بنابر این در جامعه و حكومت اسلامى، كرامت مردم محفوظ مىماند، و ميزانهاى عدل و داد در معامله و رفتار با هر كس- از مسلمان و غير مسلمانان- مراعات مىشود. {برای مثال} در فقه، در مبحث مالك شدن آب از راه «احراز» آمده است: «خواه احرازكننده مسلمان باشد، خواه كافر».[2]
الحياة / ترجمه احمد آرام، ج6، ص: 623
تعاليم اسلام تقواى فردى را نمىپذيرد، و كسى را كه تنها در بند خود است و اهتمامى در باره امور برادران و خواهران مسلمان خود- بلكه ديگر انسانها- ندارد، و با داشتن همسايه گرسنه شب را با سيرى به خواب مىرود، يا كسى كه به تعليم و تربيت محرومان نمىپردازد، از مسلمانى و ايمان و نجات به دور معرّفى مىكند.
و مايه دهشت است كه گروهى از پيوستگان به اسلام، اين دين انسانى سازنده افراد و زندهكننده جامعهها را، تنها منحصر در بعضى از مناسك فردى و عبادتهاى شخصى مىدانند، و از اجرا كردن احكام اجتماعى و قضايى و اقتصادى درخشان آن تن مىزنند، و چنان گمان دارند كه به بهترين صورت به آداب مسلمانى خويش عمل مىكنند، و خود را عابدانى متعهّد و پرهيزگار مىشمارند، در صورتى كه هرگز چنين نيست! خدا كسانى از بندگان خود را دوستتر دارد كه نفع آنان بيشتر به بندگان او برسد، و هيچ نفعى عامتر و فراگيرتر از كوشش مجدّانه براى اجراى عدالت در ميان تودهها نيست، تا در نتيجه، زندگى آنان شكوفا شود، و بندگان ستمديده خدا ايمنى و آسايشى پيدا كنند، و سرزمينهاى مرده زنده شود، و مردمان آن نيز از گذراندن زندگى به صورت مرگ تدريجى بيرون آيند، و همچون زندگان به داشتن حياتى بهتر بپردازند، چنان كه اين مقصود قرآنى عظيم را، سيّد و مولاى ما حضرت سيّد الشهداء «ع»، در نامهها و خطبههای خود بخوبى بيان كرده است. و اگر امر بدان گونه بود كه اين ساده لوحان و پيروان ايشان تصوّر مىكنند، چنان لازم مىآمد كه در احاديث مهدى منتظر «ع» (كه قائم به حق و عدل و زندهكننده قرآن و آشكاركننده ايمان و عملكننده به سنّتهاى پيامبر «ص» و پيرو سيره على بن ابى طالب «ع» و آخرين مصلح انسان و انسانيّت است)، چنين مىآمد: «زمين را پر از تقوى و عبادت مىكند»، با اينكه آمده است كه «زمين را پر از عدل و داد مىكند» و همين عدل و داد مقدّمه و مستلزم «تقوى» و «عبادت» درست است.
آرى، دين جز به عدل اقامه نمىشود، و حيات واقعى احكام اسلامى تنها به اجراى عدالت ميسّر خواهد شد، و هيچ چيز، به تقوى و تحقّق يافتن عام و فعلى آن در همه نواحى نزديكتر از اجراى عدالت نيست. و شكوفايى اقتصادى بهمراه عدالت معيشتى، اثرى قطعى در استقرار عدل در ميان مردم و عمل كردن مردم به عدل، و در عمل كردن ايشان به احكام دين و پذيرفتن مقياسهاى تقوى و صدق دارد، به شرط آنكه مردمان به شكلى مؤثّر و معقول ارشاد شوند، و جهت راستين حركت خود را در زندگى دينى- چنان كه بايسته و شايسته است- بشناسند.
پس بر فرد مسلمان عاقل لازم است كه از وسوسههاى ساده لوحان و فريب آفرينان پرهيز كند، و اين آگاهى را جلو چشم خويش قرار دهد كه اسلام دين اجتماعى انسانى عامّى است كه براى تقوى محل تجسّم و تحقّقى جز عمل كردن به عدالت در همه قضاياى زندگى فردى و اجتماعى و در ترازهاى گوناگون اقتصادى، از توليد و واردات و نرخگذارى و مالكيّت و مصرف نمىشناسد.
الحياة / ترجمه احمد آرام، ج6، ص: 626-627
ت- معیار عدالت در تنبيه يكى از نزديكان
الإمام علي «ع»: أمّا بعد! فإنّي كنت أشركتك في أمانتي، و جعلتك شعاري و بطانتي. و لم يكن في أهلي رجل أوثق منك في نفسي، لمواساتي و موازرتي و أداء الأمانه إليّ، فلمّا رأيت الزّمان على ابن عمّك قد كلب، و العدوّ قد حرب، و أمانة النّاس قد خزيت، و هذه الأمّة قد فتكت و شغرت، قلبت لابن عمّك ظهر المجنّ، ففارقته مع المفارقين، و خذلته مع الخاذلين، و خنته مع الخائنين، فلا ابن عمّك آسيت، و لا الأمانة أدّيت، و كأنّك لم تكن اللَّه تريد بجهادك، و كأنّك لم تكن على بيّنة من ربّك، و كأنّك انّما كنت تكيد هذه الأمّة عن دنياهم، و تنوي غرّتهم عن فيئهم، فلمّا أمكنتك الشّدّة في خيانة الأمة أسرعت الكرّة، و عاجلت الوثبة، و اختطفت ما قدرت عليه من أموالهم المصونة لأراملهم، و أيتامهم، اختطاف الذّئب الأزلّ دامية المعزى الكسيرة، فحملته إلى الحجاز رحيب الصّدر بحمله، غير متأثّم من أخذه، كأنّك- لا أبا لغيرك- حدرت إلى أهلك تراثك من أبيك و أمّك، فسبحان اللَّه! أ ما تؤمن بالمعاد؟ أو ما تخاف نقاش الحساب؟ أيّها المعدود كان عندنا من ذوي الألباب، كيف تسيغ شرابا و طعاما و أنت تعلم أنّك تأكل حراما و تشرب حراما؟ و تبتاع الإماء و تنكح النّساء من مال اليتامى و المساكين و المؤمنين، المجاهدين الّذين أفاء اللَّه عليهم هذه الأموال، و أحرز بهم هذه البلاد.
فاتّق اللَّه و اردد إلى هؤلاء القوم أموالهم، فإنّك إن لم تفعل ثمّ أمكنني اللَّه منك لأعذرنّ إلى اللَّه فيك، و لأضربنّك بسيفي الّذي ما ضربت به أحدا إلّا دخل النّار.
و و اللَّه لو أنّ الحسن و الحسين فعلا مثل الّذي فعلت، ما كانت لهما عندي هوادة، و لا ظفرا منّي بإرادة، حتّى آخذ الحقّ منهما، و أزيل الباطل عن مظلمتهما.
و أقسم باللَّه ربّ العالمين: ما يسرّني أنّ ما أخذته من أموالهم حلال لي أتركه ميراثا لمن بعدي؛ فضحّ رويدا، فكأنّك قد بلغت المدى، و دفنت تحت الثّرى، و عرضت عليك أعمالك بالمحلّ الّذي ينادي الظّالم فيه بالحسرة، و يتمنّى المضيّع فيه الرّجعة، وَ لاتَ حِينَ مَناصٍ. «نهج البلاغه»/ 956- 957؛ «عبده» 3/ 72- 75»
امام على «ع»: امّا بعد! من تو را در امانت خويش (وظايف حكومتى) شريك خود قرار دادم (و همكارى تو را پذيرفتم)، و تو را از هر جهت به خود نزديك ساختم. و در خاندانم مردى را از تو بيشتر مورد وثوق نمىدانستم كه با من مواسات و همكارى داشته باشد و امانت را به من بازگرداند. و تو هنگامى كه ديدى روزگار پسر عمويت را در فشار قرار داده، و دشمن (بر قلمرو او) شبيخون زده است، و مردم از امانتدارى روى گرداندهاند، و اين امّت گستاخ گشته (دست به خونريزى زده) و پراكنده شد، با پسر عموى خود دودوزه بازى كردى، و مانند مردمى كه او را ترك كردند تركش كردى، و با آنان كه رهایش کردند تنهايش گذاشتى، و با جمعى كه به او خيانت كردند به او خيانت كردى. پس نه (در كشاكش حوادث) به كمك پسر عمو شتافتى، و نه امانت (الهى) را ادا كردى. گويى در آن جهاد (كه در راه اسلام) كردى قصدت خدا نبود، و در كار خويش برهانى ربّانى نداشتى. و گويى مىخواستى اين امّت را در كار دنيا (و اموالشان) بفريبى، و در حال غفلت آنان اموالشان را بربايى. پس چون براى خيانت به امّت قدرت بيشترى يافتى، با شتاب حمله كردى و تيزتك برجستى، و آنچه دستت رسيد، از آن اموال كه براى بيوگان و يتيمان بود در ربودى، چنان كه گرگ تيزرو بز زخمى دست و پا شكسته را مىربايد. پس با كمال آسودگى آن همه را به حجاز بردى، بىآنكه احساس گناهى كنى؛ گويى- نه نفرين بر تو- اين مال ارث پدر و مادرت است كه به نزد خاندان خود مىبرى. سبحان اللَّه! آيا به روز بازگشت ايمان ندارى؟ و از خردهگيرى حساب قيامت هراسى به دل راه نمىدهى؟
اى كه تو را از خردمندان مىشمرديم! چگونه آب و طعامى را بر خود گوارا مىشمارى در حالى كه مىدانى حرام مىخورى و حرام مىآشامى. تو از مال يتيمان و مسكينان و مسلمانان و مجاهدانى كه خداوند در اين اموال حقّى براى آنان قرار داده است و اين شهرها را به دست ايشان گشوده است، كنيز مىخرى و زن مىگيرى؟! از خدا بترس! و اموال اين مردم را به آنان بازگردان؛ و در صورتى كه چنين نكنى و خدا تو را دسترس من قرار دهد، چنان كيفري ات دهم كه عذر من باشد در نزد خدا، يعنى گردنت را با همين شمشير مىزنم، كه تا كنون هر كس را با آن گردن زدهام يك راست به دوزخ در افتاده است.
(تو چه خيال مىكنى؟ و ديگران چه خيال مىكنند؟)، به خدا قسم، اگر حسن و حسين چنين كارى كرده بودند، لحظهاى با آنان مدارا نمىكردم، و كمترين گذشتى در حقّشان روا نمىداشتم، تا حق را از آنان بگيرم، و مظلمه اين باطل را از دامانشان فرو شويم.
من به خداى پروردگار جهانيان سوگند ياد مىكنم، كه آنچه را تو از مال مسلمانان ربودى دوست نمىداشتم كه از آن من مىبود و آن را براى نزديكانم به ارث مىگذاشتم. خوب است كه نگران خود باشى كه روزگار پايان عمر تو است، و چنان است كه زير خروارها خاك دفنشدهاى، و اعمالت را پيش رويت نهادهاند، در محلّى كه ظالمان فرياد «وا حسرتا» مىكشند، و عمر تلف كردگان (براى انجام دادن اعمال صالح)، تمنّاى بازگشت به دنيا مىكنند، در حالى كه ديگر راه فرارى (و بازگشتى) نيست!
الحياة / ترجمه احمد آرام، ج6، ص: 629-632
ث- عدالت، آفاقى گسترده
تعاليم اسلامى بر گستردگى اجراى عدالت و عموميّت آن تأكيد كرده است، چنان كه در اين تعاليم آمده است:
«العدل سائس عامّ «نهج البلاغه»/ 1290؛ «عبده» 3/ 258»
عدالت تدبيرگرى عمومى است».
به حقیقت باید عدالت را در سپهر سیاست دید و شناخت نه آنکه در قفس اخلاق آن را محبوس کرد. هم چنانکه علی(ع) راهبرد فراگیر جامعه انسانی را عدالت می شناساند. اینگونه سخنان اصولی را که «عدالت را تدبیرگری عام» می خواند مقایسه کنید با دیدگاه هایی که برای عدالت در سیاست، وزنی نمی بینند و با این حال، خود را به دین و امامت منتسب می کنند!
الحياة / ترجمه احمد آرام، ج6، ص: 637
پانوشت ها:
[1] همۀ این احادیث از کتاب «غرر الحکم» است، / 29 ، 201 ، 39 ، 146.
[2] «منهاج المتّقين»- شيخ عبد اللَّه مامقانى/ 451 (چاپ سنگى).