Zan...

Zan...


زن از ديدگاه #مولانا

قسمت دوم

حتی مرگ ليلی در ذهن مولانا مضمون آفرين عشق الهی است. او در يكی از غزل هايش كه البته بيشتر شبيه مثنوی است تا غزل ، پايان كار ليلی و مجنون را چنين باز می ‌گويد كه مجنون پس از آوارگی بسيار به محل سكونت ليلي بازگشت و از او نشان جست. به او گفتند كه ليلی در غياب وی قالب تهی كرده است، اما گور او را به وی نشان ندادند.

مجنون گفت بوی ليلی راهنمای من در رسيدن به اوست، هم چنان كه بوی پيراهن يوسف راهنمای يعقوب بود. خاك گورستان را مشت مشت بو كرد و سرانجام گور وی را يافت؛ نعره‌ای زد و جان به جانان تسليم كرد:


همان بـو شـكفتش، همان بو بكشتـش

به يك نفخه حشری، به يك نفخه لايی


مولانا اين گونه رسيدن مجنون را به ليلی ، تمثيلی برای جستجوی بوی حق از دهان اولياء می ‌داند كه سرانجام جان سالك را به حضرت حق رهنمون می ‌سازد . پس مي‌گويد:


به ليلی رسيد او، به مولی رسد جان

زمين شد زمينی، سما شد سمايی


تمام ماجراهای ليلی و مجنون در آثار مولانا با مفاهيم عرفانی و عشق الهی پيوند می ‌خورد و با شور و اشتياق خاصی تأويل می ‏شود و از اين طريق، معنوی ترين حضور زن در آثار او ظهور می ‏يابد.

مولانا از سويی ديگر زن را نماد روح و جان مي داند، او روح و جان آدمی را از اين نظر كه لطيف ترين جانب وجود و پرده‌نشين كالبد انسان است، مؤنث و از جنس زن می ‌شمارد:


سـيمرغ كـوه قاف رسيدن گرفت باز 

مـرغ دلم ز سـينه پـريدن گـرفت باز


خاتون روح خانه نشين از سرای تن 

چادركشان ز عشق دويدن گرفت باز


جان را در قالب زن ديدن، در رباعيات مولانا نيز به صورت اضافه ی نمادين «كدبانوی جان» نمايان است:


جـان را كه در آن خـانه وثاقش دادم

دل پيـش تـو بـود من نفاقش دادم


چون چندگهی نشست كدبانوی جان

عشق تو رسيد و سه طلاقش دادم


در نگرش"

"در نگرش نمادپرداز مسلمانان، آسمان و زمين در نظام جهان، نظيری از زن و مرد هستند. قدما معتقد بودند كه هفت سياره در هفت فلك آسمان، آباء علوی يا پدران آسمانی هستند و چهار عنصر آب و باد و خاك و آتش، مادران زمينی هستند كه از ازدواج آن ها و تأثير و تأثرشان، مواليد ثلاثه يعني جماد و نبات و حيوان متولد مي‏شوند. مولانا در اشعار خود به كرات اين تفكر را منعكس كرده است:


هست هر جزوی ز عالم جفت خواه

راسـت همچون كهربا و برگ كاه


آسـمان مـرد و زميـن زن در خـرد

هـرچه آن انداخت اين می ‌پرورد


هسـت سـرگردان فلك انـدر زمين

همچو مردان گرد مكسب بهر زن


ويـن زميــن كدبـانـويها می‏كنــد

بـر ولادات و رضـاعـش مي‌تنـد


پس زمين و چرخ را دان هوشـمند

چون كه كـار هوشـمندان مي‏كنند



پديده های طبيعی عالم را چنين زنده و جاندار و در تعامل با يك ديگر ديدن، از انديشه ای پويا، ژرف، اسطوره ساز و نمادپرداز برمی ‌آيد كه مولانا بي ترديد نمونه ی اعلای آن را داشته است. او در غزل ها نيز بارها به مادر بودن زمين اشاره كرده است ، از جمله :


- از چار مادر برترم و ز هفت آبا نيز هم

من گوهر كانی بدم كاينجا به ديدار آمدم


- به مثل خلقت مردم نزاد از خاك و از انجم

وگرچه زاد بس نادر ازين دامـاد و كـدبانو


- زمين چون زن، فلك چون شو، خورد فرزند چون گربه

من اين زن را و اين شو را نمی ‌دانم، نمی ‌دانم


- ای جانها ماكوی او، وی قبلهً ما كوی او

فراش ايـن كو آسمان، وين خاك كدبانوی او


اين نمادپردازی با توجه به خاصيت باروری، رويش و پرورش زمين صورت گرفته است.


ويژگی ‌های منفی يـا آن چه كه قدما در وجـود زن منفی می ‌انگاشتند، سـبب نمادپردازی های منفی نيز درباره ی زن شده است. يكی از بارزترين اين موارد، زن را نماد نفس قرار دادن است كه در اشعار مولانا نمونه های فراوان دارد.

البته بايد توجه داشت كه نفس به معني «روح و جان»‌ هم هست و در اين معنی ، نماد منفی نيست. علاوه بر اين در زبان عربی به لحاظ قائل بودن جنسيت برای اشياء و اسامی، واژه ی نفس، مؤنث تلقی می ‏شود.

اين تلقی در نمادپردازی مسلمانان بی تأثير نبوده است. مولانا در توجيه مؤنث شمردن نفس به اعتبار لفظی در زبان عربی می ‌گويد:


... اين حميرا لفظ تأنيث است، و جان

نـام تـأنيـثـش نهنــد ايــن تــازيــان


ليك از تأنيث جان را بـاك نيسـت

روح را بـا مـرد و زن اشـراك نيســت


از مـؤنـث و ز مذكـر بـرتـرسـت

اين نه آن جانست كز خشك و ترست


با اين همه خود مولانا چنان كه پيشتر گفتيم، جان را مؤنث می ‌دانست. او نفس كلی را هم كه سبب آموختن علوم و آشکار شدن معارف می ‏شود ، در وجود زنی كه مادر و معلم است، نمادينه كرده است:


چه ها می ‏كنـد مادر نفس كلی

كه تا بی لسـانی بيابد لسـانی


اما از اين نمادهای مثبت كه بگذريم، زن از ديدگاه مولانا نماد نفس در معنای منفی هم هست . مولانا نفس انسان را زن و عقل او را مرد می ‌داند و مخالفت زن و شوهر را در نزاع و مشاجره ی خانوادگی به مخالفت نفس با عقل تأويل می ‏كند؛ زيرا زن مايحتاج زندگی را می ‏خواهد و شوهر او را به صبر و توكل فرامی ‌خواند:


... مـاجـرای مـرد و زن افتــاد نقـل

آن مثـال نفس خود می ‌دان و عقـل


اين زن و مردی كه نفس است و خرد

نيك بايسته سـت بهر نيـك و بـد


زيـن دو بـايسـته دريـن خـاكی سـرا

روز و شب در جنگ و اندر ماجرا


زن همی خـواهـد حـويـج خـانقـاه

يعنی آب رو و نان و خـوان و جاه


نفـس همچـون زن پی چـاره گـری

گـاه خـاكـی گـاه جويـد سـروری


عقـل خود زين فـكرها آگـاه نيسـت

در دمـاغـش جـز غـم الله نيســت


در مهربانی های ناموجه مادر به طفل نيز كه مثلاً به پدر اعتراض می ‏كند كه بچه از رفتن به مكتب، لاغر و نزار شده، مولانا مي‌گويد: از اين مادر و مهربانی ‏های بی ‌موردش فرار كن ، زيرا «سيلی بابا به از حلوای اوست»:


هسـت مادر نفس و بـابـا عقل را

اولش تنـگی و آخر صـد گشـاد


مولانا از اين كه نفس را زن، و عقل را مرد تلقی می ‌كنند، اظهار خرسندي كرده تلويحاً می ‌گويد خوب است كه نفس زن است و ضعيف، و عقل مرد است و قوی ؛ اگر نفسِ زشت نهاد، زن نبود و مرد بود، آن وقت چه می ‌كرديم؟!


وای آنــكه عقــل او مــاده بـود

نـفس زشـتش نـر و آمـاده بود


لاجـرم مغلـوب بـاشــد عقـل او

جز سوی خسران نباشد نقل او"


"ای خنك آنكس كه عقلش نر بود

نفس زشتش ماده و مضطر بود


نمادپردازی همواره بر مبنای تشابه ميان نماد و مدلول نماد صورت می ‏گيرد. تشابه ميان نفس و زن از ديدگاه مولانا، چنان كه در موارد پيشين ملاحظه شد، دنياخواهی و راحت طلبی است ؛ تشابه ديگر رياكاری و مكاری، و راهزنی دل و دين است:


هلا ای نفس كدبانو، بنه سر بر سر زانو

ز سالوس و ز طراری نگردد جلوه اين معنی


توجه به جلوه های كاذب ظاهری و تعلقات دنيوی هم شباهت ديگر آن دو است:


زن آن باشد كه رنگ و بو بود او را ره و قبله

حقيقت نفس اماره ست زن در بينت انسان


يكی از مصاديق زنان كه با همين ويژگی، نماد نفس اماره واقع شده، بلقيس است. او به لحاظ گردن نهادن به حقيقت و ايمان آوردن به سليمان، مورد ستايش مولانا واقع شده است، اما بايد توجه داشت كه مولانا از ديدگاهی ديگر، او را پيش از پذيرفتن دعوت سليمان، نماد نفس اماره دانسته كه هدهد عقل در گوشه ی سرايش نشسته، هر لحظه منقار انديشه بر سـينه ی وی می ‌كوبيد تا از خواب غفلت بيدارش كرده، نامه به او عرضـه دارد. دلبستگی بلقيس به تخت پادشاهی خود كه قرآن هم بدان اشاره كرده، نمونه‌ای از تعلقات مادی و دنيوی بلقيس است كه زمينه ی نمادپردازی مزبور را بيش تر فراهم كرده است.

در نمادپردازی های مولانا، پدر هم چنان نماد عقل است و نشانگر امتياز انسانی و مادر نماد جسم است و مشخصه ی جانب حيوانی ، و ناگفته پيداست كه شرف اصلی از آن پدر است:


تو را چو عقل پدر بوده است و تن مادر

جمال روی پدر درنگر اگر پسری


در خانواده، زن به علت طرح و درخواست مايحتاج مادی و ترغيب شوهر به عملی ساختن آرمان های دنيوی ، نماد حرص و طمع و جانب تاريك زندگی محسوب می ‏شود و مرد به دليل عدم توجه به دنيا و كوشش در مسائل معرفتی باز هم نماد عقل و مايه ی روشنايی است:


عقل را شو دان و زن را حرص و طمع

اين دو ظلمانی و منكر، عقل شمع


دنيـا با جاذبه‌های نفسـانی كه دارد، به منزله ی زنی اسـت كه بايـد از آن حذر كرد وگرنه «مرگ پيش از مرگ» كه آرمان عارفان است، حاصل نخواهد شد:


جهدی بكن ار پند پذيری دو سه روز

تا پيشتر از مرگ بميری دو سه روز


دنيـا زن پيـرست چـه باشـد گـر تـر

بـا پيرزنی انس نگيری دو سه روز


در اين مورد خاص كه البته مفهوم نمادينش درباره ی اولياء هم عموميت پيدا كرده، حضور دنيايی زن نه تنها مردود تلقی نشده، بلكه لازم و ضروری هم دانسته شده است و گفته اند اگر اين حضور وی نبود، وجود مبارك از غايت هيبت تجليات و انوار حق گداخته می ‌شد.

زن در حريم خانواده، از ديدگاه مولانا ارزش خاصی دارد. در شعراو همسر مهم ترين انگيزه ی مرد در فعاليت‌های روزانه و تحمل بار گران زندگي است.

بسياری از حكايت‌ها و تمثيل‌های مولانا در زمينه ی خانواده و با بازيگری همسران ساخته شده است و اين نشان می ‏دهد كه او در بيان معارف و حقايق ، از زندگی عادی و روزمره ی مريدان خويش در خانواده الهام می ‏گرفته است. حتی عشقبازی زن و مرد در حريم خانواده و رابطه ی زناشويی در ذهن مولانا و تخيل او، بر خلاف سنت شاعران، شعرآفرين شده و چنان مقبول افتاده كه آن را تكرار هم كرده است:


جبرئيل است مگر باد و درختان مريم

دست بازی نگر آن سان كه كند شوهر و زن


بـاد روح قدس افتـاد و درختان مريم

دست بازی نگر آن سان كه كند شوهر و زن


در جای ديگر با الهام از اين قضيه می ‌گويد عشقبازی فقط به زن و شوهر اختصاص ندارد ؛ تمام اجزای عالم مثل حادث و قديم و عين و عرض در حال عشقبازی با يك ديگر هستند، منتهی هر يك به نوعی مخصوص خود . سپس در مقـام مصـلح اجتماعی و بـا نـگرش كاملاً دينـی مخاطب خـود را به رعايت خوش‌رفتاری و عدالت با همسر فرا می ‌خواند و او را هشدار می ‏دهد كه آيا در آن شب عروسی ، همراه عروس، او را به عنوان امانتی خوش به تو نسپرد؟ پس توجه داشته باش كه هر رفتاری را تو با او داشته باشی ، خدا هم با تو خواهد داشت:


آنچه بـا او تـو كنـی ای معتمـد

از بـد و نيـكی، خـدا با تـو كند


رفتار او با زنان خاندان خود نيز توأم با تكريم و مهربانی بوده است. زنان در خاندان مولانا از اهميت ويژه ای برخوردار بودند و همواره از نظر حقوقی با مردان مساوی دانسته می شدند. افلاكی از همسر اول مولانا يعنی گوهر خاتون سمرقندی مطلبی نقل نكرده، اما از همسر دوم او يعنی كراخاتون قونوی مطالب بسياری آورده است كه همگی محل تأمل و تأنی است . با اين حال مهم ترين زن در خاندان مولانا، عروس او بود به نام « فاطمه خاتون » كه دختر صلاح الدين زركوب و مادر چلپی جلال الدين امير عارف نيز بود.

دكتر عبد الحسين زرین كوب در « پله پله تا ملاقات خدا» آورده است: مولانا در آن چه با سلطان ولد در الزام رعايت شيخ و فاطمه خاتون به بيان می آورد، وصلت با شيخ را با آن كه از خانواده ای روستايی و فقير بودند، برای خاندان خود مايه ی سرفرازی و خرسندی بسيار می دانست . يكي از دلايلی كه فاطمه خاتون نزد مولانا از ارج و قرب بسيار برخوردار بود، پدر فاطمه خاتون يعنی صلاح الدين زركوب بود كه پس از شمس از اهميت ويژه ای نزد مولانا برخوردار بود. مولانا زمانی كه هنوز فاطمه خاتون كودك بود و به همسری فرزند وی در نيامده بود، به دليل علاقه ی فراوان به پدرش ، تعليم و تربيت او را به عهده گرفت و معلم او شد و ابتدا سواد و قران به وی آموخت.

در بررسی زن در آثار مولانا ذكر اين نكته ضروری به نظرمی ‌رسد كه نمادپردازی های منفی در اين زمينه بسيار قاطع و بی ‌رحمانه است، اما در برابر، نمادپردازی های مثبت از گستره ی وسيعی برخوردار نيست ؛ هم چنان كه نگرش منفی او به زن در برابر نگرش مثبتش رنگ می ‌بازد."

Report Page