Zan...

Zan...


"زن از ديدگاه #مولانا

مولانا در عصري مي زيسته كه زن در آن جايگاهي نداشته است. مردم آن زمان زن را نجس مي دانسته، از ديدگان پنهان داشته و او را محصور مي كردند و مورد سوء استفاده قرار مي دادند. حال در اين زمان مولانا به زن از ديدگاه ديگري نگاه مي كند. وي زنان را مخفيانه به اجتماعات نمي پذيرد. بلكه محصور ماندن زنان را كاري عبث مي شمارد. لازم به ذكر است كه مولانا با زندگاني خود ثابت كرده است، كه تفكراتش متكي به تفكر سالم اوست نه متكي به هواي نفس. چرا كه آن زمان مردهاي بسياري بودخ اند كه چندين زن را به همسري مي گرفته اند. ولي مولانا تنها پس از مرگ همسرش ( گوهر خاتون) زن ديگري را به همسري برگزيد و فبل از وي درگذشت.

همچنين مولانا در قسمتي از فيه ما فيه ضمن اشاره به عقايد آن زمان درباره زن، به گونه اي ديدگاه خود را نيز بيان مي كند. وي خطاب به مردان مي گويد:


(( شب و روز جنگ مي كنب و طالب تهذيب زن مي باشي و نجاست زن را به خود پاك مي كني. خود را در او پاك كني بهتر استكه او را در خود پاك كني. خود را به وي تهذيب كن. سوي او رو و آنچه او گويد تسليم كن، گرچه آن سخن نزد تو محال باشد. و غيرت را ترك كن گرچه وصف رجال باشد.))


مولانا در ميان زنان مريدان بسياري داشته است. و در آن زمان كه زنان در همه جا تمام روي خود را مي گرفتند در حضور مولانا نيم روي حاضر مي شدند. اما در نزد مولانا فاطمه خاتون و خواهرش هديه خاتون احترام بيشتري داشتند زيرا كه در حضور مولانا تمام روي حاضر مي شدند.

برخلاف ديگران كه مي انديشند كه ترك زن و فرزند لازمه سلوك روحاني است، مولانا ترك زن و فرزند و حتي مال و كسب را لازمه سلوك روحاني نمي بيند. و ترك اين گونه تعلقلت را زماني لازم مي داند كه انسان به سبب آن از خداوند و آنچه براي اتصال به اوست فاصله بگيرد. تعلق به زن و فرزند اگر تمام قلب سالك را فراگيرد به گونه اي كه ديگر جايي درآن براي خدا باقي نماند. باعث نابودي قلب سالك مي شود، و بايد از آن دوري جست.


نقش تربیتی مادر

مربیگری ازجمله نقش ها ی مهم مادر در زندگی انسان است که عرصه ای به وسعت هستی را دربرمی گیرد و شامل آموزش یش پاافتاده ترین مسائل تا مهمترین موجبات سعادت و شقاوت اخروی می گردد. مولانا با اشاره به این مسأله تصریح می کند که چون کودک از مادر می شنود، سخن گفتن می آموزد؛ اگر ناشنوا باشد سخن مادر را نمی شنود و در نتیجه گنگ می ماند. آنکس که بدون تعلیم، ناطق است، خداوند است و نیز حضرت آدم که خدا بدون مادر و دایه تعلیمش داد و مسیح که به اعجاز خداوندی سخن گفت تا پاکی مادر را ثابت کند. غیر از اینها همه به تعلیم مادر نیاز دارند.

ملاحظه می شود که مولانا چنان محو نقش تعلیمی مادر شده است که حتی توجه نمی کند طفل می تواند از طریق کسان دیگری مثل پدر سخن گفتن را بیاموزد. از همین دیدگاه است که «نفس کلی» هم که سبب گویا شدن انسان می گردد، در تصویر مادر نمادینه می شود:


چـــه هــا مــی کنـد مــادر نفـس کلـی

کــه تــا بــی لســانــی بیــابـد لسانی


مولانا نقش مربیگری مادر را حتی در آن دسته حکایت ها ی مثنوی که از زبان حیوانات نقل می شود(Fable) نیز به خوانندگان شعر خود منتقل می کند. او در حکایتی می گوید کره اسبی با مادرش آب می خورد؛ نگهبانان و تربیت کنندگان اسب ها سروصدا می کردند و کره اسب می رمید و آب نمی خورد. مادر که متوجه ترس کره خود شده بود، با خونسردی تجارب زندگی خود را به او منتقل کرد که تا بوده چنین بوده و مزاحمانی وجود داشته اند، تو کار خود را بکن و بگذار اینها خودشان را زحمت بدهند. وقت تنگ است پیش از آنکه از تشنگی آسیب ببینی، از آب فراوانی که در اینجا هست استفاده کن. مولانا این آموزش اسب مادر را طبق معمول خود به آموزه ها ی عرفانی پیوند می دهد که:


شهـــره کـاریــزی است پر آب حیات

آب کش تا بر دمد از تو نبات…


آب خضــــر از جـــوی نطق اولیــا

می خوریـم ای تشنـه غافل بیـا…


مــا چو آن کره هم آب جو خــوریم

سوی آن وسواس طاعن ننگریم


و در واقع می گوید آموزش ها ی مادر به مسائل اولیه زندگی محدود نمی گردد و شامل امور مهم معرفتی مثل بی اعتنایی به وسوسه ها نیز می شود.

کشش فطری و باطنی موجود میان مادر و فرزند، اهمیت نقش تربیتی مادر را بیش از پیش نمایان می سازد. این نقش با توجه به تقدم زمانی وجود مادر بر فرزند و رابطه نسبی ایشان، به نوعی سرنوشت طفل را رقم می زند و سعادت و شقاوت او را تعیین می کند. چنانکه اگر مادر منشأ شر و گناه باشد، فرزند او نیز از جنس شر و پیوسته به شر خواهد بود و بالعکس. این حقیقت در ذهن مولانا نمادی می سازد از اصلی که در جستجوی فروع خویش است و به آنها می پیوندد. لذا صورت ذهنی «مادر جهنم» ساخته می شود که به دنبال فرزندان خویش، یعنی اهل گناه است و سرانجام آنها را در آغوش خود جای می دهد:


آنکـــه بــــوده ست امـــه الهــاویــه

هــا ویـــه آمــــد مـــر او را زاویـــه


مــادر فــرزنــد جـویــــان وی است

اصــل هــا مـــر فـرع ها را در پی است


مولانا در زمینه رابطه سرنوشت فرزند و مادر، گامی هم فراتر رفته و در شعر خود به حدیث نبوی «السعید من سعد فی بطن امه و الشقی من شقی فی بطن امه» (نیکبخت کسی است که در شکم مادرش نیکبخت باشد و بدبخت کسی است که در شکم مادرش بدبخت باشد) اشاره کرده است که البته از دیدگاه ها ی مختلف، آن را می توان تأویل کرد."


"عواطف مادرانه

مولانا در عوالم مادران غور و تأملی موشکافانه دارد و در جای جای مثنوی و غزل ها ی خویش به گوشه ها یی از عواطف ایشان اشاره کرده است. از دیدگاه او همانطور که پیشتر نیز دیدیم، لرزیدن مادر بر بچه، مثل اعلای نگرانی است:


همچو مادر بر بچه، لرزیم بر ایمان خویش

از چه لرزد آن ظریف سر بسر ایمان شده


حتی اگر لحظه ها یی پیش آید که مشکلات و فشارهای زندگی از سویی و نشاط و شیطنت ها ی بی پایان طفل از سوی دیگر عرصه را بر مادر تنگ کند و او از سر عصبانیت مرگ بچه را بخواهد، مولانا مخاطب خود را توجه می دهد که در چنین مواقعی مقصود مادر از مرگ بچه، مرگ خوی بد او و فسادی است که از آن به وجود می آید نه مرگ خود بچه:


مـــادر ار گـــوید تـــرا مــرگ تو باد

مــرگ آن «خو» خواهد و مرگ «فساد»


میزان توجه و محبت مادر به فرزند چنان است که مولانا در یکی از حکایت ها ی کوتاه خود می گوید: از کسی پرسیدند در ازدواج چگونه زنی باید اختیار کرد؟ پاسخ داد: زنان در تزویج سه گونه اند: یکی به تمامی توراست(باکره)، دیگری نیمی توراست(بیوه)، سومی اصلا تو را نیست(بیوه با بچه):


چــون زشــوی اولــش کــودک بــود

مهــر و کــل خــاطــرش آنجـا رود


شدت دلبستگی و وابستگی مادر به فرزند، گاه محک آزمودن مادر در کفر و ایمان می شود، چنانکه در ماجرای شکنجه شدن مسیحیان توسط وزیر جهود می خوانیم که آتشی عظیم برپا کردند تا مسیحیانی را که در مقابل بت حاضر به سجده نبودند، در آتش افکنند. زنی را آوردند و طفل از آغوش او برگرفته در آتش افکندند. ترسید و دل از ایمان برکند و خواست به بت سجده کند. طفل به سخن در آمد که مادر من اینجا در امان هستم و خوشم، در آتش درآ تا برهان حق را ببینی. بدین گونه مهر فرزند محک ایمان مادر و محل الهام و تفضل الهی واقع گشت. مولانا در حکایت دیگری هم به ایمان آوردن زن به یمن مادر بودن و به واسطه فرزند وی اشاره کرده است. او می گوید زنی از کافران به قصد امتحان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نزد حضرتش آمد. کودک دو ماهه او در آغوشش گویا گشت وبه سخن آمد وبر پیامبری محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) شهادت داد. مادر در خشم شد. پیامبر با طفل سخن گفت و سرانجام از بهشت حنوط آمد ـ که نمادی از بوی عالم غیب است ـ و دماغ طفل و مادر آن بو را کشیده ایمان آوردند.


مقام قدسی مادر


در نظر مولانا که البته الهام گرفته از تعالیم آسمانی است، مادر بودن زن صرف نظر از زحماتی که برای بزرگ کردن طفل متحمل می شود ـ نزد خدا مأجور و منظور است. وی از زنی حکایت می کند که فرزندان بسیاری به دنیا آورده بود، اما همه آنها پس از مدت کوتاهی مرده بودند. آن زن نزد خدا فراوان نالید و شبی باغ بهشتی بی نظیری در خواب دید که بر سر در آن نام وی نوشته بود. ندا آمد که این در پاداش جانبازی صادقانه ای است که وی از خود نشان داده است و مرگ فرزندان از آن جهت بوده که وی بیش از پیش روی به خدا آرد. زن مزبور سپس فرزندان مرده خود را یک به یک در باغ یافته، به درگاه حق اعتراف کرد وگفــت


از من گــم شــد از تو گم نشد

بی دو چشم غیب، کس مردم نشـد


ملاحظه می شود که در این حکایت، زحمات اولیه مادر شدن و بخصوص دوران حمل و سپس تحمل اندوه مرگ فرزند مایه پاداش زن شده است. در قرآن کریم نیز وقتی از احترام به والدین و ارج نهادن به مادر سخن می رود، از حق مادری و سختی حاملگی و شیر دادن صحبت می شود نه از زحمات دیگری که مادر برای بزرگ کردن فرزند می کشد، آن زحمات، خود حق بزرگ دیگری است که مادر بر فرزند خود دارد؛ چنانکه گویند کسی نزد پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و گفت: مادرم پیر و خرفت شده است. به دست خویش طعامش می دهم و برای قضای حاجت بر دوشش می گیرم و طهارتش می کنم، آیا حق وی گزارده باشم؟ پیامبر فرمود: از صد یکی نگزارده باشی. به دلیل مقام والا و قدسی مادر، پیامبر فرموده است که بهشت زیر پای مادران است: «الجنه تحت أقدام الأمهات». مولانا در شعر خود


«الجنه تحت أقدام الأمهات». مولانا در شعر خود به این حدیث نبوی اشاره کرده است که «زیر پای مادران باشد جنان». اما به معنای ایهام آلود آن هم نظر دارد. در عربی جمع جنه به معنی بهشت، «جنان» (به کسر جیم) است، اما «جنان» (به فتح جیم) دل و قلب معنی می دهد. مولانا مصرع مذکور را در میانه بحث دل و ارزش آن نزد خدا آورده از قول خداوند می گوید: تو دل خود را به پیشگاه من هدیه آور که من به تو و شایستگی تو نگاه نمی کنم، بلکه به دل تو و ارزش آن نگاه می کنم..


ننگـــــرم در تـــو، در آن دل بنگــرم

تحفـــه او را آر ای جــــان بــــردرم


با تـــو او چــون است هستم من چنان

زیـــر پــای مــــادران باشــد جنــان


محبت وزیبایی زنانه، گرمابخش خانواده

مثنوی معنوی عرصه تبیین غایات زندگی و میدان تربیت مریدان مولوی است. به عبارت دیگر، مولانا از سویی واقعیت ها و حقایق عالم را با جهان بینی عرفانی خویش تفسیر می کند و از سوی دیگر روش عملی زندگی در چنین عالمی را به مخاطبان خود می آموزد و در واقع پیوندی میان زمین و آسمان ایجاد می کند. خانواده از مهمترین عرصه ها یی است که این معنا را می توان در آن پی گرفت. از دیدگاه مولانا قداست پیوند زناشویی و پایبندی زن و شوهر به یکدیگر نمادی از پایبندی انسان به عهد «الست» و عشق ازلی خداوند است و نقطه مقابل آن، روابط سست و متزلزل فحشا و هرزگی است که پذیرفتنی نیست:


اول و آخــر تو عشــق ازل خواهد بود

چون زن فاحشه هر شب تو دگر شوی مکن


از همین دیدگاه، عشق و محبت زن، انگیزه زحمات طاقت فرسای مردان در فعالیت ها ی روزانه است: خارکش. حمال، آهنگر، دکاندار، تاجر، نجار و … همگی به خاطر دلبر خانه نشین خود زحمت می کشند تا شبانگاه در کنار او از خستگی ها ی روز بیارامند:"


"ای بســــــا از نـازنینــــان خارکــش

بر امیــــد گلعــــــــذار مـــــاه وش


ای بسا حمال گشته پشت ریش(=زخم)

از بـــرای دلبــــر مـــه روی خــویش


کــرده آهنگـــر جمــال خــود سیــاه

تــا کــه شب آیــد ببوســد روی مـــاه


خواجـــه تا شب بر دکــانی چــارمیخ

زانکـــه ســروی در دلش کـرده ست بیخ


تــاجــری دریــا و خشکــی مــی رود

آن به مهر خانه شینی(=خانه نشینی) می دود


هــر کــه را با مــرده ســودایـی بود

بر امیـــــــد زنـــــده سیمـــایی بـود


آن دروگر(=درودگر،نجار) روی آورده به چوب

بر امیـــــــد خــدمت مه روی خوب


این دلبران زنده سیما انگیزه شیرین آن زحمات جانفرسا هستند و به زندگی مردان گرما و معنا می بخشند. البته نباید از این نکته غافل بود که نگرش عارفانه، غایت زندگی را بدیشان محدود نمی کند. اینان زندگان این جهانی اند و روزی به کاروان مردگان پیوسته، انس زندگانی را با خود خواهند برد. چاره چیست؟ باید غایت ها را تعالی بخشید و به خاطر زنده ای زندگی کرد که مرگ نداشته باشد:


بـــر امیـــد زنـــده ای کن اجتهـاد

کــو نگـــردد بعد روزی دو، جماد


مولانا معتقد است که هر آنچه انسان بدو عشق می ورزد، عاریه ای از اوصاف الهی دارد که البته جاودانه نیست، همچون تابش خورشید است که اصل آن را باید در خورشید جست. لذا مهر دلبران را باید به اصل آن یعنی عشق الهی پیوند داد تا زندگی انسان گرمای حقیقی را بیابد.


صبر یا جدایی (طلاق)؟

دیگر مسائل زندگی زناشویی هم در سایه عرفان، معانی عمیق تری پیدا می کند. یکی از سوژه ها یی که مولانا به کرات در آثار خود بدان پرداخته، فقر معیشتی است که در واقع برگرفته از زندگی عامه مردم و مریدان و مخاطبان خود اوست. در یکی از حکایت ها ی مثنوی، زنی از فقر و فاقه زندگی نزد شوهر درویش خود می نالد و با او درشتی می کند. مرد که می داند حق با زن است، اعتراف می کند که نفقه بر وی واجب است و قول می دهد که توان و کوشش خود را در این زمینه به کار گیرد، اما با نرمش خاصی، زن را به اندیشه و تدبر دعوت می کند که آیا تحمل این زندگی سخت و جامه خشن و مندرس بدتر است یا طلاق؟


این درشت و زشت تر یا خود طلاق؟

این تورا مکروه تر یا خود فراق؟


مولانا حکایت مزبور را به نکات عرفانی پیوند داده از مخاطبان خود می پرسد که آیا سختی ها ی طاعات و عبادات و رنج و محنت زندگی دنیوی قابل تحمل تر است یا رنج دوری از حق تعالی؟ بدین گونه مریدان خود را به بردباری در برابر ناملایمات فرامی خواند.

اختلافات و کشمکش ها ی زناشویی از مضامینی است که مولانا از جنبه ها ی مختلف تأویلی بدان نگریسته است. او به لحاظ مقام ارشادی خود و به تناسب مسائل و خواسته ها ی مریدان، این کشمکش ها را به گونه ای مطرح می کند که گویی نبض جان همسران در کف اوست و وی همچون طبیبی معنوی در جستجوی نقطه درد و یافتن علل آن است.


جلوه زن در مثنوي معنوي

هنگام مطالعه ابيات آمده در مثنوي با دو ديدگاه متفاوت روبرو مي شويم. بخشي از ابيات منعكس كننده افكار و عقايد آن زمانه درباره زن است. و بخش ديگر كه گمان مي رود ديدگاه خود مولانا باشد مقام زن رت به غايت مي ستايد.

حال چرا مولانا ديدگاه زمانه خود را در حالي كه با ديدگاه خودش متفاوت است منعكس كرده است؟ بايد گفت كه در چنين ابياتي زن تمثيلي براي نفس، ضعف و ترس قرار گرفته است. و بي شك استفاده از مقبولات مخاطب براي بيان مقاصد گوينده، از شروط بلاغت و سخنوري است.

مولانا در مثنوي خود مطالب زير را درباره زن بيان مي كند.

1 – زيبايي زن مظهر جمال الهي است.

2 – زن نيز مي تواند پير طريقت شود.

3 – در عرفان تفاوتي ميان زن و مرد وجود ندارد.

4 – غلبه مرد بر زن ظاهري و غلبه زن بر مرد حقيقي است.

5 – مرد عاقل مغلوب زن مي شود و مرد جاهل بر زن غالب مي آيد.


گفت پيغمبر كه زن بر عاقلان 

غالب آيد سخت و بر صاحب دلان


باز بر زن جاهلان غالب شوند 

كاندر ايشان تندي حيوانست بند


موارد بيان شده خلاصه اي از ديدگاه مولانا درباره زن است. حال مولانا درباره زن به عنوان يك مادر نيز مطالبي را بيان مي كند.

متولد شدن كودك با درد و رنج همراه است ولي متدر به خاطر به وجود آوردن كودك خوداين درد را تحمل مي كند. و شايد اين نشاني از صبر و فداكاري مادر نسبت به كودكش باشد. كه براي آن اين درد و رنج را تحمل مي كند. خداوند مهرباني و لطف را در دل مادر قرار داده است تا آن را نثار كودك خود كند. و شايد بتوان گفت كمتر لطف و محبتي مي تواند با محبت مادر نسبت به فرزندش در يك رديف قرار گيرد.محبت خالصانه به محبت مادر تشبيه شده است چرا كه مادر بدون هيج انتظاري محبتش را نثار فرزند مي كند. و اين دو يهني متولد شدن كودك و قرار دادن محبت در دل مادر با لطف الهي شامل مي شود.


لظف رويش سوي مصدر مي كند ***

او مقر در پشت مادر مي كند


مادر به عنوان پرورش دهنده كودك بشمار مي رود. و مولانا معتقد است كه خداوند پرورش دادن كودك را به مادر آموخته است. چنان كه مي گويد)): عجب آن بچه كه مي گريد و مادر او را شير مي دهد و اگر انديشه كند كه در اين گريه من چه فايده است؟ و چه چيز موجب شير دادن است؟ از شير بماند. حال مي "

"حال مي بينيم كه به آن سبب شير به وي مي رسد.))

خداوند قدرت محبت كردن را در دل مادر قرار داده است و اين لطف بزرگي است. زيرا كه بسيارندكساني كه قادر به ابراز محبت خود به ديگران نيستند و به اين جهت در روابط خود گاهي دچار مشكل مي شوند. و حال آنكه مادران سرچشمه محبت قرار گرفته اند. البته بايد به اين مساله توجه داشت كه محبت مادر باعث نشود كه وي از تمام خطاهاي فرزندش بگذرد و با وي برخورد نكند، چرا كه مادر وظيفه پرورش كودك را برعهده دارد و براي تربيت در برخي امور مقيد كردن و ضوابطي وجود دارد.

در عصر و زمان گذشته و حتي در همين عصر كودكان بيشتر يه همراه مادرشان هستند و از وي تاثير بسيار مي گيرند پس لازم است تا مادران با رفتار خود برخي اعمال را به آنان بياموزند.

تربيت واقعي يعني پرورش دادن، شكوفا كردن و به فعليت رساندن استعدادهاي دروني انسان. پس يك مادر بايد در شناختن استعدادهاي نيكو در فرزندش و فراهم كردن زمينه براي شكوفا شدن آنها توانا باشد. حال انسان ها متفاوت اند پس را تربيت آنها نيز متفاوت است و يك مادر بايد در تربيت چند كودك خود به اين مساله توجه داشته باشد كه نمي تواند به همه كودكان خود به يك شكل رفتار كند و اين در تربيت افراد بسيار مهم است.

مادر بودن لطفي است كه خداوند به جنس زن نموده و در پرتوي اين لطف مادر يار سنگيني از مسئوليت را به دوش مي كشد. پس بر ماست تا از مادران خود سپاس گذاري كنيم. و با اعمال خود آنها را شاد نگاه داريم. البته وظيفه هر فرزندي سپاس گذاري از والدین اش است. چه مادر و چه پدر.

به دليل عظمت جای گاه مولوی در عرصه


در عرصه ی فکر و هنر ايرانی – اسلامی و اهميت جهان بينی خاص او، بررسی و تحليل مقام زن در انديشه ی وی موضوعی قابل شمرده مي شود. شخصيتی چنين موًثر و بنيان گذار در عرصه ی دانش بشری کم نظير است. مرتبه ی استادی مولانا پيش از مقام شاعری اوست و در واقع مولانا اول صاحب نظر است و دوم شاعر. بنابراين نگاه ويژ ه ای که به جهان و انسان دارد نيز قابل اهميت است. با توجه به کلمات شفاف و رسای مولانا مخصوصاً در مثنوی واضح است که در نزد او زنان بهره ی درخوری از کمال ندارند و ارزيابی او از آن ها کاملاً منفی است. اما برای پی بردن به نظرات و عقايد مولانا در مورد زنان نمي توان تنها بر بنيان ظواهر، حکايات و تمثيلات حکم راند که در اين صورت داوری آگاهانه نخواهد بود . اگر به اين نکته يقين داشته باشيم که گردآوری مطالب مثنوی جوششی – الهامی بوده است و نه تاًليفی ، لذا روح و رنگ و گفتار مثنوی تناسب با نوع حال و نگرش آن زمان گوينده دارد و گرايش‌ها و نگرش‌ها در هر زمان خواسته و ناخواسته بر اثر موًثربوده اند . اين که بر پايه ی ظواهر الفاظ قضاوت کرده و در جای مولانا سخن گفت قابل تاًمل است. مولانا هرگز خود را اسير بندهای دست و پا گير الفاظ و قيود کلام نکرده است. شخصيت های بيشتر حکايات او تخيلی بوده و حقيقی نيستند و آن چه مقصود نهايي است نتيجه ی اخلاقی – عرفانی است که از داستان حاصل مي شود.


گر حديثت کج بود معنيت راست 

آن کجی لفظ مقبول خداست


اگر به اين باور يقين داشته باشيم که انديشه ها و افکار ما تناسب تنگا تنگی با زمانه دارد و در ظرف اجتماعی که در آن زندگی می کنيم شکل مي گيرد، بزرگان هم از اين قاعده مستثنی نبوده اند. آن ها نيز فرزندان زمانه ی خود بودند و اگرچه از سطح اجتماع خود بالاتر آمده و پاک تر می ديدند، اما رنگ و بوی روزگار خود را داشتند. آرای ما با تلقی ها و رسوم زمانه ی ما بی ربط نيست و شئون گوناگون اجتماعی كه در آن زندگی می كنيم، بر نظرات ما اثر می گذارد، چنان كه در آثار مولانا نمونه های بسياری می بينيم. حتی دانشمندانی چون ملاصدرا و ملا هادی سبزواری نيز نظری اين گونه داشته و زنان را در زمره ی حيوانات آورده اند که برای نکاح شايسته اند ، يا بسياری از شاعران و دانشمندان و سخنوران ديگر كه اين گونه فکر مي کرده اند. امروزه که زنان در هر عرصه پا گذاشته و توانايی خود را به اثبات رسانيده اند، ايده ی گذشتگان که زنان فرع بر مردانند و برای ايشان خلقت يافته اند پذيرفته نيست. البته بايد اذعان داشت يکي از علل عدم بروز قابليت های زنان در اعصار گذشته ممنوعيت و محدوديتی بود که از جانب مردان بر ايشان تحميل می شد.

در نزد مولانا روح زن و مرد بر نمی دارد، زنی و مردی از عوارض روح اند. او روح را از مرد و زن برتر می داند.


ليک از تانيث جان را باک نيست 

 روح را با مرد و زن اشراک نيست


از مونث وز مذکر برتر است 

اين نه آن جان است کز خشک و تر است


اين نه آن جان است کافزايد ز نان

يا گهي باشد چنين گاهي چنان


مولانا معتقد است که زن در کنار سيم و زر از جاذبه های نيرومند طبيعت بشر است که خداوند آفريده و در آزمونی سخت، مرد را در معرض اين جاذبه قرار داده است . او در اين آزمون، گاه مجذوب خواسته های زمينی می شود که زن مصداق بارز آن است، گاه نور آسماني جانش را مي ربايد و در اين کشاکش پرتلاطم، کشتی وجودش را خود به سوی نجات يا نابودی نهايی مي پيمايد:


گاهي نهد در طبع تو سوداي سيم و زر و زن 

گاهي نهد در جان تو نور خيال مصطفي


"گاهي نهد در طبع تو سوداي سيم و زر و زن

گاهي نهد در جان تو نور خيال مصطفي


اينسو کشان سوي خوشان وان سو کشان با ناخوشان

يا بگذرد يا بشکند کشتي دراين گرداب ها


به دليل آثاری که دلبستگی به ماديات بر روح و روان انسان مي گذارد و او را از خدا و معنويات دور ميکند، مولانا زر و زن را مظهر نفس و ملازم کافری ميداند و مخاطبان خود را از پرستش آن ها باز داشته، به مبارزه با نفس فرا مي خواند:


زر و زن را به جان مپرست زيرا

 برين دو، دوخت يزدان کافري را


جهاد نفس کن زيرا که اجريست 

 براي اين دهد شه لشکري را


گمراهی مرد از آن جا شدت می گيرد که افزار هاي اغوا گری بطور کامل در زن قرار دارد. مولانا ميگويد ابليس در آغاز آفرينش و در ماجرای مهلت خواستن


از پروردگار براي گمراه ساختن بندگانش، ابزار هایی چون خمر و باده و چنگ را ديد، اما چون زيبايی زنان را مشاهده کرد، از فرط شادی و شعف بشکن زد و به رقص افتاد که با اين ابزار ها زود تر ميتوان به مقصود رسيد. زيرا کيفيت و لطافت اين زيبايي ها به گونه ای است که فطرت زيبایی خواه انسان را که در جستجوی تجلی خداوند است ، بدين پندار غلط مي افكند که خداوند در پرده ی لطيف و نازک وجود زن جلوه کرده است. يعني در جستجوی آب به آسانی در سراب مي افتد:


... چون که خوبی زنان با او نمود

 که زعقل و صبر مردان ميربود


پس زد انگشتک به رقص اندر فتاد 

كه بده زودتر رسيدم در مراد


چون بديد آن چشمهای پر خمار

که کند عقل و خرد را بی قرار


وان صفای عارض آن دلبران 

 که بسزد چون سپند ای دل بر


رو و خال و ابرو لب چون عقيق 

 گوييا حق تافت از پرده رقيق


ميزان تاًثير زيبايی زن بر مرد و مقايسه ی آن با ساير جاذبه های مادی از چشم انداز ديگری هم قابل بررسي است.

شيفتگی انسان به ماديات ديگر يک طرفه است، مثلا" جاه ومال و مقام بی جان هستند و نمی توانند در بر انگيختن انسان فعا ليتی کنند، اما زن زيبا موجود زنده است و مظاهر حيات را دارا است، لذا ميزان مجذوبيت انسان به او بيش از پديده های ديگر است. مولانا مي گويد: «هيچ دامي خلق را ماوراي صورت خوب زنان جوان نيست. زيرا آرزوی زر و لقمه از يک طرف است: تو عاشق زري، اما زر را حيات نيست که عاشق تو باشد. در حاليکه عشق صورت زنان جوان از هر دو سوي است. تو عاشق و طالب اويي و او عاشق و طالب توست. تو حيله می کنی تا او را بدزدی و او حيله مي کند تا تو به وی راه يابی.... »

حال اگر زيبايی و عشوه و غمزه ی زن با صدای لطيف او نيز همراه شود، فتنه انگيزی و اغوا گری صد برابر مي گردد:


هست فتنه غمزه ء غمازه زن 

 ليک آن صد تو شود ز آواز زن


مي‏توان گفت زيبايی زن آزمون بزرگی بر سر راه مرد است، اما خود زن نيز در اين آزمون خطير آزموده مي‏شود. به ديگر سخن، زن هم آزمون است و هم آزموده، شايد موفقيت وی در اين آزمون دشوارتر از موفقيت مرد باشد. زمينه ی غريزی خطا در وجود آدمي مهياست و ابزارهای آن نيز در اختيار اوست؛ حال اگر عقل و تقوا، مهار نفس را رها كنند، مستورگان نيز از لغزش مصون نمانند؛ چنان كه مولانا مي‏گويد: «بسيار زنان باشند كه مستور باشند اما رو باز كنند تا مطلوبي خود بيازمايند…» به دليل همين مساعد بودن زمينه های نفسانی انسان و حضور دائمی وسوسه های شيطان ، مولانا در مواضع متعددی توصيه می ‏كند كه حكايت زن و مرد نامحرم در خلوت، حكايت آتش و پنبه است كه در يك چشم بر هم زدن هستی هر دو را خاكستر مي‏كند؛ پس اجتناب از لغزشگاه ها ضروری است:


هيچكس را با زنان محرم مدار

 كه مثال اين دو پنبه ست و شرار


آتشي بايد بشسته ز آب حق 

همچو يوسف معتصم اندر رَهَق(گناه)


كز زليخای لطيف سروقد 

 همــچو شيــران خويشتن را واكشد


زن در اشعار مولانا از سويی نماد عشق الهی، روح، جان، زمين و رويش است و از سوی ديگر نماد جسم، نفس، دنيا و حرص . البته اين نمادپردازی های مختلف، ناشی از دوگانگی نگرش مولانا به زن است كه ريشه در فرهنگ تاريخی مسلمانان دارد.

نمادها بازگوكننده ی عقايد نمادپردازان است. از آن جا كه عقايد اجتماعی و نيز نگرش مولانا به زن، دارای دو جنبه ی منفی و مثبت است و از سوی ديگر زن نيز دارای ويژگی ‌ها و ابعاد مختلف است، نماد آن در اشعار مولانا، مدلول‌های متعدد و گاه مخالف پيدا می ‏كند، در بسياری از آثار مولانا دلايلی سترگ بر نگاه خوش بينانه ی او نسبت به زنان وجود دارد و نمونه های بسياری حاکی از تحکيم شاًن مادر در مثنوی مي توان يافت :


حق مادر بعد از آن شد کآن کريم 

کرد او را از جنين تو غريم


صورتی کردت درون جسم او

 داد در حملش ورا آرام و خو


همچو جزو متصل ديد او تو را 


متصل را کرد تدبيرش جدا


حق هزاران صنعت و فن ساختست 

 تا که مادر بر تو مهر انداختست


گاه زن نماد عشق الهی است. عشق و محبت، اكسير حيات است و بهانه ی بودن؛ و اگر عشق نبود، هيچ نبود. حتـی كسـانی كه از عشـق بی بهره اند، ادراكی از تهی بودن سـينه ی خود داشته و می ‌فهمند كه چيزی از حيات كم دارند. اين معنا در جهان بينی عرفانی كه آثار مولانا نمونه‌های درخشان آن است، ژرف تر و لطيف تر بيان مي‏شود. عرفا معتقدند كه اصل همه ی محبت‌ها حضرت حق است و از اوست كه محبت در همه هستی جاری و ساری می ‏شود. بنابر اين ديدگاه، مهر و محبت ميان زن و مرد هم قطره‌ای از دريای بی كران محبت الهی است. چنان كه مولانا مي‌گويد:


اي تـو پنـاه همـه روز مِحـَن 

باز سپردم به تو من خويشتن


قلزم مهری كه كناريش نيست 

قطرهً آن، الفت مردست و زن


در نگرش عرفانی، خداوند خود با خويشتن، نرد عشق باخته و چون خواسته اين حقيقت را آشكار سازد، مخلوقات جهان را آفريده تا آينه‌ای برای محبت او باشند. بنابراين، عشق مجازی مرد و زن به يك ديگر جلوه ای از همان عشق مطلق الهی است.مولانا در بيان اين مطلب، با رعايت جانب تشبيه و تنزيه توأمان – كه سنت عرفاست- خطاب به حضرت حق مي‏گويد:"


"اي تـو پنـاه همـه روز مِحـَن 

 باز سپردم به تو من خويشتن


قلزم مهری كه كناريش نيست 

 قطرهً آن، الفت مردست و زن


در نگرش عرفانی، خداوند خود با خويشتن، نرد عشق باخته و چون خواسته اين حقيقت را آشكار سازد، مخلوقات جهان را آفريده تا آينه‌ای برای محبت او باشند. بنابراين، عشق مجازی مرد و زن به يك ديگر جلوه ای از همان عشق مطلق الهی است.مولانا در بيان اين مطلب، با رعايت جانب تشبيه و تنزيه توأمان كه سنت عرفاست- خطاب به حضرت حق مي‏گويد:


اي رهيـده جـان تـو از مـا و مـن 

 ای لطيـفه‏ ً روح اندر مـرد و زن


مرد و زن چون يك شود آن يك تويی

چون كه يكها محو شد آنك تويی


ايـن مـن و مـا بهر آن بـرسـاختي

 تـا تـو بـا خود نرد خدمت باختی


تا من و توها همه يك جان شوند

 عاقبت مسـتغرق جـانـان شــونـد


اينهمه هسـت و بيـا اي امرِ «كُن» 

ای منــزه از بيــا و از ســخـن


او حسن و زيبايی زن را دريك تلقی معنوی به شراب تشبيه كرده و صورت زيبا را به جام . در اين تلقی، خداوند، ساقی شراب مزبور است كه بندگان را سيراب مي‌سازد. شيفته ی جام گشتن و در صورت زيبا متوقف ماندن كار غافلان است. بهترين كسی كه می ‌تواند نماد عشق و جمال الهی باشد، از ديدگاه مولانا «ليلی» است ؛ او در «فيه ما فيه» و هم در «مثنوی» حكايت عيب‌جويان ليلی را نقل می ‏كند كه به مجنون گفتند زيباتر از ليلی در اين شهر بسيار است و مجنون پاسخ داد : ليلی صورت نيست و من ليلی را به صورت دوست نمی ‌دارم؛ او برای من همچون جامی است كه از آن جام، شراب می ‌نوشم . من عاشق شرابم و شما را نظر بر قدح است؛ از شراب آگاه نيستيد.


ابلهان گفتنـد مجنـون را زجهل 

حسن ليلی نيست چندان، هست سهل


بهتـر از وي صـد هزاران دلربـا 

هسـت همچـون مـاه انـدر شــهر مـا


گفت صورت كوزه است و حسن می 

می خـدايــم می ‌دهـد از نقــش وی


كوزه می ‌بينی وليكن آن شـراب

روی ننمايـد بــه چشــم نـاصـواب


اين تلقی عرفانی و معنوی از ليلی كه سرآمد نوع زن در مقام معشوقه است، فارغ از تمايلات جسمانی و صرفنظر از جنسيت اوست؛ او با ويژگی ‌های ديگری


، مظهر و نماد حق شده است. اصولاً در ادبيات فارسی تفاوت عمده‌ای ميان نگرش شاعران عرفانی و غير عرفانی به زن وجود دارد و نگرش مولانا از اين نظر محل درنگ است. پاك تر از ليلی در ميان شخصيت‌های شعر عاشقانه وجود ندارد و جالب تر آن است كه او از زيبايی وافر هم برخوردار نيست، در حالی كه زيبايی معشوق در اشعار عاشقانه نقش بسزايی ايفا می ‏كند.

ليلی نماد و تجلی گاه خداوند است؛ اما مولانا به مخاطبان خود توجه می ‏دهد كه اين نمادپردازی نبايد موجب دور شدن آن ها از توحيد گردد؛ زيرا نماد، اصالت و استقلالی از خود ندارد و مقصود اصلی در به كار بردن نماد، مدلول نماد است. به عبارت ديگر، معشوقان و از جمله ليلی پرده ای برای نمايش حق هستند و نبايد فراموش كرد كه بنا بر اصل وحدت عشق و عاشق و معشوق، هر چه هست، خداوند است و جز او در عالم وجود نيست.


اين كيست اين؟ اين كيست اين؟ در حلقه ناگاه آمده

ايـن نـور اللهيسـت ايـن، از پيـش الله آمده


ليـلی زيبـا را نـگر، خوش طالب مجنــون شــده

وان كهربای روح بين در جذب هر كاه آمده


غيرت حق، توجه نكردن بنده به معبودی غير از خداوند، روی به توحيد آوردن و استغراق در حق نيز بدين گونه بيان مي‏شود كه پادشاهی به مجنون گفت تو را چه افتاده كه خود را به عشق ليلی رسوا و بی ‌خانمان كرده‌ای؟ بيا تا خوبان به تو نمايم و بخشم. چون خوبان را جلوه آوردند، مجنون سر فرو افكنده بود و به زير می ‌نگريست. پادشـاه فرمود آخر سر را برگير و نظر كن. گفت: عشـق ليلی شمشير كشيده است؛ اگر سر بردارم، می ‌ترسم سرم را بيندازد.

ادامه دارد

Report Page