Wish

Wish

Nia , @rainbow_bts

-همیشه یکی از ارزو هام این بود که تا نمردم معشوقم رو ببینم!

اخرین جمله ای بود که از دهن دوست صمیمیش شنید.منظورش چی بود؟یعنی تاحالا عاشق کسی نشده بود؟یا هنوز بهش ابراز علاقه نکرده بود؟

پوفی کشید و سرش رو به پنجره کنارش تکیه داد و به بیرون پنجره نگاه کرد..اتوبوسی که توش نشسته بود ساعت ها دور خیابون های تکراری شهر میچرخید و گاه گاهی چند تا ادم سوار و پیاده میشدن..شاید دو ساعتی میشد که سوار این اتوبوس بود و اطراف شهر رو از نگاه میگذروند...اتوبوس ایستاد و ا/ت چشم هاشو باز کرد و با صورت راننده اتوبوس مواجه شد..

_دو ساعتی هست که اینجا نشستی..نمیخوای پیاده بشی؟

+اخ..بله بله ببخشید.

تعظیمی کرد و از روی صندلی بلند شد و از اتوبوس خارج شد..دوباره موبایلش رو برداشت تا شماره ای به گوشی دوستش بزنه..اما دوباره تماس بعد از بوقی قطع شد.هفته ای میشد که بهش زنگ میزد تا خبری ازش بگیره..اما دیگه جوابشو نمیداد...

حین فکر کردن به مشکلی که برای یونگی اتفاق افتاده بود راه هم میرفت...انقدر سرش درد میکرد که حواسش به شلوغی خیابون و ادم هایی که صداهای جیغ و دادشون به گوشش میرسید نبود..عکس ها رو یک به یکی که با دوست صمیمیش گرفته بود از توی اسکرین گوشیش مشاهده میکرد..لبخندی روی لبش نشست و زیر لب گفت

+یونگی تو اخه کجا رفتی؟

که با تموم شدن جملش با جسم نحیفی برخورد کرد...اخی گفت و سرش رو بالا اورد و با صورت اشنایی مواجه شد...

_اوه واقعا...واقعا معذرت می –

+اجوما!

خانمی که روبروش بود با برخورد چشمش به صورت ا/ت گفت:

_اوخ..ا/ت تویی..

سریع اشک هاشو کنار زد و وسایلی که روی زمینش افتاده بود رو خم شد تا برداره..ا/ت سریع خم شد و سرم و سوزن هایی که روی زمین افتاده بود رو با ملاحظه برداشت و بهشون زل زد..

+سرم و سوزن واسه چیه؟

خانمی که در حال جمع کردنشون بود سریع از شدت ناراحتی ناله کرد..

_یووو..نگیی..

و شروع به گریه کردن کرد..ا/ت دستپاچه شد و سریع کمک کرد تا روی سکویی بشینه.

+یونگی چیشده؟

اجوما چشم هاش رو پاک کرد و گفت..

_اون توی کماعه!

*دو ساعت بعد*

به سختی چشم هاشو باز کرد و بعد از دقیقه ای متوجه شد که روی یکی از صندلی های بیمارستان خوابیده..بلند شد و به اطراف نگاه کرد و به اجومایی که اونطرف تر مشغول صحبت با دکتر بود چشم دوخت..بعد از پنج دیقه ای خانمی که مادر یونگی بود به طرف تخت ا/ت اومد و گفت

_اه..ا/ت خوبی؟دکتر گفت وقتی بهوش اومدی میتونی بری!

+ام..میتونم قبل از رفتنم برم یونگی رو ببینم؟

_آهه..اره حتما!

ممنونی زیر لب گفتو دمپایی هاشو پوشید و سمت اتاق یونگی پا گذاشت..

بعد از پوشیدن لباس مناسب با ارامش پا گذاشت و وارد اتاق مورد نظر شد..دست هاش به شدت میلرزید..تحمل دیدن صورتی که باهاش هفته پیش صحبت میکرد و الان باید روی تخت بیمارستان خواب ببینه نداشت. اروم پرده رو کنار کشید و چشم هاش رو طرف صورت یونگی گرفت..چشمهای گربه ایش به خواب رفته بود چندین دستگاه دور و برش و اطرافش بودن!اروم اروم نزدیکش شد و روی صندلی نشست..

+لعنتی..چند روزه بهت زنگ میزنم!

+تو حتی جوابمو هم ندادی!

بغضشو قورت داد و ادامه داد

+چون به این حال افتاده بودی..خب حواست نبود درست رانندگی کنی؟

اشکی روی گونش جاری شد و روی دست یونگی افتاد..ا/ت دستش رو گرفت و روی دستش سرش رو تکیه داد

+میشه نری و برگردی؟

و چشم هاش رو بست....که با برخورد و دستی روی سرش دوباره باز کرد...

-معلومه که برمیگردم!

از روی دستش بلند و شد و شاهد چشم های نیمه باز یونگی شد!از خوشحالی با هول توی بغلش افتاد و گفت..

+ای مرد گنده تو حواست نیست چطور رانندگی کنی؟

یونگی خنده ای کرد و گفت:

-دلم برات تنگ شده بود..

+منم همینطور.

از توی بغلش بیرون اومد و گفت

+هیی...نگفتی اون دختر خوشبخت کیه که عاشقش شدی؟

+حاظرم خودم واست بگیرمش..بگو کیه تا برم بله شو بگیرم

و خنده ای کرد و منتظر موند.

-اون معشوق اسمش ا/تس

و دستش رو روی یقه ا/ت گذاشت و طرف خودش کشید و بوسه ارومی روی لبهاش نقش داد.

Report Page