Vv

Vv

join channel

که جین از زندان ازاد شده بود دستش تو موهای پریشونش برد

برای دیدن دختر مورد علاقش که قرار بود بعد چند سال دوباره ببینتش قلبش به سینش میکوبید

بعد هفت سال هنوز به دختر مورد علاقش برای ترس از دست دادنش اعتراف نکرده بود.

با صدای در بلند شد سمت در رفت و در رو باز کرد

جسته کوچیک دختر جلوی در دید

که با لبخند محوی نگاهش میکرد با چشم هاش تمام اجزا صورت دختر دید میزد

خوشگتر شده بود....

از رویا بیرون امد

+خوش امدی ا.ت

- ممنون

دختر هدایت کرد داخل خونه و کمکش کرد روی میز بشینه سینه قهوه رو جلوی ا.ت گذاشت.

همینطوری دقیقه ها میگذشت و جین از استرس اینک چی بگه عرق کرده بود

+کی بر میگردی دوباره شهرتون؟

-برای چهار روز دیگ بلیط دارم....


با دستش به میز چوبی فشار اورد. جین پوزخند تلخی زد. چهار روز دیگه ا.ت رو دوباره از دست میداد.

حتی دیگه راه ‌حلی نداشت تا بتونه ا.ت ‌رو منصرف کنه.

اون‌ همه صبری که کرده بود، گریه های شبانه‌ اش و بو کردن عطر شالگردن ا.ت توی اتاق تاریک قرار بود دوباره شروع بشه.

+می.. مجبور نیستی بری.....

- من مجبورم جین

+اخه چرا؟

سکوت ا.ت استرس دلشوره ای برای جین رغم زده بود که دختر بلند میشه

- واسه قهوه ممنون جین روز خوبی بود

بدون اینک حتی منتظر حرفی از طرف جین بشه رفت بیرون.....


به محض بستن در خونه جین روی زانوهاش فرود اومد و توی خودش جمع شد.

چند لحظه سکوت کافی بود تا بدشانسی ها و حرفای ا.ت یادش بیاد و گریه اش بگیره.

دستشو توی جیب سویشرتش کرد تا شالگردن ا.ت رو در بیاره بعدش یادش امد که توی زندان شالگردن ا.ت روجلوش پاره کردن....

با استینش اشکهاشو پاک کرد و تک خنده ای زد که تلخیش مثل زهری توی بدنش پخش شد.

_عالی شد.. حتی دیگه نمیتونم خودمو با عطرت اروم کنم...

.

مزاحم زندگی جین شده بود، باعث شد که پای پسرک به زندان باز بشه و هشت سال تمام با ادمای مختلف سروکله بزنه و شغلای سختی رو انتخاب کنه تا بتونه حقوق وکیل مرینت رو بده.

ذهنش دنبال موضوعی میگشت تا بفهمه چرا ا.ت چرا انقدر پرمژده شده...


با فکری که به ذهنش رسید دست از راه رفتن برداشت و سرجاش خشک شد.

نکنه ا.ت میدون جین چه حسی بهش داره

_اههه... شت نه..خدایا...


عصبی کت مشکی رنگشو دراورد و روی میز انداخت.

کارتی که شماره ا.ت روش بود روی میز افتاده بود رو برداشت و نگاهی بهش انداخت.

لبشو گاز گرفت و کت رو توی دستش فشرد.


ا. ت توی خیابون ها قدم میزد مقصد نامعلومی داشت.

- یعنی الان جین حالش خوبه؟

حالش بد بود و به خاطر ناراحتی قلبیش درد وحشتناکی تو قفسه سینش احساس کنه روی زمین افتاد و دستش روی خاک زمین کشید تا اروم بشه.

گوشیش همش زنگ میخورد و نشون میداد پسرک نگرانش شده.

خسته بود برای همین تماس قطع کرد


جین بعد پوشیدن کت کرمی رنگش سریع به سمت ادرس روند

وقتی به نیمکت رسید اثری از ا.ن ندید، استرسی افتاد توی جونش و مغزش سناریوهای ترسناکی ساخت.


- جین

برگشت و با دیدن ا.ت دوباره اروم شد

+ حالت خوبه ا.ت چرا بعد از ظهر یک دفعه ای رفتی نمیگی نگرانت میشم...


ا.ت که کارای احمقانش یادش اومده بود دستی به موهاش کشید و با پاهاش روی زمین ضرب گرفت‌.

-فقط یکم عصبی بودم.. الان خوبم

سکوت و در عین‌حال ناارومی بینشون به‌وجود اومده بود و استرسو به هردو تحمیل میکرد.


+چرا از صبح بی‌حالی؟

-فکر میکردم با خبر رفتن ا.ت مزاحمت خوشحال بشی...

+ تو مزاحم نیستژ هیچ وقت

ا. ت با لحن زهرداری گفت و پوزخندی زد.


باید جیم ‌رو از خودش زده میکرد

اما ای ‌کاش میدونست با تک‌تک کلمه‌ های که ا. ت میزد جین بیشتر میشکوند

جین هیچوقت از ا.ت متنفر نمیشد، ولی صدای شکسته شدن قلبش اونقدر براش عادی شده بود که در جواب ا.ت فقط لبخند غمگینی زد.

- تو رو خدا ولم کنم جین راحتم...

_ا. ت باور کن حرفات درد داره...


با فریاد گفت و اجازه ریخته شدن اشکهاشو به چشم دردمندش داد.

_هفت سال نبودنت و فقط از پشت شیشه ملاقات دیدنت ‌رو تحمل کردم... عشقی که ذره ذره قلبمو میسوزوند رو تحمل کردم...ا. ت دیگه نمیتونم.

ا. ت من عاشقتم... هفت ‌ساله که قلبم برات میتپه و کسی نیست تا ارومش کنه...قفسه سینم درد میکنه از بس که اون ماهیچه لعنتی رو درون خودش نگه داشته


ا.ت با شوک به جین نگاه کرد، برای اولین‌بار توی صورتش داد میزد و یقه‌شو گرفته بود. بزرگترین چیزی که ا.ت متعجب کرده اینکه عشقش یه طرفه نیست...

Report Page