Untitled

Untitled

shahvani.com

چهارده سال ازش کوچیکتره.قدش از امیر کوتاهتر و از من بلندتره.ظریف به نظر میاد البته تو این فاصله ای که من دیدمش تا با مادرش وارد مغازه بشه!
انگار رنگ چشماش روشنه.نه سبز یا آبی بلکه قهوه ای.حتما هم خوشرنگ.سفیدی پوستش حالت رنگ پریده داره.امیر دوس داره که رگ آدم معلوم باشه.میگه دیدن رگهای سبزآبی بدن حس خوناشام بودنشو بیدار میکنه.
من بهش میگفتم خوناشام.خودش میگه آبآشام!!!
حالام که آرشام!
آرشام...چه اسم قشنگی!معنی اسمشو سرچ میکنم:دارای زور خرس!
عجب معنی داره!
یادم باشه کلی سوژه اش کنم.
قرار نیس من باهاش ملاقات کنم.فقط دوس داشتم از دور ببینمش.
خودم از امیر خواستم!من مردن رو دوس دارم و اون به طرز خودخواهانه ای از من تقاضای زنده بودن میکنه!
زنده موندن به چه قیمتی وقتی حتی نمیتونم تنهایی دوش بگیرم یا غذا درست کنم!
پسرک دارای زور خرس با مادرش اومده و من به عشقم نگاه میکنم.آخ چقدر یاد فیلم لیلا افتادم! لیلا دختری که عاشق همسرش بود ولی بچه دار نمیشد.خانواده ای سنتی به تصویر کشیده شد که برای ادامه نسلشون میخواستن همسر لیلا ازدواج کنه،لیلا تصمیم میگیره خودش برای شوهرش زن بگیره!تمام احتمالاتی که الان پیش روی منه تو اون فیلم بیان شده و سنگین ترینشون اینه که نکنه من برم تو حاشیه؟اونم با دست خودم؟
حسی که دارم حسادت نیس،اسمشو نمیدونم.حس عجیبیه.تا حالا تجربه اش نکردم.
قبلا با کسی دیدمش.با فری!با فری 20 ساله که دوسته.همون اکیپ اسمی که از دوره راهنمایی با هم بودن.فری نسبت به من بی حس بود یا حداقل اینجوری وانمود میکرد.فقط یادمه اون اوایل بهم گفت:"روی امیر وقت نذار!تکپر نیس!"
من روش وقت نذاشته بودم.تمام زندگیمو گذاشته بودم.از همون عشقا که اول اسمشو رو بخار شیشه مینویسی.از همون آدما که وقتی وارد یه جمع میشی دنبالش میگردی.
و من میدیدمش که هربار غیر مستقیم بهم توجه میکنه.
حتی وقتی جواب مثبت اومدنم اومد و فرار کردم.اون بود که پیدام کرد.میخواستم هرکس که دوس داره با یه پسر خوشگل بخوابه ایدز بگیره!میخواستم زودتر بمیرم.فک میکردم مردن به همین آسونیه!
درمانو که متوقف کردم،خبر نداشت.
حالت پایدارم که ناپایدار شد فهمید.با انگشتش جلوی صورتم خط و نشون کشید که دست خودت نیس "بچه"!گفتم :"به تو چه؟ من مردنو دوس دارم!"
گفت :"پس من دیگه نیستم.تنهایی بمیر!"
فک کردم تهدیده.همیشه جواب میداد.این بار هم جواب داد.زنگ زدم که غلط کردم.بیا خونه!
گفت :"نمیشناسمت!مگه نگفتی میخوای بمیری؟من نمیخوام آدم نا امید شریکم باشه."
شده بودم مث یه تیکه کریستال گنده که هی میندازنش و میشکنه.دوباره بزرگترین تیکشو برمیدارن میکوبن زمین و باز میشکنه.یه اپسیلون سامان باقی مونده بود که اونم داشت محو میشد!
درمانو شروع کردم و نذر کردم.
تو فاز امامزاده بودم.شاید شفا پیدا میکردم!
شاید درمان پیدا میشد!هرچی نبود من که هنوز جوون بودم.
چهل شب،روزهای سه شنبه رفتم جمکران که بلکه امام عصر بهم کمک کنه.تو سفرهام با مردم حرف میزدم.هرکس یه حاجتی داشت.من میخواستم دوس پسرم بهم برگرده و درمان ایدز پیدا شه!!!
خیلی با خواسته های بقیه فرق داشت.اگه کسی ازم میپرسید میگفتم پدرم مریضه برای اون اومدم!عجب دروغگوی خبره ای بودم من!
فقط یه کلمه راست میگفتم.اونم وقتی بود که پای تلفن به امیر التماس میکردم.میگفتم :" بیا.ادامه میدم.زنده میمونم.با امید زندگی میکنم."

و زنده موندم!
چرا همه اتفاقات تلخ توی زمستون میفته؟! انگار چون طبیعت خوابه تمام خوبیا هم خوابن.ولی گربه ها بیدارن!
تازه فصل جفتگیریشونم هست.اینو مهشید گفت.از سر و صداشون عاصی شده بود.
مث من و امیر وقتی توی حموم بودیم.لیز.خیس...دستام به کف و صابون و شامپو که میخوره چندشم میشه.اگزمای لعنتی و دائمی!فقط برای آب بازی میتونم تنهایی برم حموم.به قول امیر برای آب دادن به گلهام باید تنها میرفتم ولی برای هرس کردنشون باید با امیر میرفتم.
و چقدر قشنگ هرس میکرد!میخواست موهای کیرمو با ژیلت بزنه.گفت :"هرس لازمه." یکم نگاهش کرد و باهاش بازی کرد.گفتم :"با مو ابهت کیر بیشتره.اصلا عظمتی داره."
خندید:"کیر عظیم زاده تبریز!"
تو حموم که میخندم صدام اکو میشه.اونجا صدا کردن اسمشم بهتره.گفت ساکت باش گربه!صدا از هواکش میره بالا!
و ما همیشه محکومیم به مخفی بودن و مخفی موندن.

آرشام و مامانش که از مغازه خارج شدن امیر بهم چشمکی زد و دنبالشون رفت.
منم کشیده شدم دنبالش.تو پله برقی پسره دستاشو قفل کرد پشتش و من یاد دوس پسر آرمین افتادم که وقتی باهاش تو ماشینه معذب میشینه که نکنه آرمین به پاش دست بزنه!
امیر مث آرمین نیست.انگشت اشارشو خم میکنه و با بند دومش میکشه رو پای آدم.برای حرکت بعدی با ناخنش ادامه میده.خب آدم حشری میشه دیگه!
حتی اگه کسی ندونه همجنسخواهی یعنی چی با این حرکات یه حدسایی میزنه.
فکر میکنم مادر ارشام میدونه که پسرش تمایل به همجنس داره که انقدر راحت با امیر میگه و میخنده.
همین الان پسره از من چند هیچ جلوس!
مامان من هم بهم گفت پسر کونی نمیخوام!
گفتم شماها با کردن مشکل ندارید؟اگه یکی مفعول باشه اَخه؟پس همه زنها اَخ میشن که!
داداشم گفته بود مرد فقط باید بکنه!
اینو بعدا از سیاوش یه جور دیگه شنیدم:"مرد اونه که مردارو بکنه وگرنه زنا رو که همه میکنن!"
حرفش به مذاق دوس دخترش خوش نیومده بود چون فهمید برای خوشایند من گفته!
حسادتهای زنانه...بر مبنای همین حسادتها با سیاوش کات کرد و من موندم و خودش...
ولی قبلش تجربه جنسی خوب و عجیبی باهاشون داشتم.گروپ سکس با یه زن، یه بایسکچوال اورجینال و یه گی با تمایلات فتیش!
تقریبا همزمان با دوستی ام با سیا دوس دختر داشتم.بدن زنانه و ظرافتهاشو میشناختم.حس خاصی نداشتم.نه به وجد میومدم نه بدم میومد.انگار داشتم به دست و پای یه آدم معمولی نگاه میکردم نه کس و کون یه زن، هرچند که گاهی دیدن دست یه مرد با رگهای سبز و آبی برجسته تحریکم میکنه،در حدی که ممکنه تو خود ارضایی بعدیم از ذهنم رد بشه.
تو یکی از جلسات درمانی دکتر گفته بود زمان خودارضایی اگه فکری از بدن یه مرد تو سرت افتاد سریع فکرتو عوض کن!
پیشنهادش اصلا سازنده نبود.فقط عذاب وجدانمو بیشتر میکرد.
چیزی که سیا نداشت.امیر هم نداشت.همزمان با سیا دوس دختر داشتم.سعی میکردم خودمو قانع کنم که من هم بایسکچوالم ! ولی اونطوری که سیا به حلما لذت میداد...من نمیتونستم.
سیا به وضوح از بدن زنانه لذت میبرد.دستشو رو شیار کس حلما حرکت میداد.با انگشت اشاره اش هاله قهوه ای سینه اشو ماساژ میداد و همه اینا باعث میشد که کمر حلما از زمین فاصله بگیره و دوباره خودشو محکم بکوبه زمین.من نگاهشون میکردم.هنوز شرم داشتم که سکس سه نفره رو تجربه کنم حتی با اینکه مشروب سرمو داغ کرده بود.
دفعه اولم بود.برای دفعه دوم قطعا ساده تر میشد چون آرش هم بود.بودن من و آرش و دیدن ما برای حلما بدجوری تحریک کننده بود.سکس دو تا پسر برای خیلیا حکم یه فانتزی رو داره.
فانتزی من گروپ سکس با امیر بود که هرگز عملی نشده.حتی تو تصور کردنش هم آخرش باهاش دعوا میکنم!
نمیتونم به این فکر کنم که بدن یکی دیگه زیر دستاش باشه یا کسی جز من باعث عمیق نفس کشیدنش بشه.هر رابطه ای که داشتم مث یه خراش روی بدن و روحم حک شده،دیگه با این سن فهمیدم شروع یه رابطه یعنی خداحافظی در یه زمان نه چندان دور.هیچ چیز موندنی نیس جز همین خراش ها...
و وقتی دوباره یه خراش جدید پیدا میشه،زخم عمیق و کهنه ام سر باز میکنه و من چقدر این زخمو دوس دارم.من چقدر این مردو دوس دارم...

نوشته: سامی

Source shahvani.com

Report Page