Unknown

Unknown

𝖡𝖺𝗋𝖽𝗂𝖺

خون مثل بارونی که ابر میریزه از انگشتاش چکه میکرد. اون حجم خون روی دستاش سنگینی میکرد ولی حسی که توی رگهاش تزریق میشد فقط لذت و رضایت بود.

توی چشماش هیچ حسی مشخص نبود.چاقوی توش دستش رو محکم تر گرفت و به لباس هاش و وسایلش که توی اتیش خاکستر میشدن نگاه میکرد.

سرش پایین بود و موهای بلند و مشکی رنگش توی پیشونیش ریخته بود و روی صورتش سایه مینداخت. با پرت کردن چاقوش توی اتیشی که زبانه میکشید سرش رو بالا آورد و بهش نگاه کرد.

اما اینبار این اتیش بود که انعکاسش از توی چشماش مشخص میشد.پوزخندی روی لباش شکل گرفت.

اسم یک نفر دیگه هم خط خورده بود.

...

[ ۱۴ فوریه ۲۰۱۱ - بیمارستان خصوصی نِیچر]


"متاسفم..."

صدای زمزمه آروم مرد هنگام گریه هاش توی گوشش پیچید. با اینکه تقریبا توی آغوشش فرو رفته بود و دستش داشت میون دستاش فشرده میشد انگار صداش از فرسخ ها دور به گوش میرسید.

همون طور نگاه خیس و اشک الودش رو به پنجره ای که سخاوتمندانه نور خورشید رو به داخل اتاق میتابوند نگه داشته بود.

بدون اینکه حسی توی صورتش معلوم بشه تنها اشک از چشماش روی صورت یخ زدش پایین میریخت.

اون برعکس مردی که در اغوش گرفته بودتش و آشکار احساساتش رو بیرون میریخت از درون شکسته بود.

...

[۲۵ دسامبر ۲۰۱۸]


کلیدشو توی قفل چرخوند و با دیدن تاریکی خونه و شنیدن سکوت محض آهی کشید و ضربه آرومی به پیشونیش زد. 

قدم هاشو آروم و بلند سمت اتاق برداشت و در نیمه بازشو بدون اینکه کوچیک ترین صدایی ایجاد کنه هل داد و توی چارچوبش ایستاد.

به مرد جذابی که توی تخت با آروم ترین حالت ممکن خوابیده بود نگاه کرد. با دیدن زیبایی و آرامش همسرش نتونست جلوی لبخند محوی که داشت روی لباش شکل می گرفت رو بگیره.

اروم وارد اتاق شد و کتش رو که روی دستش بود، بی توجه روی صندلی جلوی میز آرایش انداخت و کنار تخت رو به روی چهره الهه گونه همسرش زانو زد.

با یه دستش یه طرف صورتشو قاب کرد و با انگشت شستش استخون گونشو که به زیبایی به صورتش شکل داده بود رو نوازش کرد.

".. کوک"

مرد روی تخت تکونی خورد و چشم هاشو نیمه باز کرد تا همسر بدقولشو ببینه. چتری های بلندش دو طرف پیشونیش ریخته بودن و کمی بهم ریخته پیشونیش رو پوشونده بودن. چشماش حتی توی تاریکی هم برق میزدن و این ناراحت بودن ازش رو برای تهیونگ سخت میکرد.

" نبض من بیدارت کردم؟"


" درستش این بود که زود تر میومدی و تا نزدیکای صبح نذاری بخوابم"


با تموم شدن حرفش کمی از لبه تخت فاصله گرفت، چرخید و به پشت دراز کشید.

جونگ کوک همونطور که چند دکمه اول پیرهن مشکی رنگش رو باز میکرد از کنار تخت بلند و شد و لبه‌ش کنار تن پرستیدنی تهیونگ نشست


" باور کن وقتی زنگ زدی گفتی هیتت نزدیکه و حالت داره بد میشه داشتم آماده میشدم که بیام ولی یه مورد اورژانسی پیش اومد"


تهیونگ نگاهشو از الفاش گرفت و با توهم بردن صورتش و عوض کردن صداش ادای جونگ کوک رو دراورد.


" مورد اورژانسی پیش اومد"


با اینکه نمیتونست صورت مرد رو ببینه با شنیدن صدای خنده‌ی توی گلوییِ جونگ کوک، میتونست صورتش رو تصور کنه و این بینی همسرش بود که روی گردنش کشیده شد و عطرشو عمیق نفس کشید.


" قرص خوردی؟"


"شرمنده نمیخواستم وقتی یه الفای فاکی دارم توی هیتم تو وان حموم بزنم"


همونطور که انگشتای بلندشو توی موهای خوش حالت و نرم الفاش فرو میبرد از حس نفس های گرم مرد که موقع بازدم اونهارو از عمد روی نقطه حساس گردنش فرود میاورد، لرزی کرد.

چند ساعتی از کاهنده خوردنش گذشته بود و حالا دوباره با حس کردن فرومون های الفا که داشت با بدجنسی اونارو بیشتر آزاد میکرد داشت توی حساس ترین حالتش میرفت.

با کشیده شدن زبون خیس و داغ جونگ کوک روی غده رایحش ناخواسته ناله ریزی کرد و سعی کرد با فشار دادن به شونه اون الفای لعنتی از خودش دورش کنه.

میدونست علاوه بر اینکه خودش خستس و کمی درد داره همسرش هم از ساعت های طولانی کار کردن توی بیمارستان خستس و نیاز به استراحت داره.


"ششششش..."


جونگ کوک اروم زمزمه کرد و پوست صاف و نرم گردن تهیونگ رو بین لباش گرفت و کوتاه مکید و بعد گذاشتن بوسه ای روی همون نقطه سرش رو از گردنش فاصله داد. 


" درد داری؟"


همزمان با لحن آرومش دستش رو زیر تیشرت نازک مشکی رنگ تهیونگ برد و پهلوشو با انگشتای یخ زدش نوازش کرد.


" هممم .. یکم"


تهیونگ که از لذت بوسه روی گردنش چشماشو بسته بود بخاطر نوازش های اروم روی پهلوش که همیشه باعث خواب الوده شدنش میشد دوباره چشماش داشتن رو به گرمی میرفتن تا امگای حساس به خواب بره.


جونگ کوک خم شد و با کنار زدن پتو، پایین شکم تهیونگ رو که بخاطر کنار رفتن تیشرتش بخاطر دست خودش معلوم شده بود رو بوسید.


" مرخصی گرفتم. فردا اثر قرص از بین میره، اونوقت اونقد ارضات میکنم که کل بدنت از کامت خیس بشه"

دستش رو پایین تر اورد و روی رون حساس امگاش گذاشت دوباره خم شد کنار گوشش زمزمه کرد.


" اونقد توت میکوبم که از لذت نتونی هیچ جایی رو بخاطر تاری چشمات ببینی و بدون هیچ لمسی واسم بیای"


تهیونگ دستاشو بالا اورد به پهلو های کوک که حالا داشت نرمه گوشش رد بین لباش میمکید چنگ زد.


" ... جونگ کو-..مممم"

حرفش با کشیده شدن لباش بین لبای باریک و خیس همسرش قطع شد.

لباش خشن و بی وقفه به نوبت مکیده و بوسیده میشدن و برای تهیونگ فرصتی باقی نمیموند که بخواد به بوسه های سریع و خشن مرد قوی روش پاسخ بده تنها میتونست بیشتر به پهلو های سفت و عضله ایش چنگ بزنه تا کمی بذاره نفس بکشه.


" بخواب ماهی.. خوب بخواب که فردا آرزو میکنی کاش خواب بودی"


تهیونگ که همین الانش هم خواب و بیدار بود هومی زیر لب گفت و سمت جای خالی تخت به پهلو چرخید، توی خودش جمع شد و منتظر جونگ کوک موند تا بیاد و توی بغل بگیرتش.

زیاد نگذشت تا بالا تنه برهنه همسرش بهش بچسبه و محکم بین بازوهاش کشیده بشه.

عطرش رو عمیق بو کشید و دستش رو روی کمر باریک الفا انداخت تا اونم متقابلا بغلش کنه.

Report Page