Unknown

Unknown

Kim

صدای ویالون زدنش به تک تک سلولای بدنش اکسیژن میرسوند..به چشمای بسته شدش نگاه کرد و لبخند محوی زد..تهیونگ مدت طولانی ای به صورتش خیره شد تا وقتی که ویالون زدنش تموم شد..

+چطور بود ته؟

_دستای تو بود که قشنگش کرده بود!

جونگکوک لبخند بی جونی زد و کاملا نزدیک صورتش شد..نفساش به صورتش میخورد..

+دل کندن همیشه برام سخت ترین چیز تو دنیا بوده،اونم دل کندن از تو؟ دوریتو نمیتونم تحمل کنم ته ته..

تهیونگ نگاهش و بین چشماش و لباش حرکت میداد

_فکر نکن برای من دوروز ازت دور بودن آسونه همه وجودم،اما لازمه که اون ماموریت و بری،منم باهاش کنار میام..

دروغ می‌گفت! هیچوقت نمیتونست با نبود تمام زندگیش کنار بیاد،حس میکرد اکسیژن بدنش کم کم تموم میشه..

لباشو آروم و عمیق بوسید و بعد بغلش کرد

_بعد دوروز برمیگردی نه؟

+حتما برمی‌گردم،قول میدم!

چشماشو به عنوان تایید بازو بسته کرد و به چشماش نگاه کرد...

نمیدونست بار چندمه اون گوشی فاکیو میگیره تا جواب بده..

از نگرانی پوست لبی براش نمونده بود،معدش بدجور به هم می‌پیچید..

_پسره ی کله شق کجایی؟ دوروز گذشته!

قلبش تو سینه محکم خودشو میکوبید..کنترلی رو دستای لرزونش نداشت

_اگه بهم زنگ نزنی هیچوقت نمیبخشمت!

راهروهای خونرو متر کرده بود،نگاهش به ویالون جونگکوک افتاد،لبخند تلخی زد و برش داشت..

چشماشو بست و چهرشو تصور کرد،لبخندای شیرینش،حرف زدنای کیوتش،ساز زد و زد..

با زنگ خوردن گوشیش،سمت گوشیش حمله ور شد..

_بله؟

+ام...ببخشید..شما جونگکوک میشناسین؟

صدای اون مرد و تشخیص نمی‌داد

_بله من دوست پسرش هستم،شما؟

+ایشون تصادف بدی کردن،تو کما ان الان،وقتی کمی هوشیارتر بود ازش اسمشو پرسیدم،تو گوشیش بیشترین کسی که بهش زنگ زده بود شم...

صدا براش گنگ تر میشد..نفس کشیدن براش سخت تر،پسرکش تصادف کرده بود؟ تو کما بود؟ پاهاش شل شد و خورد زمین،کنترل اشکاشو نداشت..

_فقط اون آآ...آدرس و پیامک ک..کن..

4 years later

_بی خاصیت تر از شما ندیدم! خودم باید همه کارارو گردن بگیرم؟

صدای دادش تو محوطه میپیچید،حس میکرد از درون در حال فروپاشیه

قدماشو آروم برداشت و رسا تر حرف زد

+فردا! لازمه بگم چه روز مهمیه؟ لازمه بگم قراره دشمنم و بفرستم جهنم؟ کسی که تموم این چهار سال برنامه هامو نقش برآب کرده..یادتون نرفته که جئون جانگکوک به چهره ی پنهان معروفه؟ حتی چهره منو ندیده! اوه..براش متاسفم که فردا به بدترین شکل کشته میشه!

اسلحشو از جیبش در آورد و به بطری ای که ازش خیلی متر فاصله داشت شلیک کرد..

_اگه حواستونو کامل جمع کنین،تلفات نمیدیم! چا سون،تمام مدت ساپورتم میکنی،تا وقتی که به مقصدم برسم،مفهومه؟

چا سون سری تکون داد و چشماشو باز و بسته کرد..

_حالا میتونین برین!

بعد ادای احترام،جونگکوک و ترک کردن..

سرشو رو میز گذاشت و چشماشو بست

+خسته ای؟

سرشو از میز برداشت و به چا سون نگاه کرد..

_بیشتر از چیزی که فکرشو کنی!

+یادته اولین دیدارمونو؟

_یادم نیست چون وقتی چشمامو باز کردم تو خونه ی تو بودم!

چا سون همه چیز و میدونست،اما قول داده بود،اون آدمی نبود که بزنه زیر چیزی!

+درسته،تمام این سالا تمرین کردیم،آدمامونو تکمیل کردیم پ..

_تو فکر کردی من دارم جا میزنم؟

چا سون با تعجب نگاهش کرد

+معلومه که نه! وقتی خسته ای بدون عین همیشه کنارت هستم،هوم؟

جونگکوک از جاش بلند شد و محکم بغلش کرد،چا سون خوش قلب ترین آدمی بود که دیده بود و به حد کافی بهش نزدیک بود و حس آشنایی ای باهاش داشت فراتر از حد بود!

_همیشه برام سوال بود چطوری انقدر باهات حس نزدیکی دارم هیونگ؟

لبخند غمگین چا سون و هیچوقت ندید..

سرشو خسته به مبل تکیه داد،حتی میدونست فردا چخبره،اما فقط میخواست به زندگیش پایان بده و چه فرصتی بهتر از این؟

همیشه قول داده بود حتی تو نبود پسرکش زندگی کنه،ولی چهار سال خیلی براش زیادی بود..

جوری که شکسته شده بود و کسی بیشتر از خودش متوجه نمیشد

شمارشو گرفت و با دومین بوق برداشت

+جانم؟

_همه چی اوکیه؟

+میدونم منظورت اینه که جونگکوک خوبه؟

_خوب منظورمو میفهمی!

صدای خندش از پشت گوشی باعث خندش شد..

+آره خوبه،مواظبشم،هیچیم نمیدونه..

_چا سون،حواست هست که تو کار خودت شریکش نکنی؟ درسته؟ نمیخوام عین تو بیفته به خون و خونریزی!

+یا هیونگاا حواسم هست،هوم؟ خودت چطوری؟

_عین ماهی ایم که فقط با چند قطره آب زندس و آخرای عمرشه!

+همه چی درست میشه بهت قول میدم

_هیچی هیچوقت درست نمیشه چا سون،امکان نداره برگرده..

+روزی که برگشت میبینمت!

امون نداد تهیونگ جوابشو بده و فوری قطع کرد..هیچکس از نقشه های چا سون خبر نداشت جز خودش!

با اکو شدن صداها تو گوشش،حس کرد داره تنگی نفس میگیره،نفسش داشت کم کم تموم میشد

+متاسفم..ایشون هیچی از قبل یادش نمیاد..

_منظورتون چیه؟

+حافظشونو از دست دادن!

عین ماهی ای که دنبال آب بود،دهنش باز و بسته میشد..

+میگی میخوای عین بچه ها جا بزنی؟میخوای ترکش کنی؟

_نمیتونم تحمل کنم وقتی ببینم منو یادش نمیاد!

+برای همین میخوای بسپریش به من؟ حتی نمیخوای ببینیش؟

_نه نمیبینمش!

سرفه های خشکش شروع شده بود،صورتش کامل قرمز شده بود،کشون کشون خودشو به کشوی اتاق رسوند و اسپری آسمشو برداشت و چند قطره اسپری کرد..

نفس عمیقی کشید و چشماشو بست..وقتی یادش میفتاد حالش بد میشد..حتی نمی‌خواست به اون چهره‌ی پنهان فردا فکر کنه..هیچ نمیدونست چرا چا سون بهش گفته بود که فردا روزشه..

تمام این مدت با یه چهره ی ناشناس کلکل داشت،نیروهای فوق العاده ای داشت،اما دیگه از زنده بودن خسته شده بود،چون بدون پسرش زندگی نمی‌کرد!

_حواستونو به بیرون محوطه جمع کنین! من خودم کارمو بلدم!

با عجله اسلحشو از جیبش برداشت و وقتی مطمئن شد همه سربازاش بیرون رفتن،از پله ها آروم بالا رفت..از صبح محاصره شده بودن،بی صدا رسید به اتاق مخفی خودش و درو پشتش بست..

اتاق کاملا تاریک بود،سمت لامپ رفت تا روشنش کنه..اما با حس جسم سردی رو گردنش،روح از تنش پر زد!

+تکون نخور عوضی!

صداش..صداش چیزیو براش یادآوری میکرد..

_اوه،جنابِ پنهان،بالاخره گیرم انداختی؟

+از اول مطمئن بودم گیرت میندازم عوضی!

تهیونگ طی یه حرکت اسلحشو چرخوند و خودشم چرخید!

اسلحرو با یه دستش رو پیشونیش گذاشت و سریع برق و روشن کرد..

چی میدید؟دستاش لرزشش شروع شد،ضربان قلبش به حدی بالا رفت که نفس کشیدن براش سخت تر از همیشه بود..

اسلحشو از رو پیشونیش لرزون پایین آورد..

+چیشد پسرک؟ تسلیم شدی؟

لرزون لب زد

_همیشه بودم...

جونگکوک متوجه دستای لرزونش شده بود،حس عجیبی داشت،اون چهره براش از هرکسی آشنا تر بود..

با مشتی که به صورت تهیونگ خورد،رو زمین پرت شد،جونگکوک رو شکمش نشست و اسلحشو از دستش گرفت..در حدی نزدیکش بود که نفساشو حس میکرد..

تهیونگ نمیتونست نفس بکشه،چشماش تار میدید،سرفه های خشکش شروع شده بود..نزدیکی جونگکوک حالشو بدتر میکرد..

جونگکوک فهمید حالش بده..

+آسم داری؟ نمی‌دونستم انقد ضعیفی!

دستاشو تو جیب لباس و شلوار گردوند و وقتی دستش به جسم فلزی کوچیکی خورد،سریع رو لبش گذاشت و چندتا اسپری کرد..

اما همون لحظه سرش در حدی درد گرفت که اسپری از دستش افتاد رو زمین،دستاشو رو سرش فشار میداد..

تصاویر گنگی جلوش در حال حرکت بود

پسری که با نگرانی اسپری و چندبار به دهن همین مرد اسپری کرده بود

صداهایی که می‌شنید حالشو بدتر میکرد..

_خوبی روحِ من؟

_اوه هیونگ تو خیلی بدجنسی!

_میخوای برام ساز بزنی؟

_حتما برمیگردم،قول میدم!

تصاویر جلو چشمش تار و واضح میشد..این مرد چه ربطی بهش داشت؟

_تهیونگ دلم برات تنگ شده..

دوتا مردی که همو محکم بغل کرده بودن..پیانو و ویالونی که گوشهٔ یه خونه ی بزرگ جا خوش کرده بودن..

_ته ته،کافیه لب تر کنی،من همیشه کنارتم..

چشمای جونگکوک پر شده بود از اشک..دندوناشو رو هم فشار داد و با نگاهی که وحشی تر از همیشه بود بهش نگاه انداخت..

_تهیونگ؟

تهیونگ حس کرد تو وجودش طوفان به پا شده..

+یادته منو؟

_نسبتی داریم که یادم باشه؟ جز اینکه دشمنیم؟

+چطوری میتونم با کسی که عاشقشم دشمن بمونم؟

جونگکوک خنده ی پر صدایی کرد و خاک رو پاشو تکوند

_زیادی زده به سرت..زنده میخوامت فعلا!

_چا سون! بیا داخل..

چندمین شوکی بود که طی روز به تهیونگ وارد میشد؟ چا سون اینجا بود؟

چشماشو رو هم فشار داد..

+چرا فقط خلاصم نمیکنی پسرکم؟!

جونگکوک پوزخندی زد و بهش نگاه کرد..

_گفتم که،زنده میخوامت تهیونگ!

شنیدن اسمش از زیر زبونشم بعد چهارسال باعث شد اولین لبخند واقعیشو بعد این همه مدت بزنه..

چا سون آروم وارد اتاق شد و به تهیونگ نگاه کرد..

_چا سون،میسپرمش به خودت،میدونی که کجا بیاریش..

چا سون سری تکون داد و بعد اینکه جونگکوک از اتاق بیرون رفت،هجوم برد سمت تهیونگ..

+خوبی تهیونگ؟ جاییت زخمی شده؟ اوه خدای من..آسمت اذیتت نک..

_فقط ولم کن عوضی! چطوری روت میشه بعد زدن زیر تموم قولات تو روم نگاه کنی؟

چا سون کمرشو به دیوار تکیه داد و چشماشو بست..

+هیچوقت قصدم اذیت کردن هیچکدومتون نبود..اما تهیونگ،تو جا زدی،تو ولش کردی،تو تو بدترین شرایط رهاش کردی تا فقط اذیت نشی؟تو باید اذیت میشدی تا اذیت شدنشو نبینی! دکتر گفت که امید به برگشتش هست..ولی تو چیکار کردی؟ رفتی و جونگکوک و سپردی به من..

مکث کوتاهی کرد و اینبار به چشمای تهیونگ نگاه کرد.

+انتظار داشتی بشینم ببینم دوتا از کسایی که بهترین دوستمن تو زجر زندگی کنن؟ گفتی از جونگکوک محافظت کن،ولی از توعم باید محافظت کنم نه؟ تو بدون اون نمیتونی ته،خودتم اینو میدونی! جونگکوک و درس دادم،آموزش دادم،اما یه کار کردم تو وارد بازی جونگکوک بشی! کل دغدغش این شده بود بکشتت..من یه دیدار ازتون میخواستم و موفق شدم..

کشون کشون خودشو نزدیک تهیونگ کرد و دستاشو گرفت.

+بیشتر از خودتون من می‌خوام شمارو یه بار دیگه کنار هم ببینم! بعد اینکه جونگکوک برگشت،صحنه ی تصادف و بررسی میکنیم،یکی عمدی زده بوده بهش!

_تو فکر می‌کنی منو یادش میاد؟

+ همیشه کنارت هستم خودتم میدونی،من سعی میکنم یادش بیارم،تو الان یه شروع دیگه داری! شروعی که کنار عشق زندگیته،ولی فرقش اینه که اون تورو یادش نمیاد..دیگه نمیزارم جا بزنی هیونگ..نمیزارم!

صورت تهیونگ خیس از اشک شده بود،چا سون و محکم تو بغل گرفت..

_اگه تو نبودی هیچوقت بهش نمیرسیدم بچه!

+حاضری زندگی جدیدتو شروع کنی؟

_با کمال میل!



Report Page