trip

trip


نامجون خسته‌تر از همیشه کلید رو توی در چرخوند و وارد خونه شد، نور کمی از تنها پنجره‌ی توی محیط وارد میشد و فضارو نسبتا تاریک کرده بود.
چمدونش رو گوشه‌ای گذاشت و کتش رو درآورد. کنجکاو نگاهی به آشپزخونه و اتاق‌ها انداخت؛ دنبال جین بود
_جینی؟
جوابی نگرفت احتمال میداد الان سر کار باشه، پس لباس‌هاش رو درآورد و سمت حمام رفت.
به محض باز کردن در با جین برهنه‌ای مواجه شد که کنار وان ایستاده بود و خم شده دمای آب رو چک میکرد.
_سلا... نه... چیز... یعنی ببخشید.
گیج کلمات نامفهومی رو به زبون آورد و قدمی به عقب برداشت تا خارج بشه که با صدای جین متوقف شد.
_بالاخره اومدی؟
جین با لبخند پهن و درخشانی به عقب برگشت و سمت مرد خجالت زده و هول شده رفت.
_خیال کردم چند ساعت دیگه میرسی!
نگاهی به ساعت روی دیوار انداخت و به نامجون رسید، نامجونی که با صورت سرخ شده و شوکه از دیدن جین به چشم‌های درخشانش خیره شده بود.
_خب پرواز تاخیر نداشت.
دستی پشت سرش کشید و نگاهش رو دزدید، الان اون هم لبخند به لب داشت، لبخندی که زیبایی گونه‌ی گود افتاده‌اش رو به رخ می‌کشید.
_چرا خجالت میکشی؟
جین با اخم ریزی ابرویی بالا داد و لب‌هاش رو غنچه کرد:
_مگه اولین باره که همو اینجوری میبینم؟
دست‌هاش رو توی سینه حلقه کرد و دلگیر از این استقبال بی‌ذوق سرش رو به طرفی چرخوند.
_ن... نه
نامجون مکثی کرد، این لکنت لعنتی با اضطراب که به جونش افتاده بود چه معنی داشت؟! نفس عمیقی کشید و دوباره به همون حالت همیشگی برگشت:
_دلم برات تنگ شده بود آب‌نبات.
صداش بم و چشم‌هاش خمار شده بودن.
_خیلی بیشتر از چیزی که فکرش رو کنی؟
دست سردش رو روی بازوی داغ جین گذاشت و با یک حرکت اون رو به آغوش گرفت، جین که نفهمید چه اتفاقی افتاده راضی از رسیدن به جایگاه امنش ریز خندید و نامجون رو بغل کرد.
_منم، جونی.
دیگه قهر نبود و از این نامجونی که روبه‌روش قرار داشت لذت می‌برد، سرش رو از روی شونه‌ی مردونه‌اش برداشت اما هنوز کمرش اسیر دست‌های نامجون بود.
_خیلی زیاد!
دست‌هاش رو دو طرف چهره‌ی نامجون گذاشت، نخ نگاهش رو دنبال‌ کرد و به لب‌های سرخ دوست پسرش رسید، چند هفته‌ای میشد که طعم اون‌ها رو فقط توی خیالاتش مزه میکرد.

لحظاتی گذشتن، سکوت کر کننده‌ی حمام با صدای نفس‌هاشون شکسته می‌شد. برهلاف زبون‌هاشون که ثانیه‌ای از حرکت نایستاده بودند اون دو درست همون جای قبل، و با همون پوزیشن بدون هیچ تکونی قرار داشتن.

_آب‌نبات...

نامجون اول از اون لب‌های پفکی دلکند و با مک عمیقی سرش رو عقب داد.

_واقعا خیال کردی یک بوسه تمام این دوری رو جبران میکنه؟

نفس داغش بخاری روی لب‌های جین نشوند و تنش رو به لرزش انداخت، جین با احساس دست‌هایی که الان پایین‌تر از کمرش قرار داشتند ریز لبخند زد و لب پایینش رو گزید.

_برای همین بود که امروز رو مرخصی گرفتم!

لب‌های نامجون با دیدن شیطنت آب‌نباتش تا آخر کش اومدن و دوباره بوسه‌اشون رو از سر گرفت. همزمان چنگی به برجستگی‌های زیر دستش زد و به آرومی چند قدم به جلو برداشت.

هرچقدر اون مارشمالوها رو بیشتر فشار میداد صدا‌های شیرین‌تری توی گلوش خفه میشد.

با رسیدن به لبه‌ی وان سرمای دیواره‌اش پوست نرم پشت پای جین رو لمس کرد و اون دو رو وادار به توقف کرد.

الان دیگه نفس نمی‌کشیدن بلکه اون ناله‌های عمیق حکم ناله رو داشتند، ناله‌هایی که فریاد شکایت از دوری بودن.

با سر خوردن انگشت‌های بلند نامجون بین برجستگی‌های جین، هیسی کشید و بین لب‌هاش فاصله افتاد؛ ناخودآگاه سرش عقب رفت و با بستن چشم‌هاش توی آب گرم وان سقوط کردن، همزمان صدای ریختن آب با بلندترین ناله‌های مرد بزرگتر که دلیلی جز به بازی گرفته شدن توسط مرد جوان نداشت همراه شد.

_آه... جونی...

ریز نالید و نشون داد که تضاد زیبای بین داغی آب و سردی انگشت‌های نامجون چقدر لذت بخشه، دست‌هاش رو دور گردن نامجون انداخت و همزمان با قوس کمرش فرصتی برای حرف زدن پیدا کرد:

_این خیلی خوبه!

نامجون لبخند شیطونی زد و با فاصله دادن به انگشت‌هاش باعث شد کمی آب وارد آب‌نباتش بشه.

_میدونی هیونگ...

روی جین خیمه زد و به چشم‌های پر از ستاره‌اش خیره شد:

_نمیدونم از رئیسم بدم بیاد که انقدر بینمون فاصله میندازه یا ممنون باشم که همیشه منو برای تو تشنه‌تر از قبل میکنه.

جین آروم خندید و حلقه دست‌هاش رو محکم‌تر کرد طوری که سر نامجون روی شونه‌اش قرار گرفت.

_جواب این سوالو نمیدونم ولی اون پایین، بیشتر از هر زمان دیگه‌ای بهت نیاز داره!


Report Page