trip
لحظاتی گذشتن، سکوت کر کنندهی حمام با صدای نفسهاشون شکسته میشد. برهلاف زبونهاشون که ثانیهای از حرکت نایستاده بودند اون دو درست همون جای قبل، و با همون پوزیشن بدون هیچ تکونی قرار داشتن.
_آبنبات...
نامجون اول از اون لبهای پفکی دلکند و با مک عمیقی سرش رو عقب داد.
_واقعا خیال کردی یک بوسه تمام این دوری رو جبران میکنه؟
نفس داغش بخاری روی لبهای جین نشوند و تنش رو به لرزش انداخت، جین با احساس دستهایی که الان پایینتر از کمرش قرار داشتند ریز لبخند زد و لب پایینش رو گزید.
_برای همین بود که امروز رو مرخصی گرفتم!
لبهای نامجون با دیدن شیطنت آبنباتش تا آخر کش اومدن و دوباره بوسهاشون رو از سر گرفت. همزمان چنگی به برجستگیهای زیر دستش زد و به آرومی چند قدم به جلو برداشت.
هرچقدر اون مارشمالوها رو بیشتر فشار میداد صداهای شیرینتری توی گلوش خفه میشد.
با رسیدن به لبهی وان سرمای دیوارهاش پوست نرم پشت پای جین رو لمس کرد و اون دو رو وادار به توقف کرد.
الان دیگه نفس نمیکشیدن بلکه اون نالههای عمیق حکم ناله رو داشتند، نالههایی که فریاد شکایت از دوری بودن.
با سر خوردن انگشتهای بلند نامجون بین برجستگیهای جین، هیسی کشید و بین لبهاش فاصله افتاد؛ ناخودآگاه سرش عقب رفت و با بستن چشمهاش توی آب گرم وان سقوط کردن، همزمان صدای ریختن آب با بلندترین نالههای مرد بزرگتر که دلیلی جز به بازی گرفته شدن توسط مرد جوان نداشت همراه شد.
_آه... جونی...
ریز نالید و نشون داد که تضاد زیبای بین داغی آب و سردی انگشتهای نامجون چقدر لذت بخشه، دستهاش رو دور گردن نامجون انداخت و همزمان با قوس کمرش فرصتی برای حرف زدن پیدا کرد:
_این خیلی خوبه!
نامجون لبخند شیطونی زد و با فاصله دادن به انگشتهاش باعث شد کمی آب وارد آبنباتش بشه.
_میدونی هیونگ...
روی جین خیمه زد و به چشمهای پر از ستارهاش خیره شد:
_نمیدونم از رئیسم بدم بیاد که انقدر بینمون فاصله میندازه یا ممنون باشم که همیشه منو برای تو تشنهتر از قبل میکنه.
جین آروم خندید و حلقه دستهاش رو محکمتر کرد طوری که سر نامجون روی شونهاش قرار گرفت.
_جواب این سوالو نمیدونم ولی اون پایین، بیشتر از هر زمان دیگهای بهت نیاز داره!