Transaction

Transaction

Afoo

[000162]

~•معامله•~


دستش روی زیپ چمدونش لغزید و نگاهش روی ساعت دیواری خونه‌ش چرخید.

دونستن شیفت‌های کاری شریک زندگیش، عادت نبود؛ تکرار هم نبود؛ نوعی سازگاری بود.

سازگاری با ساعات کاری همدیگه‌‌...

سازگاری با لحظه‌های غم و شادی همدیگه...

و این سازگاری...

شاید تنها نقطه‌ی مثبت این زندگی مشترک بود.

سکوت توی فضای اپارتمان، جریان داشت.

خبری از هم‌نوازی پیانو و ویولن ایزاو سازاکی هم نبود.

صدای وارد شدن رمز در توی گوشش واضح شد.

چند لحظه بعد قامت خسته‌ای توی چهارچوب جا گرفت.

لبخندی به صورت اصلاح نشده‌ش زد:

_ سلام...

جواب لبخند مرد، تلخ بود و سلامش، بی‌جواب.

دسته‌ی چمدونش رو با قدم‌های سستش همراه کرد:

_ می‌خواستم باهات خداحافظی کنم!

نگاه جین، روی دست قفل شده‌ی مرد به دسته‌ی چمدونش چرخید.

زبونش رو روی لب‌های تلخ از سیگارش کشید:

_ خداحافظی؟!

چه کلمه‌ی دور و به گوش جین، ناآشنایی!

اون، هیچ وقت به پایان فکر نکرده بود.

اغاز بود و تداوم...

پایانی درکار نبود!

حتی مرگ با همه‌ی ابهتش هم نمی‌تونست پایان اون دو باشه.

نامجون نگاهش رو دزدید:

_ آره سوک‌جین! خداحافظی!

نامجون رو به روش شباهتی با نامجونی که باهاش عاشقی کرده بود، دلش به وجودش گرم بود، نبود.

این نامجون، در چشم مرد، عجیب غریب بود.

کفش‌هاش رو درنیاورد.

پا روی حساسیت خودش گذاشت و با کفش به نامجون نزدیک شد:

_ اتفاقی افتاده؟

نگاهش نکرد:

_ تازه نیست...

تازه نیست...

نامجون می‌دونست درگیره...

می‌دونست مشغله‌ش با خرید سهام‌ بیمارستان دو چندان شده...

اما...

کارش، مردی رو که دوستش داشت، دور کرده؟

_ من... من این چند وقت درگیر بودم نامجون! تو هم درگیر پروژه‌هات بودی... نتونستم... نتونستیم برای رابطه‌مون وقت بذاریم... اما... خداحافظی؟!

کلاه نقاب دارش رو روی سرش گذاشت:

_ رابطه‌ی بی‌توجه شده رو می‌شه درست کرد... اما یه رابطه‌ی گندیده رو...

پوزخندی گوشه‌ی لبش پیدا شد‌، سرش رو بالا گرفت:

_ بوی گندیدگی این رابطه، کل زندگی‌مون رو برداشته جین!

دستی لای موهاش کشید.

جراحی چند ساعته‌ش ذهنش رو به قدر کافی خسته کرده بود.

نامجون ادم غیر منطقی‌ای نبود...

اما چیزی، این وسط به خطا رفته بود!

_ نمی‌خوای بگی چی شده؟

پلک زد. باید شروع می‌کرد تا تمومش کنه:

_ وقتی بچه بودم... وقتی حرف از فرشته‌ها می‌شد... مثل بقیه‌ی بچه‌ها فکر نمی‌کردم که فرشته‌ها موجودانی مثل ادمان منتها با دوتا بال و یه حلقه‌ی طلایی با فاصله از سرشون! برای‌ من فرشته‌ها ادمایی بودن تو روپوش سفید. مثل پزشکایی که وقتی مادرم رو برای شیمی درمانی می‌بردیم، برای این‌که من نترسم، یه شکلات بهم می‌دادن و می‌گفتن زود خوب می‌شه! مامانم که خوب شد... به فرشته بودن‌شون یقین پیدا کردم... وقتی دیدمت... وقتی شغلت رو فهمیدم... دیگه کیم سوک‌جین، عموی مهربون بچه‌های اون پرورشگاه، اون نقطه‌ی شروع من و تو، نبودی... تو تصویر من از فرشته‌ها بودی... فرشته‌ای که به بچه‌های ترسیده از از دست دادن مادرشون، شکلات می‌ده و می‌گه "نترسیا! مامانت زود خوب می‌شه!"... اما...

مکث کرد.

تموم کردن سخت بود.

تغییر تصویر ذهنیش از مفهوم "فرشته" سخت‌تر...

نگاه جین روی چمدون ثابت شد.

روی زمین نشست.

مرد، نقاب کلاهش رو پایین کشید.

نمی‌خواست صورتش دیده شه.

نمی‌خواست چشم‌هایی که از اشک پر و خالی می‌شدن، دیده شن:

_ وقتی فهمیدم، کشیک می‌خری... وقتی فهمیدم، توی گواهی فوت دست می‌بری... وقتی فهمیدم، برای "پول" دلالی می‌کنی... وقتی... وقتی فهمیدم تا مریضت، پول عملشو کامل نپرداخته باشه، تیغ جراحیت رو لمس نمی‌کنی...

بغضش شکست.

نمی‌خواست ادامه بده.

نمی‌خواست خرده‌های تصویر شکسته‌ش رو به رخ جین بکشه.

شونه‌هاش می‌لرزید.

جین به شونه‌های مردونه‌ش خیره شد.

شونه‌هایی که توی شب‌های سرد و روز‌های گرمش، پناهش می‌دادن، می‌لرزید.

تا به حال گریه‌های نامجون رو ندیده بود.

نامجون ادم مغروری نبود.

اما ادمی بود که گریه‌هاش رو توی خلوت خودش نگه می‌داشت.

نامجون...

ادم گریه‌های شریکی نبود.

معادله فرق کرده بود.

جین هم فرق کرده بود.

صدای گریه‌هاش درد داشت.

ای کاش مثل هر شب، سوز ویولن سازاکی فضای خونه رو پر می‌کرد.

دیوارهای اون خونه و گوش‌های جین با گریه‌های دردناک مرد، ناآشنا بودن.

صدای گریه، کم‌رنگ شد و صدای گرفته‌ی مرد، پرده‌ی گوشش رو لرزوند:

_ تصویر توی ذهنم عوض شده جین! خواستم بمونم... خواستم درستش کنم... اما پول... انگار برای تو ارزشمندتره!

چمدونش رو کشید.

صدای غلتش چرخ‌های پلاستیکی چمدون روی پارکت‌های چوبی، از صدای گریه‌های نامجون، دردناک‌تر بودن:

_ بی‌خداحافظی نرفتم... چون فقط می‌خواستم یه سوال ازت بپرسم...

جین بی‌حرکت بود.

ذهنش رو نمی‌تونست بخونه، نگاهش رو نمی‌تونست معنا کنه... 

_ توی دنیا... چیزای زیادی برای معامله هست... اما... دکتر کیم سوک‌جین! چرا تو جون مردم رو برای معامله انتخاب کردی؟

.

.

.

.


↓لینک ناشناس↓


https://t.me/BiChatBot?start=sc-9211-ChuWWFX

_

#Scenario 

_

◦•●◉✿방탄소년단✿◉●•◦

@Persiaan_BTS_fanfic

◦•●◉✿방탄소년단✿◉●•◦

Report Page