Time

Time

Sama

وقتی وارد اون مکان بزرگ شدن با تعجب به اطرافش نگاه کرد اونجا واقعا بزرگ بود

مرد به سمتش برگشت و لب زد همینجا بمون


جیمین چندبار تو طول راه سعی کرد فرار کنه ولی وقتی دید هیج جایی رو نمیشناسه بیخیال شد


چند دقیقه ای بود که اونجا ایستاده بود اما یهو همه چی بهم ریخت همه شروع کردن به اینور و اونور دوییدن و بلند فریاد زدن که

_امپراطور توراه پایگاهن


با تعجب به سربازایی نگاه میکرد که جلوی ورودی صف کشیدن

اروم گوشه ای ایستاد و به چیزی که درحال اتفاق افتادن بود نگاه کرد

صدای سم های اسب هارو میشنید که وارد پایگاه شدن و بعد از اون مردی که با لباس های فاخر از اسب اومد پایین اون کی بود ؟؟؟ همه روبهش تعظیم میکردن


وقتی دید هیچکس حواسش نیست اروم برگشت نگاهش به دیوار تقریبا کوتاه روبه روش افتاد

دستاش رو بین سنگا برد و سعی کرد بالا بره تقریبا بالای دیوار بود که پاش لیزخورد و به پشت روی زمین افتاد

با بغض شروع کرد به فش دادن و داد کشیدن


چشماش رو محکم بسته بود و فش میداد که حس کرد کسی بالای سرش وایساده

سرش رو بالا اورد و اون مرد عجیب رو دید و بعد صداش رو شنید


_تو کی هستی از کجا اومدی چهرت شبیه ماست ولی لباسات نه


لعنتی چه صدایی داشت جیمین درحالی که اروم از رو زمین بلند میشد به طرف مرد حرکت کرد


_هی تو از پادشاه فا


با بالا اومدن دست اون مرد عجیب نگهبانی که داشت صحبت میکرد اروم شد

روبه روی مرد وایساد و با صدای ارومی گفت

_من پارک جیمینم تو اسمت چیه

بعد از گفتن قسمت دوم جملش صدای بلند هین گفتن بقیه رو شنید


_اسم من یونگیه ...مین یونگی

جیمین کمی جلوتر رفت و دستش رو روی زخم صورت مرد گذاشت ایندفعه چندتا از اون نگهبانا به سمتش حمله کردن که جیمین با ترس تو بغل اون مرد یونگی نام فرو رفت


یونگی دستش رو بالا اورد و به نگهبانا اشاره کرد که دور بشن


نگاهش رو به پایین داد و جیمین رو دید که با چشمای براق بهش نگاه میکنه


روبهش لب زد

_دنبالم بیا


به طرف اسبش حرکت کرد

وقتی به پایین اسب رسید جیمین رو دید که مثل یه جوجه اردک پشتش راه میومد

گوشه چشماش کمی چین افتاد

و همین باعث تعجب خواجه ای شد که کنارش بود

خواجه توی ذهنش با خودش تکرار میکرد که درست دیده پادشاه لبخند زده ؟؟؟؟


و از اون سمت جیمین تازه به یونگی رسیده بود کنار اسب وایساد


یونگی نگاهی به لب های برجسته جیمین انداخت و توی یه حرکت از کمرش گرفت و بلندش کرد

جیمین درحالی که محکم دستای یونگی رو گرفته بود جیغ کوتاهی کشید

یونگی جیمین رو روی اسب گذاشت و بعد خودش با یه حرکت روی اسب نشست

Report Page