Teacher

Teacher


به کلاس رو‌به‌رویش نگاه کرد و لبخندی زد، بالاخره بعد از سال‌ها به آرزویش رسیده بود! همه برای داشتن کلاسش سر و دست می‌شکوندند و دانشجو‌هاش بهترین شغل‌های ممکن رو پیدا می‌کردند. او جوان‌ترین و بهترین استاد اقتصادی بود که کشورش تا به حال داشته! به خودش افتخار می‌کرد و با خوشحالی تدریس می‌کرد.


چند روزی بود که صدای موسیقی‌ای که از کلاس کناری می‌اومد، تمرکز و اعصاب تمام دانشجو‌هاش را به هم ریخته بود. صدای اعتراضشان بلند شده بود؛ التماسش می‌کردند بره و ازشون خواهش کنه که قطعش کنند‌. استاد پارک آهی کشید و ماژیکش را روی میزش گذاشت.


«باشه باشه، ولی وای به حالتون اگه سر و صدا کنید! دو دقیقه دیگه برمی‌گردم!»


از کلاس خارج شد و در کلاس رو پشت سرش بست.


اگه فقط خودش بود، هرگز دلش نمی‌خواست که بره و درخواست کنه اون موسیقی گوشنواز قطع بشه. درک نمی‌کرد چرا دانشجو‌هاش باهاش مشکل داشتند، از نظر خودش به شدت زیبا و دلنشین بود! تا به حال همچین قطعه‌ی زیبایی رو در زندگیش نشنیده بود!


روبه‌روی در چوبی ایستاد و در زد. با شنیدنِ « بیا داخل!» آروم در رو باز کرد و وارد کلاس شد. اتاق با انواع آلات موسیقی پر شده بود و روی دیوارها تصاویری از موسیقی‌دانان معروف به چشم می‌اومد. چشمانش را چرخاند و با مردی روبه‌رو شد که در وسط اتاق، بر روی صندلی نشسته بود و گیتاری در دست داشت. مرد سرش رو بالا نیاورده بود و همچنان مشغول ساز زدن بود.


همون‌جا بود که جیمین متوجه شد که تمام مدت در اشتباه بوده و اون یک قطعه از قبل ضبط شده نبود!

مرد با دیدن این که شخص روبه‌رویش قصد ندارد چیزی بگوید، سرش رو بالا آورد و دستش رو از روی گیتار برداشت. لبخند کوچکی زد و پرسید:«می‌تونم کمکتون کنم جناب؟»


جیمین برای لحظه‌ای غرق در زیبایی‌های مرد شد. موهای مشکی بلندش، چشمان گربه مانندش و لبخند درخشان و مهربانش، قلبش را به تپش انداخته بود و گلویش را خشک کرده بود. آب دهانش را قورت داد و لبخند زد. «اومده بودم ازتون درخواست کنم تا صدای موسیقی‌تون رو قطع یا کم کنید، ولی به نظر میاد که نمی‌شه! می‌شه درخواست کنم اگه امکانش هست اتاق رو عوض کنید؟»

مرد مودبانه سر تکون داد و پرسید:«می‌تونم بپرسم چرا؟»


جیمین آهی کشید و ادامه داد: «من استادِ کلاس بغلی‌ام و دانشجو‌هام از سر‌وصدا شاکی شدن! من واقعاً متأسفم که دارم این درخواست رو می‌کنم، این‌جا کلاس شماست و حق دارید ولی خب...»


مرد خندید. « اوه! متاسفم اگه این چند روز اذیت شدید! اگه بهم می‌گفتید ساعت اومدنم رو عوض می‌کردم!» جیمین لبخندی زد، خوشحال بود که مرد روبه‌رویش تصمیم به دعوا و فحش نگرفته بود.


جیمین سر کج کرد.« شما استادَ کلاس موسیقی هستید؟» مرد با صدایی بلند ریسه رفت. چند دقیقه‌ای بلند خندید و بعد آروم گرفت. اشک‌هایش را پاک کرد و با لبخندی گفت:« معلومه که نه! من دانشجوی سال آخرم! من رو چه به استاد بودن! متأسفانه چند هفته‌ای به خاطر مریضی‌ام نتونستم بیام و مجبورم قبل از کلاس تمرین کنم!»


جیمین با گونه‌هایی سرخ از خجالت خنده‌ای کرد و گفت:« متأسفم!» نگاهی به ساعت انداخت.«اوه!من باید برم و‌گرنه دانشجوهام دیوونه می‌شند، ممنون بابت کارتون و امیدوارم بعداً هم ببینمتون!»


جیمین به سرعت اینا رو گفت و از کلاس خارج شد و متوجه خنده دلنشین مرد نشد. « به نظر جالب میای، جناب استاد کلاس بغلی!»

Report Page