Tae

Tae

#Delence

یه ماهی میشد که با دوستات به کره اومده بودید و داشتید خودتو برای اویدیشن کمپانیه بیگ هیت اماده میکردید همتون میدونستید بیگ هیت فقط برای پسرا هست اما دلتون میخواست ایندتون توی این کمپانی باشه. امروز قرار بود با دوستات برید کمپانی تا با رئیس کمپانی بیگ هیت صحبت کنید تا ازتون اودیدیشن بگیره وارد کمپانی شدید بزرگ و قشنگ بود توی این ماه بار دهم بود که به اینجا میومدید و به منشیش التماس میکردید که بزاره ببینیدیش امروز دیگه تسلیم شد و فقط تورو فرستاد توی اتاقش. وارد اتاق شدی هیچکسی نبود داشتی اطرافو نگاه میکردی که صدایی از پشتت شنیدی برگشتی سمتش 

+شما میخواستی منو ببینی؟

-اه بله سلام من ا/ت هستم

+خوشوقتم با من چیکار داشتید 

-راستش من و دوستام میخوایم گرل بند کمپانیتون بشیم 

+چی ...

با این چی گفتنش یه لحظه احساس کردی احمقی ولی به روی خودت نیاوردی و ادامه دادی

-ما مطمئنیم پیشرفت میکنیم اینجا و مثل گرل بند قبلیتون نیستیم

با تموم شدن جملت پسره قد بلندی وارد اتاق شد هردو به سمتش برگشتید و بهش نگاه کردید سعی کردی چهرشو ببینی چون ماسک زده بود نمیتونستی صورتشو تشخیص بدی 

+سلام

-سلام تهیونگ 

+با من کار داشتید 

-اه بله... 

نمیتونستی بزاری اینجوری حرفتون تموم بشه پس دوباره شروع کردی

-لطفا بهمون یه فرصت بدید 

+دختر جون ببین اگر واقعا میخوای پیشرفت کنی بهتره بری جای دیگه اینجا جای تو نیست 

دلت میخواست دعوا کنی اما ترجیع دادی فقط برگردی بیرون لحظه اخر دوباره نگاهت به اون پسر افتاد فهمیدی که اون ایدل خیلی معروفیه وقتی باهاش چشم تو چشم شدی احساس کردی ازش میترسی بالاخره از کمپانی اومدید بیرون و سعی کردید دیگه بهش فکر نکنید یه هفته از وقتی که رفتید کمپانی میگذره داشتی از محل کارت که کافه ی کوچیک و دنجی بودی برمیگشتی که یهو دستت کشیده شد و پرت شدی توی بغل یه مرد قد بلند و درشت هیکل خواستی جیغ بزنی که جلوی دهنتو گرفت به صورتش نگاه کردی فهمیدی تهیونگه همون ایدله که توی کمپانی دیدیش بازم ماسک زده بود اروم دستشو از روی دهنت برداشت .اونقدر نزدیکت شد که نفساش به لبات میخورد خیلی اروم شروع کرد به حرف زدن

+اون روز حرفاتو با رئیس کمپانی شنیدم من میتونم کاری کنم که به ارزوت برسی

-چیکار؟

+اکثر مردم حرفای مهم و ساعت ۱۲شب وسط کوچه نمیزنن میریم خونه ی من

هیچی نگفتی و دنبالش راه افتادی ترسیده بودی و سوال های مختلف ذهتو پر کرده بود چیکارت داشت ازت چی میخواست تمام راه به این چیزا فکر کردی جوری که متوجه نشدی ماشین ایستاده

+پیاده شو

-چی 

+رسیدیم

-باشه

از ماشین پیاده شدی و به اطراف نگاه کردی خونش شبیه قصر بود قصری که برات مثل جهنم بود دنبالش راه افتادی چقدر شجاع بودی که باهاش به اینجا اومده بودی رفتید توی خونه. خونه خالی بود و کسی توش نبود از پله های خونش بالا رفتید و به یه اتاق رسیدید با دیدن اتاق مطمئن شدی که حامله از این خونه بیرون میری اما دیدن اتاق نظرت عوض شد یه اتاق بزرگ که یه میز التحریر دوتا مبل یه نفره ی چرم مشکی و یه میز که بین اون دوتا مبل بود و اونا رو موازیه هم میکرد بهت نگاه کرد و بهت گفت 

+بشین 

-راحتم

+نشنیدی چی گفتم

دلت خواست بزنیش اگر بهش نیاز نداشتی حتما انجامش میدادی ولیی بجاش ترجیح دادی با لحنت نابودش کنی 

-باهام چیکار داری

جوابتو نداد و با ارامش ماسکشو دراورد و دستی به موهای مشکیش کشید و تو چشمات ذل زد

+میخوام تورو به ارزوت برسونم اما شرط داره در ازای اینکه تورو به ارزوت میرسونم تو مال من میشی

یه لحظه احساس کردی نمیتونی نفس بکشی

-میخوای برده جنسیت باشم

پوزخندی زد که مطمئنم شدی قصدش چیه

+اونم جزوی از مالیکت بحساب میاد نه؟

جوابشو ندادی بلند شدی و به سمت در رفتی که صداش باعث شد باایستی

+اگر بری هم اینده خودت هم دوستاتو نابود کردی چقدر میتونی خودخواه باشی

 داشتی زیر این همه فشار له میشدی نمیتونستی بزاری دوستات بخاطر تو نابود بشن و همینطور ارزوت که تمام زندگیت بود برگشتی و سر جات نشستی که یه کاغذ روی میز گذاشت

+بخونش

-چیه

+قرار دادمون

برگرو برداشتی و شروع کردی به خوندن.

طبق این قرار داد کنار تو زندگی میکنم حق هیچ مخالفتی باهاش ندارم بدون اجازت نمیتونم بیرون برم دیگه نمیتونم سر کار برم هرجوری که بخوای میتونی لمست کنی حق صحبت کردن با هیچ مردیو ندارم هر موقع که بخوام برم میتونم برم اما رفتنم مصادف میشه با فسخ قرار کمپانی با من .بالاخره تموم شد کاغذو گذاشتی روی میز و بهش نگاه کردی

-قبوله

+امضاش کن

برگرو امضا کردی و اثر انگشتت و مهری که خودش بهت داد رو روش زدی دیگه هیچ راهی برای برگشتت نبود تو رسما برای این پسر مغرور و خوخواه شدی 

+فردا تمام وسایلتو میاری رانندمو میفرستم دنبالت بلند شو بریم خونرو بهت نشون بدم فردا نیستم گیج نشی

بلند شدی از جات دنبالش راه افتادی دونه دونه اتاق های خونرو بهت نشون داد اما تو کوچیک ترین توجهی نمیکردی و هیچی جوابشو نمی دادی

+این اتاق توئه برای اینکه وسایلتو بزاری تخت هم داره اما تو اینجا نمیخوابی تو توی تخت من میخوابی

با گفتن این جمله سرتو بالا اوردی و بهش نگاه کردی خیلی سخت بود که جلوی گریه کردنت رو بگیری به اخرین اتاق رسیدید 

+اینم اتاق منه 

رفتید توی اتاق بزرگ ترین اتاق خونه بود یه تخت دو نفره کینگ سایز داشت که سفید بود و طراح های طلایی داشت که بالای تخت پنجره ی بزرگی داشت نور ماه که روی تشک افتاده تختو بیشتر برای یه خواب طولانی اماده میکرد تمام اتاقو نگاه میکردی که اروم انگشتاشو لای انگشتات کرد نفس حبس شد توی سینت و سعی کردی صورتتو اونور کنی

+بیا بریم حموم هم بهت نشون بدم

-اوهوم

رفتید تا روبه روی دری که توی اتاق بود درو باز کرد و داخلش رفتید حمومش اونقدر قشنگ بود که با دهن باز فقط نگاه میکردی هیچ وقت وانی به اون بزرگی ندیده بودی دستتو ول کرد و به سمت کمدی که اونجا بود رفت درشو باز کرد شروع کرد توضیح دادن

+این یه چنتا حوله نو هست مسواک و مواد شوینده هم هست که بدرد تو نمیخوره 

-من باید خونرو تمیز کنم

+نه خدمتکار میاد هم غذا درست میکنه هم خونه رو تمیز میکنه راننده هم داری و همجا با اون میری

-باشه

بعد از گفتن باشه به سمت در حرکت کردی تا اومدی در رو باز کنی با دستش درو بست دوتا دستش برات زندانی ساختن که نمیتونستی ازش فرار کنی به چشماش نگاه کردی که فاصله ی بینتو کم کرد

+کجا داری میری

-امشب برم پیش دوستام تا نگرانم نشن فردا برمیگردم

+باشه .اون قرار دادی که نوشتیم مهر مالکیتت روش بود اما اونو نمیتونی با خودت همجا ببری پس باید یه مهر مالکیت روی اینجا باشه

و انگشتشو روی ترقوت گذاشت و به سمت بالا اورد درست زیر گوشت

+شاید اینجا یا اینجا

به لبت اشاره کرد که نفسات تند شدن صورتشو برد توی گردنت و شروع کرد نفس کشیدن نفس های عمیق میکشید و خیلی اروم بیرون میداد جوری که پوست داشت میسوخت

+چه بوی خوبی میدی .بوی بدنتو دوس دارم

فقط میتونستی نفس های عمیق بکشی و سعی کنی که به عقب هولش ندی بخاطر اتفاقی که توی بچگیت افتاده بود نمیتونستی نزدیک شدن کسیو تحمل کنی توی خاطرات بچگیت به سر میبردی که یهو لبشو روی گردنت گذاشت و شروع کرد به مکیدن روی یه نقطه تمرکز کرده بود و اون تیکه رو زبون میزد جوری اینکارو انجام میداد که مطمئن بود نتیجه یه مارک کبود و در اخر گاز محکمی گرفت که سرتو ناخوداگاه به سرش فشردی بالاخره راضی شد و صورتشو از گردنت اورد بیرون و با لبخند به اثرش نگاه کرد جوری که میخندید معلوم بوده از این کار خوشش اومده اما با حرف تو از دنیای رویاهاش بیرون اومد

-الان میتونم برم

+اره

به سمت در خونه راه افتادی و از خونه خارج شدی بارون شدیدی گرفته بود و تو زیر بارون قدم میزدی اونم ساعت ۲صبح از خدا ممنون بودی که تو همچین شبی بارون اومد چون تنها چیزی بود که میتونست حالتو خوب کنه تا خونت اونقدر گریه کردی که دیگه نفس کشیدن برات سخت بود و تازه این شروعی بود برای عذاب کشیدن تو رسیدی خونه دخترا خواب بودن توهم خیلی اروم رفتی توی تخت تمام شب رو به صدای بارون گوش کردی تا وقتی که خورشیددو دیدی و اون موقع به خواب رفتی ساعت ۱۰ با صدای زنگ گوشیت از خواب بیدار شدی گوشیتو برداشتی و جواب تماسو دادی 

-الو

+سلام خانم ا/ت 

-بله خودمم شما

+من از کمپانیه بیگ هیت تماس میگیرم

با شنیدن اسم بیگ هیت یاد اتفاق های دیشب افتاد

-بله بفرماید 

+رئیس کمپانی تصمیم گرفتن به شما دوستاتون یه فرصتی بدن تا خودتونو ثابت کنید لطفا تا یک ساعت دیگه اینجا باشید

-اه باشه ممنون 

تو چون همه چیو از قبل میدونستی اصلا ذوق زده نشدی اما تظاهر کردی شادی و به سرعت به دوستات خبر دادی دوستات خیلی جیغ میزدن و توهم برای اینکه متوجه نشن باهاشون دیونه بازی در اوردی

اماده شدید و رفتید کمپانی از خودت و دوستات یه اویدیشن کوچیک گرفتن تا مطمئن بشن که خوبید تا تمام مراحل و طی کردید و قرار داد و نوشتید تا ساعت ۶ طول کشید نمیدونستی چجوری به دوستات بگی که باهاشون توی خوابگاه نمیری از کمپانی اومدید بیرون و به خونتون رفتید مشغول جمع کردن وسایل بودید که دوستاتو صدا کردی 

 -بچه ها

+بله

- من نمیتونم باهاتون به خوابگاه بیام

با گفتن این حرف یهو سه ریی یهو جیغ کشید

+چی نمیخوای ایدل بشی

-نه سه ریی میخوام ولی من خوابگاه نمیام

بالاخره نارا شروع کرد حرف زدن

+خوب پس کجا میمونی

-خونه دوست پسرم

+تو مگه دوست پسر داری

-اره اما به کسی نگید من اونجا میمونم باشه 

+باشه

*باشه

بغلشون کردی که یهو گوشیت زنگ خورد شماره ناشناس بود و سیوش نکرده بودی رفتی و گوشیو برداشتی 

-الو

+یه ماشین جلوی دره وسایلتا جمع کن و بیا

یه ماهی میشد که با دوستات به کره اومده بودید و داشتید خودتو برای اویدیشن کمپانیه بیگ هیت اماده میکردید همتون میدونستید که بیگ هیت فقط برای پسراست اما دلتون میخواست ایندتون توی این کمپانی باشه امروز قرار بود با دوستات برید کمپانی تا با رئیس کمپانی بیگ هیت صحبت کنید تا ازتون اودیدیشن بگیره وارد کمپانی شدید توی این ماه بار دهم بود که به اینجا میومدی و به منشیش التماس میکردی که بزاره ببینیش امروز دیگه تسلیم شد و فقط تورو فرستاد توی اتاقش وارد اتاق شدی.خالی بود داشتی اطرافو نگاه میکردی که صدایی از پشتت شنیدی برگشتی سمتش 

+شما میخواستی منو ببینی؟

-اه بله سلام من ا/ت هستم

+خوشوقتم با من چیکار داشتید 

-راستش من و دوستام میخوایم گرل بند کمپانیتون بشیم 

+چی ...

با این چی گفتنش یه لحظه احساس کردی احمقی ولی به روی خودت نیاوردی و ادامه دادی

-ما مطمئنیم پیشرفت اینجا پیشرفت میکنیم و مثل گرل بند قبلیتون نیستیم

با تموم شدن جملت پسره قد بلندی وارد اتاق شد هردو به سمت در برگشتید و بهش نگاه کردید چون ماسک زده بود نمیتونستی صورتشو تشخیص بدی 

+سلام

-سلام تهیونگ 

+با من کار داشتید 

-اه بله... 

نمیتونستی بزاری اینجوری حرفتون تموم بشه پس دوباره شروع کردی

-لطفا بهمون یه فرصت بدید 

+دختر جون ببین اگر واقعا میخوای پیشرفت کنی بهتره بری جای دیگه اینجا جای تو نیست 

دلت میخواست دعوا کنی اما ترجیع دادی فقط برگردی بیرون.لحظه اخر دوباره نگاهت به اون پسر افتاد فهمیدی که اون ایدل خیلی معروفیه وقتی باهاش چشم تو چشم شدی احساس کردی ازش میترسی بالاخره از کمپانی بیرون اومدید و سعی کردید دیگه بهش فکر نکنید یه هفته از وقتی که رفتید کمپانی میگذره داشتی از محل کارت که کافه ی کوچیک و دنجی بودی برمیگشتی که یهو دستت کشیده شد و پرت شدی توی بغل یه مرد قد بلند و درشت هیکل خواستی جیغ بزنی که جلوی دهنتو گرفت به صورتش نگاه کردی فهمیدی تهیونگه همون ایدله که توی کمپانی دیدیش بازم ماسک زده بود اروم دستشو از روی دهنت برداشت .اونقدر نزدیکت شد که نفساش به لبات میخورد خیلی اروم شروع کرد به حرف زدن

+اون روز حرفاتو با رئیس کمپانی شنیدم من یه پیشنهاد دارم برات که به ارزوت برسی

-اون چیه؟

+اغلب مردم حرفای مهمشونو ساعت ۱۲شب وسط کوچه نمیزنن میریم خونه ی من

هیچی نگفتی و دنبالش راه افتادی ترسیده بودی چیکارت داشت ازت چی میخواست تمام راه به این چیزا فکر کردی جوری که متوجه نشدی ماشین وایستاده

+پیاده شو

-چی 

+رسیدیم

-باشه

از ماشین پیاده شدی و به اطراف نگاه کردی خونش شبیه قصر بود قصری که برات مثل جهنم بود دنبالش راه افتادی چقدر شجاع بودی که باهاش به اینجا اومده بودی رفتید توی خونه. خونه خالی بود و کسی توش نبود از پله های خونش بالا رفتید و به یه اتاق رسیدید دیگه مطمئن شدی حامله از این خونه بیرون میری اما با دیدن اتاق نظرت عوض شد یه اتاق بزرگ که یه میز التحریر دوتا مبل یه نفره ی چرم مشکی و یه میز که بین اون دوتا مبل بود و اونا رو موازیه هم میکرد بهت نگاه کرد و گفت 

+بشین 

-راحتم

+نشنیدی چی گفتم

دلت خواست بزنیش اگر بهش نیاز نداشتی حتما انجامش میدادی ولیی بجاش ترجیح دادی با لحنت نابودش کنی 

-باهام چیکار داری

جوابتو نداد و با ارامش ماسکشو دراورد و دستی که موهای مشکیش کشید و تو چشمات ذل زد

+کمکت میکنم به ارزوت برسی ولی در ازای اینکه تورو به ارزوت میرسونم تو مال من میشی

یه لحظه احساس کردی نمیتونی نفس بکشی

-میخوای برده جنسیت باشم

پوزخندی زد که مطمئنم شدی قصدش چیه

+اونم جزوی از مالیکت بحساب میاد نه؟

جوابشو ندادی بلند شدی و به سمت در رفتی که صداش باعث شد باایستی

+اگر بری هم اینده خودت هم دوستاتو نابود کردی چقدر میتونی خودخواه باشی 

نمیتونستی بزاری دوستات بخاطر تو نابود بشن و همینطور ارزوت که تمام زندگیت بود برگشتی و سر جات نشستی یه کاغذ گذاشت روی میز

+بخونش

-چیه

+قرار دادمون

برگرو برداشتی و شروع کردی به خوندن.طبق این قرار داد توی خونه ی تو زندگی میکنم حق هیچ مخالفتی باهات ندارم بدون اجازت نمیتونم بیرون برم دیگه نمیتونم سر کار برم هرجوری بخوای میتونی لمسم کنی حق صحبت کردن با هیچ مردیو ندارم هر موقع که بخوام برم میتونم برم اما رفتنم مصادف میشه با فسخ قرار کمپانی با من.

بالاخره تموم شد کاغذو گذاشتی روی میز و بهش نگاه کردی

-قبوله

+امضاش کن

برگرو امضا کردی و اثر انگشتت و مهری که خودش بهت داد رو روش زدی دیگه هیچ راهی برای برگشتت نبود تو رسما برای این پسر مغرور و خوخواه شدی 

+فردا تمام وسایلتو میاری رانندمو میفرستم دنبالت الانم بلند شو بریم خونرو بهت نشون بدم فردا نیستم گیج نشی

توی تمام این مدت هیچ حرفی نمیزدی و اونم هیچ شکایتی نمیکرد خودشم خوب میدونست چیکار با تو و زندگیت کرده .

از جات بلند شدی و دنبالش راه افتادی دونه دونه اتاق های خونرو بهت نشون داد اما تو کوچیک ترین توجهی از سوی تو دریافت نمیکرد و هیچی جوابشو نمی دادی

+این اتاق توئه برای اینکه وسایلتو بزاری تخت هم داره اما تو اینجا نمیخوابی تو توی تخت من میخوابی

با گفتن این جمله سرتو بالا اوردی و بهش نگاه کردی خیلی سخت بود که جلوی گریه کردنت رو بگیری به اخرین اتاق رسیدید 

+اینم اتاق منه 

رفتید توی اتاق بزرگ ترین اتاق خونه بود یه تخت دو نفره کینگ سایز داشت که سفید بود و طراح های طلایی داشت بالای تخت پنجره ی بزرگی داشت. نور ماه که روی تشک افتاده تختو بیشتر برای یه خواب طولانی اماده میکرد تمام اتاقو نگاه میکردی که اروم انگشتاشو لای انگشتات برد نفست توی سینت حبس شد و سعی کردی صورتتو اونور کنی

+بیا بریم حموم هم بهت نشون بدم

رفتید تا روبه روی دری که توی اتاق بود درو باز کرد و داخلش رفتید حمومش اونقدر قشنگ بود که با دهن باز فقط نگاه میکردی هیچ وقت وانی به اون بزرگی ندیده بودی دستتو ول کرد و به سمت کمدی که اونجا بود رفت درشو باز کرد و شروع کرد توضیح دادن

+این یه چنتا حوله و مسواک نو هست و مواد شوینده هم هست که بدرد تو نمیخوره 

-من باید خونرو تمیز کنم

+نه خدمتکار میاد هم غذا درست میکنه هم خونه رو تمیز میکنه راننده هم داری و همجا با اون میری

-باشه

بعد از گفتن باشه به سمت در حرکت کردی تا اومدی در رو باز کنی با دستش درو بست.دوتا دستش برات زندانی ساختن که نمیتونستی ازش فرار کنی به چشماش نگاه کردی که فاصله ی بینتو کم کرد

+کجا داری میری

-امشب برم پیش دوستام تا نگرانم نشن فردا برمیگردم

+باشه .اون قرار دادی که نوشتیم مهر مالکیتت روش بود اما اونو نمیتونی با خودت همجا ببری پس باید یه مهر مالکیت روی اینجا باشه

و انگشتشو روی ترقوت گذاشت و به سمت بالا اورد درست زیر گوشت

+شاید اینجا یا اینجا

و به لبت اشاره کرد که نفسات تند شدن صورتشو برد توی گردنت و شروع کرد نفس کشیدن نفس های عمیق میکشید و خیلی اروم بیرون میداد جوری که پوست داشت میسوخت

+چه بوی خوبی میدی .بوی بدنتو دوس دارم

فقط میتونستی نفس های عمیق بکشی و سعی کنی که به عقب هولش ندی بخاطر اتفاقی که توی بچگیت افتاده بود نمیتونستی نزدیک شدن کسیو تحمل کنی توی خاطرات بچگیت به سر میبردی که یهو لبشو روی گردنت گذاشت و شروع کرد به مکیدن روی یه نقطه تمرکز کرده بود و اون تیکه رو زبون میزد جوری اینکارو انجام میداد که مطمئن بود نتیجه یه مارک کبود و در اخر گاز محکمی گرفت که سرتو ناخوداگاه به سرش فشردی بالاخره راضی شد و صورتشو از گردنت اورد بیرون و با لبخند به اثرش نگاه کرد جوری که میخندید معلوم بوده از این کار خوشش اومده اما با حرف تو از دنیای رویاهاش بیرون اومد

-الان میتونم برم

+اره

به سمت در خونه راه افتادی و از خونه خارج شدی بارون شدیدی گرفته بود و تو زیر بارون قدم میزدی اونم ساعت ۲صبح از خدا ممنون بودی که تو همچین شبی بارون اومد چون تنها چیزی بود که میتونست حالتو خوب کنه تا خونت اونقدر گریه کردی که دیگه نفس کشیدن برات سخت بود و تازه این شروعی بود برای عذاب کشیدن تو رسیدی خونه دخترا خواب بودن توهم خیلی اروم رفتی توی تخت تمام شب رو به صدای بارون گوش کردی تا وقتی که خورشید و دیدی و اون موقع به خواب رفتی ساعت ۱۰ با صدای زنگ گوشیت از خواب بیدار شدی گوشیتو برداشتی و جواب تماسو دادی 

-الو

+سلام. خانم ا/ت؟

-بله خودمم شما

+من از کمپانیه بیگ هیت تماس میگیرم

با شنیدن اسم بیگ هیت یاد اتفاق های دیشب افتاد

-بله بفرماید 

+رئیس کمپانی تصمیم گرفتن به شما و دوستاتون یه فرصتی بدن تا خودتونو ثابت کنید لطفا تا یک ساعت دیگه اینجا باشید

-اه باشه ممنون 

تو چون همه چیو از قبل میدونستی اصلا ذوق زده نشدی اما تظاهر کردی شادی و به سرعت به دوستات خبر دادی دوستات شروع کردن به دیونه بازی و توهم برای اینکه متوجه نشن باهاشون دیونه بازی در اوردی .اماده شدید و رفتید کمپانی از خودت و دوستات یه اویدیشن کوچیک گرفتن تا مطمئن بشن که خوبید تا تمام مراحل و طی کردید و قرار داد و نوشتید تا ساعت ۶ طول کشید نمیدونستی چجوری به دوستات بگی که باهاشون توی خوابگاه نمیری از کمپانی اومدید بیرون و به خونتون رفتید مشغول جمع کردن وسایل بودید که دوستاتو صدا کردی 

 -بچه ها

+بله

- من نمیتونم باهاتون به خوابگاه بیام

با گفتن این حرف یهو سه ریی جیغ کشید

+چی نمیخوای ایدل بشی

-نه سه ریی میخوام ولی من خوابگاه نمیام

بالاخره نارا شروع کرد حرف زدن

+خوب پس کجا میمونی

-خونه دوست پسرم

+تو مگه دوست پسر داری؟

-اره اما به کسی نگید من اونجا میمونم باشه 

+باشه

*باشه

بغلشون کردی که یهو گوشیت زنگ خورد شماره ناشناس بود و سیوش نکرده بودی رفتی و گوشیو برداشتی 

-الو

+یه ماشین جلوی دره وسایلاتو جمع کن و بیا

از صداش فهمیدی که تهیونگه وسایلتو سریع جمع کردی با دوستات خداحافظی کردی رفتی و سوار ماشین شدی وقتی یادت افتاد مقصدت کجاس بغض کردی و با شروع اهنگ غمگینی از ضبط ماشین، گریه کردی اونقدر بلند گریه کردی که راننده برگشت سمتت و بهت گفت

+خانم حالتون خوبه

-اره خوبم لطفا به تهیونگ چیزی نگو

+چشم خانم

میدونستی اگر بفهمه بهت گیر میده برای همین سریع خودتو جمع کردی و اشکاتو پاک کردی تا اخر راه چشماتو بستی و گذاشتی ذهنت خالی بشه

+خانم بفرمایید رسیدیم

-ممنون

از ماشین پیدا شدی و رفتی یه راست به سمت اتاقت راننده پشت سرت وسایلتو اورد و گذاشت تو اتاق و رفت. شروع کردی به چیدن وسایلت که با صدای قاروقور شکمت به خودت اومدی رفتی توی حال هنوز هم تهیونگ نبود دلت نمیخواست ببینیش اما بهش نیاز داشتی رفتی تو اتاق مشترکتون و خودتو انداختی روی تخت که با صدای در از جات پریدی و تهیونگ و دیدی که پوششی جز حوله سفید چیزی نداشت اب موهاش روی سینش میریخت شاید برای دخترا این صحنه جذاب بود ولی نه برای تو که ازش متنفر بودی و بدنش چشم برداشتی و بهش سلام کردی

-سلام

+سلام کی اومدی

-یه ساعت پیش

+اه چیزی خوردی 

-نه 

+صبر کن لباسامو بپوشم باهم بریم غذا بخوریم 

سرتو تکون دادی که به سمتت قدم برداشت خیلی اروم به عقب رفتی تا بهت نزدیک نشه ولی وقتی پات به تخت خورد فهمیدی کارت تمومه نزدیکت شد و محکم بغلت کرد بخاطر تفاوت قدیتون لبات به ترقوش خورد و لبات خیس شد اب موهاش تمام گردنتو خیس کرد که صداش کردی

-تهیونگ خیسم کردی

+این اولین باره صدام کردی

با گفتن این حرف به عقب هولش دادی 

-من میرم بیرون که لباساتو بپوشی

سریع از اتاق اومدی بیرون و رفتی توی حال و شروع کردی با سگ کوچولوی تهیونگ بازی کنی مشغول بازی کردن بودی فهمیدی رفت توی اشپزخونه توهم رفتی توی اشپز خونه و پشت صندلی نشستی و خودتو با سگش مشغول کردی

+فردا تمرینت شروع میشه

-اره

+بیا بخور

غذا رو گذاشت جلوت و خودش هم نشست شروع کردید به خوردن غذا هیچ کدومتون هیچ حرفی نمیزدید با تموم شدن غذات رفتی توی اتاقتون تا بری حموم.رفتی حموم و بازم مثل این دو روز شروع کردی گریه کردن اما ایندفعه اروم چون نمیخواستی بشنوه سریع خودتو شستی و رفتی بیرون روی تخت دراز کشیده بود و با گوشیش کار میکرد رفتی سمت اتاق لباساش و درو بستی با در اوردن حولت فهمیدی که جز یه دست لباس زیر دیگه هیچی با خودت نیاوردی به اتاق تهیونگ سریع همونارو پوشیدی و شروع کردی به گشتن لباس های تهیونگ که یهو در باز شد جیغ بلندی کشیدی و خودتو با یکی از لباساش که دستت بود پوشوندی اومد سمتت و لباسو از دستت گرفت سرتو انداختی پایین رفت پشتت ایستاد و بغلت کرد با خودت گفتی قطعا میخواد شروع کنه که گفت

+گشتن لباسای من اونم بدون اجازم کار درستی نیستا

-ببخشید

اونقدر مظلوم شده بودی که خودتم دلت برای خودت سوخت همونجوری که بغلت کرده بود برگشت سمت کشوی لباسش و شروع کردن به گشتن دستاش روی شکمت که خیلی اروم داشت نوازشت میکرد برات زجر اور بود اما هیچ مخالفتی نمیتونستی بکنی 

+این خوبه

خواستی ازش بگیری که نداد دستت دستشو بالا گرفت که دستت بهش نرسه با ناله اسمشو صدا کردی

-تهیونگ بهم بدش خستم

دستشو اورد پایین دیگه اون خنده ی شیطانی روی لباش نبود لباشو به گوشت رسوندن جوری که حرف میزد به لاله ی گوشت میخورد گفت

+فقط کافیه یه بار دیگه یه بار دیگه اینجوری صدام کنی تا ببینی به علاوه اینکه این لباسو بهت نمیدم بلکه اون لباسای توی تنتم در میارم

-باشه دیگه نمیگم 

+افرین دختر خوب

گونتو بوسید لباسو بهت داد و از اتاق رفت بیرون لباستو پوشیدی و رفتی بیرون و دیدی رو تخت خوابیده خیلی اروم رفتی روی تخت پشتتو بهش کردی و چشماتو بستی برت گردون و تورو به سمت خودش کشید 

+جای تو اینجاس نه گوشه ی تخت

چشماتو بستی و سعی کردی برای اولین بار توی زندگیت توی بغل یه مرد بخوابی‌.با صدای زنگ ساعتت چشماتو باز کردی و بعد از اماده شدن به کمپانی رفتی.روز ها همینجوری میگذشت و تهیونگ بیشتر بهت وابسته میشد جوری که حتی نمیزاشت یه لحظه تنها باشی تو شده بودی عروسک خرسیش که شبا بغلش میکرد که اروم بخوابه ولی تو برعکس تهیونگ هیچ تقیری نکردی و هنوزم ازش خوشت نمیومد تقریبا دو ماه شده بود که اومده بودی خونه ی تهیونگ.از کمپانی برگشتی تقریبا ساعت۷ بود رفتی توی اشپزخونه که نوشته ی اشپزتون رو دیدی . خانم شرمنده من دخترم مریض شده و برای همین نتونستم غذا درست کنم از اقا از طرف من معذرت خواهی کنید . دلت میخواست گریه کنی اونقدر خسته بودی که حوصله ی هیچ کاریو نداشتی رفتی و خودتو روی مبل انداختی تقریبا تا ساعت ۹همونجوری موندی که صدای درو شنیدی تهیونگ بود

-سلام

+سلام

+بیا اینجا ببینمت

رفتی به سمتش و خیلی بی حوصله بهش زول زدی

+وقتی من از بیرون میایم بیا بدرقم چون تو فقط میتونی حالمو خوب کنی

کوتاه بغلت کرد و به سمت اتاقتون رفت چنتا قطره اشک از چشمت اومد پایین ولی سریع پاکش کردی و رفتی سمت اشپزخونه تا غذا بپزی داشتی فلفل دلمه ایا رو خورد میکردی که اومد تو اشپزخونه و شروع کرد اذیتت کردن و هی غلغلکت داد 

-تهیونگ لطفا بجای این کارا کمکم کن

از پشت بغل کرد و خیلی اروم گونتو بوس کرد

-تهیونگ گفتم کمکم کن 

+اینم کمکه دیگه

محلش ندادی و شروع به خوردن فلفلا کردی که شروع کرد اهنگ مورد علاقه زمزمه کرد

How could I now

One day I'd wake up feeling more

But I had already reached the shore 

 Guess we were ships in the night 

نتونستی جلوی خودتو بگیری و گریه کردی با ترس تورو به طرف خودش برگردوند

+ا/‌ت چی شده چرا گریه میکنی من کاری کردم

با عصبانیت نگاش کردی و به عقب هولش دادی

-تازه میگی کاری کردم

+بگو کی اذیتت کرده

دیگه خسته شده بودی از بس ساکت بودی

- تو گند زدی به زندگیم تو دلیل اشکامی تویی که مثل یه وسیله ازم استفاده کردی حتی اگر اندازه سر سوزن هم دوستم داشتی مجبورم نمیکردی بیام اینجا انقدر عذابم نمیدادی حالم ازت بهم میخوره وقتی بهم دست میزنی حالمو بهم میزنی

توی چشماش اشک جمع شد میتونستی صدای شکستن قبلشو بشنوی اما انقدر اذیت شده بودی که برات هیچی مهم نبود دستتو گرفت و دنبال خودش کشوند 

- تهیونگ ولم کن 

- گفتم ولم کن

انگار نه انگار که صداتو میشنوید تورو برد تو اتاق کارش تمام کشو های میزشو گشد و یه کاغذ بیرون اورد فهمیدی قراردادتونه فکر کردی میخواد بگه بر اساس این تو برای منی ولی برعکس برگه رو پاره کرد

+اگر انقدر ازم بدت میاد برو 

-من هنوزم میخوام توی کمپانی بمونم

+میتونی تا ابد تو کمپانی بمونی هروقت خواستی وسایلتو جمع کن و برو

وقتی جملش تموم شد از خونه رفت بیرون حالت بدتر از قبلش شده بود دیگه میتونستی راحت باشی برای همین با گریه شروع کردی وسایلتو جمع کردی تمام وسایلاتو جمع کردی. و رفتی توی اتاقتون و روی تخت خوابیدی چشماتو بسته بودی که صدای درو شنیدی تهیونگ اروم اومد تو اتاق و کنار تخت نشست یکم نگاهت کرد و بعد پتو رو کشید روت و از اتاق بیرون رفت دیگه به هیچ چیز نمیتونستی فکر کنی فقط خوابیدی صبح زود تر از تو رفته بود امروز به کمپانی نرفتی تا وسایلتو ببری خوابگاه هم چیزاتو بردی خوابگاه دوستات رفته بودن کمپانی تا ساعت ۷ توی خونه تنها بودی که دوستات اومدن با دیدنت کلی ذوق کردن اما تو اونقدر ناراحت بودی که هیچ ذوقی نداشتی هرروز به کمپانی میرفتی و سعی میکردی تهیونگ رو فراموش کنی شب ها خیلی کم میخوابیدی چون عادت داشتی تهیونگ بغلت کنه دلت برای اذیت کردناش تنگ شده بود نمیدونستی چرا تو که انقدر ازش بدت میومد چرا انقدر بهش فکر میکردی شاید یه وابستگی بود که زندگیت باهاش معنی میداد خیلی وقت بود ندیده بودیش هیچ خبری ازش نداشتی حتی تو کمپانی هم نمیدیدش تازه فهمیده بودی اونقدر دوست داشت که حتی یک بار هم لباتو بوس نکردن حتی یک بار هم باهات رابطه نداشت این بیشتر برات عذاب اورد بود امروز روز هجدهمی بود که توی خوابگاه میخوابیدی اما انگار سال ها تهیونگو ندیده بودی توی اتاقت نشسته بودی که سه ریی اومد تو

+چرا اینجا نشستی

-سه ریی ولم کن حوصله ندارم

+عزیزم چرا همش یه جا میشینی .چرا دیگه مثل همیشه شاد نیستی به من بگو

-سه ریی خیلی دوسش دارم 

+خوب پس چرا اومدی

باز مثل همیشه شروع کردی گریه کردن

-نمیدونم .... شاید چون مطمئن نبودم که دوسش دارم

+خوب پس بهتره بری و بهش بگی

-به نظرت قبولم میکنه

+اگر واقعا عاشقت باشه اره

با این حرف سریع گوشیتو برداشتی و به جیمین پیام دادی 

+سلام من ا/ت 

-سلام ا/ت خوبی

+جیمین تهیونگ کجاست؟

-ا/ت با تهیونگ دعوات شده تهیونگ چند وقتیه عوض شدی بی حوصلس کمپانی نمیاد به ما نمیگه کجاس حتی خونشم مارو راه نمیده 

+ممنون جیمین

سریع لباساتو پوشیدی و به خونه ی تهیونگ رفتی توی راه همش به این فکر میکردی اگر اتفاقی براش بیفته هیچ وقت خودتو نمیبخشی بالاخره اون راه لعنتی تموم شد از ماشین پیاده شدی رمز درو زدی و یه راست به سمت اتاقتون رفتی در باز کردی که دیدی با لباس بیرونی کنار تخت ایستاده چشماش قرمز و مظلوم بود لاغر شده بود بهت نگاه کرد و با غمی که توی صداش بود شروع کرد به حرف زدن

+سلام

-سلام

+اینجا چیکار میکنی

+وسیله ای جا گذاشتی

به سمتش رفتی که سرشو انداخت پایین

-اره تورو جا گذاشتم

+چی..

سرشو بلند کرد و با چشمای مشکیه خوشگلش بهت نگاه کرد

-تهیونگ زندگی بدون تو خیلی سخته نباید میرفتم شبا بدون تو نمیتونم بخوابم دیگه کسی نبود که بخواد قلقلکم بده

با گفتن این حرفا اشکاتم شروع کرد به ریختن تهیونگ محکم بغلت کرد که فهمیدی چقدر دلت برای بوی عطرش تنگ شده متقابلا بغلش کردی بعد از تموم شدن اشکات از بغلش اومدی بیرون و به چشماش خیره شدی که تهیونگ گفت

+دلم برات تنگ شده بود 

-منم همینطور

با دستات صورت و گردنشو نوازش کردی تا به دکمه های لباسش رسیدی فاصله بینتون به صفر رسوندی و شروع کردی به باز کردن دکمه هاش لباسشو از تنش در اوردی و به سینه ی برجستش ذل زدی انگشتات روی سینش نشست و شروع کرد به نوازش کردنش تهیونگ دستاتو گرفت و گفت

+مطمئنی ؟

-بیشتر از هرچی

با گفتن این حرف به لبات حمله کرد و عمیق بوسیدشون اونقدر با حرس و محکم این کارو انجام میداد که لبات بی حس شدن با کم اوردن اکسیژن ازت جدا شد و سمت گردنت رفت مارک های درد ناکش باعث میشد بخوای ناله کنی اما چون خجالت میکشیدی لباتو گاز گرفتی با گاز گرفتن گردنت و لیس زدنش با ناله اسمشو صدا زدی

-تهیونگ....

+یاده بهت گفتم کافیه یبار دیگه اینجوری صدام کنی تا لباستو در بیارم 

بعد از تموم شدن جملش پیراهن گشادتو توی تنت پاره کرد از اینکه انقدر خشن شده بود تعجبی نکردی چون همیشه میدونستی ددیه خوبی میشه روی تخت پرتت کرد و روت خیمه زد رفت سمت قفسه سینت و با مارک های دردناکش تزئینش کرد سوتینتو در اورد و گاز محکمی از سینت گرفت که اه بلندی گفتی

+من عاشق ناله کردناتم

دوباره شروع کرد و سینه هاتو خورد و شکمتو بوسید تا به شورتت رسید شورت خیس شدتو از پات در اورد و شروع کرد به بوسیدن عضوت که ناله هات بلند تر شدن انقدر بوسید و با زبونش لیس زد که ارضا شدی شلوار و باکسرشو از پاش دراورد که با دیدن عضوش چشمات درشت شدن 

-تهیونگ این خیلی بزرگه 

+عزیزم باید بهش عادت کنی تازه این شروعشه 

اومد روت و لباتو بوسید که حواست پرت بشه و بعد عضوشو کردتوت ناله بلندی کردی که باعث شدی بیشتر از قبل بخوادت و حرکاتشو تند کرد دردی که داشتی تحمل میکردی خیلی زیاد بود اشکات بی اراده شروع به ریختن کردن که اروم گفت

+یکم تحمل کن الان تموم میشه

بعد از گذشت چند ثانیه با ناله ی بلندی ارضا شدی و خودش هم بعد از چند ضربه ارضا شد بدن بی جونتو تو بغلش گرفت و جاتو توی تخت درست کرد خودش اومد کنارت و به چشمای خمارت نگاه کرد

-تهیونگ

+جونم

-خیلی شبیه ددیا هستی

+خوب من ددیه توئم

پاتو توی دلت جمع کردی که درد توی کمرت کم بشه تهیونگ فهمید که درد داری تورو کشید توی بغلش و برای کم شدن دردت شروع کرد به ماساز دادن کمرت چشمات داشت سنگین میشد که گفتی

-تهیونگ

+بله

-دوست دارم 

+منم دوست دارم 

وقتی خیالت راحت شد که برای اولین بار بهش ابراز علاقه کردی چشماتو بستی و سعی کردی توی بغل تنها مرد زندگیت بخوابی

Report Page