swimsuit

swimsuit

مرمر مشفقی

اولین باری که عکس با بیکینی در فضای عمومی‌گذاشتم سه سال پیش بود. هدف بحث بدن بود. خواستم درباره اش بنویسم باز که دیدم داستان خیلی پیش‌تر از اینهاست. پس از اول شروع می‌کنم:

.

قسمت اول: طرح جداسازی ساحل‌ها


سال ۸۳ اولین بیکینی‌ای که‌پوشیدم سوغاتی مامانم از آلمان بود. تا قبل از آن در طرح جداسازی (که با زیرکی «سالم‌سازی» خوانده می‌شد) تک و توک زنان جوان که عموما از شهرهای بزرگ برای سفر میامدند، بیکینی‌پوش بودند. با اینکه همه زن بودیم، در آن محوطه سراپا‌پوشیده، نگاه عموم زنان ساحل به این زنان بیکینی‌پوش منفی بود. آنها انگار آدم فضایی بودند. جالب اینجا بود که زنان محلی، مخصوصا زنان سالخورده در طرح، لختِ مادرزاد آب تنی می‌کردند و آواز می‌خواندند و حرفهای آنچنانی می‌زدند اما واکنش منفی نبود. زنان دیگر به اینها یواشکی می‌خندیدند، از آن خندیدن‌ها که جور خاصی است، از آنها که در واقع بدت نیامده ولی چون‌خودت جرات انجامش را نداری با خجالت می‌خندی‌ یه «وای اینا رو» هم‌ ته خنده می‌گذاری.

من در چنین فضایی با یکی دو دوستم به جمع بیکینی‌پوشان اضافه شدیم. البته ما در آن فضای مخوف جزء خوشبخت‌ها بودیم، چرا که طرح چمخاله با بیکینی مشکل نداشت. (در واقع باید ممنون همان زنان سالخورده محلی عریان باشیم که کافی بود بهشان ایراد بگیرند که تمام آن خواهران زینب را فیتیله پیچ کنند) همان سالها در حاجی بکنده ( ساحل محبوب غرب گیلانی‌ها)، ساحل رودسر و چند جای دیگر بیکینی برای زنان کلا ممنوع بود. 

من آن روزهای سیاه را فراموش نمی‌کنم. روزهایی که تحقیر می‌شدم، سر تا پایمان را قبل از ورود به طرح، با نهایت بی احترامی بازرسی بدنی می‌کردند، موبایلهایمان را می‌گرفتند، مدام مراقب بودند رفتارمان «خارج از شئونات اسلامی» نباشد. تازه وارد طرح می‌شدیم یک فضای کوچک، دور تا دور‌پرده کشیده شده، و وقتی می‌رفتی داخل آب، حد مجاز تا روی شکم بود نه بیشتر. 

یادم است وقتی موبایل‌ها یکی یکی دوربین دار می‌شدند، و یکی دو‌مورد عکس‌های زنان در استخر‌ها منتشر شده بود، زن‌جوانی با بیکینی رفت‌ در آب، در جای خلوتی ایستاد و از خودش عکس گرفت. هنوز صحنه هجوم آن سیاه‌پوشان لعنتی جلوی چشمم هست. موبایلش را گرفتند، وادارش کردند عکسهایش را باز کند و دانه دانه عکسهایش را پاک کردند. گریه می‌کرد و داد می‌زد که برای خودش عکس گرفته، هیچ زن دیگری در عکسها نبوده، اما فایده نداشت. حریم‌خصوصی‌تنها چیزی بود که هرگز نداشتیم. این تحقیرشدن‌ها را دیدیم و‌فقط برای خودمان غر زدیم چون درکی از آزادی و حق نداشتیم. 



قسمت دوم: ساحل خانوادگی


پدرم بعد انقلاب تا سالها دریا نرفت و مادرم هرگز طرح را برنتابید. برایش دریا رفتن با خانواده معنا داشت. اما در ایران قسمت‌های خانوادگی یعنی مردان شورت پوش بالاتنه لخت، زنان با پوشش کامل مانتو و روسری. یک سیرک پر از خطر. در هر تابستان خبر غرق شدن صدها نفر را می‌شنیدیم و کسی نمی‌گفت مشکل از این است که آزادی نداریم، همه می‌گفتند: «خب میخواستن خارج از طرح شنا نکنند». جمهوری اسلامی کارش همین است. افکار ما را دستکاری می‌کند که با او‌ همصدا شویم. دلیل غرق شدن آن همه انسان این نبود که خانواده‌ای می‌رفتند در خارج از طرح و می‌خواستند در تعطیلاتشان با هم شنا کنند(نه اینکه زن و‌مرد از هم جدا شوند، بچه ها صرف جنسیت از یکی از والدین دور شوند. پسر بچه فقط تا زیر سه سال مجاز بود با مادرش در طرح زنان باشند). دلیل غرق شدن عدم آزادی بود. عدم امنیت ساحل و‌دریا در‌همه مناطق بود. حجاب و‌پوشش‌اجباری برای زنان بود که لباسشان پر از آب می‌شد و سنگینتر می‌شدند و نجاتشان سخت‌تر. مشکل، نبود نجات غریق بود. نجات غریق هم اگر بود بخاطر مسائل شرعی گاهی اجازه نفس دهی به زن نداشتند. مشکل در فقر بود، در نبود امکانات که اکثریت ایرانیان شنا کردن اصولی را بلد نیستند و بخاطر همه محدودیتها، زنان نسبت به مردان کمتر شنا بلدند. 

دوست سوئدی‌ام تعریف می‌کرد که در سفرش به ایران وقتی رسیده به دریا سوئدی وار قصد پریدن در آب کرده. اما چون با خانواده‌ای ایرانی بود باید در بخش خانوادگی و با حجاب می‌رفت. خواسته شرایط زن ایرانی را امتحان کند و با تونیک و‌دامن بلندش( که به جای مانتو استفاده می‌کرد) وارد آب شد. وسط آب دیده تحرک غیر ممکن است و به عقلش رسید داخل آب مامورها نمی‌بینندش دامنش را درآورد. همان موقع موجی آمد و‌دامن را برد. صحنه‌ای از ترس و مضحکه ایجاد شد. دوستم وسط دریا دست و‌پا میزد که پایین‌تنه اش زیر آب بماند تا برایش لباس برسانند! 

وقتی تعریف می‌کند می‌خندد، من هم خندیدم، حتی الان موقع نوشتن خنده‌ام‌می‌گیرد اما تهش گریه است.

او فهمید زن ایرانی چقدر بدبخت است اما هم خودش هم مردان میخواهند او را خوشبخت جلوه بدهند با گفتن اینکه: «اینها مسائل مهمی نیست»! 




قسمت سوم: مهاجرت


مهاجرت کردم و اولین تابستان از راه رسید. اما به طرز عجیبی نمی‌توانستم بیکینی بپوشم. با مایو یکسره مشکل نداشتم ولی با بیکینی خجالت می‌کشیدم. تصور اینکه در میان زن و مرد باشم و‌بیکینی به تن، عجیب بود. چرایش را نمی‌دانستم، فقط عجیب و سخت بود. فقط یک بار رفتم اب تنی آن هم با مایو یکسره و‌ از فشار روانی‌ای که بر رویم بود، اسپاسم‌گردن گرفتم. من در فضای خصوصی در ایران راحت لباس می‌پوشیدم. دامن کوتاه، شلوارک، دکلته، اما انگار این مایو و بیکینی یک تابو بود. 

تابستان دوم از راه رسید. با یار سابق رفتیم سواحل مرکز ایتالیا. مایو نبرده بودم. با هم رفتیم مایو بخریم که دل به دریا زدم و بیکینی برداشتم. این بار، بعد دو سال زندگی در غرب و آزادی پوشش، برایم مثل اول سخت نبود. مدل سختی‌اش فرق داشت، این بار بحث فرم بدن بود. من هیکل قلمی و‌مانکنی نداشتم و چون چند هفته بعدش هم عروسی پسرخاله‌‌ام بود، گذاشته بودم دم عروسی موهای بدنم را بردارم، در نتیجه دست و پاهایم پر از مو بود. فکر می‌کردم همه نگاهم می‌کنند و ایش و اوش راه میندازند. در واقعیت، کسی نگاهم نکرد. حتی نیم نگاه. اصلا انگار وجود نداشتم. این‌نگاه نکردن، این وجود نداشتن لذتی وصف ناشدنی به من داد. با فراغ بال آب‌تنی کردم، عشق بازی کردم، در ساحل دراز کشیدم و آفتاب گرفتم، روزها و شبها. نه مردی تحریک شد، نه بدنم را کسی قضاوت کرد.

کلی عکس‌گرفتم. میخواستم از تجربه‌ام بنویسم. می‌خواستم ازلذت در آب دریا رفتن بدون حضور خواهران زینب و آن پرده‌های دور تا دور کشیده شده، در کنار زن و‌مرد، پیر و‌جوان، خانواده‌های با بچه های قد و‌نیم قد بنویسم. میخواستم از لذت ندیده شدن بنویسم، اما مگر می‌شد در فیس بوک عکس با بیکینی بگذارم؟ کافی بود عکس بگذارم تا فامیل و‌دوست و‌آشنا حرف و‌حدیث‌بسازند. تجربه داشتم که درباره زنان خارج رفته با اولین پوشش خارج از انتظار جامعه ایرانی، چه حرف و حدیثها در میاید. خانواده‌ام به اندازه کافی از تابوشکنی‌هایم‌رنج‌می‌بردند این دیگر از توانشان خارج بود. همین مانده بود عکس نیم برهنه دخترشان را همه ببینند و در شهر دست به دست بچرخد. اما من قصدم که خودنمایی نبود. حرف داشتم. درد داشتم. می‌خواستم از آزادی بگویم. اما همین هم نمی‌شد. 



قسمت چهارم: زن ایرانی


سال ۲۰۱۴ پدر و‌مادرم بعد چهارسال پیشم آمدند. هوا اولهایش سرد بود اما بعد گرم شد. با دوستان ایرانی باقی‌مانده از دوران دانشجویی رفتیم کنار دریا برای آب تنی. این اولین بار بود با جمع دوستانم که همه ایرانی و‌ زن و‌ مرد بودن می‌رفتیم. این هم از آن‌ موارد مسخره‌است‌ که یا در ذهن میاید یا حتی در عمل. از خارجی‌ها خجالت نمی‌کشیم و در جمع ایرانی انگار همه خاطرات ایران میاید بالا، معذب می‌شویم. اما من دل به دریا زدم. بیکینی‌ام‌را پوشیدم. خوشبختانه آن جمع کمک کرد که من ته مانده معذب بودنم در جمع ایرانی را هم بریزم دور. اما می‌دانم بعضی از ایرانی‌ها آن پلیس‌های امنیتی ج.ا را با خودشان از مرزها رد می‌کنند و حتی در کشور آزاد، زنان ایرانی مایو یا بیکینی‌پوش را قضاوت می‌کنند و محدود می‌کنند. فقط هم زن ایرانی. انگار که مالکش هستند. 

این اولین بار بود که با پدر و‌مادرم با هم می‌توانستیم در آب برویم. هم من و‌هم‌پدر‌کلی عکس گرفتیم. مگر می‌شود ین لحظات آزادی را ثبت نکرد. اما حتی در فضای خصوصی منتشرش نکردیم. پدرم عکس تکی خودش را گذاشت. مرد هفتاد و‌چند ساله نیم برهنه مشکل ندارد اما من و‌مادرم چه؟ هیچ زن یا مردی نیم برهنگی پدرم را بد نمیداند، اما برای من و مادرم هم همین بود؟ 

ادامه دارد

و.ن: مامان عزیزم اینها را می‌خواند و حرص میخورد که باز من زندگی خصوصی را عمومی‌کردم. امیدوارم‌مادرم متوجه بشود هدف گفتن درد ما زنان است نه زندگی شخصی من یا او.





قسمت‌پنجم و آخر: 


تابستان از پی تابستان میامد و می‌رفت، من با هر پوششی عکس می‌گذاشتم جز عکس با مایو. تا اینکه با نیکلاس آشنا شدم. در اولین سفر به شهر خانواده‌اش، رفتیم سمت دریاچه. زدیم به آب و‌ وقتی بیرون آمدیم مادرش از ما عکس‌گرفت. نمی‌دانم چطور شد اما بالاخره تصمیم گرفتم بعد از شش سال مهاجرت جرات کنم و عکسمان را در اینستاگرام خصوصی‌ام‌ بگذارم. من سالها بود از جهنم جمهوری اسلامی رها شده بودم، نباید اجازه می‌دادم تاثیراتش مرزها را هم رد کند و برایم محدودیت بیاورد. من علاقه‌ای به جانماز آب‌کشی نداشتم. چرا نباید از طبیعی‌ترین حق و تفریحم عکسی داشته باشم؟ البته عکسم دو تابوشکنی داشت. من نه‌تنها با مایو که با مردی که چندماه دوست پسرم بود عکس داشتم . برایم دیگر مهم نبود در ذهن بیننده چه می‌گذرد. مهم خودم بودم و آزادی‌ام. مهم بود دوستان زن و مردم، دختران فامیل و دوست می‌فهمیدند می‌شود آنطور که خواست زندگی کرد بی‌نیاز از پنهان‌کاری. 

هرچه از سالهای مهاجرتم گذشت بحث آزادی پوشش عادی‌تر می‌شد و بحث بدن پررنگ‌تر. شما وقتی حقوق بنیادین انسانی را دارید مسلما موارد دیگر می‌شود دغدغه‌تان. اما بدبختی این بود، زن داخل ایران هم معضل زنان غربی را در مواردی مثل نگاه به بدن داشت، هم هیچ حق انسانی‌ای نداشت. اینطور شد که من دو سال پیش، همین روزها، درست وقتی تعداد فالوئرهایم به چند هزار نفر رسیده بود و صفحه عمومی بود، برای اولین بار عکسی با بیکینی از خودم گذاشتم. آزاد بودنم که محرز بود، پس باید دغدغه آن روز را مطرح می‌کردم: «من از بدنم خجالت نمی‌کشم، شما چطور؟» (عکس دوم) می‌دانستم زنان زیادی لذت پوشیدن بیکینی را برخود حرام می‌کنند چون فکر می‌کنند بدنشان مناسب بیکینی نیست. 

گذاشتن عکس راحت نبود. اما پیامهای خصوصی‌ای که می‌رسید دلگرم کننده بود. پیام پشت پیام میامد که چقدر عکسم بهشان دلگرمی داده برای اینکه با بدنشان آشتی کنند. چقدر از زنان مهاجر پیام گرفتم که خوش‌به حالم انقدر آزاد هستم و پنهان‌کاری ندارم. کسی نمی‌دانست من با چه دلهره‌ای عکس گذاشتم و پشت این عکس چند سال دغدغه خوابیده


***

از آن زمان به بعد چند بار دیگر عکس با بیکینی گذاشتم. همیشه با محوریت بدن. یادم نرفته بود برای بسیاری زنان داخل ایران حتی پوشیدنش هم آرزو است، آب‌تنی آزادانه آرزوست، اما کمتر ازش می‌نوشتم. فکر می‌کردم همین که عکس بذارم مشخص است که آزادی چقدر مهم است. اما اشتباه می‌کردم. باید مدام تلنگر زد، باید از واقعیت و‌اهمیت آزادی گفت. باید هم از آزادی گفت هم از رضایت از بدن. 


ویدیوی اخیرم باعث شد مصمم شوم به نوشتن. اینها را نمی‌نویسم که بگویم ببینید من چه خوشبختم، یا شما را به حسرت بیندازم. زنان ایرانی خارج از کشور بسیاری هستند که عکسهای به مراتب آزادانه تر از من دارند. اما هرگز برایتان ننوشتند این را مدیون آزادی هستند. برایتان فقط نوشتند «مثبت باشید»، «فکر نکنید»،« حال دلتون خوب باشه». همین زنان به ایران میایند و عکسهایشان می‌شود شبیه رنج هرروزه شما و بهتان نمی‌گویند این رنج موقتی ماست و وقتی رفتیم آزادیم. فقط یک آه حسرت می‌گذارند، یک «خب میخوای مثل من باشی مهاجرت کن». اما مگر می‌شود همه مهاجرت کنند؟ من می‌خواهم آزادی‌ای که من دارم در ایران هم باشد. میخواهم هرجای دنیا هستید آزاد باشید؛ آزاد از اجبار حکومتی، اجبار مذهبی و فرهنگی. میخواهم بدانید آزادی واقعی چیست و این آزادی حق شماست. نمیخواهم مثل گذشته‌های من فکر کنید «همینه که هست» و تن بدهید به ظلم، یا مدام بهتان بگویند: «اینها اولویت زنان نیست.» برعکس می‌خواهم بگویم این حق شماست که این آزادی‌های طبیعی را داشته باشید و نگذارید کسی برایتان اولویت تعیین کند. نوشتم که نگذارم ج.ا و آن داخل و خارج نشینان عافیت‌طلب افکارتان را دستکاری کنند و شما را به آنچه به اجبار دارید قانع کنند. این حق شماست که آنچه خود می‌خواهید بپوشید، جلوی هرکس، در هرجایی. این حق شماست که در گرمای تابستان از آب‌تنی لذت ببرید. این حق شماست که با خانواده، یار، دوست و یا تنها از فضاهای عمومی آزادانه بهره ببرید. لیاقت شما بالاتر از اینهاست. آزادی موهبت است، نگذارید شما را تشویق به چشم پوشی بر این موهبت کنند. 

#مرمرمشفقی

Report Page