Swallow

Swallow

Purple

#3

دوشس جلینهال وقتی متوجه مکث دنیل شده بود لبخندی زد و گفت" وقتش رسیده اسم شما هم روی کارت رقص دوشیزه ها نوشته بشه جناب کنت."

دنیل ابروهایش بالا رفت و با لحن طنز مانندی پاسخ داد" لطفا بانو اجازه بدید تا فصل اجتماعی سال اینده فرصت داشته باشم."

و قبل از اینکه دوشس او را مجبور کند وارد جمع رقصنده ها شود ، به سمت گروهی از پسران جوان که مشغول مکالمه بودند رفت. سر ویلیام با دیدن دنیل با خوشرویی گفت" جناب کنت فکر نکنم از این فصل هم بتوانید فرار کنید ."

دنیل سری تکان داد کمی از لیمونادش نوشید" به جای این صحبت ها توضیح دهید راجب به چی داشتید صحبت می کردید؟"

ویلیام اشاره ای به مرد درشت هیکل کنارش کرد و گفت" جناب فلینچ دنبال چند سرمایه گذار است برای شرکت در مسابقات بوکس!"

دنیل دست راستش را در جیب شلوارش گذاشت و به باقی صحبت ها گوش داد ، سر لمور با اون لحجه خاص خودش در هنگام صحبت بحث را ادامه داد" من در مسابقات همیشه روی فلینچ شرط بسته ام و باید اعتراف کنم هرگز از تصمیم پشیمان نشدم، نظر ما چیه جناب کنت؟"

دنیل لیوان خالی لیمونادش را روی میز کنار گذاشت" برای همچین تجارتی من اصلا شخص مناسبی نیستم اما..."

دستی روی شانه اش نشست و صحبتش را قطع کرد"درسته برادر من فقط در تجارت کلمات کارش خوب است ، بهتره این موارد مربوط به خشونت و ورزش را به من واگذار کنید."

با ورود داگلاس هیلتون همه لبخندی زددند و هرکس چیزی گفت ، دنیل نگاهی به برادر بزرگش ، انداخت "باید اشاره کنم که در تجارت کلمات اونقدر خوب هستم که توی این سن لقب کنت را از ملکه دریافت کردم؟"

داگلاس شروع کرد به تشویق و همزمان گفت" درسته جناب کنت شما همیشه باعث افتخار خانواده ی هیلتون بودی."

دنیل در برابر لحن تمسخر امیز برادرش چشمی چرخااند و خطاب به فلینچ گفت" بنظرم شخص مناسب را پیدا کردی ، برادرم همیشه یک پایش در خانه است و پای دیگرش در باشگاه مسابقات."

داگلاس با افتخار سری تکان داد و صحبت درباره ی تجارت سرمایه گذاری گرم شد ، دنیل با احساس خستگی و بی حوصلگی از این بحث ، از جمع جدا شد و به سمت تراس رفت تا هوایی تازه کند. این مراسم هنوز ادامه داشت و اگر به این زودی اینجا را ترک میکرد باید مدت طولانی متحمل سرزنش و غر زدن های مادرش می شد. سرش را بالا گرفت و به اسمان تیره ی شب خیره شد اغاز فصل بهار بود و نسیم ملایمی می وزید. از پله ها پایین رفت و دستهایش رادرون جیب هایش گذشات ، به سمت باغ قدم برداشت اروم اروم صدای موزیک با صدای جیرجیرک ها جایگزین شد و دنیل یکی از صندلی های سنگی در کنار اب نما را برای نشستن انتخاب کرد . در اینجا هوا کاملا تاریک بود و می شد ستاره ها را با وضوح بیشتری تماشا کند، نفسش را ارام بیرون داد و در سکوت به فکر فرو رفت، که صدایی سکوت اطرافش را شکست. نگاهی انداخت چه کسی مثل خودش حاضر بود در این تاریکی وقت بگذراند در حالی که جذابیت های متعددی در سالن مهمانی وجود داشت بنابراین پرسید" کی هستی؟"

وقتی پاسخی دریافت نکرد از روی صندلی بلند شد و جلوتر رفت که صدایی متوقفش کرد" همانجا بمون."

دنیل بی اراده با لحن دستوری ان دختر سرجایش ماند ، پشت بهش ایستاده بود و چهره اش را نمی دید ، و تشخیصش در ان تاریکی کار بسیار سختی بود " اوه متاسفم فکر نمی کردم دوشیزه ای در اینجا حضور داشته باشد."

دختر بدون اینکه صورتش را برگرداند بی حوصله پاسخ داد"حال که متوجه شدید برودی و مکان دیگه ای برای خودتون انتخاب کنید سر."

دنیل مکثی کرد نگاهی به اطراف انداخت ، نمیدانست ان دختر کیست اما حضور یک کن به همراه دوشیزه تنها در این مکان تاریک می توانست دردسر یاز شود از طرفی رها کردن او در این مکان تاریک کار درستی به نظر نمی رسید" بودن شما در اینجا ان هم تنها خطرناک است ، اجازه دهید شما را تا مهمانی همراهی کنم."

دختر به سمت دنیل برگشت از ان فاصله دور و در ان تاریکی دنیل فقط توانست چشم های درست و براق درخت را ببیند که با لحن نه چندان دوستانه ای پاسخ داد" وقتی خودم به تنهایی تا اینجا امدم قطعا مسیر برگشت را هم بلدم سرورم ."

و کلمه ی سرورم را به طور مسخره ای کشید ، دنیل که هرگز عادت نداشت کسی اینگونه گستاخانه با او صحبت کند اخمی بین ابروهایش نشست" قطعا این پاسخ درستی در مقابل پیشنهاد کمک یک نفر نیست، به هر حال هر طور مایلید."

و بدون تعلل چرخید و مسیر بازگشت را در پیش گرفت زیر لب با خودش غرید" مردم این روزها احترام و دوستی را فراموش کرده اند."

هنوز چند قدم فاصله نگرفته بود که صدای جیغ کوتاهی را شنید قطعا شرافتش اجازه نمیداد بدون توجه به این صدا انجا را ترک کند، با عجله به سمت ابنما برگشت اما کسی انجا نبود. دنیل اطراف را شروع کرد به جست و جو حتی نام او را نمی دانست که صدایش کند، درون مارپیچ اطراف ابنما چرخید و در پیچ اخر متوجه دخترک شد که روی زمین نشسته است و تلاش دارد چیزی را از دور پایش ازاد کند. با ارامش قدمی برداشت " فقط باعث سفتتر شدن پیچک می شوید."

دختر نفسش را کلافه داد بیرون که دنیل ارام توی گلو خندید "کمک لازم دارید دوشیزه؟"

دخترک به سرعت و تندی پاسخ داد" خودم از پسش برمیام."

دنیل مکثی کرد و با لبخند محوی خیره به دختر مغرور مقابلش ماند، در نهایت چاقوی کوچکی که همیشه همراهش داشت را از دور کمرش بیرون ارود بدون اینکه به صورت دختر نگاه کند چرخید و درمقابلش زانو زد ، با ارامش پیچک را بردی و از دور مچ پای دختر ازاد کرد و چاقو را برگرداند سرجایش "نمیدانم این همه جبهه گیری در مقابل من برای چیست اما بیشتر از اینکه به استقلال شما بی احترامی نمیکنم چون فکر کنم برای بلند شدن به گرفتن دست من نیازی نداری دوشیزه.."

و بالاخره نگاهش را بالا اورد و درون چشم های وحشی دختر خیره شد انگار منتظر بود تا اون نامش را بگوید، اما دخترک از جا بلند شد موقع ایستادن کمی لنگ زد ولی خودش را کنترل کرد لباسش را مترب کرد و در مقابل چشمان منتظر دنیل لبخندی زیبایی زد "ممنون."

و از کنار دنیل لنگان عبور کرد، دنیل متعجب به جای خالی او خیره شد بنظرش حداقل می توانست نامش را به او بگوید سرش را به عقب چرخاند و به پشت سر دختر که ارام داشت از او فاصله می گرفت نگاه کرد ، کنجکاوی عجیبی نسبت به در وجودش بیدار شد، حسی که باید می فهمید او کیست.

Report Page